فقط به پسرا حس دارم. ترنسم؟
1401/02/24
#ترنس #گی #خاطرات_نوجوانی
سلام
من آریانا هستم ۱۷سالمه و تهران زندگی میکنم
نمیخام حاشیه برم و مقدمرو زیاد کنم پس میرم سراغ اصل مطلب
من پسرم اما به هم جنس خودم حس دارم نه فقط از لحاظ جنسی از همه لحاظ. میدونم چه فکری میکنین ولی خب خدمم نمیدونم ترنس هستم یا نه راستش مشاورم نرفتم ولی خب از ۱۵ساگی به این قضیه پی بردم. از کودکی ام همش دوست داشتم تو جمع دخترا باشم تا پسرا با دخترا بازی کنم و بازی دخترونه.
خب برگردیم به همین سنم، من دوتا دوست صمیمی دارم (اشکان،دانیل)
که از کلاس شیشم همکلاسی هستیم من همیشه تو مدرسه با اشکان دانیال بودم و چون محتوای مدارس خیلی داغونه راستش میترسیدم به کسی اعتماد کنم باهاش دوست شم جز اشکان دانیال به کسی اعتماد نداشتم حالا بماند که چقدر ازیت شدم بین اون پسرای حشری مدرسه. میدونین آخه من درسته به پسرحس دارم ولی خب فقط همون پسری که دوسش دارم باید بهم دست بزنه .خلاصه بگزریم
یه روز اشکان و دانیال داشتن باهم در مورد باشگاه بدنسازی حرف میزدن قرار میزاشن که برن ثبت نام کنن راستش من فکرم درگیر شد که چرا به من نمیگن باهاشون برم یعنی من نمیتونم از خدم مراقبت کنم ، یعنی من نمیتونم به خاطر این وضعیتم آزادی داشته باشم ، من از استایل بدنم راضی بودم دوسش دارم ولی خب به خاطر این فکرای تو سرم بهشون گفتم منم میام یه نگاه با تعجب کردن بهم دانیال گفت متمعنی میخای بیای ؟ منم یکم دودل بودم ولی باز غرورم گفت آره
ما شب بعدش آماده شدیم رفیقتیم باشگاه. باشگاه مال رفیق دایی اشکان بود شب اولی که وارد باشگاه شدم خیلی استرس داشتم.
ثبت نام کردیم اشکان گفت خب بریم لباسامونو عوض کنیم و بریم گرم کنیم. اتاق پروفاش پردهاش کنده شده بود و خب همه مثل من خجالتی نبودن براشون مهم نبود من لباسمو در آوردم و لباس ورزشیمو تنم کردم واستادم تا خلوت شه بعد شلوارمو در بیارم، یه موقعیت گیرم اومد و شلوارم در آوردم همون لحظه یه پسره با قد یکو هشتادو پنج تا یکو نود بدون لباس و بدن خیلی خش فرم و مو های مشکی اومد اشتباهی تو اتاق پروف من چشمش خورد به بدنم یه ثانیه روم کرد رو پاهام بعد سرش آورد بالا گفت ببخشید ندیدمتون (من موهای پامو میزنم و کلا آدم کم مویی هستم صورتمم هنوز مو در نیاورده ولی میخام لیزر کنم در اینده ) من رفتم پیش دوستام و تمرین میکردم اولش نفهمیدم ولی بعد که خاستم آب بخورم فهمیدم همون پسره داره نگام میکنه و با دوستش حرف میزنن رفتم شیشه ابمو برداشتم رفتم سمت آبخوری شیشه ابمو پر آب کردم تا برگشتم دیدم پسره پشت سرمه. منم چون خیلی خجالتیم سرم پایین بود میخاستم برم که اسمم ازم پرسید اسمم بهش گفتم اونم خدش معرفی کرد بهم : اسمش محمد بود ۲۱سالش بود. اون شب بعد یکو نیم ساعت تمرین رفتیم خونه. ما هر شب باشگاه میرفتیم جمعه ها تعطیل بود ولی بقیه شبا میرفتیم یه هفته گزشت میرفتیم باشگا و پسره همش چشش رو من بود منم زیاد توجه نمیکردم. یه شب داشتیم رو پا تمرین میکردیم و پا میزدیم من داشتم با دستگاه جلو ران میزدم با دانیال کل کل میکردیم و وزنه زیاد میکردیمو ست بیشتر میزدیم همینجوری که وزنه زیاد میکردیم من ست پنجم پاهام کم آورد و خسته شدم محمد دقیق پشت سرمون داشت به تمرین دیگ میکرد و فهمیده بود که من خسته شدم تا میخاستم دیگ تمومش کنم باختم قبول کنم محمد اومدو گفت میشه کل کل تموم کنین من ستمو بزنم. منم که از خدام بودو خسته شده بودم گفتم باشه و پاشدم از دستگاه یه چشمکی بهم زدو منم فهمیدم که به خاطر این که باخت ندم این کارو کرد. دانیال همون لحظه بهم گفت اشکال نداره بیا بریم پشت ران بزنیم اونجا کل کل میکنیم من
1401/02/24
#ترنس #گی #خاطرات_نوجوانی
سلام
من آریانا هستم ۱۷سالمه و تهران زندگی میکنم
نمیخام حاشیه برم و مقدمرو زیاد کنم پس میرم سراغ اصل مطلب
من پسرم اما به هم جنس خودم حس دارم نه فقط از لحاظ جنسی از همه لحاظ. میدونم چه فکری میکنین ولی خب خدمم نمیدونم ترنس هستم یا نه راستش مشاورم نرفتم ولی خب از ۱۵ساگی به این قضیه پی بردم. از کودکی ام همش دوست داشتم تو جمع دخترا باشم تا پسرا با دخترا بازی کنم و بازی دخترونه.
