ایرانِ من
ایران من ای دمبدمت دل نگرانم
ای قبله گه ی پُر بَرَکاتِ پدرانم
خوبیِ ترا چند توانم بشمارم
افسانهْ حُسنت بطلسمید زبانم
هم زادگه کورش و هم مهدِ تمدن
آوردگه ی آرشِ ِ با تیر و کمانم
عشق تو عجین گشته به اعضای وجودم
مهرِ تو گره خورده به آن جامه درانم
گر لایق خاکِ تو بُوَد این سر و جانم
هم سر بدهم ، جان بدهم هم پسرانم
آبیم اگر می برویم ورنه که خاشاک
پستند ز پیشِ قدمِ سرو قدانم
گر شک به دل اُفتد خَلَفِ وعده نمایم
نامی ز خودم هیچ نباشد نه نشانم
گویند که این مومنی از بهر تو باقیست
کارِدگرم نیست مرا جان شما هموطنانم
#امیر_مومنی
@ddrreamm
ایران من ای دمبدمت دل نگرانم
ای قبله گه ی پُر بَرَکاتِ پدرانم
خوبیِ ترا چند توانم بشمارم
افسانهْ حُسنت بطلسمید زبانم
هم زادگه کورش و هم مهدِ تمدن
آوردگه ی آرشِ ِ با تیر و کمانم
عشق تو عجین گشته به اعضای وجودم
مهرِ تو گره خورده به آن جامه درانم
گر لایق خاکِ تو بُوَد این سر و جانم
هم سر بدهم ، جان بدهم هم پسرانم
آبیم اگر می برویم ورنه که خاشاک
پستند ز پیشِ قدمِ سرو قدانم
گر شک به دل اُفتد خَلَفِ وعده نمایم
نامی ز خودم هیچ نباشد نه نشانم
گویند که این مومنی از بهر تو باقیست
کارِدگرم نیست مرا جان شما هموطنانم
#امیر_مومنی
@ddrreamm
👏3❤1
@ddrreamm
رفیقی تعریف میکرد دانشجویِ راهِ دور که بودم، یکبار به جای مادرم، با پدرم تماس گرفتم...
خاطرم نیست چرا! به خاطر جواب ندادنِ مادرم بود، یا چه! هرچه که بود، با اولین بوق، پدرم جواب داد و دلنگران، پرسید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ پول لازم داری؟ با مامان کاری داشتی؟ صدایش بزنم؟
میگفت تازه آن لحظه بود که فهمیدم چقدر تمامِ عمرم، دور بوده ام از مردی که همه ی هم و غمِ روزگارش من بوده ام، که تمام عمر و زندگانیش، صرفِ من و راحتیم شده، که هیچوقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته الا حالِ خوشِ من و از من، حتی اندازه ی یک تماس، نه حقی داشته، نه انتظاری...
میگفت ما زیاد حواسمان نیست اما بیشترِ مردهای دنیا، خیلی از پدرها، اولین دسته گلِ عمرشان را، وقتی از دیگران میگیرند که مُرده باشند، رویِ سنگ قبرشان...
میگفت کاش گاهی وقتها، حواسمان باشد به این محکمترین آدمهای شکننده ی دنیا، به مردها، به پدرها، زیاد نه، اندازه ی یک تماسِ کوتاه، به قدر چند شاخه گل...
همین!
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
رفیقی تعریف میکرد دانشجویِ راهِ دور که بودم، یکبار به جای مادرم، با پدرم تماس گرفتم...
خاطرم نیست چرا! به خاطر جواب ندادنِ مادرم بود، یا چه! هرچه که بود، با اولین بوق، پدرم جواب داد و دلنگران، پرسید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ پول لازم داری؟ با مامان کاری داشتی؟ صدایش بزنم؟
میگفت تازه آن لحظه بود که فهمیدم چقدر تمامِ عمرم، دور بوده ام از مردی که همه ی هم و غمِ روزگارش من بوده ام، که تمام عمر و زندگانیش، صرفِ من و راحتیم شده، که هیچوقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته الا حالِ خوشِ من و از من، حتی اندازه ی یک تماس، نه حقی داشته، نه انتظاری...
