@ddrreamm
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: "کهنه قالی میخرم
دست دوم، جنس عالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری، شیشه خالی میخرم"
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضاش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود
بوی نان تازه هوشاش برده بود
اتفاقا مادرم هم، روزه بود
صورتاش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگاش، ترک برداشته
باز هم بانگ درشت پیرمرد
پرده اندیشهام را پاره کرد...
"دوره گردم، کهنه قالی میخرم
دست دوم، جنس عالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری، شیشه خالی میخرم"
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: "آقا، سفره خالی میخرید؟!!"
#محمدرضا_یعقوبی
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: "کهنه قالی میخرم
دست دوم، جنس عالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری، شیشه خالی میخرم"
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضاش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود
بوی نان تازه هوشاش برده بود
اتفاقا مادرم هم، روزه بود
صورتاش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگاش، ترک برداشته
باز هم بانگ درشت پیرمرد
پرده اندیشهام را پاره کرد...
"دوره گردم، کهنه قالی میخرم
دست دوم، جنس عالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری، شیشه خالی میخرم"
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: "آقا، سفره خالی میخرید؟!!"
#محمدرضا_یعقوبی
👍1💔1
@ddrreamm
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ؛ پسر از پیر خرابات تو این پند
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
#شیخ_بهایی
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ؛ پسر از پیر خرابات تو این پند
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
#شیخ_بهایی
👍1
@ddrreamm
ای سرنوشت!
از تو کجا میتوان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد بردهام
یکدم مرا به گوشهی راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمردهام...
#فریدون_مشیری
ای سرنوشت!
از تو کجا میتوان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد بردهام
یکدم مرا به گوشهی راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمردهام...
#فریدون_مشیری
👍2
👌1
💯1
🔥1
@ddrreamm
داستانی از مثنوی : صوفی و خرش
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
صوفیی سوار بر الاغ به خانقاهی رسید و تصمیم گرفت که شب را در آن جا بگذراند پس خرش را به اصطبل برد و به دست مردی که مسئول نگهداری از مرکب ها بود سپرد و به او سفارش کرد که مواظب خرش باشد.
خود به درون خانقاه رفت و به صوفیان دیگر که در رقص و سماع بودند پیوست. او همانطور که با صوفیان دیگر به رقص سماع مشغول بود، مردی که ضرب می زد و آواز می خواند آهنگ ضرب را عوض کرد
و شعری تازه خواند که می گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت.
چون سماع آمد از اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حراره جمله را انباز کرد
آن مرد تا این شعر را بخواند صوفیان و از جمله آن مرد صوفی شور و حال دیگر یافتند
و دسته جمعی خواندند
خر برفت و خر برفت و خر برفت
و تا صبح پایکوبی کردند و خر برفت را خواندند
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
تا اینکه مراسم به پایان آمد.
همه یک یک خداحافظی کردند و خانقاه را ترک گفتند به جز صوفی داستان ما و او وسایلش را برداشت تا به اصطبل برود و بار خرش کند و برود. از مردی که مواظب مرکب ها بود سراغ خرش را گرفت اما او با تاسف گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت.
صوفی با تعجب پرسید منظورت چیست؟ گفت دیشب جنگی درگرفت، جمعی از صوفیان پایکوبان به من حمله کردند و مرا کتک زدند و خر را گرفتند و بردند و فروختند و آنچه می خورید و می نوشید از پول همان خر بود.
صوفی با عصبانیت گفت:
تو دروغ می گویی اگر آنها ترا کتک زدند چرا داد و فریاد نکردی و به من خبر ندادی؟
گفت و الله آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همیگفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگشتم که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
مرد گفت من بارها و بارها آمدم که به تو خبر بدهم
و خبر هم دادم که ای مرد صوفیان می خواهند خرت را ببرند
ولی تو با ذوقتر از دیگران می خواندی
خر برفت و خر برفت و خر برفت
و من با خود گفتم لابد خودت اجازه داده ای که خرت را ببرند و بفروشند.
صوفی با ناراحتی سرش را به زیر افکند و گفت آری وقتی صوفیان این شعر را می خواندند من بسیار خوشم آمد و این بود که من هم با آنها می خواندم.
