@ddrreamm
ای در دهان گرگ اجل مبتلا وطن
ای کشته ی به دست اشقیا وطن
ای یوسف عزیز دیار بلا وطن
قربانیان تو همه گلگون قبا وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
ای جنت معارف ویران شدی چرا؟
از رخت علم یکسره عریان شدی چرا؟
در آتش جهالت بریان شدی چرا
ای بی معین و مونس بی اقرباء وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
ای باغ پر شکوفه . گل و یاسمن چه شد
آن نزهت و طراوت سرو سمن چه شد
بر عاشقان کشته مزار و کفن چه شد
گریان به حال زار تو مرغ هوا وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
#نسیم_شمال
سید اشرف الدین حسینی
ای در دهان گرگ اجل مبتلا وطن
ای کشته ی به دست اشقیا وطن
ای یوسف عزیز دیار بلا وطن
قربانیان تو همه گلگون قبا وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
ای جنت معارف ویران شدی چرا؟
از رخت علم یکسره عریان شدی چرا؟
در آتش جهالت بریان شدی چرا
ای بی معین و مونس بی اقرباء وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
ای باغ پر شکوفه . گل و یاسمن چه شد
آن نزهت و طراوت سرو سمن چه شد
بر عاشقان کشته مزار و کفن چه شد
گریان به حال زار تو مرغ هوا وطن
بیکس وطن
غریب وطن
بینوا وطن
#نسیم_شمال
سید اشرف الدین حسینی
😢1
@ddrreamm
از پدر پرسیده بودم ای پدر دیوانه کیست
ای پدر هم معنی این واژه بیگانه چیست؟
گفت با لبخند ای فرزند من دیوانه کیست؟
معنی دیوانه و دلداده و عاشق یکیست
وصفش این است آنکه از مردم گریزان است و در
امتحان زندگی از بیست میگیرد دویست
عامیان بی خرد بر او حسادت میکنند
چونکه عمری فارغ از دنیا و یادیوانه زیست
مرغ عشقش تا سحر می نالد از داغ فراق
آتشی در جان او افتاده هرشب می گریست
عامیان در وصف عاشقها فقط خواهند گفت
عقل خود را خورده او یا در وجودش عقل نیست
لرزه ای افتاد با این حرفها در جان من
واقعا عاشق شدن آه ای خدا دیوانگیست؟
آه من دیوانه ام دیوانه ای مجنون صفت
چونکه عاقل بودن آخر ای خدا شرمندگیست
ای زمین پرواز را از من گرفتی بی سبب
گیج ماندم در میان چرخشت یکدم بایست
ساجد امشب عاشقی دیوانه است ای روزگار
اسم ما را در صف عشاق وارد کن به لیست
#حسین_اظهری(ساجد)
از پدر پرسیده بودم ای پدر دیوانه کیست
ای پدر هم معنی این واژه بیگانه چیست؟
گفت با لبخند ای فرزند من دیوانه کیست؟
معنی دیوانه و دلداده و عاشق یکیست
وصفش این است آنکه از مردم گریزان است و در
امتحان زندگی از بیست میگیرد دویست
عامیان بی خرد بر او حسادت میکنند
چونکه عمری فارغ از دنیا و یادیوانه زیست
مرغ عشقش تا سحر می نالد از داغ فراق
آتشی در جان او افتاده هرشب می گریست
عامیان در وصف عاشقها فقط خواهند گفت
عقل خود را خورده او یا در وجودش عقل نیست
لرزه ای افتاد با این حرفها در جان من
واقعا عاشق شدن آه ای خدا دیوانگیست؟
آه من دیوانه ام دیوانه ای مجنون صفت
چونکه عاقل بودن آخر ای خدا شرمندگیست
ای زمین پرواز را از من گرفتی بی سبب
گیج ماندم در میان چرخشت یکدم بایست
ساجد امشب عاشقی دیوانه است ای روزگار
اسم ما را در صف عشاق وارد کن به لیست
#حسین_اظهری(ساجد)
👍1
@ddrreamm
چو گلدان خالی لبِ پنجره
پر از خاطراتِ ترك خوردهايم
اگر داغِ دل بود، ما ديدهايم
اگر خونِ دل بود، ما خوردهايم
#قیصر_امین_پور
چو گلدان خالی لبِ پنجره
پر از خاطراتِ ترك خوردهايم
اگر داغِ دل بود، ما ديدهايم
اگر خونِ دل بود، ما خوردهايم
#قیصر_امین_پور
💔1
@ddrreamm
ای دل !
عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس
چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
#پروین_اعتصامی
ای دل !
عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس
چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
#پروین_اعتصامی
👍1
👍2
@ddrreamm
#حکایت
پدرى از پسرش نااميد ميشود و پسر خانه را ترک کرده و پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
#حکایت
پدرى از پسرش نااميد ميشود و پسر خانه را ترک کرده و پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
👍1
👍1