@ddrreamm
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند.
در راه حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است.
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند.
مسلمان نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد.
مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل.
#مولانا
کتاب: فیه ما فیه
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند.
در راه حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است.
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند.
مسلمان نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد.
مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل.
#مولانا
کتاب: فیه ما فیه
👍4
آمد امّا...
غلامحسین بنان
@ddrreamm
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران بود و علاوه بر چهره، روحی زیباپرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد و در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشستها بین او و جوانِ بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن دو باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار مکدّر و ملول شد و به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج بیحد وی را میدیدند، احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید و بسیار رنجیده شدند. آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار آوردند و پس از چند ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود. موجب شد ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را بیان کند. که استاد بنان حقِ داستان را به نیکی ادا کرد
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران بود و علاوه بر چهره، روحی زیباپرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد و در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشستها بین او و جوانِ بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن دو باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار مکدّر و ملول شد و به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج بیحد وی را میدیدند، احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید و بسیار رنجیده شدند. آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار آوردند و پس از چند ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود. موجب شد ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را بیان کند. که استاد بنان حقِ داستان را به نیکی ادا کرد
👍2
@ddrreamm
سخنِ اندک و مُفید همچنان است که چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسهای داد و برفت. آن در حقِّ او بَس است و او به مقصود رسید.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
سخنِ اندک و مُفید همچنان است که چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسهای داد و برفت. آن در حقِّ او بَس است و او به مقصود رسید.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
👍2
@ddrreamm
صبا را ديدم و گفتم
صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست میدارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
#فریدون_مشیری
صبا را ديدم و گفتم
صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست میدارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
#فریدون_مشیری
💔1
@ddrreamm
سلطان العارفین بایزید بسطامی گفت :
هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که
جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید
حد زهد شما چیست ؟
من گفتم چون بیابیم بخوریم
و چون نیابیم صبرکنیم
گفت : سگان بلخ همین صفت دارند...
پس من گفتم حدزهد شما چیست ؟!
گفت : ما چون نیابیم صبر کنیم
و چون بیابیم ایثار...
#شیخ_اشراق
سلطان العارفین بایزید بسطامی گفت :
هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که
جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید
حد زهد شما چیست ؟
من گفتم چون بیابیم بخوریم
و چون نیابیم صبرکنیم
گفت : سگان بلخ همین صفت دارند...
پس من گفتم حدزهد شما چیست ؟!
گفت : ما چون نیابیم صبر کنیم
و چون بیابیم ایثار...
#شیخ_اشراق
👌2
@ddrreamm
به کجا باید رفت ،
و چرا آمده ام اصلا من ،
سهم دنیای فلاکت زده ام
شده دائم ، غم و رنج و ستم و درد و بلا ،
و پر از ناکامی ،
این چه دنیای پلشت است ،
که عقلت کافیست ،
تا فقط شادی و پرواری نامرد ستمکار به چشمت آید ،
تا غم و غصه مردان حقیقت بین را
بنشینی و بخود صبر دهی ،
و بگویی که کسی می آید ،
و بسانِ سیلاب ،
آید و پاک کند هر چه نجاسات زمین است بشوید ببرد ،
و خودت گوشه دنج بنشینی ،
و تماشا کنی از دور ،
مبادا که یکی گوشه ی شلوار اتو خورده تو ، بشکند ، خاک بگیرد ،
و بگویی که منم سهم در این پاکی و آبادی و آسایش آینده ایران دارم ،
چاره کار فقط خیزش و
با هم شدن است ،
و دگر صبر بس است ،
و دگر ظلم بس است ،
و دگر یاد بگیریم که دنیا فانیست ،
تو اگر راه وطن جان عزیزت بخشی ،
افتخاریست به انسانیت و ازادیست ،
#امیر_مومنی
به کجا باید رفت ،
و چرا آمده ام اصلا من ،
سهم دنیای فلاکت زده ام
شده دائم ، غم و رنج و ستم و درد و بلا ،
و پر از ناکامی ،
این چه دنیای پلشت است ،
که عقلت کافیست ،
تا فقط شادی و پرواری نامرد ستمکار به چشمت آید ،
تا غم و غصه مردان حقیقت بین را
بنشینی و بخود صبر دهی ،
و بگویی که کسی می آید ،
و بسانِ سیلاب ،
آید و پاک کند هر چه نجاسات زمین است بشوید ببرد ،
و خودت گوشه دنج بنشینی ،
و تماشا کنی از دور ،
مبادا که یکی گوشه ی شلوار اتو خورده تو ، بشکند ، خاک بگیرد ،
و بگویی که منم سهم در این پاکی و آبادی و آسایش آینده ایران دارم ،
چاره کار فقط خیزش و
با هم شدن است ،
و دگر صبر بس است ،
و دگر ظلم بس است ،
و دگر یاد بگیریم که دنیا فانیست ،
تو اگر راه وطن جان عزیزت بخشی ،
افتخاریست به انسانیت و ازادیست ،
#امیر_مومنی
👏3