خب برگردیم به همین سنم، من دوتا دوست صمیمی دارم (اشکان،دانیل)
که از کلاس شیشم همکلاسی هستیم من همیشه تو مدرسه با اشکان دانیال بودم و چون محتوای مدارس خیلی داغونه راستش میترسیدم به کسی اعتماد کنم باهاش دوست شم جز اشکان دانیال به کسی اعتماد نداشتم حالا بماند که چقدر ازیت شدم بین اون پسرای حشری مدرسه. میدونین آخه من درسته به پسرحس دارم ولی خب فقط همون پسری که دوسش دارم باید بهم دست بزنه .خلاصه بگزریم
یه روز اشکان و دانیال داشتن باهم در مورد باشگاه بدنسازی حرف میزدن قرار میزاشن که برن ثبت نام کنن راستش من فکرم درگیر شد که چرا به من نمیگن باهاشون برم یعنی من نمیتونم از خدم مراقبت کنم ، یعنی من نمیتونم به خاطر این وضعیتم آزادی داشته باشم ، من از استایل بدنم راضی بودم دوسش دارم ولی خب به خاطر این فکرای تو سرم بهشون گفتم منم میام یه نگاه با تعجب کردن بهم دانیال گفت متمعنی میخای بیای ؟ منم یکم دودل بودم ولی باز غرورم گفت آره
ما شب بعدش آماده شدیم رفیقتیم باشگاه. باشگاه مال رفیق دایی اشکان بود شب اولی که وارد باشگاه شدم خیلی استرس داشتم.
ثبت نام کردیم اشکان گفت خب بریم لباسامونو عوض کنیم و بریم گرم کنیم. اتاق پروفاش پردهاش کنده شده بود و خب همه مثل من خجالتی نبودن براشون مهم نبود من لباسمو در آوردم و لباس ورزشیمو تنم کردم واستادم تا خلوت شه بعد شلوارمو در بیارم، یه موقعیت گیرم اومد و شلوارم در آوردم همون لحظه یه پسره با قد یکو هشتادو پنج تا یکو نود بدون لباس و بدن خیلی خش فرم و مو های مشکی اومد اشتباهی تو اتاق پروف من چشمش خورد به بدنم یه ثانیه روم کرد رو پاهام بعد سرش آورد بالا گفت ببخشید ندیدمتون (من موهای پامو میزنم و کلا آدم کم مویی هستم صورتمم هنوز مو در نیاورده ولی میخام لیزر کنم در اینده ) من رفتم پیش دوستام و تمرین میکردم اولش نفهمیدم ولی بعد که خاستم آب بخورم فهمیدم همون پسره داره نگام میکنه و با دوستش حرف میزنن رفتم شیشه ابمو برداشتم رفتم سمت آبخوری شیشه ابمو پر آب کردم تا برگشتم دیدم پسره پشت سرمه. منم چون خیلی خجالتیم سرم پایین بود میخاستم برم که اسمم ازم پرسید اسمم بهش گفتم اونم خدش معرفی کرد بهم : اسمش محمد بود ۲۱سالش بود. اون شب بعد یکو نیم ساعت تمرین رفتیم خونه. ما هر شب باشگاه میرفتیم جمعه ها تعطیل بود ولی بقیه شبا میرفتیم یه هفته گزشت میرفتیم باشگا و پسره همش چشش رو من بود منم زیاد توجه نمیکردم. یه شب داشتیم رو پا تمرین میکردیم و پا میزدیم من داشتم با دستگاه جلو ران میزدم با دانیال کل کل میکردیم و وزنه زیاد میکردیمو ست بیشتر میزدیم همینجوری که وزنه زیاد میکردیم من ست پنجم پاهام کم آورد و خسته شدم محمد دقیق پشت سرمون داشت به تمرین دیگ میکرد و فهمیده بود که من خسته شدم تا میخاستم دیگ تمومش کنم باختم قبول کنم محمد اومدو گفت میشه کل کل تموم کنین من ستمو بزنم. منم که از خدام بودو خسته شده بودم گفتم باشه و پاشدم از دستگاه یه چشمکی بهم زدو منم فهمیدم که به خاطر این که باخت ندم این کارو کرد. دانیال همون لحظه بهم گفت اشکال نداره بیا بریم پشت ران بزنیم اونجا کل کل میکنیم من
تا مایا
1401/03/14
#ترنس #زنپوش
این داستان نیست ، زندگی منه.
