@ddrreamm
گلی از شاخه اگر می چينيم
برگ برگش نکنيم
و به بادش ندهيم!
لااقل
لای کتاب دلمان بگذاريم
و شبي چند از آن
هي بخوانيم و ببوسيم
و معطر بشويم
شايد از باغچه
کوچکِ اندیشه مان
گل رويد...!
#سهراب_سپهری
گلی از شاخه اگر می چينيم
برگ برگش نکنيم
و به بادش ندهيم!
لااقل
لای کتاب دلمان بگذاريم
و شبي چند از آن
هي بخوانيم و ببوسيم
و معطر بشويم
شايد از باغچه
کوچکِ اندیشه مان
گل رويد...!
#سهراب_سپهری
😍2
@ddrreamm
رفته بودم دکتر ، دکترِ دیوانه، مثل من شاعر بود
گفت حالت خوب است.؟! من از او پرسیدم:
"دکتری آیا تو؟؟
رنگ رخسارهی من،
حالت چهره چطور ؟
برق چشمانم چی؟
همگی نرمال است؟؟" گفت: "حالت خوش نیست." دفترش را باز کرد
نسخه را آغاز کرد:
صبح ها یک غزل ناب بخوان!
ظهرها قبل اذان،
یک دو بیتی کافی است.
عصرها سعدی و حافظ که بخوانی
با دو فنجان چای یا قهوه ترک
قبل تاریکی روز، رنگ رخساره عوض میگردد،
حالت چهره ولی دست تو نیست."عاشقی آیا مرد؟"
دکتر از من پرسید
من نگاهش کردم ، و نمیدانستم
پاسخ سخت سوال ساده را ،گفت:
قبل از خواب باید بنویسی!
هر شب ،
و به موسیقی ایرانی اصل
گوش جان بسپاری،
"جان مریم" خوب است
یا "بهار دلکش"
کلا اثار بنان که عالیست، برق چشمانت هم، ساده درمان میشود
دوستانت را ببین ،! گل بگو! گل بشنو!
و به اندیشهی پنهان درونت، هدیه کن یک گل سرخ !
و کمی دورتر از باغچه ی خانه ی خود
تک درختی تو بکار!
و حواست باشد!
که رهایش نکنی ،نگذاری که بگیرد آفت!
من کمی گیج شدم
دکتر اما خندید، به گمانم فهمید
من دیوانه چو او، شاعری در به درم
که اگر صبح شود، یا نسیمی بوزد
و دعایی نکنم، یا که خورشید سلامم بکند و جوابی ندهم
بی گمان میمیرم... نسخه را برداشتم،
مو به مو و خط به خط، پیش رفتم تا شعر
پیش رفتم تا دوست.
پیش رفتم تا گل.
دو سه روزی که گذشت، حال من بهتر شد ، تو چرا غمگینی؟! تو مگر شعر نمیخوانی دوست؟! صبح ها یک فنجان، غزل تازه ی سعدی.
قبلِ خواب، شعر نو از سهراب.
شک نکن یار عزیز!
کمتر از یک هفته، دهد این نسخه جواب.
نسخه باشد از من، از تو یک همت ناب.
#دهقان
رفته بودم دکتر ، دکترِ دیوانه، مثل من شاعر بود
گفت حالت خوب است.؟! من از او پرسیدم:
"دکتری آیا تو؟؟
رنگ رخسارهی من،
حالت چهره چطور ؟
برق چشمانم چی؟
همگی نرمال است؟؟" گفت: "حالت خوش نیست." دفترش را باز کرد
نسخه را آغاز کرد:
صبح ها یک غزل ناب بخوان!
ظهرها قبل اذان،
یک دو بیتی کافی است.
عصرها سعدی و حافظ که بخوانی
با دو فنجان چای یا قهوه ترک
قبل تاریکی روز، رنگ رخساره عوض میگردد،
حالت چهره ولی دست تو نیست."عاشقی آیا مرد؟"
دکتر از من پرسید
من نگاهش کردم ، و نمیدانستم
پاسخ سخت سوال ساده را ،گفت:
قبل از خواب باید بنویسی!
هر شب ،
و به موسیقی ایرانی اصل
گوش جان بسپاری،
"جان مریم" خوب است
یا "بهار دلکش"
کلا اثار بنان که عالیست، برق چشمانت هم، ساده درمان میشود
دوستانت را ببین ،! گل بگو! گل بشنو!
و به اندیشهی پنهان درونت، هدیه کن یک گل سرخ !
و کمی دورتر از باغچه ی خانه ی خود
تک درختی تو بکار!
و حواست باشد!
که رهایش نکنی ،نگذاری که بگیرد آفت!