گفت آن را جمله میگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقلید شان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد
داستانی از مثنوی : صوفی و خرش
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
صوفیی سوار بر الاغ به خانقاهی رسید و تصمیم گرفت که شب را در آن جا بگذراند پس خرش را به اصطبل برد و به دست مردی که مسئول نگهداری از مرکب ها بود سپرد و به او سفارش کرد که مواظب خرش باشد.
خود به درون خانقاه رفت و به صوفیان دیگر که در رقص و سماع بودند پیوست. او همانطور که با صوفیان دیگر به رقص سماع مشغول بود، مردی که ضرب می زد و آواز می خواند آهنگ ضرب را عوض کرد
و شعری تازه خواند که می گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت.
چون سماع آمد از اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حراره جمله را انباز کرد
آن مرد تا این شعر را بخواند صوفیان و از جمله آن مرد صوفی شور و حال دیگر یافتند
و دسته جمعی خواندند
خر برفت و خر برفت و خر برفت
و تا صبح پایکوبی کردند و خر برفت را خواندند
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
تا اینکه مراسم به پایان آمد.
همه یک یک خداحافظی کردند و خانقاه را ترک گفتند به جز صوفی داستان ما و او وسایلش را برداشت تا به اصطبل برود و بار خرش کند و برود. از مردی که مواظب مرکب ها بود سراغ خرش را گرفت اما او با تاسف گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت.
صوفی با تعجب پرسید منظورت چیست؟ گفت دیشب جنگی درگرفت، جمعی از صوفیان پایکوبان به من حمله کردند و مرا کتک زدند و خر را گرفتند و بردند و فروختند و آنچه می خورید و می نوشید از پول همان خر بود.
صوفی با عصبانیت گفت:
تو دروغ می گویی اگر آنها ترا کتک زدند چرا داد و فریاد نکردی و به من خبر ندادی؟
گفت و الله آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همیگفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگشتم که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
مرد گفت من بارها و بارها آمدم که به تو خبر بدهم
و خبر هم دادم که ای مرد صوفیان می خواهند خرت را ببرند
ولی تو با ذوقتر از دیگران می خواندی
خر برفت و خر برفت و خر برفت
و من با خود گفتم لابد خودت اجازه داده ای که خرت را ببرند و بفروشند.
صوفی با ناراحتی سرش را به زیر افکند و گفت آری وقتی صوفیان این شعر را می خواندند من بسیار خوشم آمد و این بود که من هم با آنها می خواندم.
گفت آن را جمله میگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقلید شان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد
💯2👍1
@ddrreamm
یکی شکایت میکرد از اهل دنیا ،
گفتند:
دنیا لعب است و مزاح است در نظر رجال،
در نظر کودکان لعب نیست، جِد است، فریضه است.
اکنون اگر بازی و مزاح بر نمیتابی بازی مکن.
و اگر بر میتابی میزن و میخور خندان که بازی را نمک او خنده است نه گریه،
#شمس_تبريزى
یکی شکایت میکرد از اهل دنیا ،
گفتند:
دنیا لعب است و مزاح است در نظر رجال،
در نظر کودکان لعب نیست، جِد است، فریضه است.
اکنون اگر بازی و مزاح بر نمیتابی بازی مکن.
و اگر بر میتابی میزن و میخور خندان که بازی را نمک او خنده است نه گریه،
#شمس_تبريزى
👍2
@ddrreamm
گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرُباست
گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
#فريدون_مشيرى
گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرُباست
گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
#فريدون_مشيرى
👌3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
یک جواهر قدیمی ولی درخشان - بانو #نوا - اولین خواننده تصنیف «امشب شب مهتابه»
اگرچه شاید از یادها رفته و حتی کسی تا بحال اسمش را نشنیده ولی برای من شخصا جایگاه خاصی داره روحش شاد 🌹
یک جواهر قدیمی ولی درخشان - بانو #نوا - اولین خواننده تصنیف «امشب شب مهتابه»
اگرچه شاید از یادها رفته و حتی کسی تا بحال اسمش را نشنیده ولی برای من شخصا جایگاه خاصی داره روحش شاد 🌹
❤1