داستانکده شبانه
17.5K subscribers
95 photos
8 videos
171 links
Download Telegram
دفتر ما (۳)
1400/06/01

#دانشجویی #رئیس #شرکت

..قسمت قبل
بعداز اون سکس نصفه چند روز دفترنرفتم و به پیام های کامران جواب ندادم…
چندباری اومد جلو خونه م که از چشمی درنگاه میکردم و در رو باز نمیکردم…
تااینکه امشب چندبار زنگ زد و بعد پیام داد تا نیم ساعت دیگه میام جلو خونه ت اگه درو باز نکنی به روش خودم بازش میکنم…
حقیقتا ترسیدم…
هیچوقت دختر جسوری نبودم و همیشه سرم به کار خودم بودوفقط درس خونده بودم…کامران اولین مردی بود که وارد زندگیم شده بودومن حتی دوسته پسرم نداشتم که کمی باجنس مخالف راحت باشم…
معذب بودم و خجالت میکشدیم…از طرفی میترسیدم که پردمو بزنه و بعد ولم کنه…
توی همین فکرا بودم که باز پیام اومد برام…این بار از واتساپ…کامران بود که بایه چکش پشت در بود…ترسیدم و به سمت در یورش بردم…
نمیخواستم مشکلی برام پیش بیاد تو شهرغریب و بی ابرو بشم وپشتم حرف و حدیث باشه…
دروباز کردم…
کامران راحت وارد خونه شد…انگار خونه خودشه…چکش توی دستشو گذاشت روی جاکفشی کنار در و پرسید:
_کجادست وصورتمو بشورم…
+سرویس کنارته…
بی حرف رفت سرویس و منم ترسیده رفتم نشستم تو پزیرایی.تازه متوجه لباس فوق العاده بازم شدم…
نیم تنه و شورتک…جوری که نصف سینه هام از پایین نیم تنه م پیدا بودودراصل فقط نوک سینه هام پوشیده شده بود…
برای عوض کردن لباس دیر بود چون در سرویس بازشد و کامران بااخم اومد بیرون…
ازش میترسیدم…تاحالا انقدر جدی نبود…شوخی نمیکرد…ولی اخمو و بداخلاقم نبود…
اومد کنارم نشست که خودمو جمع و جور کردم…همین کار باعث شد بیشتر عصبی بشه و باخشم کشیدم توی بغلش و گفت دیگه نبینم خودتو دریغ کردی ازم،ازیه طرف جلوم لخت وسکسی میچرخی از یه طرف خودتو جمع میکنی!
نگاهش نمیکردم…میترسیدم نگاهش کنم و اشکم بریزه…
باتوجه به حسی که بهم داشتیم نمیدونم باز چرا انقدر میترسیدم…
بلند دادزد:باتوام!کر شدی!
بابغض گفتم:دادنزن ابرو دارم…
انگار که دلش سوخت که گره ابرو هاش باز شد و انگار بغلش نرم ترشد…بیشتر چسبید بهم و سرمو فشارداد به سینه ش…
ده دقیقه ای تویه این وضع بودیم…استرسم کمتر شده بود و فقط یکم نگرانی مونده بود…
مهربون صدام کرد:نازگل…
زیر لبی گفتم:بله…
+ببین ما اول راهیم…ازهم شناخت همکاری داریم…ابراز علاقه و سکسمون یهویی شد…تاحدودی بهت حق میدم که حالت این باشه…ازطرفی تو کوچولویی برای من وتفاوت سنی مون زیاده…اما من تحقیقاتمو کردم از شهرتون گرفته تادانشگاه و استاداتون…همه چیو راجب به خودت و خانواده ت میدونم الان…
امشب هم قبل اومدنم زنگ زدم تورو از بابات خاستگاری کردم…اما چیزی از رابطه مون نگفتم!فکراتو بکن وبهم جواب بده!یک ماه بهت وقت میدم…تواین مدتم بیشتر باهم وقت بگذرونیم خارج از کار تا راحت تر تصمیم بگیری…
حال عجیبی داشتم باحرفاش…خاستگاری!ازدواج!انقدرزود!ولی کاملا اروم شده بودم انگار بهش اعتماد کرده بودم.
شروع کرد به نوازش کردنم…اروم گردن ولختی کمرم رو میمالید…سرشو گذاشت روی سرم و گاهی به سرم بوسه های اروم میزد…
خودمو سپرده بودم بهش و هیچی نمیگفتم…فقط لذت میبردم…
نیم ساعتی توی همین حالت بودم که شکمم از گشنگی صدا داد…یهو پریدم از جام! خجالت کشیدم!
با همون نگاه اروم و مهربونش گفت الان غذا سفارش میدم…چی میخوری؟