من کمی گیج شدم
دکتر اما خندید، به گمانم فهمید
من دیوانه چو او، شاعری در به درم
که اگر صبح شود، یا نسیمی بوزد
و دعایی نکنم، یا که خورشید سلامم بکند و جوابی ندهم
بی گمان میمیرم... نسخه را برداشتم،
مو به مو و خط به خط، پیش رفتم تا شعر
پیش رفتم تا دوست.
پیش رفتم تا گل.
دو سه روزی که گذشت، حال من بهتر شد ، تو چرا غمگینی؟! تو مگر شعر نمیخوانی دوست؟! صبح ها یک فنجان، غزل تازه ی سعدی.
قبلِ خواب، شعر نو از سهراب.
شک نکن یار عزیز!
کمتر از یک هفته، دهد این نسخه جواب.
نسخه باشد از من، از تو یک همت ناب.
#دهقان
❤1👏1😍1
@ddrreamm
تاجیجان!
اگر نصیحت خشک و خالی اثر داشت، نصایح #سعدی تا حالا باید دنیا را بوستان و گلستان کرده باشه!
✍️ #احمدمحمود
📚 درخت انجیر معابد
تاجیجان!
اگر نصیحت خشک و خالی اثر داشت، نصایح #سعدی تا حالا باید دنیا را بوستان و گلستان کرده باشه!
✍️ #احمدمحمود
📚 درخت انجیر معابد
👍2
@ddrreamm
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
#فریدون_مشیری
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
#فریدون_مشیری
👍3
@ddrreamm
تاجیکم! تاج سر اهل خراسانم هنوز
دختر پر افتخار آل سامانم هنوز
از تبار رابعه، فرزند پاک مولوی
خواهر تهمینه و اسفند یارانم هنوز
میرسد اصل و نژاد من به زردشت بزرگ
وارث ایرانویچم، اهل کابلیم هنوز
من طلیعه دار افریدون و پور آریا
رستم و تهمورث و هوشنگ دورانم هنوز
یک اوستا قصه دارم از نیاکان خودم
از خجند و اصفهان و کابلستانم هنوز
مادرم خواند بگوشم بوی جوی مولیان
رودکی وار از سمرقندم، نه افغانم هنوز
تا مرا پرورده اند با بیت های مثنوی
شرح درد دوری بلخ و نیستانم هنوز
دختر کولابی ام، از خراسانییم هنوز
زیب گلرخسارم و مخفی بدخشانم هنوز
کشورم سرتاسر جغرافیای پارسیست
من (حنایم) زاده ی فرغان و کاشانم هنوز
#حنا_عثمانی
تاجیکم! تاج سر اهل خراسانم هنوز
دختر پر افتخار آل سامانم هنوز
از تبار رابعه، فرزند پاک مولوی
خواهر تهمینه و اسفند یارانم هنوز
میرسد اصل و نژاد من به زردشت بزرگ
وارث ایرانویچم، اهل کابلیم هنوز
من طلیعه دار افریدون و پور آریا
رستم و تهمورث و هوشنگ دورانم هنوز
یک اوستا قصه دارم از نیاکان خودم
از خجند و اصفهان و کابلستانم هنوز
مادرم خواند بگوشم بوی جوی مولیان
رودکی وار از سمرقندم، نه افغانم هنوز
تا مرا پرورده اند با بیت های مثنوی
شرح درد دوری بلخ و نیستانم هنوز
دختر کولابی ام، از خراسانییم هنوز
زیب گلرخسارم و مخفی بدخشانم هنوز
کشورم سرتاسر جغرافیای پارسیست
من (حنایم) زاده ی فرغان و کاشانم هنوز
#حنا_عثمانی
🔥1👏1
@ddrreamm
میوه ی ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم اخراج از بهشت با صفا را باب کرد
چونکه قابیل از عقب با بیل زد هابیل را
حمله با یک بیل را در کل دنیا باب کرد
نوح نهصد سال کشتی ساخت توی یک کویر
کار دور از عقل را این مرد دانا باب کرد
بارداری بی حضور جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حقتعالی باب کرد
از شروع این جهان مرد از پی زن میدوید
از پی مردان دویدن را ، زلیخا باب کرد
یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب ساخت
صنعت انبوه سازی را ، فرادا باب کرد
رد شدن از نیل بی لنج و بلم امکان نداشت
رد شدن از نیل را با چوب ، موسا باب کرد
حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ، ابراهیم آقا باب کرد
بس که کل کل کرد با موری ، سلیمان نبی
بحث و کل کل را میان جانورها باب کرد
بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از باب تقوا باب کرد
@ddrreamm
"شروین سلیمانی"
میوه ی ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم اخراج از بهشت با صفا را باب کرد
چونکه قابیل از عقب با بیل زد هابیل را
حمله با یک بیل را در کل دنیا باب کرد
نوح نهصد سال کشتی ساخت توی یک کویر
کار دور از عقل را این مرد دانا باب کرد
بارداری بی حضور جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حقتعالی باب کرد
