@ddrreamm
«از میل تا عشق»
هر که خواهان صحبت کسی شد، آن خواستِ اوَّل را میل گویند و چون میل زیادت گشت و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را اِرادت گویند و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت، آن ارادتِ مفرط را محبّت گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبت مفرط را عشق میگویند.
📕 انسان کامل
#عزیزالدین_نسفی
«از میل تا عشق»
هر که خواهان صحبت کسی شد، آن خواستِ اوَّل را میل گویند و چون میل زیادت گشت و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را اِرادت گویند و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت، آن ارادتِ مفرط را محبّت گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبت مفرط را عشق میگویند.
📕 انسان کامل
#عزیزالدین_نسفی
👍1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
میاز و متاز و مناز و مرنج
چه یازی به کین و چه نازی به گنج
که بهرِ تو این است از این تیرهْگوی
هنر جوی و رازِ جَهان را مجوی
که گر بازیابی بپیچی ز درد
پژوهش مکن گِردِ رازش مگرد
#فردوسی
میاز و متاز و مناز و مرنج
چه یازی به کین و چه نازی به گنج
که بهرِ تو این است از این تیرهْگوی
هنر جوی و رازِ جَهان را مجوی
که گر بازیابی بپیچی ز درد
پژوهش مکن گِردِ رازش مگرد
#فردوسی
👍2👏1
@ddrreamm
ای عشق! مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعهی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم!
#قیصر_امینپور
ای عشق! مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعهی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم!
#قیصر_امینپور
👍2🔥1
@ddrreamm
خاطره ای از #فریدون_مشیری :
عرض میشود که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی میکنم،
آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی میکند؛
یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمانهای همسایه محترم، ماشینهای خود را ردیف گذاشتهاند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفتهاند شمیران!!!.
من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه و نامه ای نوشتم و جلوی یکی از ماشینها گذاشتم به این مضمون؛
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چند متر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا تعمیرگاه بروم!
ارادتمند؛ فریدون مشیری»
صبح که از منزل بیرون آمدم،
دیدم یکی از مهمانها که خطّاط معروفی ست و نامشان #استاد_بوذری است از قرار جزء مهمانها بوده!!
با خط خوش، نامهای نوشته و به در منزل من چسبانده! او نوشته بود؛
«آقای مشیری! در پاسخ ِ مرقومه عالی؛
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!!» ودر خاتمه به عرض میرساند؛
اطاعت میکنم جانا
که از جان دوستتر دارند،
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را،
من هم برای ایشان نامهای نوشتم؛ البته منظوم، به این شرح!
«هنوز خطِ خوش ِ تو، نوازش بَصَر است،
هنوز مستی این جام جانفزا
به سَر است!
فضای سینهام از نامه تو
باغ گُل است،
هوای خانهام، از خامه تو
مُشک ِ تَر است!
ترا به «خطِ» تو میبخشم،
ای خجسته قلم،
که آنچه در بَر من جلوه میکند
هنر است!!
جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت،
اگرچه خط تو از شعر من
قشنگ تر است!!
به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد
هنوز ذوق و هنر، دام و دانه بشر است!!
شبی ز راه محبّت بیا به خانه ما
ببین که دیده مشتاقِ شاعری،
به در است!!»
خاطره ای از #فریدون_مشیری :
عرض میشود که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی میکنم،
آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی میکند؛
یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمانهای همسایه محترم، ماشینهای خود را ردیف گذاشتهاند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفتهاند شمیران!!!.
من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه و نامه ای نوشتم و جلوی یکی از ماشینها گذاشتم به این مضمون؛
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چند متر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا تعمیرگاه بروم!
ارادتمند؛ فریدون مشیری»
صبح که از منزل بیرون آمدم،
دیدم یکی از مهمانها که خطّاط معروفی ست و نامشان #استاد_بوذری است از قرار جزء مهمانها بوده!!
با خط خوش، نامهای نوشته و به در منزل من چسبانده! او نوشته بود؛
«آقای مشیری! در پاسخ ِ مرقومه عالی؛
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!!» ودر خاتمه به عرض میرساند؛
اطاعت میکنم جانا
که از جان دوستتر دارند،
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را،
من هم برای ایشان نامهای نوشتم؛ البته منظوم، به این شرح!
«هنوز خطِ خوش ِ تو، نوازش بَصَر است،
هنوز مستی این جام جانفزا
به سَر است!
فضای سینهام از نامه تو
باغ گُل است،
هوای خانهام، از خامه تو
مُشک ِ تَر است!
ترا به «خطِ» تو میبخشم،
ای خجسته قلم،
که آنچه در بَر من جلوه میکند
هنر است!!
جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت،
اگرچه خط تو از شعر من
قشنگ تر است!!
به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد
هنوز ذوق و هنر، دام و دانه بشر است!!
شبی ز راه محبّت بیا به خانه ما
ببین که دیده مشتاقِ شاعری،
به در است!!»
❤3👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
زندگی رقص نجیبی ست
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گلِ یاس معطر در باغ
#سهراب_سپهری
زندگی رقص نجیبی ست
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گلِ یاس معطر در باغ
#سهراب_سپهری
❤1👍1
@ddrreamm
✨حرف نزن، انجامش بده!
یک روز به خودت میآیی که دیگر
زمانی برای کارهایی که همیشه میخواستی
انجام بدهی نداری.
پس همین حالا انجامش بده
#پائولو_کوئیلو
✨حرف نزن، انجامش بده!
یک روز به خودت میآیی که دیگر
زمانی برای کارهایی که همیشه میخواستی
انجام بدهی نداری.
پس همین حالا انجامش بده
#پائولو_کوئیلو
👍2
بیا ساقی
ناظری
@ddrreamm
#بیا_ساقی
#شهرام_ناظری
شاعر : #مولانا
آهنگساز : #حسین_علیزاده
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
#بیا_ساقی
#شهرام_ناظری
شاعر : #مولانا
آهنگساز : #حسین_علیزاده
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
👍2👌1
@ddrreamm
یه نصحیت تمام و کمال از #خواجه_نصیرالدین_طوسی بهتون بکنم؟!
"کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی."
یه نصحیت تمام و کمال از #خواجه_نصیرالدین_طوسی بهتون بکنم؟!
"کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی."
👍3
@ddrreamm
مناظرهی فوقالعاده زیبای #خسرو با #فرهاد در مورد عشق به #شیرین :
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی_گنجوی
مناظرهی فوقالعاده زیبای #خسرو با #فرهاد در مورد عشق به #شیرین :
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی_گنجوی
👍2💯1
@ddrreamm
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند.
بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند.
بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور.
یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم.
از زیاده روی بپرهیز.
صوفی نه افراط میکند و نه تفریط.
صوفی همیشه میانه را بر میگزیند.
📕 #ملت_عشق
✍ #الیف_شافاک
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند.
بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند.
بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور.
یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم.
از زیاده روی بپرهیز.
صوفی نه افراط میکند و نه تفریط.
صوفی همیشه میانه را بر میگزیند.
📕 #ملت_عشق
✍ #الیف_شافاک
👍2
@ddrreamm
نفسم گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لبِ زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن
ز برون کسی نیاید، چو به یاری تو این جا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
نفسم گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لبِ زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن
ز برون کسی نیاید، چو به یاری تو این جا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
👍2👌1