من و مامانم پرستاریم (۱)
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی
من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی
من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
جاده ای به تجاوز
1400/09/12
#تجاوز #سکس_گروهی
با تمام توانی که تو پاهام بود میدویدم، نفسم به سختی در میومد و قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد، کاملا شوکه بودم، به زمین و زمان فحش میدادم، چرا انقدر نا امن شده این خیابونا ! بعد از امروز دیگه حال روحی من چی میخواد بشه ، هروز باید با ترس از خونه بیام بیرون، به خیابون اصلی که رسیدم دست بلند کردم و بدون توجه به هیچ چیزی سوار پرایدی که جلوم ترمز کرد شدم، صدام در نمیومد راننده پرسید چی شده خانوم؟؟ با دست اشاره کردم که راه بیوفته ، نفسم که یکم سرجاش اومد و قلبم آروم گرفت صدام به سختی از حنجره ام خارج شد و گفتم لطفا منو تا خیابون ایران زمین برسونید، راننده نگاهی به پسر کنار دستش کرد و شونه بالا انداخت ، تا اون لحظه متوجه نشده بودم دو نفر تو ماشین هستن، پسر کنار راننده برگشت سمت منو گفت چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دوتا آدم بی شرف میخواستن کیفمو بدزدن و با چاقو تهدیدم کردن ، فقط شانس اوردم ۳ نفر از اون کوچه رد شدن و صدای منو شنیدن و اومدن سمتم باهاشون درگیر شدن ، منم نفهمیدم دیگه چجوری تا خیابون دویدم ، خیلی ممنون که منو سوار کردین، راننده گفت چه ادمای دیوثی پیدا میشنا ، از حرفش و لحن صداش خوشم نیومد ، دوباره گفت خوشگلی این دردسرارم داره دیگه ،مگه نه هادی جون؟ پسری که حالا متوجه شدم اسمش هادیه گفت : داش رضا حق دارن دیگه بنده خداها این سرو وضع رو میبینن خون به مغزشون نمیرسه، هنوز حالم جا نیومده بود که با این حرفا بدنم یخ کرد ؛ گفتم ممنون که کمکم کردین منو لطفا همینجا پیاده کنین، رضا گفت شما که گفتی میری ایران زمین عزیزم، متوجه شدم قضیه چیه و شروع کردم به التماس کردن ، خواهش میکنم بذارین پیاده بشم من کل کیفم و کارت بانکیم مال شما التماس میکنم منو پیاده کنین من حالم خیلی بده، هادی گفت اوووف چه دست و دلباز ، همیشه انقدر لارژی؟ ما که چیزی نخواستیم ازت خانوم خانوما داری بذل و بخشش می کنی! گفتم تورو به هرچی میپرستین بزارین برم خواهش میکنم شماها مگه خواهر مادر ندارین؟ رضا گفت هادی تو خواهر داری؟ هادی گفت نه داداش، رضا گفت پس خارتو گاییدم و با شدت شروع کردن به خندیدن ، دستگیره درو گرفتم و کشیدم ولی باز نشد ، چند بار این کارو کردم ولی اتفاقی نیوفتاد متوجه شدم قفل در هم درومده و جاش خالیه، دلم میخواست همونجا بمیرم، صدای گریه هام کل فضای ماشین رو گرفته بود با شدت جیغ میزدم ، هادی برگشت و با پشت دست زد تو دهنم و گفت خفه شو دیگه جنده خانم تا همینجا کص و کونتو یکی نکردم، خودتو کص میکنی از خونه میای بیرون توقع داری کیر نیاد سمتت؟ تو اگه کونت نمیخارید این جوری نمیگشتی که چاک کص تپلت از رو شلوار بزنه بیرون ، معلومه که هوس کیر کرده اون چوچولت، دیگه حرفاشو نمیشنیدم ، چشمام داشت سیاهی میرفت حتی نا نداشتم تقلا کنم، ترمز کرد و ماشین ایستاد هادی درو باز کرد و پیاده شد و تو یک چشم بر هم زدن صندلی عقب کنار من نشست، میدونستم التماس کردن رحم به قلب اینا نمیاره ، از شدت ترس دندون هام مدام به هم میخورد و حتی دیگه اشکم از چشمام نمیومد، فقط منتظر بودم ببینم چه سرنوشتی قراره برام رقم بخوره ، هادی یه دست روی پام کشید و گفت جووون چه بدنی هم داری ، اگه داد و فریاد راه نندازی و الکی تقلا نکنی قول میدم همه چیز به خوبی تموم بشه ، رضا خندید و گفت دختر خوبیه هادی اذیت نمیکنه مشخصه حرف گوش کنه.