از شروع این جهان مرد از پی زن میدوید
از پی مردان دویدن را ، زلیخا باب کرد
یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب ساخت
صنعت انبوه سازی را ، فرادا باب کرد
رد شدن از نیل بی لنج و بلم امکان نداشت
رد شدن از نیل را با چوب ، موسا باب کرد
حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ، ابراهیم آقا باب کرد
بس که کل کل کرد با موری ، سلیمان نبی
بحث و کل کل را میان جانورها باب کرد
بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از باب تقوا باب کرد
@ddrreamm
"شروین سلیمانی"
👏2😁1
@ddrreamm
صبحدم آواز می خوانَد سرِ کهسار ؛ سار
همنوایش می نوازد در نوا کفتار ؛ تار
روی ساحل با چه شوری میزند خرچنگ ؛ چنگ
قورباغه می کَشد با لحن ناهنجار ؛ جار
ماهی آزاد رِند و ماهی شیلات ؛ لات
گشته از کمبود طعمه مرغِ ماهیخوار ؛ خوار
کفش بوتیمار ورنی ؛ کفش کبک انجیر ؛ جیر
بره آرام است و گرگ از نفحه اسحار ؛ هار
زلف سنجاقک سیاه و کاکل زنبور ؛ بور
هفت خط و زهرآگین مثل استعمار ؛ مار
دشت و صحرا گشته از گلهای رنگارنگ ؛ رنگ
دامن آکنده ز گل با شادی بسیار ؛ یار
ای که سازِ تو شده در مایه ی مشکوک ؛ کوک
ای که صادر می کنی همواره از منقار ؛ قار
ای کلاغ ؛ ای مخبرِ مرغان خبرچینِ سیاه
ای شده پرونده ات بر دوش استکبار ؛ بار
نام تو مرغ است و نامِ بلبل و سیمرغ ؛ مرغ
لیک با نامت ندارد شاعرِ بیکار ؛ کار
نوک ببند و پندی از سیمای عالمگیر ؛ گیر
ترک کن خوانندگی را ؛ بگذر از این قار قار
بخت یارت شد که در این قافیه کمبود بود
ور نه می شد حال تو در کوچه و بازار ؛ زار
#اسماعیل_امینی
صبحدم آواز می خوانَد سرِ کهسار ؛ سار
همنوایش می نوازد در نوا کفتار ؛ تار
روی ساحل با چه شوری میزند خرچنگ ؛ چنگ
قورباغه می کَشد با لحن ناهنجار ؛ جار
ماهی آزاد رِند و ماهی شیلات ؛ لات
گشته از کمبود طعمه مرغِ ماهیخوار ؛ خوار
کفش بوتیمار ورنی ؛ کفش کبک انجیر ؛ جیر
بره آرام است و گرگ از نفحه اسحار ؛ هار
زلف سنجاقک سیاه و کاکل زنبور ؛ بور
هفت خط و زهرآگین مثل استعمار ؛ مار
دشت و صحرا گشته از گلهای رنگارنگ ؛ رنگ
دامن آکنده ز گل با شادی بسیار ؛ یار
ای که سازِ تو شده در مایه ی مشکوک ؛ کوک
ای که صادر می کنی همواره از منقار ؛ قار
ای کلاغ ؛ ای مخبرِ مرغان خبرچینِ سیاه
ای شده پرونده ات بر دوش استکبار ؛ بار
نام تو مرغ است و نامِ بلبل و سیمرغ ؛ مرغ
لیک با نامت ندارد شاعرِ بیکار ؛ کار
نوک ببند و پندی از سیمای عالمگیر ؛ گیر
ترک کن خوانندگی را ؛ بگذر از این قار قار
بخت یارت شد که در این قافیه کمبود بود
ور نه می شد حال تو در کوچه و بازار ؛ زار
#اسماعیل_امینی
👏1👌1
@ddrreamm
جایگاه زن در شاهنامه
هرآنکس که شهنامه خوانی کند
چه مرد و چه زن پهلوانی کند
که گرگیو و خسرو به ایران شوند
زنان اندر ایران چو شیران شوند
#فردوسی_بزرگ
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و کم اهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. این گونه است که زیبایی شوم و تباه کننده هلن، موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد. این زن هایند که به داستان های شاهنامه آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آن قدر موثر و غم انگیز جلوه نمی کرد؛ همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود؛ و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود؛ و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود؛ و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو؛ یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می کند، نه به عنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را می بینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمی شود. اکثر زنان شاهنامه نمونه بارز زنِ تمام عیارند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند.