میگفت ما زیاد حواسمان نیست اما بیشترِ مردهای دنیا، خیلی از پدرها، اولین دسته گلِ عمرشان را، وقتی از دیگران میگیرند که مُرده باشند، رویِ سنگ قبرشان...
میگفت کاش گاهی وقتها، حواسمان باشد به این محکمترین آدمهای شکننده ی دنیا، به مردها، به پدرها، زیاد نه، اندازه ی یک تماسِ کوتاه، به قدر چند شاخه گل...
همین!
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
❤2
@ddrreamm
پرنده گفت: «چه بويی، چه آفتابی، آه!
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خويش خواهم رفت.»
پرنده از لب ايوان
پريد، مثل پيامی پريد و رفت
پرنده كوچك بود
پرنده فكر نمیكرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپريد
و لحظههای آبی را
ديوانهوار تجربه میكرد
پرنده، آه، فقط يك پرنده بود.
#فروغ_فرخزاد
پرنده گفت: «چه بويی، چه آفتابی، آه!
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خويش خواهم رفت.»
پرنده از لب ايوان
پريد، مثل پيامی پريد و رفت
پرنده كوچك بود
پرنده فكر نمیكرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپريد
و لحظههای آبی را
ديوانهوار تجربه میكرد
پرنده، آه، فقط يك پرنده بود.
#فروغ_فرخزاد
👍2
@ddrreamm
نظریه تکامل بشر
در این شعر مولانا به وضوح بهش اشاره میشه:
آمده اول به اقليم جماد
و ز جمادي در نباتي اوفتاد
سالها اندر نباتي عمر كرد
و ز جمادي ياد ناورد از نبرد
و ز نباتي چون به حيواني فتاد
نامدش حال نباتي هيچ ياد
باز از حيوان سوي انسانيش
مي كشد آن خالقي كه دانيش
همچنين اقليم تا اقليم رفت
باشد اكنون عاقل و دانا و زفت
#مولانا
نظریه تکامل بشر
در این شعر مولانا به وضوح بهش اشاره میشه:
آمده اول به اقليم جماد
و ز جمادي در نباتي اوفتاد
سالها اندر نباتي عمر كرد
و ز جمادي ياد ناورد از نبرد
و ز نباتي چون به حيواني فتاد
نامدش حال نباتي هيچ ياد
باز از حيوان سوي انسانيش
مي كشد آن خالقي كه دانيش
همچنين اقليم تا اقليم رفت
باشد اكنون عاقل و دانا و زفت
#مولانا
👍2
@ddrreamm
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمیگرئی بسی تو
اگر صد آشنا درخانه داری
چو مُردی آن همه بیگانه داری
بآسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
#اگر_پیش_از_اجل_یک_دم_بمیری
#در_آن_یک_دم_همه_عالم_بگیری
اگر آگه شوی ای مردِ مهجور
که ازنزد کِه ماندی این چنین دور
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویش بر زانو نهی تو
#عطار
#الهی_نامه
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمیگرئی بسی تو
اگر صد آشنا درخانه داری
چو مُردی آن همه بیگانه داری
بآسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
#اگر_پیش_از_اجل_یک_دم_بمیری
#در_آن_یک_دم_همه_عالم_بگیری
اگر آگه شوی ای مردِ مهجور
که ازنزد کِه ماندی این چنین دور
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویش بر زانو نهی تو
#عطار
#الهی_نامه
👍2
@ddrreamm
#عطار در یک مصرع به اندازه دهها کتاب سخن گفته است:
«هر چه در فهمِ تو آید آن بُوَد مفهومِ تو»
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری یکی از بزرگترین عارفان، صوفیان و شاعران سترگ و بلندنام ایرانی گرامی باد
آثار:
الهینامه،
اسرارنامه،
مصیبتنامه،
تذکرةالاولیا، منطقالطیر،
جواهرنامه،
خسرونامه،
مختارنامه،
مظهرةالعجایب،
پندنامه،
اشترنامه،
نزهةالحجاب،
بیانالارشاد،
سیفصل،
بلبلنامه،
هیلاجنامه،
وصلتنامه
#عطار در یک مصرع به اندازه دهها کتاب سخن گفته است:
«هر چه در فهمِ تو آید آن بُوَد مفهومِ تو»
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری یکی از بزرگترین عارفان، صوفیان و شاعران سترگ و بلندنام ایرانی گرامی باد
آثار:
الهینامه،
اسرارنامه،
مصیبتنامه،
تذکرةالاولیا، منطقالطیر،
جواهرنامه،
خسرونامه،
مختارنامه،
مظهرةالعجایب،
پندنامه،
اشترنامه،
نزهةالحجاب،
بیانالارشاد،
سیفصل،
بلبلنامه،
هیلاجنامه،
وصلتنامه
👍2
@ddrreamm
#دزد_شریف
#مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
#دزد_شریف
#مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
👌2
@ddrreamm
* #با_تمام_اشکهایم *
شرمتان باد ای خداوندان قدرت!
بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت،
بس کنید!
*
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون!
سرب داغ است این که میبارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این که میرانید بر آن
کشتی خودکامگی را
موج خون!
*
گر نه کورید و نه کر،
گر مسلسلهای تان یک لحظه ساکت میشوند؛
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این “وایِ” مادرهای جانآزرده است،
کاندرین شبهای وحشت سوگواری میکنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است؛
کز ستمهای شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را، که مزدورانتان
روز و شب، با خون مردم، آبیاری میکنند!
بنگرید این خلق عالم را، که دندان بر جگر،
دمبهدم بیدادتان را،
بردباری می کنند!
*
دست ها از دستتان ای سنگ چشمان، بر خداست
گرچه میدانم،
آنچه بیداری ندارد،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم، باز، -نومیدانه-
خواهش میکنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید.
رحم بر این غنچههای نازک نورس کنید.
بس کنید!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #از_خاموشی
* #با_تمام_اشکهایم *
شرمتان باد ای خداوندان قدرت!
بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت،
بس کنید!
*
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون!
سرب داغ است این که میبارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این که میرانید بر آن
کشتی خودکامگی را
موج خون!
*
گر نه کورید و نه کر،
گر مسلسلهای تان یک لحظه ساکت میشوند؛
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این “وایِ” مادرهای جانآزرده است،
کاندرین شبهای وحشت سوگواری میکنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است؛
کز ستمهای شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را، که مزدورانتان
روز و شب، با خون مردم، آبیاری میکنند!
بنگرید این خلق عالم را، که دندان بر جگر،
دمبهدم بیدادتان را،
بردباری می کنند!
*
دست ها از دستتان ای سنگ چشمان، بر خداست
گرچه میدانم،
آنچه بیداری ندارد،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم، باز، -نومیدانه-
خواهش میکنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید.
رحم بر این غنچههای نازک نورس کنید.
بس کنید!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #از_خاموشی
👍2
@ddrreamm
#حکایت
روزي شيخ ابوسعيد ابوالخير به تعزيتي در نيشابور رفت.
هر كه در مجلس وارد ميشد، رسم بود كه افرادي اسم و رسم و القاب ايشان را آواز مي نمودند.
چون شيخ را بديدند، فروماندند و ندانستند كه چه گويند
از مريدان شيخ پرسيدند كه؛
شيخ را چه لقب گوييم؟
شيخ چون آن فروماندگي در ايشان بديد.
فرمود: برويد و آواز دهيد كه هيچكسِ بنِ هيچكس را راه دهيد،
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود مینگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
#مولانا
#حکایت
روزي شيخ ابوسعيد ابوالخير به تعزيتي در نيشابور رفت.
هر كه در مجلس وارد ميشد، رسم بود كه افرادي اسم و رسم و القاب ايشان را آواز مي نمودند.
چون شيخ را بديدند، فروماندند و ندانستند كه چه گويند
از مريدان شيخ پرسيدند كه؛
شيخ را چه لقب گوييم؟
شيخ چون آن فروماندگي در ايشان بديد.
فرمود: برويد و آواز دهيد كه هيچكسِ بنِ هيچكس را راه دهيد،
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود مینگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
#مولانا
👍1👏1