[ ] شیشه های ماشین کاملا دودی بود و هیچی از بیرون مشخص نبود به همین خاطر نمیتونستم از کسی کمک بخوام، وارد یه جاده خاکی و ناهموار شدیم و ماشین به شدت تکون میخورد ، احساس میکردم هر
1400/09/12
#تجاوز #سکس_گروهی
با تمام توانی که تو پاهام بود میدویدم، نفسم به سختی در میومد و قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد، کاملا شوکه بودم، به زمین و زمان فحش میدادم، چرا انقدر نا امن شده این خیابونا ! بعد از امروز دیگه حال روحی من چی میخواد بشه ، هروز باید با ترس از خونه بیام بیرون، به خیابون اصلی که رسیدم دست بلند کردم و بدون توجه به هیچ چیزی سوار پرایدی که جلوم ترمز کرد شدم، صدام در نمیومد راننده پرسید چی شده خانوم؟؟ با دست اشاره کردم که راه بیوفته ، نفسم که یکم سرجاش اومد و قلبم آروم گرفت صدام به سختی از حنجره ام خارج شد و گفتم لطفا منو تا خیابون ایران زمین برسونید، راننده نگاهی به پسر کنار دستش کرد و شونه بالا انداخت ، تا اون لحظه متوجه نشده بودم دو نفر تو ماشین هستن، پسر کنار راننده برگشت سمت منو گفت چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دوتا آدم بی شرف میخواستن کیفمو بدزدن و با چاقو تهدیدم کردن ، فقط شانس اوردم ۳ نفر از اون کوچه رد شدن و صدای منو شنیدن و اومدن سمتم باهاشون درگیر شدن ، منم نفهمیدم دیگه چجوری تا خیابون دویدم ، خیلی ممنون که منو سوار کردین، راننده گفت چه ادمای دیوثی پیدا میشنا ، از حرفش و لحن صداش خوشم نیومد ، دوباره گفت خوشگلی این دردسرارم داره دیگه ،مگه نه هادی جون؟ پسری که حالا متوجه شدم اسمش هادیه گفت : داش رضا حق دارن دیگه بنده خداها این سرو وضع رو میبینن خون به مغزشون نمیرسه، هنوز حالم جا نیومده بود که با این حرفا بدنم یخ کرد ؛ گفتم ممنون که کمکم کردین منو لطفا همینجا پیاده کنین، رضا گفت شما که گفتی میری ایران زمین عزیزم، متوجه شدم قضیه چیه و شروع کردم به التماس کردن ، خواهش میکنم بذارین پیاده بشم من کل کیفم و کارت بانکیم مال شما التماس میکنم منو پیاده کنین من حالم خیلی بده، هادی گفت اوووف چه دست و دلباز ، همیشه انقدر لارژی؟ ما که چیزی نخواستیم ازت خانوم خانوما داری بذل و بخشش می کنی! گفتم تورو به هرچی میپرستین بزارین برم خواهش میکنم شماها مگه خواهر مادر ندارین؟ رضا گفت هادی تو خواهر داری؟ هادی گفت نه داداش، رضا گفت پس خارتو گاییدم و با شدت شروع کردن به خندیدن ، دستگیره درو گرفتم و کشیدم ولی باز نشد ، چند بار این کارو کردم ولی اتفاقی نیوفتاد متوجه شدم قفل در هم درومده و جاش خالیه، دلم میخواست همونجا بمیرم، صدای گریه هام کل فضای ماشین رو گرفته بود با شدت جیغ میزدم ، هادی برگشت و با پشت دست زد تو دهنم و گفت خفه شو دیگه جنده خانم تا همینجا کص و کونتو یکی نکردم، خودتو کص میکنی از خونه میای بیرون توقع داری کیر نیاد سمتت؟ تو اگه کونت نمیخارید این جوری نمیگشتی که چاک کص تپلت از رو شلوار بزنه بیرون ، معلومه که هوس کیر کرده اون چوچولت، دیگه حرفاشو نمیشنیدم ، چشمام داشت سیاهی میرفت حتی نا نداشتم تقلا کنم، ترمز کرد و ماشین ایستاد هادی درو باز کرد و پیاده شد و تو یک چشم بر هم زدن صندلی عقب کنار من نشست، میدونستم التماس کردن رحم به قلب اینا نمیاره ، از شدت ترس دندون هام مدام به هم میخورد و حتی دیگه اشکم از چشمام نمیومد، فقط منتظر بودم ببینم چه سرنوشتی قراره برام رقم بخوره ، هادی یه دست روی پام کشید و گفت جووون چه بدنی هم داری ، اگه داد و فریاد راه نندازی و الکی تقلا نکنی قول میدم همه چیز به خوبی تموم بشه ، رضا خندید و گفت دختر خوبیه هادی اذیت نمیکنه مشخصه حرف گوش کنه.
