ĐŔĖĄM$
212 subscribers
9.21K photos
2.45K videos
21 files
129 links
باده از ما مست شد ؛ نی ما از او

قالب از ما هست شد؛ نی ما از او

#مولانا
@ddrreamm
Download Telegram
@ddrreamm

روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟!
مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوار هستی؟
شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم. ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ، شراب از کجا گیر بیاورم؟ ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا می‌شناسند چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟
اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می‌توانم غذا بخورم نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس داشت، خرقه ای به دوش می‌اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می‌کند و به سمت محله نصاری نشین راه می‌افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی‌کرد اما همین که وارد آنجا شد. مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده‌ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می‌کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم!شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می‌کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است. آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زهد می‌کند و به او اقتدا می‌کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می‌برد. سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بی حیا! شرم نمی‌کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می‌زنید. این شیشه که می‌بینید حاوی سرکه است  که هرروز با غذای خود تناول می‌کنید. رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است. شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه  مردم از جمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت. دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟  شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می‌نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می‌کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی با تصور یک شیشه شراب همه  آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می‌رساندند. این سرمایه  تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت
👍1💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm

جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند.
در راه حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است.
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند.
مسلمان نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد.
مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل.

#مولانا
کتاب: فیه ما فیه
👍4
@ddrreamm
شب گریزد چونک نور آید ز دور

پس چه داند ظلمتِ شب حال نور

#مولانا
👍1
آمد امّا...
غلام‌حسین بنان
@ddrreamm

ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران بود و علاوه بر چهره‌، روحی زیباپرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد و در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست‌ها بین او و جوانِ بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و حدیث مهرورزی آن‌ها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن دو باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار مکدّر و ملول شد و به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آن‌ها که رنج بی‌حد وی را می‌دیدند، احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید و بسیار رنجیده شدند. آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار آوردند و پس از چند ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. موجب شد ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را بیان کند. که استاد بنان حقِ داستان را به نیکی ادا کرد
👍2
@ddrreamm

سخنِ اندک و مُفید همچنان است که چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسه‌ای داد و برفت. آن در حقِّ او بَس است و او به مقصود رسید.

#فیه_ما_فیه
#مولانا
👍2
@ddrreamm

خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه

وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت

#سعدی
👌1💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm


صبا را ديدم و گفتم
صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست میدارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نميداند

#فریدون_مشیری
💔1
@ddrreamm

سلطان العارفین بایزید بسطامی گفت :

هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که
جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید
حد زهد شما چیست ؟

من گفتم چون بیابیم بخوریم
و چون نیابیم صبرکنیم
گفت : سگان بلخ همین صفت دارند...

پس من گفتم حدزهد شما چیست ؟!
گفت : ما چون نیابیم صبر کنیم
و چون بیابیم ایثار...

#شیخ_اشراق
👌2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm

ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ایم

هم‌راز عشق و هم‌نفس جام باده‌ایم

#حافظ
👍2👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm

شرح غم دل سوختگان کار سخن نیست.                          

#هوشنگ_ابتهاج
👍1👎1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm

غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

#حافظ
👍1👌1
@ddrreamm
آزارم می دهد دیدن آن منظـره ای که
مادری کودکش را سیلی می زند ولی
کودک باز دامانش را رها نمی کند.
کجاست آن قاضی تا حکم کند که
سرچشمه محبت مادر است یا فرزند؟

👤حسین پناهی
1🤔1
@ddrreamm

زندگی هیچ شکستی را
نمی شناسد

  شکست تنها برای آنانی حقیقت دارد
  که اغلب در حال مقایسه خود با
دیگرانند

لائوتسه  @ddrreamm
👍1👏1
@ddrreamm

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت

#مولانا
1👍1
@ddrreamm

به کجا باید رفت ،
و چرا آمده ام اصلا من ،
سهم دنیای فلاکت زده ام
شده دائم ، غم و رنج و ستم و درد و بلا ،
و پر از ناکامی ،
این چه دنیای پلشت است ،
که عقلت کافیست ،
تا فقط شادی و پرواری نامرد ستمکار به چشمت آید ،
تا غم و غصه مردان حقیقت بین را
بنشینی و بخود صبر دهی ،
و بگویی که کسی می آید ،
و بسانِ سیلاب ،
آید و پاک کند هر چه نجاسات زمین است بشوید ببرد ،
و خودت گوشه دنج بنشینی ،
و تماشا کنی از دور ،
مبادا که یکی گوشه ی شلوار اتو خورده تو ، بشکند ، خاک بگیرد ،
و بگویی که منم سهم در این پاکی و آبادی و آسایش آینده ایران دارم ،
چاره کار فقط خیزش و
با هم شدن است ،
و دگر صبر بس است ،
و دگر ظلم بس است ،
و دگر یاد بگیریم که دنیا فانیست ،
تو اگر راه وطن جان عزیزت بخشی ،
افتخاریست به انسانیت و ازادیست ،

#امیر_مومنی
👏3
@ddrreamm

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

#حافظ
👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM