@ddrreamm
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
#تارکوفسکی میگه:
هر آدمی از کودکی باید یاد بگیره که
چطور وقتش را به تنهایی بگذرونه،
این به این معنی نیست که باید تنها باشه،
بلکه نباید از تنهایی حوصلهش سر بره،
چون افرادی که حوصلهشون از تنهایی سر میره
از لحاظ عزتنفس در خطر قرار دارند،
#تارکوفسکی میگه:
هر آدمی از کودکی باید یاد بگیره که
چطور وقتش را به تنهایی بگذرونه،
این به این معنی نیست که باید تنها باشه،
بلکه نباید از تنهایی حوصلهش سر بره،
چون افرادی که حوصلهشون از تنهایی سر میره
از لحاظ عزتنفس در خطر قرار دارند،
👍5
@ddrreamm
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکّان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینهها را خست او بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قلعهٔ روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعهدارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای
ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیهپوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوهای جامهسیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند
نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
ای شب من این نوحهگری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لالهستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او
داند دل هر پاکدل آواز دل ز آواز گل
غرّیدن شیر است این در صورت آهوی او
بافیدهٔ دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاههای وز دست وز ماکوی او
ای جان ما ماکوی او وی قبلهٔ ما کوی او
فرّاش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم وز جستوجو پرداختم
ای مرده جستوجوی من در پیش جستوجوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او
#مولانا
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکّان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینهها را خست او بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قلعهٔ روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعهدارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای
ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیهپوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوهای جامهسیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند
نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
ای شب من این نوحهگری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لالهستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او
داند دل هر پاکدل آواز دل ز آواز گل
غرّیدن شیر است این در صورت آهوی او
بافیدهٔ دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاههای وز دست وز ماکوی او
ای جان ما ماکوی او وی قبلهٔ ما کوی او
فرّاش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم وز جستوجو پرداختم
ای مرده جستوجوی من در پیش جستوجوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او
#مولانا
👍2👏1
@ddrreamm
من میروم ز کوی تو و دل نمیرود
این زورق شکسته ز ساحل نمیرود
گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ
کاری که خود ز دست من و دل نمیرود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
من میروم ز کوی تو و دل نمیرود
این زورق شکسته ز ساحل نمیرود
گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ
کاری که خود ز دست من و دل نمیرود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
فقط عشق و انسانیت رو دریابید ، این مرد که احتمالا عرب و در سفر هست بنظرم از نسل فرشته هاست ،
غذایی که به لب بچه چسبید رو برداشت خورد خدای من ما کجاییم و بعضی بندگان تو کجا !!!😞
فقط عشق و انسانیت رو دریابید ، این مرد که احتمالا عرب و در سفر هست بنظرم از نسل فرشته هاست ،
غذایی که به لب بچه چسبید رو برداشت خورد خدای من ما کجاییم و بعضی بندگان تو کجا !!!😞
❤3
@ddrreamm
در روزگار پیشین صیادی بود،
هر روز برون آمدی و مرغان را بگرفتی و بکشتی.
روزی سرمایی عظیم بود، به صحرا رفته بود و مرغان را گرفته بود و پر و بال ایشان را میکند، و از غایت سرما آب از چشم او میدوید.
یکی از آن مرغان گفت:
«بیچاره مردی حلیم است و رحیمدل، بر ما میگرید.»
دیگری گفت:
«در گریۀ چشمش منگر، در فعل دستش نگر» !
#جوامعالحکایات
#محمدعوفی
در روزگار پیشین صیادی بود،
هر روز برون آمدی و مرغان را بگرفتی و بکشتی.
روزی سرمایی عظیم بود، به صحرا رفته بود و مرغان را گرفته بود و پر و بال ایشان را میکند، و از غایت سرما آب از چشم او میدوید.
یکی از آن مرغان گفت:
«بیچاره مردی حلیم است و رحیمدل، بر ما میگرید.»
دیگری گفت:
«در گریۀ چشمش منگر، در فعل دستش نگر» !