[ ] شیشه های ماشین کاملا دودی بود و هیچی از بیرون مشخص نبود به همین خاطر نمیتونستم از کسی کمک بخوام، وارد یه جاده خاکی و ناهموار شدیم و ماشین به شدت تکون میخورد ، احساس میکردم هر
چی شد که من این شدم؟
1400/11/03
#سکس_گروهی #نفر_سوم #زن_شوهردار
سلام
داستان من کلی هست نمیدونم چی شد که تو این خط افتادم و الان خیلی پشیمونم من تو سه چهار سال قبل با خیلی خانومها خوابیدم شاید نزدیک دویست یا بیشتر متاهل یا غیره فقط سه مورد بود که شوهرشون نمیدونست باقی همشون میدونستن
بریم سراغ خودم من آدمی با هیکلی هستم معمولی قد متوسط سایز ۱۴
تو دوران مجردی قبل از ازدواج یک دوست دختر یا رابطه خارج از چهار چوب دین نداشتم خیلی به خودم مطمئن بودم که از لحاظ جنسی عمرا به انحراف کشیده بشم شاید همین کار دستم داد و افتادم تو یه گرداب بی پایان اولش از همین گروههای تلگرام شروع شد فانتزی های گروهی و غیره .اولین سکس که بعد از دوران متاهلیم بود به غیر از خانومم رو براتون تعریف میکنم چون مکان نداشتم مسافرخانه کرایه کردم با عقد نامم که کسی شک نکنه دزکی برش داشتم قبلش با فریبا اسم واقعی نیست قرار گذاشتم تو فلان ساعت فلان کوچه که بعد باهم بریم مسافر خونه دل تو دلم نبود چون متاهل بود عکس نداده بود و من ندیده بودمش فقط قرارمون این بود که در ازای سکس پول بدم بهش بلاخره اون ساعت تو کوچه دیدمش از سر کوچه داشت میومد عینک بزرگی روی صورتش بود چادری بود و هیکلش مشخص نبود سلام کردیم و رفتیم سمت مسافر خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رفتیم تو اتاق چادر در آورد و عینک برداشت وای چی میدیدم به خدا قسم نمیدونم اون حس چه طور توصيف کنم یه دختر با چشم های به رنگ عسلی و درشت موهای پر پشت و قهوهای روشن که مدل دار بسته بود رژ لب گل بهی و براق بدن بسیار سفید و شکمی حتی بدون کمی چربی سینه های درشت با نوک کوچیک و قهوهای خیلی روشن که شد عشق من
باستنی بسیار خوش فرم و بزرگ صدایی بسیار زنانه و زیبا و نازک با نازی فراوان کلی قند تو دلم آب شد نمیدونم چرا اولین سکس من چرا باید با همچین دختری میبود شاید برای اینکه شیطان میخواست نفس من تشنه چنین موجود بی همتایی باشه به قول خودش نانازش صورتی تپل و خوردنی بود خیلی شهوتی بود و کل نانازش خیس خیس بود اینم بگم خیلی تنگ بود نمیخوام از سکسم بنویسم خیلی خیلی بهم خوش گذشت چند باری باهم بودیم هنوزم هستم باهاش ولی دیگه سکس نمیکنیم چون من واقعا ترسیدم از زن بیچاره از همه جا بیخبرم بدم بیاد و زندگیش و زندگیم تباه بشه البته بعد سکس سوم گوشیشو به مدت دو یا سه سال خاموش کرد ومن در حسرت معشوقه ای که بر من حرام بود افتادم تو خط خانوم بازی به امید اینکه یکی مثل فریبا گیرم بیاد هی گشتم و سکس کردم و دیدم هیچ کس اون نبود شاید قریب دویست تا زوج و خانوم تو مکانی که یکی از خاله ها بهم داد البته با قیمتی بالا البته بگم اینکه بگی چشمم کور باشه و احساساتی باشم نبود واقعا هیچ کس اون نمیشد فریبا همه چیش کامل بود بدنش هیکلش صورت فوقالعاده زیباش وای وای این دختر چقدر زیباست و هم صداش که حرف میزنه دل آدم قش میره خداروشکر تونستم با خودم کنار بیام و دیگه باهاش سکس نکردم و اونم دیگه نخواست سکس کنه در حد دوتا دوست خوبیم بدون جنبه سکس منو غرورم زمین زد بچها تو رو خدا مواظب خط قرمزهای زندگیتون باشید که اگر یکبار زیر پا گذاشتید دیگه فایده نداره و خدایی نکرده میشید متل من یه لجن اشغالی شدم که حالم از خودم بهم میخوره مواظبخودتون و پاکی دلتون باشید که پشیمون نشید مثل من ببخشید سرتون درد اوردم
نوشته: رانده شده با تکیر
1400/11/03
#سکس_گروهی #نفر_سوم #زن_شوهردار
سلام
