👍2
@ddrreamm
«به کسی که کتابهای دینی را میفهمد خداناباور ،
و به کسی که نمیفهمد دیندار میگویند».
#نیکولا_تسلا
#سخن_آموزنده
«به کسی که کتابهای دینی را میفهمد خداناباور ،
و به کسی که نمیفهمد دیندار میگویند».
#نیکولا_تسلا
#سخن_آموزنده
👍2
@ddrreamm
#شیخ_حسن_جهرمی میگوید: در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از #محمد_مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند.
گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.
محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای؟ گفتم: نه.
گفت: از من دور شو ای ملعون که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه.
#شیخ_حسن_جهرمی میگوید: در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از #محمد_مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند.
گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.
محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای؟ گفتم: نه.
گفت: از من دور شو ای ملعون که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه.
👍1🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
تصنیف شاهکارِ ؛ فریب (دریای غم)
شاهکاری جاودانه و ماندگار از موسیقی
باصدای ؛ بانو رویا (رضوان زادهوش)
اثرِ بی بدیل ؛ استاد حبیب الله بدیعی
شعر ؛ رهی معیری
تصنیف شاهکارِ ؛ فریب (دریای غم)
شاهکاری جاودانه و ماندگار از موسیقی
باصدای ؛ بانو رویا (رضوان زادهوش)
اثرِ بی بدیل ؛ استاد حبیب الله بدیعی
شعر ؛ رهی معیری
👍2
🎉2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
اما این بهترین فیلم کوتاهی بود که میتونستم ببینم♥️
لطفا تا انتها تماشا کنید👌
بی تفاوت نباشیم...
اما این بهترین فیلم کوتاهی بود که میتونستم ببینم♥️
لطفا تا انتها تماشا کنید👌
بی تفاوت نباشیم...
❤2👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه
بگشا ز مویت گرهی چند ای مه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
دل در مویت دارد خانه
مجروح گردد چو زنی هر دم شانه
بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه
بگشا ز مویت گرهی چند ای مه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
دل در مویت دارد خانه
مجروح گردد چو زنی هر دم شانه
👍1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
نماهنگ تصنیف بسیار زیبا و خاطره انگیز
" بخوان ز نگاهم "
با صدای : بانو رویا ( رضوان زادهوش )
نماهنگ تصنیف بسیار زیبا و خاطره انگیز
" بخوان ز نگاهم "
با صدای : بانو رویا ( رضوان زادهوش )
👍2
@ddrreamm
حسین پناهی
فهم این قصه محال است،محال!
لایه در لایه سوال است،سوال!
نقطهی مرکزِ این دایره درک است،قبول!
درک این درک خیال است،خیال!
بوتهی خار که در بیهودگی تمثیل است،
بر لب تپه چه خال است،چه خال!
گفت فرزانه: حقیقت به جنوب است!شتاب!
شک به دل داشت که شاید به شمال است،شمال!
مات و مبهوت از این قرعه که بر من افتاد،
چارهیی نیست که این قرعه چه فال است،چه فال!
مکث موقوف،در این سرعت سرسام فرار!
عمرِ چون گل به مجال استُ مجال استُ مجال!
عمرِ فرهیختهگان رفت به پای کِی و چند،
شاهدم تکه سفال است،سفال است،سفال!
حسین پناهی
فهم این قصه محال است،محال!
لایه در لایه سوال است،سوال!
نقطهی مرکزِ این دایره درک است،قبول!
درک این درک خیال است،خیال!
بوتهی خار که در بیهودگی تمثیل است،
بر لب تپه چه خال است،چه خال!
گفت فرزانه: حقیقت به جنوب است!شتاب!
شک به دل داشت که شاید به شمال است،شمال!
مات و مبهوت از این قرعه که بر من افتاد،
چارهیی نیست که این قرعه چه فال است،چه فال!
مکث موقوف،در این سرعت سرسام فرار!
عمرِ چون گل به مجال استُ مجال استُ مجال!
عمرِ فرهیختهگان رفت به پای کِی و چند،
شاهدم تکه سفال است،سفال است،سفال!
👌2🔥1