غذا رو سفارش داد و خوردیم…
وقتی ک خواستم لباسمو عوض کنم اجازه نداده بود و باخواهش گفته بود دوست دارم پوستتو لمس کنم وقتی تو بغلمی…
فکرمیکردم بعداز غذا میره ولی لپ تاپمو برداشت و چندتا از کارای دفترو انجام داد…چندتا نقشه روهم گفت اصلاح کنم…وخودش نشست به فوتبال دیدن…
خوابم گرفته بود…چندتا خمیازه که کشیدم باز اومد طرفم وروی دست بلندم کردوبردم
من و خانم مدیرعامل - شروع بردگی (۱)
1400/09/09

#فوت_فتیش #ارباب_و_برده #شرکت

سلام
من ۸ سالی هست که در المان زندگی میکنم. بعد از اتمام لیسانسم به این کشور رفتم و فوق لیسانسم را که سه سالی طول کشید در رشته ارتباطات گرفتم. بعد از تمام شدن ارشدم برای کارهای مختلف اپلای کردم و نهایتا به عنوان پرسونال اسیستنت ( nt) مدیرعامل یک شرکت لبنیات مشغول به کار شدم.
در این جایگاه من وظیفه داشتم کارهای مربوط به شخص مدیرعامل را پیگیری کنم و در واقع دست راست ایشون باشم. از کارهای مهمتر مثل هماهنگ کردن قرارهای کاری و جلسات ایشون تا همه کارهای مربوط به مدیرعامل.
خانم پائولا که مدیرعامل شرکت بودن حدود ۳۷ سال داشتن و الان ۴۲ ساله هستن. خانم با چهره معمولی ولی قد بلند (۱۷۸) با استایل المانی.
همون ۵ سال پیش که من در این جایگاه قرار گرفتم، بهم گفتن که حقوق پایه ام کم هست ولی در طول زمان کارهای بیشتر بهم داده میشه و برای هرکار جدیدی که به شرح وظایف ام اضافه بشه حقوقم افزایش پیدا میکنه. مثلا اون اوایل به جلسات و بازدید ها که میرفتیم، خودشون رانندگی میکردن، ولی بعد از دو ماه رانندگی کردن به وظایف من اضافه شد و خب روی حقوقم هم تاثیر میذاشت.
به همین دلیل من همیشه سعی میکردم بیشتر خدمات را به ایشون بدم. از طرفی، از سال ها قبل هم حس برده خانم ها بودن را داشتن. برای همین از سرویس دادن به خانم پائولا لذت میبردم.
از وقتی راننده شخصی ایشون شدم، دیگه صد درصد زمانم با ایشون میگذشت. از اول صبح که با ماشین شرکت دنبالشون میرفتم تا اخر شب که برشون میگردوندم. و برنامه دقیق کاری و غیر کاری ایشون را داشتم. مثلا هفته ای دو روز عصر ها تنیس میرفتن. من چون علاقه نداشتم به تنیس و بلد هم نبودم توی محوطه منتظر میموندم تا بعدش ایشون را برسونم خونه‌.
بعد از حدود ۶ ماه که به فصل گرما رسیده بودیم، من متوجه شدم که ایشون مانیکور و پدیکور کردن. و اولین بار بود که ایشون را با صندل میدیدم. پاهای بسیار زیبا و انگشتان کشیده ای داشتن. یک کمی تعجب کردم که کی این کار را انجام دادن، بعد از اینکه بهشون گفتم چقدر دست ها و پاهاتون زیبا شدن، پرسیدم کی این کار را کردین. که متوجه شدم ایشون اخر هفته ها ماساژ میگیرن و شخصی هست که به خونه ایشون میره برای این کار. در ضمن کارهای پدیکور و مانیکوری هم بلده. که من گفتم خوش به حالش!
ایشون تعجب کرد و گفت یعنی چی. گفتم یعنی کاش من میتونستم این کارها برای شما انجام بدم. خانم پائولا احساس کردند که من برای حقوقش این را میگم ولی من هم برای حقوقش میگفتم و هم اینکه لذت میبردم به ایشون خدمت کنم. گفت باید این کارها را بلد باشی، همینجوری که نمیشه. گفتم یعنی اگر یاد بگیرم، میتونم من انجام بدم که ایشون گفتن اگر حرفه ای شدی اره. من رفتم دو تا کلاس ماساژ و ماندیکور و پدیکور ثبت نام کردم و سه ماهی این دوره ها را میرفتم. و مرتب روی چیزهایی که یاد میدادن تمرین میکردم. تا بعد از مدتی بهشون گفتم که من حرفه ای شدم. ایشون که خیلی تعجب کردن، گفتن چجوری که من توضیح دادم که شنبه ها کلاس میرفتم که یاد بگیرم.
قرار شد یک هفته برم منزل ایشون و دقیق ببینم که اون اقای ماساژور چی کار میکنه و بعد یک بار من امتحان کنم. اگر ایشون راضی بودن، این کار را هم من به عهده بگیرم. در پوست خودم نمیگنجیدم. منتظر بودم که اخر هفته بشه و برم منزل ایشون که هیچوقت داخلش نرفته بودم. همیشه از بیرون منتظر ایشون شده بودم. خلاصه اون روز فرا رسید.
من رفتم و دیدم یه اقای با تجربه اومده و شروع به کارش کرد. من پر از شوق بودم ولی بیشتر استرس اینو داشتم که حواسم را جمع کنم و همه کار اون را یاد بگیرم
همکار مهربون
1400/05/21