داستان من کلی هست نمیدونم چی شد که تو این خط افتادم و الان خیلی پشیمونم من تو سه چهار سال قبل با خیلی خانومها خوابیدم شاید نزدیک دویست یا بیشتر متاهل یا غیره فقط سه مورد بود که شوهرشون نمیدونست باقی همشون میدونستن
بریم سراغ خودم من آدمی با هیکلی هستم معمولی قد متوسط سایز ۱۴
تو دوران مجردی قبل از ازدواج یک دوست دختر یا رابطه خارج از چهار چوب دین نداشتم خیلی به خودم مطمئن بودم که از لحاظ جنسی عمرا به انحراف کشیده بشم شاید همین کار دستم داد و افتادم تو یه گرداب بی پایان اولش از همین گروههای تلگرام شروع شد فانتزی های گروهی و غیره .اولین سکس که بعد از دوران متاهلیم بود به غیر از خانومم رو براتون تعریف میکنم چون مکان نداشتم مسافرخانه کرایه کردم با عقد نامم که کسی شک نکنه دزکی برش داشتم قبلش با فریبا اسم واقعی نیست قرار گذاشتم تو فلان ساعت فلان کوچه که بعد باهم بریم مسافر خونه دل تو دلم نبود چون متاهل بود عکس نداده بود و من ندیده بودمش فقط قرارمون این بود که در ازای سکس پول بدم بهش بلاخره اون ساعت تو کوچه دیدمش از سر کوچه داشت میومد عینک بزرگی روی صورتش بود چادری بود و هیکلش مشخص نبود سلام کردیم و رفتیم سمت مسافر خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رفتیم تو اتاق چادر در آورد و عینک برداشت وای چی میدیدم به خدا قسم نمیدونم اون حس چه طور توصيف کنم یه دختر با چشم های به رنگ عسلی و درشت موهای پر پشت و قهوهای روشن که مدل دار بسته بود رژ لب گل بهی و براق بدن بسیار سفید و شکمی حتی بدون کمی چربی سینه های درشت با نوک کوچیک و قهوهای خیلی روشن که شد عشق من
باستنی بسیار خوش فرم و بزرگ صدایی بسیار زنانه و زیبا و نازک با نازی فراوان کلی قند تو دلم آب شد نمیدونم چرا اولین سکس من چرا باید با همچین دختری میبود شاید برای اینکه شیطان میخواست نفس من تشنه چنین موجود بی همتایی باشه به قول خودش نانازش صورتی تپل و خوردنی بود خیلی شهوتی بود و کل نانازش خیس خیس بود اینم بگم خیلی تنگ بود نمیخوام از سکسم بنویسم خیلی خیلی بهم خوش گذشت چند باری باهم بودیم هنوزم هستم باهاش ولی دیگه سکس نمیکنیم چون من واقعا ترسیدم از زن بیچاره از همه جا بیخبرم بدم بیاد و زندگیش و زندگیم تباه بشه البته بعد سکس سوم گوشیشو به مدت دو یا سه سال خاموش کرد ومن در حسرت معشوقه ای که بر من حرام بود افتادم تو خط خانوم بازی به امید اینکه یکی مثل فریبا گیرم بیاد هی گشتم و سکس کردم و دیدم هیچ کس اون نبود شاید قریب دویست تا زوج و خانوم تو مکانی که یکی از خاله ها بهم داد البته با قیمتی بالا البته بگم اینکه بگی چشمم کور باشه و احساساتی باشم نبود واقعا هیچ کس اون نمیشد فریبا همه چیش کامل بود بدنش هیکلش صورت فوقالعاده زیباش وای وای این دختر چقدر زیباست و هم صداش که حرف میزنه دل آدم قش میره خداروشکر تونستم با خودم کنار بیام و دیگه باهاش سکس نکردم و اونم دیگه نخواست سکس کنه در حد دوتا دوست خوبیم بدون جنبه سکس منو غرورم زمین زد بچها تو رو خدا مواظب خط قرمزهای زندگیتون باشید که اگر یکبار زیر پا گذاشتید دیگه فایده نداره و خدایی نکرده میشید متل من یه لجن اشغالی شدم که حالم از خودم بهم میخوره مواظبخودتون و پاکی دلتون باشید که پشیمون نشید مثل من ببخشید سرتون درد اوردم
نوشته: رانده شده با تکیر
اولین زوج (۱)
1400/09/12
#سکس_گروهی
سلام
داستان واقعی سال ۹۵ به طور تصادفی با شهوانی اشنا شدم ی روز که چرخ میزدم ی تایپک دیدم از ی زوج با شماره تلفن خواستار رابطه با زوج بودن تلگرام بهشون پیام دادم ،زوج برا چی میخواین،(تلفن خاموش بود)
بعد یماه جواب داد زوج برا چیه بعنی تو نمیدونی
گفتم اخه باورش سخته مگه زوج برا رابطه هست مگه کسی قبول میکنه زن وشوهری با کسی دیگه در دابطه باشه.
