@ddrreamm
#دمی_با_مولانا
همنشین تو را در عالَم خویش کِشد.
نان در همنشینی جان، زندگی مییابد و به جان تبدیل میشود:
ای خُنُک زشتی که خوبش شد حریف
وایِ گلرویی که جفتش شد خریف
نانِ مرده چون حریفِ جان شود
زنده گردد نان و عینِ آن شود
مثنوی
هیزم در همنشینی آتش، از تیرگیها رها میشود و سراسر نور میگردد:
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
مثنوی
و آهن. آهن در مجاورت آتش، سرخ میشود و خموشانه میگوید آتشم، آتشم!به رنگ و سرشت آتش درمیآید. میگوید شک داری که آتش شدهام؟ به من دست بزن تا ببینی:
رنگِ آهن محوِ رنگِ آتش است
ز آتشی میلافد و، خامشوَش است
چون به سرخی گشت همچون زرِّ کان
پس «أنا النّار» است لافش، بیزبان
شد ز رنگ و طبعِ آتش محتشم
گوید او: من آتشم، من آتشم
آتشم من؛ گر تو را شکّ است و ظن
آزمون کن، دست را بر من بزن
آتشم من؛ بر تو گر شد مشتبِه
روی خود بر روی من یک دم بنهْ
مثنوی
آهن، سرد است و سیاه. در آتش میرود، با آتش میآمیزد و خواص آتش را پیدا میکند. سفر آهن به آتش، بعید و بلکه محال به نظر میرسد، اما با جادوی همنشینی ممکن میشود و حاصل.
مولانا این مثالها را میآورد تا به ما بیاموزد برای تبدیل شدن به چیزی باید همصحبت و معاشر آن بود. با پاکان و کلمات پاک همنشین شد تا پاکی یافت. برای تبدّل هیچ راهی جز صحبت، معاشرت، و همنشینی نیست.
شمس تبریزی فرماید:
لاشَک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی(پژمردگی، افسردگی) درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، تو را در عالَم خویشتن کشد.
#دمی_با_مولانا
همنشین تو را در عالَم خویش کِشد.
نان در همنشینی جان، زندگی مییابد و به جان تبدیل میشود:
ای خُنُک زشتی که خوبش شد حریف
وایِ گلرویی که جفتش شد خریف
نانِ مرده چون حریفِ جان شود
زنده گردد نان و عینِ آن شود
مثنوی
هیزم در همنشینی آتش، از تیرگیها رها میشود و سراسر نور میگردد:
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
مثنوی
و آهن. آهن در مجاورت آتش، سرخ میشود و خموشانه میگوید آتشم، آتشم!به رنگ و سرشت آتش درمیآید. میگوید شک داری که آتش شدهام؟ به من دست بزن تا ببینی:
رنگِ آهن محوِ رنگِ آتش است
ز آتشی میلافد و، خامشوَش است
چون به سرخی گشت همچون زرِّ کان
پس «أنا النّار» است لافش، بیزبان
شد ز رنگ و طبعِ آتش محتشم
گوید او: من آتشم، من آتشم
آتشم من؛ گر تو را شکّ است و ظن
آزمون کن، دست را بر من بزن
آتشم من؛ بر تو گر شد مشتبِه
روی خود بر روی من یک دم بنهْ
مثنوی
آهن، سرد است و سیاه. در آتش میرود، با آتش میآمیزد و خواص آتش را پیدا میکند. سفر آهن به آتش، بعید و بلکه محال به نظر میرسد، اما با جادوی همنشینی ممکن میشود و حاصل.
مولانا این مثالها را میآورد تا به ما بیاموزد برای تبدیل شدن به چیزی باید همصحبت و معاشر آن بود. با پاکان و کلمات پاک همنشین شد تا پاکی یافت. برای تبدّل هیچ راهی جز صحبت، معاشرت، و همنشینی نیست.
شمس تبریزی فرماید:
لاشَک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی(پژمردگی، افسردگی) درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، تو را در عالَم خویشتن کشد.
👍1
@ddrreamm
گُل را تو گُل گفتی
و گُل، گُل شد!
ورنه
گُل، نباتی بیش نبود،
روئیده بر
کنارهی جادهی قول و قرارها،
مشتاق نور
و رزق و روزی خویش...
#حسین_پناهی
گُل را تو گُل گفتی
و گُل، گُل شد!
ورنه
گُل، نباتی بیش نبود،
روئیده بر
کنارهی جادهی قول و قرارها،
مشتاق نور
و رزق و روزی خویش...
#حسین_پناهی
👍1
بنام دوست
@ddrreamm
مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز
زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
#مولانــــا
@ddrreamm
مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز
زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
#مولانــــا
👍1
@ddrreamm
تا به کِی با عصای دیگران؟
به پا روید!
