This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
درختی سوخت
دودش، شعری گریان برایِ باغ نوشت.
باغ که سوخت
دودش، داستانی بس غمگین برایِ کوه نوشت.
کوه که سوخت
دودش، قصیدهای اشکآلود برایِ روستا نوشت.
روستا که سوخت
دودش، نمایشنامهای تراژیک برایِ شهر نوشت.
در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه که به خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش، داستانی بی پایان برایِ سرزمین نوشت
#شیرکو_بیکس
درختی سوخت
دودش، شعری گریان برایِ باغ نوشت.
باغ که سوخت
دودش، داستانی بس غمگین برایِ کوه نوشت.
کوه که سوخت
دودش، قصیدهای اشکآلود برایِ روستا نوشت.
روستا که سوخت
دودش، نمایشنامهای تراژیک برایِ شهر نوشت.
در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه که به خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش، داستانی بی پایان برایِ سرزمین نوشت
#شیرکو_بیکس
🔥2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
یک جایی در گوشه چپ آسیا
کشور زیبایی است به اسم #ایران،
ترانهای بسیار زیبا از خواننده فرانسوی برای #کوروش_بزرگ پدرحقوقبشر،
با زیرنویس فارسی،
کوروش نخواهد مرد تا ایران زنده باشد
و ایران نخواهد مرد تا یک ایرانی اصیل زنده باشد،
#هفتمآبان_روزبزرگداشت_کوروشبزرگ_گرامیباد❤️
یک جایی در گوشه چپ آسیا
کشور زیبایی است به اسم #ایران،
ترانهای بسیار زیبا از خواننده فرانسوی برای #کوروش_بزرگ پدرحقوقبشر،
با زیرنویس فارسی،
کوروش نخواهد مرد تا ایران زنده باشد
و ایران نخواهد مرد تا یک ایرانی اصیل زنده باشد،
#هفتمآبان_روزبزرگداشت_کوروشبزرگ_گرامیباد❤️
❤1👍1
@ddrreamm
دو ماه رفته ز پائیز و برگها همه زرد
فضای شمران ؛ از باد مهرگان؛ پُر گرد
هوای "دربند"از قرب ماهِ آذر سرد
پس از جوانی پیری بوَد چه باید کرد؟
بهارِ سبز به پائیز زرد شد منجر
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بُن اشجار ؛ سایه های دراز
روان بروی زمین ؛ برگها ز بادِ ایاز
بجای آن شبی ام ؛ بر فراز سنگی باز
نشته ام من و از وضع روزگار پکر
شعاعِ کم اثرِ آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
تمام مرغان ؛ سر بزیرِ بالها برده
بساطِ حسن طبیعت؛ همه بهم خورده
بسان بیرق غم ؛ سرو آیدم به نظر
بجای آنکه نشینند ؛ مرغهای قشنگ
بروی شاخهِ گُل ؛ خفته اند بر سرِ سنگ
تمام درهِ دربند ؛ زعفرانی رنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشت آهنگ
شدست بیشه ؛ پُر از بانگِ غلغل منکر
نحیف و خشک شده ؛ سبزه های نورسته
کلاغ روی درختانِ خشک بنشسته
ز هر درخت ؛ بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطه ییلاق ؛ رخت بر بسته
ز کوهپایه همی خرمی ؛ نموده سفر
بهار هر چه نشاط آور و خوش و زیباست
بعکس پائیز افسرده است و غم افزاست
همین کتیبه ئی از بیوفائی دنیاست
از این معامله ناپایداریش پیداست
که هر چه سازد اول ؛ کند خراب آخر
نمونه ای از شعر "میرزاده عشقی"
" تابلوی دوم مریم " #ایده_آل
دو ماه رفته ز پائیز و برگها همه زرد
فضای شمران ؛ از باد مهرگان؛ پُر گرد
هوای "دربند"از قرب ماهِ آذر سرد
پس از جوانی پیری بوَد چه باید کرد؟
بهارِ سبز به پائیز زرد شد منجر
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بُن اشجار ؛ سایه های دراز
روان بروی زمین ؛ برگها ز بادِ ایاز
بجای آن شبی ام ؛ بر فراز سنگی باز
نشته ام من و از وضع روزگار پکر
شعاعِ کم اثرِ آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
تمام مرغان ؛ سر بزیرِ بالها برده
بساطِ حسن طبیعت؛ همه بهم خورده
بسان بیرق غم ؛ سرو آیدم به نظر
بجای آنکه نشینند ؛ مرغهای قشنگ
بروی شاخهِ گُل ؛ خفته اند بر سرِ سنگ
تمام درهِ دربند ؛ زعفرانی رنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشت آهنگ
شدست بیشه ؛ پُر از بانگِ غلغل منکر
نحیف و خشک شده ؛ سبزه های نورسته
کلاغ روی درختانِ خشک بنشسته
ز هر درخت ؛ بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطه ییلاق ؛ رخت بر بسته
ز کوهپایه همی خرمی ؛ نموده سفر
بهار هر چه نشاط آور و خوش و زیباست
بعکس پائیز افسرده است و غم افزاست
همین کتیبه ئی از بیوفائی دنیاست
از این معامله ناپایداریش پیداست
که هر چه سازد اول ؛ کند خراب آخر
نمونه ای از شعر "میرزاده عشقی"
" تابلوی دوم مریم " #ایده_آل
👍2👏2
@ddrreamm
#پیش_از_اینها_فکر_میکردم_خدا
#قیصر_امین_پور
پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه ، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره ، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او ، آسمان
نقشِ روی دامن او ، کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ و خنجر او، ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا ، در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی ، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی، عذابت می کند
در میان آتش، آبت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم ، خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهانِ شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران ِگُرزِ آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشمِ خدا
نیّت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل ِّ صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم : پدر، این جا کجاست ؟
گفت : این جا خانه ی خوب خداست !
گفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد
گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش این جاست؟ این جا، درزمین؟
گفت : آری، خانه ی او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی ازنشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی ، شیرین تر است
مثل قهرِ مهربانِ مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر ما با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهریِ او هم نشان دوستی است ...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگِ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
می توان در باره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
« پیش از این ها فکر می کردم خدا . . .»
#پیش_از_اینها_فکر_میکردم_خدا
#قیصر_امین_پور
پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه ، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره ، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او ، آسمان
نقشِ روی دامن او ، کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ و خنجر او، ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا ، در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی ، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی، عذابت می کند
در میان آتش، آبت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم ، خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهانِ شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران ِگُرزِ آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشمِ خدا
نیّت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل ِّ صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم : پدر، این جا کجاست ؟
گفت : این جا خانه ی خوب خداست !
گفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد
گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش این جاست؟ این جا، درزمین؟
گفت : آری، خانه ی او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی ازنشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی ، شیرین تر است
مثل قهرِ مهربانِ مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر ما با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهریِ او هم نشان دوستی است ...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگِ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
می توان در باره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
« پیش از این ها فکر می کردم خدا . . .»
👌2
@ddrreamm
چه بود؟
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی
که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر
#مهدی_اخوانثالث
چه بود؟
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی
که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر
#مهدی_اخوانثالث
❤1🔥1
@ddrreamm
گفتار حکیم توس درباره مدارا کردن
حافظ بزرگوار این سخن حکیم توس را اینچنین جلا داده که:
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرفست
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
همه شاعران و بزرگان ادب ایرانزمین بعد از فردوسی ،مانند حافظ و سعدی و... وامدار سخن او هستند و در پیشگاه او به معرفت رسیده اند.
گفتار حکیم توس درباره مدارا کردن
حافظ بزرگوار این سخن حکیم توس را اینچنین جلا داده که:
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرفست
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
همه شاعران و بزرگان ادب ایرانزمین بعد از فردوسی ،مانند حافظ و سعدی و... وامدار سخن او هستند و در پیشگاه او به معرفت رسیده اند.
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
میان گریه میخندم که چون شمع اندراین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
#حافظ
#سپیده_رئیسسادات
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
میان گریه میخندم که چون شمع اندراین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
#حافظ
#سپیده_رئیسسادات
❤1👍1👌1
@ddrreamm
سرِ مردمی بُردْباری بُوَد
سَبُکْسر همیشه به خواری بُوَد
ستونِ خِرَد داد و بخشایش است
درِ بخشش او را چو آرایش است
هر آن نامور کو ندارد خِرَد
زِ تختِ بزرگی کجا برخورد؟
خردمند هم نیز جاوید نیست
فَری برتر از فَرِّ جمشید نیست
چو تاجَش به ماه اندر آمد بمُرد
نشستِ کَیی دیگری را سپُرد
نمانَد بر این خاکْ جاویدْ کس
زِ هَر بد به یزدان پناهید و بس
#فردوسی
سرِ مردمی بُردْباری بُوَد
سَبُکْسر همیشه به خواری بُوَد
ستونِ خِرَد داد و بخشایش است
درِ بخشش او را چو آرایش است
هر آن نامور کو ندارد خِرَد
زِ تختِ بزرگی کجا برخورد؟
خردمند هم نیز جاوید نیست
فَری برتر از فَرِّ جمشید نیست
چو تاجَش به ماه اندر آمد بمُرد
نشستِ کَیی دیگری را سپُرد
نمانَد بر این خاکْ جاویدْ کس
زِ هَر بد به یزدان پناهید و بس
#فردوسی
👍1💯1
@ddrreamm
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
#سهراب_سپهری
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
#سهراب_سپهری
❤2
@ddrreamm
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
#ابوسعید_ابوالخیر
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
#ابوسعید_ابوالخیر
👍2
@ddrreamm
۹ آبان، سالروز درگذشت
#سلمان_هراتی (سلمان قنبر هراتی)
(۱ فروردین ۱۳۳۸ #تنکابن ـ ۹ آبان ۱۳۶۵ #لنگرود)
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرۀ دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بیبهار
حتی علف اجازۀ زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیقِ زمین شانۀ بهار
بیتو ولی زمینۀ پیدا شدن نداشت
دلها اگرچه صاف، ولی از هراسِ سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت
#سلمان_هراتی
۹ آبان، سالروز درگذشت
#سلمان_هراتی (سلمان قنبر هراتی)
(۱ فروردین ۱۳۳۸ #تنکابن ـ ۹ آبان ۱۳۶۵ #لنگرود)
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرۀ دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بیبهار
حتی علف اجازۀ زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیقِ زمین شانۀ بهار
بیتو ولی زمینۀ پیدا شدن نداشت
دلها اگرچه صاف، ولی از هراسِ سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت
#سلمان_هراتی
👍3