خودتو معرفی کن
من:علی ۴۳ تهران متاهل
خانمت چی
من:سارا ۳۵شما
مسعود۳۰ وشیرین۲۶شهر ری.قبول میکنی خانمت و زیر کسی دیگه ببینی؟
واقعا تا حالا بهش فکر نکرده بودم ولی ناخوداگاه گفتم اره چرا که نه
فکر کنم همون روز ساعت ۲ شب پیام داد برا اثبات عکس از خانمم با نشونه ایی که اون میگه بگیرم.
گفت ی ایوان بزار کنار خانمت عکس بگیر
خانمم وسط پزیرایی خواب بود با ترس ودلهره لیوانو گذاشتم کنار باسنش و عکس با فلش گرفتم داشتم از استرس میمردم که یبار خانمم از خواب نپره
بهشون گفتم شیرین هم ی روسری بگیره جلو سینه اش ی عکس بگیر .گفت روسری دم دست نیست گفتم سوتین شو بگیره، قبول کرد بااسترس عکس ها رد وبدل شد
تا شش ماه ماهی یبارتلگرامشون روشن میشد البته چند بار هم تلفنی با خانمش در حد چند دققیه صحبت میکردم .از شنیدن صدای خانمش دیونه میشدم واقعا چه صدای دلنشینی .
یروز ساعت ۲ بعد از ظهر پیام دادن میتونی الان بیای ببینیمت .سر کار بودم گفتم ۳کارم تموم میشه احتمالا ۵ میرسم .گفت بیا فقط سریع .
رفتم نزدیک خونه اشون که ادرس داده بود .هر کسی رو میدیم فکر میکردم مسعوده با ترس وهیجان منتظر بودم اونا میخواستن از پشت پنجره منو ببینن یا میخوان بیان بیرون خیلی استرس داشتم .پیام داد بیا پیش عابر باک
کنار عابر بانک ایتاده بودم شلوغ بود ی لحظه حس کردم ی خانمه که تو پر بود وی مانتو کشاد پوشیده بود داره نگاهم میکنه تا حالا عکس با صودت شو ندیده بودم ونمشناختم فقط از نوع نگاهش حدس زدم خودشه .
رفت خونه وپیام دادن که سنت بالاست ولی مهم نیست با فلان بلوک طبقه دو
خیلی استرس داشتم رسیدم دم واحد در باز شد
خدایا چی میبینم چه خانمی چه چشمهای سفید با مردمک مشکش مشکی با ی لباس سکسی بدن توپر سفید جسه درشت ،مبهوت شده بودم وارد که شدم ور رو که بست ی مرده جسه متوسط با پوست سبزه گه معلوم بود چیزی دود کرده نشسته بود ی لحظه هنگ کرده بودم .سلام واحوال پرسی
گفت بریم اتاق خواب
من نشستم پاین تخت اونا هم دراز کشیدن روی تخت مسعود گفت تو اجازه نیدی من کون زنت بزارم
گفتم اگه راضی بشه چرا که نه
گفت شماره خانمت وبده من بیارمش تو راه
گفتم خانم رو مزاحم تلفنی حساسه دردسر درست میکنه .بیاید قرار بزاریم پارک بطور نامحسوس واتفاقی با خانمم اشنا بشید وشیرین طرح دوستی باهاش بریزه
گفت نه شماره تلفن وبده تو کارت نباشه
قبول نکردم
نیم نگاهی هم به شیرین که با لباس سکسی رو تخت جلوم دراز کشیده بود داشتم واقعا عالی بود از همه لحاظ از خانم خودم سر تر بود
گفت اگه شماره نمیدی ما نمیتونیم بزاریم سکس کنی
گفتم هر جوری راحتین
گفتن پس همه چیز وفراموش کن
و هر چی اینجا دیدی .ندیدی
گفتم اوکی واز خونه اشون اومدم بیرون
ایستگاه متروی شهر ری بودم که دیدم پیام داده و میگه تو واقعا دوس داری من خانمتو از کون بکنم وخانمت زیر من باشه .گفتم بله ولی میدونم خانمم اینجوری راضی نمیشه
خلاصه گفت برگرد ما هم تو کفیم ی سکس کنیم برو
دوباره برگشتم
بهترین لحظه زندگیم رو تجربه کردم چه دابطه ایی چه سکسی هم هیجان داشتم هم استرس (البته من تقریبا زود ارضا هستم)استرس هم مزید بر علت بود که زود ابم اومد (فکر کنم کلا ۲۰ دققیه پیش هم بودیم
1400/09/12
#سکس_گروهی
سلام
داستان واقعی سال ۹۵ به طور تصادفی با شهوانی اشنا شدم ی روز که چرخ میزدم ی تایپک دیدم از ی زوج با شماره تلفن خواستار رابطه با زوج بودن تلگرام بهشون پیام دادم ،زوج برا چی میخواین،(تلفن خاموش بود)
بعد یماه جواب داد زوج برا چیه بعنی تو نمیدونی
گفتم اخه باورش سخته مگه زوج برا رابطه هست مگه کسی قبول میکنه زن وشوهری با کسی دیگه در دابطه باشه.