#جوامعالحکایات
#محمدعوفی
👍2💯2👏1
@ddrreamm
مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
👍2👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
از موسیقی باید ترسید، چون صداها حافظه دارند، حافظهای عاطفی و بیرحم...
نتها بیاجازه در را باز میکنند،
و ما را به اتاقهایی از گذشته میبرند که سالهاست جارو زدهایم،
اما هنوز پر از گرد و خاک اشکاند.
ترس ما از موسیقی، ترس از یادآوری است؛
از دیدن خودمان در آیینهی زمان، با چشمانی که دیگر مثل قبل نمیدرخشند.
موسیقی گاهی نه شفا، که یک زخم تازه است،
زخمی که نه از بیرون، که از درون سر باز میکند...
#فرانتس_کافکا
از موسیقی باید ترسید، چون صداها حافظه دارند، حافظهای عاطفی و بیرحم...
نتها بیاجازه در را باز میکنند،
و ما را به اتاقهایی از گذشته میبرند که سالهاست جارو زدهایم،
اما هنوز پر از گرد و خاک اشکاند.
ترس ما از موسیقی، ترس از یادآوری است؛
از دیدن خودمان در آیینهی زمان، با چشمانی که دیگر مثل قبل نمیدرخشند.
موسیقی گاهی نه شفا، که یک زخم تازه است،
زخمی که نه از بیرون، که از درون سر باز میکند...
#فرانتس_کافکا
👍2🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی را گفتم که رقص کردن از چه میآید؟
فرمود: جان قصد بالا کند، همچو مرغی که خواهد خود را از قفس به دراندازد. قفسِ تن مانع آید ، مرغِ جان قوت کند و قفس تن را از جای برانگیزاند.
اگر مرغ را قوت عظیم بوَد، پس قفس بشکند و برود و اگر آن قوت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود میگرداند ،
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی را گفتم که رقص کردن از چه میآید؟
فرمود: جان قصد بالا کند، همچو مرغی که خواهد خود را از قفس به دراندازد. قفسِ تن مانع آید ، مرغِ جان قوت کند و قفس تن را از جای برانگیزاند.
اگر مرغ را قوت عظیم بوَد، پس قفس بشکند و برود و اگر آن قوت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود میگرداند ،
👍2👏2
@ddrreamm
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺗﻨﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ، ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ؛ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻫﺮﮔﺰ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻘﺮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﻣﻄﻠﻘﺎ ﻧﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺯﯾﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼِ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼِ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﻣﻼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼِ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ .
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﺸﺨﺺ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺯﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼِ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻪ ﻏﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺛﺒﺎﺕ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﻄﻌﯽ ﺍﺳﺖ ،
#ﺳﻤﯿﻨﺎﺭ_ﯾﻮﻧﮓ_ﺩﺭﺑﺎﺭهی_ﺯﺭﺗﺸﺖ
#کارل_گوستاو_یونگ
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺗﻨﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ، ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ؛ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻫﺮﮔﺰ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻘﺮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﻣﻄﻠﻘﺎ ﻧﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺯﯾﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼِ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼِ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﻣﻼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼِ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ .
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﺸﺨﺺ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺯﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼِ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻪ ﻏﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺛﺒﺎﺕ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﻄﻌﯽ ﺍﺳﺖ ،
#ﺳﻤﯿﻨﺎﺭ_ﯾﻮﻧﮓ_ﺩﺭﺑﺎﺭهی_ﺯﺭﺗﺸﺖ
#کارل_گوستاو_یونگ
🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
این ترانه زیبا را #سیمابینا در دوران کودکی برای برنامه کودک رادیو تلویزیون ملی ایران اجرا نموده است.
به فرهيختگى كلام و شعرى كه در موسيقى آن دوران اجرا شده است دقت نمایید
این ترانه زیبا را #سیمابینا در دوران کودکی برای برنامه کودک رادیو تلویزیون ملی ایران اجرا نموده است.
به فرهيختگى كلام و شعرى كه در موسيقى آن دوران اجرا شده است دقت نمایید
👍1