زن خوب در شاهنامه، زنی است که زیبایی و رعنایی را با آهستگی و فرزانگی، و شرم را با خواهش جمع داشته باشد. شرم، نخستین صفت زن است. آوای نرم نشانه ادب و آزرم است و آهستگی نشانه بزرگ منشی.
صفت دوم، خرد و فرزانگی است. از این لحاظ زن همپایه مرد است، زیرا برای مرد نیز خردمندی مهم ترین صفت شناخته شده است. در کنار آهستگی و خردمندی و شرم و شایستگی، چاره گری و زبان آوری نیز صفت مقبولی است. نمونه بارز زنان کدبانو و چاره گر و سخندان، سیندخت٬ زن مهراب کابلی و مادر رودابه است. این زن در جریان عشق دخترش با زال٬ چنان پختگی و تدبیر به خرج می دهد و چنان ظرافت را با زیرکی می آمیزد که مشکل ازدواج زال و رودابه به همت او آسان می شود و کشورش از بلایی بزرگ که تا آستانه اش آمده٬ نجات می یابد.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی، پاک و نجیبانه است. رابطه زن و مرد بی آن که به تکلّف و تصّنع گراییده باشد٬ از تمدن و فرهنگ آن قدر مایه دارد که بتواند با ظرافت و پاکیزگی همراه باشد. در دوران پهلوانی شاهنامه، تنها یک مورد می بینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی و نافرجام سهراب به گردآفرید است؛ و تنها در یک مورد، عشق، ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است.
@ddrreamm
منبع: کتاب آواها و ایماها
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
جایگاه زن در شاهنامه
هرآنکس که شهنامه خوانی کند
چه مرد و چه زن پهلوانی کند
که گرگیو و خسرو به ایران شوند
زنان اندر ایران چو شیران شوند
#فردوسی_بزرگ
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و کم اهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. این گونه است که زیبایی شوم و تباه کننده هلن، موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد. این زن هایند که به داستان های شاهنامه آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آن قدر موثر و غم انگیز جلوه نمی کرد؛ همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود؛ و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود؛ و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود؛ و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو؛ یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می کند، نه به عنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را می بینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمی شود. اکثر زنان شاهنامه نمونه بارز زنِ تمام عیارند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند.
زن خوب در شاهنامه، زنی است که زیبایی و رعنایی را با آهستگی و فرزانگی، و شرم را با خواهش جمع داشته باشد. شرم، نخستین صفت زن است. آوای نرم نشانه ادب و آزرم است و آهستگی نشانه بزرگ منشی.
صفت دوم، خرد و فرزانگی است. از این لحاظ زن همپایه مرد است، زیرا برای مرد نیز خردمندی مهم ترین صفت شناخته شده است. در کنار آهستگی و خردمندی و شرم و شایستگی، چاره گری و زبان آوری نیز صفت مقبولی است. نمونه بارز زنان کدبانو و چاره گر و سخندان، سیندخت٬ زن مهراب کابلی و مادر رودابه است. این زن در جریان عشق دخترش با زال٬ چنان پختگی و تدبیر به خرج می دهد و چنان ظرافت را با زیرکی می آمیزد که مشکل ازدواج زال و رودابه به همت او آسان می شود و کشورش از بلایی بزرگ که تا آستانه اش آمده٬ نجات می یابد.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی، پاک و نجیبانه است. رابطه زن و مرد بی آن که به تکلّف و تصّنع گراییده باشد٬ از تمدن و فرهنگ آن قدر مایه دارد که بتواند با ظرافت و پاکیزگی همراه باشد. در دوران پهلوانی شاهنامه، تنها یک مورد می بینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی و نافرجام سهراب به گردآفرید است؛ و تنها در یک مورد، عشق، ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است.
@ddrreamm
منبع: کتاب آواها و ایماها
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
👍1💯1
@ddrreamm
ما را چه به «آزادی» ؟!
وقتی پرفروشترین #کتاب های ما
کتابهای آشپزی و تعبیرخواب هستند،
یعنی که ما ملت
خوردن و خوابیدنیم !
👤 #نزار_قبانی
ما را چه به «آزادی» ؟!
وقتی پرفروشترین #کتاب های ما
کتابهای آشپزی و تعبیرخواب هستند،
یعنی که ما ملت
خوردن و خوابیدنیم !
👤 #نزار_قبانی
👍1🤔1