#همکار #شرکت

سلام کوتاه میگم واستون
داستان از اونجایی شروع میشه که من با همکارم بهار خانوم که از من ۲ سال کوچکتر بود تو یه اتاق کار میکردیم و رابطمون کاملا معمولی با بگو و بخند بود که منم بعضی وقت ها یه کرم هایی میریختم ببینم پا میده یا نه که اکثرا چراغ سبز نشون میداد ولی سعی میکرد خودشو حفظ کنه.
یه روز که کارمون تموم شده بود و میخواستیم از شرکت بیاییم بیرون به من گفت که خانوادش رفتن خونه ی خالش و باباش بهش گفته که زود تر یه اسنپ بگیره بره خونه آماده بشه و اینم بره پیش خانوادش،منم به شوخی گفتم اسنپ چقدر میگیره بده من میبرمت،اونم از خدا خواسته گفت واقعا اگه منو ببری لطف میکنی دیگه معطل ماشین نمیشم،تا دیدم تنور داغه سریع چسبوندم و گفتم باشه بهت تخفیف هم میدم.
تو مسیر حرف های معمولی همیشگی بینمون رد و بدل شد تا رسیدیم در خونشون،بهم گفت میتونی نیم ساعت منتظر بمونی تا برگردم منو برسونی خونه خالم،منم با کلافگی و بی خیالی گفتم باشه،تا دید ناراحتم گفت خوب میخوای بیا بالا منتظر بمون میریم گفتم زشته بابا،گفت اشکال نداره کسی نیست موذب نباش, مثلا راضی نیستم ولی تو دلم عروسی بود.
وارد خونه شدیم اون رفت یه لیوان آب واسم آورد و داشت دنبال لباس هاش میگشت که بعد از حموم بپوشه،دکمه های مانتوشو باز کرده بود و داشت تو کمد لباس بر میداشت که من رفتم از پشت دست انداختم دور شکمشو در گوشش گفتم دل خیلی وقته این لحظه رو میخواست،اونم مثلا جا خورده باشه گفت چیکار میکنی میشه اذیتم نکنی،گفتم اذیتت نمیکنم اگه ناراحت نمیشی میخوای یکم بغلت کنم و بوت کنم حالم خوب بشه،اونم دلش میخواست ولی ناز کردن های دخترونشو داشت دیگه،
با اسرار من که از پشت چسبیده بودم بهش و داشتم شکمو سینشو لمس میکردمو دست میکشیدم بهش گردنشو میخوردمو یواش دسمو بردم سمت شلوار جین که تنش بود دستمو خواستم بکنم توش که تنگ بود و سخت رفت داخل داشتم با کسش بازی میکردم که دیدم دکمه شلوار و خودش واسم باز کرد و گفت شلوار و بکش پایین،منم از خداخواسته انجام دادمو محکم چسبوندمش به دیوار و تحریکش میکردم، ولش کردمو رفتم پایین تا لپ های کونشو سوراخ هاشو واسش بخورم که دیگه حرفی توش نباشه چند دقیقه ای خوردم و حسابی وحشی شده بود و داغ برگشت بلندم کرد گفت بخواب رو تخت شلوارمو با کمکم از پام در آورد و از کلفتی کیرم هم خوشش اومد هم ترسید به زور تو دهنش جا میکرد و تا نصف بیشتر نتونست واسم بخوره و منم که رو ابر ها بودم،چون وقت نداشتیم گفتم بکن توش گفت اذیت میشم دوباره زدم تو قیافه که دلش واسم سوخت و گفت فقط خودش شروع میکنه،
رفت روغن زیتون آورد حسابی خودشو کیرمو چرب کرد و اومد نشست روم آروم آروم و با درد زیاد تا نصف کرده بود تو و بالا پایین میکرد خودشو منم که اولین بار بود بهش میرسیدمو داشتم میگاییدمش حسابی تحریک شده بودم و بهش گفتم آبم داره میاد میشه بریزم توش خیلی دوست دارم اونم سرشو تکون داد،آبمو تو کونش خالی کردمو کشیدمش تو بغلم چند دقیقه تو این حالت بودیم که بلند شد رفت حموم و برگشت که برسونمش،تومسیر هم واسه تشکر ازش یه ادکلن گرفتم که جبران کرده باشم،
بعد از این قضیه تقریبا ماهی سه بار با هم سکس داریم و الان دیگه راحت تا دسته جا میکنم و کیف میکنیم جفتمون،خیلی خوشم میاد ازش حتی تو سکس هم باادبه این دختر.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: م
@dastankadhi