این سخنان که میگویید،
از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردمِ آن زمان است؛
که هر یکی در عهدِ خود بر مسندِ مردی نشسته بودند.
و چون مردانِ این عهد شمائید،
اسرار و سخنان شما کو؟
#مقالات
#شــــــــــمس_تــبــریــزے
تا به کِی با عصای دیگران؟
به پا روید!
این سخنان که میگویید،
از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردمِ آن زمان است؛
که هر یکی در عهدِ خود بر مسندِ مردی نشسته بودند.
و چون مردانِ این عهد شمائید،
اسرار و سخنان شما کو؟
#مقالات
#شــــــــــمس_تــبــریــزے
❤1👍1
@ddrreamm
در زمان نابینایی ابوعیناء شخصی نزد او آمد
ابو عیناء از او پرسید : کیستی؟
گفت: یکی از فرزندان آدم
گفت: خدا تو را طول عمر دهد، من گمان می بردم مدتی است که نسل آدم برافتاده است!
#علی_اکبر_دهخدا
بگو به نطفه اگر در مسیرِ ایجاد است:
نیا نیا که جهان جایگاهِ بیداد ست!
به نامِ نامیِ انسان چهها که زاده نشد
ولی چو درنگری قحط آدمیزاد است!
#مرتضی_لطفی
در زمان نابینایی ابوعیناء شخصی نزد او آمد
ابو عیناء از او پرسید : کیستی؟
گفت: یکی از فرزندان آدم
گفت: خدا تو را طول عمر دهد، من گمان می بردم مدتی است که نسل آدم برافتاده است!
#علی_اکبر_دهخدا
بگو به نطفه اگر در مسیرِ ایجاد است:
نیا نیا که جهان جایگاهِ بیداد ست!
به نامِ نامیِ انسان چهها که زاده نشد
ولی چو درنگری قحط آدمیزاد است!
#مرتضی_لطفی
🔥1
@ddrreamm
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود دیگری را هم قضاوت می کنیم
کودکی جان میدهد از درد و فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هر شب خواب راحت می کنیم
#شیخ_بهایی
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود دیگری را هم قضاوت می کنیم
کودکی جان میدهد از درد و فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هر شب خواب راحت می کنیم
#شیخ_بهایی
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چــو ویران بود بوم ایرانزمین
#حکیم_فردوسی
#دکلمه_کتایون_ریاحی
#اواز_کوروش_اسدپور
#تدوین_پیام_مجیدی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چــو ویران بود بوم ایرانزمین
#حکیم_فردوسی
#دکلمه_کتایون_ریاحی
#اواز_کوروش_اسدپور
#تدوین_پیام_مجیدی
👍1🔥1
👌2❤1👍1
@ddrreamm
حکایات #فیه_ما_فیه
افتادن قدح از دست غلام
پادشاهی غلامان را فرمود که: هر یکی قدحی زرّین به کف گیرند که مهمان میآید و آن غلامِ مقرّبتر را نیز هم فرمود که: قدحی بگیر.
چون پادشاه روی نمود، آن غلامِ خاص از دیدارِ پادشاه بیخود و مَست شد، قدح از دستش بیفتاد و بشکست.
دیگران چون از او چنین دیدند، گفتند: مگر چنین میباید؟، قَدحها را به قصد بینداختند.
پادشاه عتاب کرد که: چرا کردند؟
گفتند که: او که مقرّب بود چنین کرد.
پادشاه گفت: ای ابلهان، آن را او نکرد، آن را من کردم.
#فيه_ما_فيه
(هر قصه ای را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آوردهاند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
#شــــــــــمس_تــبــریــزے
حکایات #فیه_ما_فیه
افتادن قدح از دست غلام
پادشاهی غلامان را فرمود که: هر یکی قدحی زرّین به کف گیرند که مهمان میآید و آن غلامِ مقرّبتر را نیز هم فرمود که: قدحی بگیر.
چون پادشاه روی نمود، آن غلامِ خاص از دیدارِ پادشاه بیخود و مَست شد، قدح از دستش بیفتاد و بشکست.
دیگران چون از او چنین دیدند، گفتند: مگر چنین میباید؟، قَدحها را به قصد بینداختند.
پادشاه عتاب کرد که: چرا کردند؟
گفتند که: او که مقرّب بود چنین کرد.
پادشاه گفت: ای ابلهان، آن را او نکرد، آن را من کردم.
#فيه_ما_فيه
(هر قصه ای را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آوردهاند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
#شــــــــــمس_تــبــریــزے
👍1💯1