@ddrreamm
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز، آب میریزد ،پایین اسب
میریزد پایین، اسبها مینوشند.
قطره ها در جریان
برف بر دوش سکوت...
#سهراب_سپهری
#مجاهد_کورکور 😢
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز، آب میریزد ،پایین اسب
میریزد پایین، اسبها مینوشند.
قطره ها در جریان
برف بر دوش سکوت...
#سهراب_سپهری
#مجاهد_کورکور 😢
👍2💔1
@ddrreamm
#فاضل_نظری
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی
از یاد بِبَر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
#فاضل_نظری
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی
از یاد بِبَر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
👌2
@ddrreamm
میدونی موقع تولد: وقتی خدا
داشت بدرقه ام میکرد چی گفت؟؟!!!!
گفت داری به دنیایی
میری که غرورت را میشکنن
و
به احساس پاکت سیلی میزنن!!!
نکنه ناراحت بشی !!!
مهر تو کوله پشتی ات گذاشتم ، تا ببخشی!!!
خنده گذاشتم ، تا بخندی!!!
اشک گذاشتم ، تا گریه کنی!!!
و
مرگ گذاشتم ،
تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن رو نداره!!!
پس خوب باش و خوبی کن !
میدونی موقع تولد: وقتی خدا
داشت بدرقه ام میکرد چی گفت؟؟!!!!
گفت داری به دنیایی
میری که غرورت را میشکنن
و
به احساس پاکت سیلی میزنن!!!
نکنه ناراحت بشی !!!
مهر تو کوله پشتی ات گذاشتم ، تا ببخشی!!!
خنده گذاشتم ، تا بخندی!!!
اشک گذاشتم ، تا گریه کنی!!!
و
مرگ گذاشتم ،
تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن رو نداره!!!
پس خوب باش و خوبی کن !
👍1👏1
@ddrreamm
#مولانا
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو میبگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را
هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو
کی ذرهها پیدا شود بیشعشعه شمس الضحی
بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی
بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا
#مولانا
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو میبگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را
هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو
کی ذرهها پیدا شود بیشعشعه شمس الضحی
بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی
بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا
👌1
@ddrreamm
۱ _ بودا گفت: «آموزههای من به قایقی میمانند برای گذشتن از رودخانه. چون از رودخانه گذشتی، قایق را رها میکنی. حتی آموزههای خوب را نیز باید رها کرد، چه برسد به آموزههای بد.»
#بودا
کَرِن آرمسترانگ
۲ - هر کس سخنان مرا درک کند، وقتی که آنها را به مثابۀ پلههایی به کار میگیرد تا از آنها بالا رود و به ورای آنها برسد، نهایتاً در مییابد که این گزارهها مهملاند (او باید، به تعبیری، پس از بالا رفتن از نردبان آن را به دور افکند).
رساله منطقی فلسفی
#لودویگ_ویتگنشتاین
۳ _ شریعت همچو شمع است. ره مینماید و بیآن که شمع به دست آوری، راه رفته نشود. و چون در ره آمدی، آن رفتن تو طریقت است. و چون رسیدی به مقصود، آن حقیقت است، جهت آن که فرمودهاند: «لَو ظَهَرَتِ الحَقائِق، بَطَلَتِ الشَّرائِع». چون حقایق آشکار شوند، شرایع باطل گردند.
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
مثنوی، مقدمهٔ دفتر پنجم
۱ _ بودا گفت: «آموزههای من به قایقی میمانند برای گذشتن از رودخانه. چون از رودخانه گذشتی، قایق را رها میکنی. حتی آموزههای خوب را نیز باید رها کرد، چه برسد به آموزههای بد.»
#بودا
کَرِن آرمسترانگ
۲ - هر کس سخنان مرا درک کند، وقتی که آنها را به مثابۀ پلههایی به کار میگیرد تا از آنها بالا رود و به ورای آنها برسد، نهایتاً در مییابد که این گزارهها مهملاند (او باید، به تعبیری، پس از بالا رفتن از نردبان آن را به دور افکند).
رساله منطقی فلسفی
#لودویگ_ویتگنشتاین
۳ _ شریعت همچو شمع است. ره مینماید و بیآن که شمع به دست آوری، راه رفته نشود. و چون در ره آمدی، آن رفتن تو طریقت است. و چون رسیدی به مقصود، آن حقیقت است، جهت آن که فرمودهاند: «لَو ظَهَرَتِ الحَقائِق، بَطَلَتِ الشَّرائِع». چون حقایق آشکار شوند، شرایع باطل گردند.
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
مثنوی، مقدمهٔ دفتر پنجم
👍1👌1
@ddrreamm
#حافظ
سپیدهدم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح
که پیر صومعه راه در مغان گیرد
به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است
چو لاله کاسهٔ نسرین و ارغوان گیرد
صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز
گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد
چه حالت است که گل در سحر نماید روی
چه شعله است که در شمع آسمان گیرد
چرا به صد غم و حسرت سپهر دایرهشکل
مرا چو نقطهٔ پرگار در میان گیرد
کجاست ساقی مهروی که من از سر مهر
چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد
پیامی آورد از یار و در پیاش جامی
به شادی رخ آن یار مهربان گیرد
نوای مجلس ما چو برکشد مطرب
گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد
#حافظ
سپیدهدم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح
که پیر صومعه راه در مغان گیرد
به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است
چو لاله کاسهٔ نسرین و ارغوان گیرد
صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز
گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد
چه حالت است که گل در سحر نماید روی
چه شعله است که در شمع آسمان گیرد
چرا به صد غم و حسرت سپهر دایرهشکل
مرا چو نقطهٔ پرگار در میان گیرد
کجاست ساقی مهروی که من از سر مهر
چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد
پیامی آورد از یار و در پیاش جامی
به شادی رخ آن یار مهربان گیرد
نوای مجلس ما چو برکشد مطرب
گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد
👍2
@ddrreamm
چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
#مولانا
چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
#مولانا
👍1
@ddrreamm
برای ایران عزیزمان...
هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطهور،
ای مامِ رنجها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثلِ اسیرِ جنگی
یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و
هِقهِق گریستیم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
برای ایران عزیزمان...
هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطهور،
ای مامِ رنجها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثلِ اسیرِ جنگی
یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و
هِقهِق گریستیم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
👍1😢1