خودتو معرفی کن
من:علی ۴۳ تهران متاهل
خانمت چی
من:سارا ۳۵شما
مسعود۳۰ وشیرین۲۶شهر ری.قبول میکنی خانمت و زیر کسی دیگه ببینی؟
واقعا تا حالا بهش فکر نکرده بودم ولی ناخوداگاه گفتم اره چرا که نه
فکر کنم همون روز ساعت ۲ شب پیام داد برا اثبات عکس از خانمم با نشونه ایی که اون میگه بگیرم.
گفت ی ایوان بزار کنار خانمت عکس بگیر
خانمم وسط پزیرایی خواب بود با ترس ودلهره لیوانو گذاشتم کنار باسنش و عکس با فلش گرفتم داشتم از استرس میمردم که یبار خانمم از خواب نپره
بهشون گفتم شیرین هم ی روسری بگیره جلو سینه اش ی عکس بگیر .گفت روسری دم دست نیست گفتم سوتین شو بگیره، قبول کرد بااسترس عکس ها رد وبدل شد
تا شش ماه ماهی یبارتلگرامشون روشن میشد البته چند بار هم تلفنی با خانمش در حد چند دققیه صحبت میکردم .از شنیدن صدای خانمش دیونه میشدم واقعا چه صدای دلنشینی .
یروز ساعت ۲ بعد از ظهر پیام دادن میتونی الان بیای ببینیمت .سر کار بودم گفتم ۳کارم تموم میشه احتمالا ۵ میرسم .گفت بیا فقط سریع .
رفتم نزدیک خونه اشون که ادرس داده بود .هر کسی رو میدیم فکر میکردم مسعوده با ترس وهیجان منتظر بودم اونا میخواستن از پشت پنجره منو ببینن یا میخوان بیان بیرون خیلی استرس داشتم .پیام داد بیا پیش عابر باک
کنار عابر بانک ایتاده بودم شلوغ بود ی لحظه حس کردم ی خانمه که تو پر بود وی مانتو کشاد پوشیده بود داره نگاهم میکنه تا حالا عکس با صودت شو ندیده بودم ونمشناختم فقط از نوع نگاهش حدس زدم خودشه .
رفت خونه وپیام دادن که سنت بالاست ولی مهم نیست با فلان بلوک طبقه دو
خیلی استرس داشتم رسیدم دم واحد در باز شد
خدایا چی میبینم چه خانمی چه چشمهای سفید با مردمک مشکش مشکی با ی لباس سکسی بدن توپر سفید جسه درشت ،مبهوت شده بودم وارد که شدم ور رو که بست ی مرده جسه متوسط با پوست سبزه گه معلوم بود چیزی دود کرده نشسته بود ی لحظه هنگ کرده بودم .سلام واحوال پرسی
گفت بریم اتاق خواب
من نشستم پاین تخت اونا هم دراز کشیدن روی تخت مسعود گفت تو اجازه نیدی من کون زنت بزارم
گفتم اگه راضی بشه چرا که نه
گفت شماره خانمت وبده من بیارمش تو راه
گفتم خانم رو مزاحم تلفنی حساسه دردسر درست میکنه .بیاید قرار بزاریم پارک بطور نامحسوس واتفاقی با خانمم اشنا بشید وشیرین طرح دوستی باهاش بریزه
گفت نه شماره تلفن وبده تو کارت نباشه
قبول نکردم
نیم نگاهی هم به شیرین که با لباس سکسی رو تخت جلوم دراز کشیده بود داشتم واقعا عالی بود از همه لحاظ از خانم خودم سر تر بود
گفت اگه شماره نمیدی ما نمیتونیم بزاریم سکس کنی
گفتم هر جوری راحتین
گفتن پس همه چیز وفراموش کن
و هر چی اینجا دیدی .ندیدی
گفتم اوکی واز خونه اشون اومدم بیرون
ایستگاه متروی شهر ری بودم که دیدم پیام داده و میگه تو واقعا دوس داری من خانمتو از کون بکنم وخانمت زیر من باشه .گفتم بله ولی میدونم خانمم اینجوری راضی نمیشه
خلاصه گفت برگرد ما هم تو کفیم ی سکس کنیم برو
دوباره برگشتم
بهترین لحظه زندگیم رو تجربه کردم چه دابطه ایی چه سکسی هم هیجان داشتم هم استرس (البته من تقریبا زود ارضا هستم)استرس هم مزید بر علت بود که زود ابم اومد (فکر کنم کلا ۲۰ دققیه پیش هم بودیم
من و مائده زن شریکم (۳)
1401/01/10
#زن_همکار #زن_شوهردار #سکس_گروهی
خب دوستان داستان منو و مائده به اونجا رسید که مائده در مقابل خواسته های من و دل خودش تسلیم شد و تصمیم گرفت من سامان رو با هم داشته باشه و این شد شروع سکس های مخفی من و مائده.
