@ddrreamm
ای دل !
عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس
چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
#پروین_اعتصامی
ای دل !
عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس
چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
#پروین_اعتصامی
👍1
👍2
@ddrreamm
#حکایت
پدرى از پسرش نااميد ميشود و پسر خانه را ترک کرده و پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
#حکایت
پدرى از پسرش نااميد ميشود و پسر خانه را ترک کرده و پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
👍1
👍1
👍2
👍2
@ddrreamm
روز اولی که حوا دلش گرفته بود،
آدم نمیدانست که چه کند،
هرچه کرد حوا دلش سبک نشد،
آمد پشت سرش ایستاد چشمهایش را بست سرش را جلو آورد موهای حوا را بو کشید حوا پا عقب گذاشت خورد به سینه آدم،
آدم دستهایش را جمع کرد دور حوا،
حوا سرش را خم کرد روی بازوی آدم،
دلش آرام شد.
عشق حوا ، مرد را آدم نمود
ورنه بی عشقی چه داند از سجود
#امیر_مومنی
روز اولی که حوا دلش گرفته بود،
آدم نمیدانست که چه کند،
هرچه کرد حوا دلش سبک نشد،
آمد پشت سرش ایستاد چشمهایش را بست سرش را جلو آورد موهای حوا را بو کشید حوا پا عقب گذاشت خورد به سینه آدم،
آدم دستهایش را جمع کرد دور حوا،
حوا سرش را خم کرد روی بازوی آدم،
دلش آرام شد.
عشق حوا ، مرد را آدم نمود
ورنه بی عشقی چه داند از سجود
#امیر_مومنی
👍2
@ddrreamm
جانا
به هلاک بنده مستیز
بیا
رنگی که تو دانی
تو بَرآمیز،
بیا
ای مَکر دَرآموخته هر جانی را
یک مَکر برای من دَرآمیز،
بیا
#رباعی_مولانا
جانا
به هلاک بنده مستیز
بیا
رنگی که تو دانی
تو بَرآمیز،
بیا
ای مَکر دَرآموخته هر جانی را
یک مَکر برای من دَرآمیز،
بیا
#رباعی_مولانا
👍1
@ddrreamm
#سعدی
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
#بوستان_باب_نهم
#سعدی
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
#بوستان_باب_نهم
👍2
@ddrreamm
پرینوش پس چرا پژمرده گردید
ز دست این بشر آزرده گردید
گل پژمرده را کاری ندارند
همه دنبال گلهای نهالند
همه اول گلی شاداب بودند
همه رنگ صورتی پر آب بودند
ی جای پای این دنیاست لنگ است
دل بسیاری از گلهاست تنگ است
سرودم شعر تا لر ها بخوانند
که درد دختر لر را بدانند
بدانند تا که گل را شاد دارند
بدانند تا که گل دائم نماند
گل نورسته را بویید باید
همانا پرپرش هرگز نشاید
غزل گویم ز بعد مثنوی چون
ز برگ و ساقه گل می چکد خون
غزل باید بگویم تا که دانی
شدیدا شعله دارد این نشانی
بدانید ای مسلمانان بدانید
که گل یک بار دارد زندگانی
اگر از یک ، دو کس آزار بیند
نه جان میماند او را نه جهانی
هر آنکس آتشی انداخت در گل
بدون شبهه و شک هست جانی
به گلها کرد باید مهربانی
که تا با دیدنش سر زنده مانی
اگر که گل در این دنیا نباشد
توام ای باغبان یک دم نمانی
پس آن بهتر که از باغ محبت
از این گلها نماییم پاسبانی
#امیر_مومنی
پرینوش پس چرا پژمرده گردید
ز دست این بشر آزرده گردید
گل پژمرده را کاری ندارند
همه دنبال گلهای نهالند
همه اول گلی شاداب بودند
همه رنگ صورتی پر آب بودند
ی جای پای این دنیاست لنگ است
دل بسیاری از گلهاست تنگ است
سرودم شعر تا لر ها بخوانند
که درد دختر لر را بدانند
بدانند تا که گل را شاد دارند
بدانند تا که گل دائم نماند
گل نورسته را بویید باید
همانا پرپرش هرگز نشاید
غزل گویم ز بعد مثنوی چون
ز برگ و ساقه گل می چکد خون
غزل باید بگویم تا که دانی
شدیدا شعله دارد این نشانی
بدانید ای مسلمانان بدانید
که گل یک بار دارد زندگانی
اگر از یک ، دو کس آزار بیند
نه جان میماند او را نه جهانی
هر آنکس آتشی انداخت در گل
بدون شبهه و شک هست جانی
به گلها کرد باید مهربانی
که تا با دیدنش سر زنده مانی
اگر که گل در این دنیا نباشد
توام ای باغبان یک دم نمانی
پس آن بهتر که از باغ محبت
از این گلها نماییم پاسبانی
#امیر_مومنی
👏3👍1🤔1