ĐŔĖĄM$
211 subscribers
9.21K photos
2.42K videos
21 files
129 links
باده از ما مست شد ؛ نی ما از او

قالب از ما هست شد؛ نی ما از او

#مولانا
@ddrreamm
Download Telegram
@ddrreamm

سپاهی نباید که با پیشه‌ور
به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارْوَرز و یکی گُرزدار
سَزاوار هر کس پدید است کار

چو این کارِ آن جوید آن کارِ این
سراسر پرآشوب گردد زمین

شما دیر مانید و خرّم بُوید
به رامش سویِ ورزشِ خود شوید

#فردوسى
👍2🔥1💯1
@ddrreamm

در این عکس هزار غم نهفته است.

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
  
#ملک_الشعرا_بهار
💔2😢1
@ddrreamm


نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا درِ میکده شادان و غزل‌خوان بروم

#حافظ
👏2👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm


از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می‌ریزد پایین، اسب‌ها می‌نوشند.
قطره‌ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس

#سهراب_سپهری
2👍2

@ddrreamm


نوایی تازه از ساز محبت در جهان سر کن

کزین آوا بیاسایی ز گردش‌های گردونش

#فریدون_مشیری
👍1👌1
@ddrreamm

زاد مردی چاشتگاهی در رسی 
در سراعدل سلیمان در دوید

رویش از غم ، زرد و هر دو لب ، کبود 
پس سلیمان گفت : ای خواجه ، چه بود

گفت : عزرائیل در من این چنین 
یک نظر انداخت پر از خشم و کین

گفت : هین اکنون چه می خواهی ؟ بخواه 
گفت : فرما باد را ای جان پناه

تا مرا زینجا به هندستان برد 
بوک بنده ، کان طرف شد جان برد

نک ز درویشی گریزانند خلق 
لقمه حرص و امل ز آنند خلق

ترس درویشی ، مثال آن هراس 
حرص و کوشش را تو هندستان شناس

باد را فرمود تا او را شتاب 
برد سوی قعر هندستان ، بر آب

روز دیگر ، وقت دیوان و لقا 
پس سلیمان گفت : عزرائیل را

کان مسلمان را به خشم از بهر آن 
بنگریدی ، تا شد آواره ز خان ؟

گفت : من از خشم کی کردم نظر ؟ 
از تعجب ، دیدمش در ره گذر

که مرا فرمود حق ، که امروز هان 
جان او را تو به هندستان ستان

از عجب گفتم : گر او را صد پر است 
او به هندستان شدن دور اندر است

تو همه کار جهان را همچنین 
کن قیاس و چشم بگشا و ببین

از که بگریزیم ؟ از خود ؟ ای محال 
از که برباییم ؟ از حق ؟ ای وبال

#مولانا
@ddrreamm
شرح و تفسیر نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن مرد در سرای سلیمان

خلاصۀ داستان
مردی بامدادان به سرای سلیمان نبی درآمد در حالی که از ترس رنگ از رویش پریده بود . سلیمان پرسید : چرا این همه هراسانی ؟ مرد پاسخ داد : اینک که می آمدم ، عزرائیل را دیدم که نگاهی پر کین و خشم به من انداخت ، سلیمان گفت : آیا چاره ای از من ساخته است ؟ مرد گفت : به باد دستور بده تا مرا بر دوش خود سوار کند و به سرزمین دوردست هندوستان ببرد باشد که عزرائیل نتواند بدانجا بیاید و جانم ستاند . سلیمان به باد دستور داد این مرد را شتابان به هندوستان ببر و چون بامداد فردا سربرآورد و عزرائیل به بارگاه سلیمان آمد . سلیمان به عزرائیل خطاب کرد : چرا اینقدر به آن مرد با نگاه تند و خشمین نگریستی ؟ مگر می خواستی او را از ترس مرگ آواره سازی و به هندوستان فراریش دهی ؟ عزرائیل در پاسخ گفت : من از روی خشم و کین به آن مرد نگاه نکردم بلکه نگاه من از روی تعجب و شگفتی بود زیرا خداوند به من امر کرده بود که جان این مرد را امروز در هندوستان بگیرم و من از این مسئله حیرت کرده بودم که چطور می شود که این مرد خودش را امروز از بیت المقدس به هندوستان برساند . با خودم فکر کردم اگر او صد بال و پر هم داشته باشد نمی تواند امروز به هندوستان برسد ولی وقتی خود را به امر خداوند به هندوستان رساندم دیدم آنجاست . پس جانش را همانجا ستاندم .
👍2
@ddrreamm

در پهنه‌ی جهان
انسان برای کشتن انسان
تا جبهه می‌رود
انسان برای کشتن انسان
تشویق می‌شود!

درجبهه‌های جنگ
کشتار می‌کنند
یا کشته می‌شوند

تابوتِ صدهزار جوان را
پیرانِ داغدار
با چشم اشکبار
بردوش می‌کشند
درخاک می نهند.

آنگاه کودکان را
تعلیم می‌دهند:
یک شاخه از درخت نبایست بشکنند!


#فریدون_مشیری
از دفتر
#تا_صبح_تابناک_اهورایی
👍4
@ddrreamm


مرا به هيچ بدادي و من هنوز بر آنم

كه از وجود تو مويي
به عالم نفروشم

#سعدي
‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔥3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm

سعدی هروقت می‌خواد گِله کنه،
اونقدر شیرینی‌زبونی درمیاره که به معشوق برنخوره،

#سعدی

#دکتر_رشید_کاکاوند
👍2👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍3
@ddrreamm

غم نخوری و نومید نشوی
    از دراز شدنِ ظلمت

  که چون تاریکی دراز آید
بعد  از  آن  روشنی  دراز  آید

#شــــــــــمس_تــبــریــزے
2👍2
@ddrreamm


شاهی که بر رعیتِ خود  می کند  ستم

مستی بوَد که می کند از ران خود کباب

#صائب_تبریزی
👍21

@ddrreamm


ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

آسوده است نفس سلیم از گزند دهر
بیم از سگ شبان نبود گوسفند را

مردان ز راه درد به درمان رسیده اند
صائب عزیزدار دل دردمند را

#صائب_تبریزی
👍2
@ddrreamm

مردم چشمم به خون آغشته شد

در کجا این ظلم بر انسان کنند

#حافظ
😢2
ای ایران ، ای مرز پر گهر
<unknown>
1👍1
🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm


«ای ایران»
ملی‌ترین سروده‌ی ایران،
۷۹ساله شد.
4👍1
@ddrreamm

آه ای ديار دور
ای سرزمين کودکی من!
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب تست در آفاق باورم

ای خاک يادگار
ای لوح جاودانه‌ی ايام
ای پاک، ای زلال‌تر از آب و آينه!
من، نقش خويش را همه جا در تو ديده‌ام
تا چشم بر تو دارم، در خويش ننگرم

ای کاخ زرنگار
ای بام لاجوردی تاريخ!
فانوس ياد تست که در خواب‌های من
زير رواق غربت، همواره روشن است
برق خيال تست که گاه گريستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اينجا، هميشه، روشنی تست رهبرم

ای زادگاه مهر
ای جلوه‌گاه آتش زردشت!
شب گرچه در مقابل من ايستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی تست
وز پشت قله‌های مه‌آلوده‌ی زمين
در آسمان صبح تو پيداست اخترم

ای مُلک بی‌غروب
ای مرزوبوم پير جوانبختی
ای آشيان کهنه‌ی سيمرغ!
يک روز، ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می‌بينم آفتاب ترا در برابرم

#نادر_نادرپور
👍1👎1