منو مائده تقریبا هر روز از طریق چت کردن با هم در ارتباط بودیم البته توی تایم هایی که سامان پیشش نبود یا شب ها وقتی خواب بود یه شب وقتی که داشتیم چت میکردیم مائده گفت حسین مکان برای فردا اوکیه؟ گفتم چی شده جدیدا زیاد مکان لازم میشی گفت یه اتفاقی افتاده باید حضوری برات توضیح بدم گفتم نمیشه توی چت بگی گفت نه گفتم اگه فقط اینه که یه جا بیرون قرار بزاریم یه استیکر خنده فرستاد و گفت : نه که تو بدت میاد گفتم کی از جیگری مثل تو بدش میاد یکم دیگه ادامه بدی سالار بلند میشه میام اونجا جلوی سامان باهات حال میکنم گفت ادامه نده منم تحریک میکنی گفتم خب تحریک کنم فوقش یه سکس چت توپ میکنیم گفت نه ولش کن بزار برا فردا حضوری حالش بیشتره خلاصه فرداش رفتیم مکان و مائده خانم دلبر با همون آرایش ملایم و چهره ی سکسیش اومد و همون دم در لبامون توی هم قفل شد و مستقیم رفتیم روی تخت و ادامه ماجرا …
کار که تموم شد بعد از اینکه لباسهامون رو پوشیدیم بهش گفتم خب بگو گفت راستش رو بخوای توی گوشی سامان یه چیزایی دیدم خواستم باهات مشورت کنم
گفتم چی دیدی؟ گوشیشو آورد جلو (از گوشی سامان اسکرین شات گرفته بود و فرستاده بود برای خودش)و گفت ببین این تاریخچه مرورگر اینترنتشه، نگاه کردم دیدم همه ی سرچ هاش توی زمینه سکس و داستان های سکسیه همینطور که داشتم نگاه میکردم یه نکته ای توجهم رو جلب کرد اونم اینکه سامان شدیدا دنبال رابطه های ۳نفره و ضربدری بوده همین نکته رو به مائده گفتم اونم گفت نمی دونم والا چی بگم گفتم هیچی نگو صبر کن تا بهت بگم چکار کنی یه فکری افتاده بود توی سرم که اگه میشد بشه چی میشد .
فرداش به مائده پیام دادم و گفتم یه چیزی رو توی اولین سکستون امتحان کن و بهم خبر بده گفت چی ؟ گفتم وسط سکس موقعی که سامان کیرشو کرده تو کست بهش بگو کاش دوتا کیر داشتی دوتا سوراخمو باهم پر میکردی(البته حواست باشه حسابی تحریکش کنی و بعد اینو بهش بگی) ببین واکنشش چیه اینطوری تا حدودی میشه فهمید چی توی سرش میگذره گفت باشه دو شب بعدش تقریبا ساعت ۱ بود که مائده پیام داد و گفت امشب اون چیزی که گفتی رو بهش گفتم گفتم خب چی شد؟
گفت تا اینو گفتم شدت ضربه هاشو زیاد کرد و گفت جوووون ولی معلوم بود مدل سکس کردنش نسبت به همیشه فرق کرده
گفتم خوبه
_چی خوبه؟
+همین که بعد از اون جمله شهوتش بیشتر شده
این یعنی آقا سامان گرایش به سکس ضربدری یا گروهی داره
-چیش خوبه حسین فکر کردی من فاحشه ام که با هرکسی سکس کنم
+نه بابا منظورم این نبود که
پس چی ؟
+تو دوست داری منو سامان رو باهم داشته باشی درسته؟
آره
+حالا اگه شرایطی فراهم بشه که بتونی همزمان با دوتامون سکس کنی چی؟
-خیلی خوبه اما بعید میدونم ، برنامه ای براش داری؟
نه برنامه خاصی ندارم اما بریم جلو ببینیم چی میشه نباید بی گدار به آب بزنیم
-آره خب
حدودا یک ماهی از مکالمه منو مائده گذشته بود ولی عملا نمیشد هیچ جوره این مسئله رو مطرح کرد چون اگه یک درصد جواب سامان منفی بود همه چی میرفت روی هوا اما اتفاقی افتاد که همه چی از این رو به اون رو شب حدودا ساعت های ۱۱ بود که دیدم سامان داره بهم زنگ میزنه (هیچوقت این موقع شب زنگ نمیزد) گوشی رو جواب دادم دیدم با صدای گرفته گفت خونه ای؟ گفتم آره گفت من دم درم درو بزن بیام بالا گفتم چی شده ؟ گفتم اومدم بالا بهت میگم توی این فاصله چند دقیقه ای که بی
1401/01/10
#زن_همکار #زن_شوهردار #سکس_گروهی
خب دوستان داستان منو و مائده به اونجا رسید که مائده در مقابل خواسته های من و دل خودش تسلیم شد و تصمیم گرفت من سامان رو با هم داشته باشه و این شد شروع سکس های مخفی من و مائده.
منو مائده تقریبا هر روز از طریق چت کردن با هم در ارتباط بودیم البته توی تایم هایی که سامان پیشش نبود یا شب ها وقتی خواب بود یه شب وقتی که داشتیم چت میکردیم مائده گفت حسین مکان برای فردا اوکیه؟ گفتم چی شده جدیدا زیاد مکان لازم میشی گفت یه اتفاقی افتاده باید حضوری برات توضیح بدم گفتم نمیشه توی چت بگی گفت نه گفتم اگه فقط اینه که یه جا بیرون قرار بزاریم یه استیکر خنده فرستاد و گفت : نه که تو بدت میاد گفتم کی از جیگری مثل تو بدش میاد یکم دیگه ادامه بدی سالار بلند میشه میام اونجا جلوی سامان باهات حال میکنم گفت ادامه نده منم تحریک میکنی گفتم خب تحریک کنم فوقش یه سکس چت توپ میکنیم گفت نه ولش کن بزار برا فردا حضوری حالش بیشتره خلاصه فرداش رفتیم مکان و مائده خانم دلبر با همون آرایش ملایم و چهره ی سکسیش اومد و همون دم در لبامون توی هم قفل شد و مستقیم رفتیم روی تخت و ادامه ماجرا …
کار که تموم شد بعد از اینکه لباسهامون رو پوشیدیم بهش گفتم خب بگو گفت راستش رو بخوای توی گوشی سامان یه چیزایی دیدم خواستم باهات مشورت کنم
گفتم چی دیدی؟ گوشیشو آورد جلو (از گوشی سامان اسکرین شات گرفته بود و فرستاده بود برای خودش)و گفت ببین این تاریخچه مرورگر اینترنتشه، نگاه کردم دیدم همه ی سرچ هاش توی زمینه سکس و داستان های سکسیه همینطور که داشتم نگاه میکردم یه نکته ای توجهم رو جلب کرد اونم اینکه سامان شدیدا دنبال رابطه های ۳نفره و ضربدری بوده همین نکته رو به مائده گفتم اونم گفت نمی دونم والا چی بگم گفتم هیچی نگو صبر کن تا بهت بگم چکار کنی یه فکری افتاده بود توی سرم که اگه میشد بشه چی میشد .
فرداش به مائده پیام دادم و گفتم یه چیزی رو توی اولین سکستون امتحان کن و بهم خبر بده گفت چی ؟ گفتم وسط سکس موقعی که سامان کیرشو کرده تو کست بهش بگو کاش دوتا کیر داشتی دوتا سوراخمو باهم پر میکردی(البته حواست باشه حسابی تحریکش کنی و بعد اینو بهش بگی) ببین واکنشش چیه اینطوری تا حدودی میشه فهمید چی توی سرش میگذره گفت باشه دو شب بعدش تقریبا ساعت ۱ بود که مائده پیام داد و گفت امشب اون چیزی که گفتی رو بهش گفتم گفتم خب چی شد؟
گفت تا اینو گفتم شدت ضربه هاشو زیاد کرد و گفت جوووون ولی معلوم بود مدل سکس کردنش نسبت به همیشه فرق کرده
گفتم خوبه
_چی خوبه؟
+همین که بعد از اون جمله شهوتش بیشتر شده
این یعنی آقا سامان گرایش به سکس ضربدری یا گروهی داره
-چیش خوبه حسین فکر کردی من فاحشه ام که با هرکسی سکس کنم
+نه بابا منظورم این نبود که
پس چی ؟
+تو دوست داری منو سامان رو باهم داشته باشی درسته؟
آره
+حالا اگه شرایطی فراهم بشه که بتونی همزمان با دوتامون سکس کنی چی؟
-خیلی خوبه اما بعید میدونم ، برنامه ای براش داری؟
نه برنامه خاصی ندارم اما بریم جلو ببینیم چی میشه نباید بی گدار به آب بزنیم
-آره خب
حدودا یک ماهی از مکالمه منو مائده گذشته بود ولی عملا نمیشد هیچ جوره این مسئله رو مطرح کرد چون اگه یک درصد جواب سامان منفی بود همه چی میرفت روی هوا اما اتفاقی افتاد که همه چی از این رو به اون رو شب حدودا ساعت های ۱۱ بود که دیدم سامان داره بهم زنگ میزنه (هیچوقت این موقع شب زنگ نمیزد) گوشی رو جواب دادم دیدم با صدای گرفته گفت خونه ای؟ گفتم آره گفت من دم درم درو بزن بیام بالا گفتم چی شده ؟ گفتم اومدم بالا بهت میگم توی این فاصله چند دقیقه ای که بی