چون با هم فرق طبیعی و بدنی داریم زندگیمون با هم متفاوت بوده پس دلیل نداره به هم بد و بیراه بگیم .
اگه خوشتون نیومد لطفا فقط فحش ندین
خاطرات دوران بچگی و نوجوانی من پُر از خاطرات دکتر و روانشناس و مشاوره است توی خونه هم از وقتی به مدرسه می رفتم لباسام رو خونوادم انتخاب می کردن و مدام می گفتن چی بپوشم و چی نپوشم و چطور با همکلاسام رفتار کنم.
من تهران متولد شدم لاغر و تقریبا کوتاه قد و روشن پوست بودم و بدنم ظریف بود، کمی برجستگی سینه هم داشتم . اسممو شهنام گذاشته بودند . از همون بچگی احساس می کردم با پسرهای دیگه فرق دارم. از یه طرف دوست داشتم مثل پسرهای دیگه باشم از اون طرف احساس می کردم بیشتر شبیه دخترهام . بعد از چند سال به خاطر کار پدرم مجبور شدیم به یه شهری بریم که بیشتر مردمش پوستشون تیره بود . اینطوری من تو مدرسه بیشتر به چشم میومدم . بعدها فهمیدم اون همه تلاش های پدر و مادرم برای این بود که اونها از همون اول می دونستن که من یه پسر معمولی نیستم و نمی خواستن تو چشم باشم و صدمه ببینم. بعدها خودمم عادت کردم و همه اش سعی می کردم مثل پسرهای دیگه به نظر بیام . ورزش می کردم و زیاد با کسی دوست نمی شدم اگرم دوست می شدم نمی گذاشتم در موردم چیز زیادی بفهمند.
از 13 سالگی دیگه کاملا فهمیدم موضوع چیه. فهمیدم که احساسم درست بوده و از درون پسر نیستم ولی نمی دونستم چطور می شد که نه پسر باشم و نه دختر. پدر و مادرم خیلی منو پیش دکترهای مختلف بردند . بعدا فهمیدم اونها مشکل منو فهمیدن اما با اینکه یکی از دکترها که دوست خانوادگیمون بود بهشون گفته بود که بهتره منو بفرستن خارج از کشور و اونجا تطبیق جنسیت بدم، اونها ناراحت شده بودن و بازم منو پیش متخصص های دیگه برده بودن و خلاصه یه جوری خودشون رو قانع کرده بودن که مشکل من جدی نیست و سنم که بالا بره وضعیت جنسی ام ثابت میشه.
من آدم حرف گوش کنی بودم و خودمم می ترسیدم موضوع هویت جنسی و احساس های دخنرونه ام رو کسی بفهمه بنابراین خیلی گوشه گیر بودم و فقط درس می خوندم.زندگی کردن توی اون شهر باعث شده بود که بتونم خودم رو با پسرها تطبیق بدم و خیلی اوقات احساس شدید دخترونه ام رو از خودم هم پنهون می کردم.
موقع کنکور رسید . من خیلی درس خوندم ولی رشته ای که می خواستم قبول نشدم اما از یه نظر خوب شد ، خوب شد که تهران قبول شدم البته دانشگاه آزاد. اولش پدرم تلاش کرد که خانواده دوباره به تهران برگرده اما نشد . بعد قرار شد به خونه دایی ام برم .پدرم به هیچکی اعتماد نداشت ولی بالاخره قبول کرد که به خونه دایی ام برم تا زمانی که یه فکر دیگه بکنه
دایی ام یه پسر 25 ساله داشت و پدرم به خاطر اون نگران بود
روز انتخاب واحد توی دانشگاه یه پسره اومد و ازم یه سوال راجع به انتخاب واحد کرد من نمی دونستم و بهش گفتم ترم اولی ام و خبر ندارم اون یه لبخند خاص زد و رفت .چند روز دیگه که نشسته بودم و یکی از کتابا رو نگاه می کردم دوباره همون پسر اومد و ازم درباره یکی از استادها سوال کرد .برام عجیب بود چون گفته بودم تازه واردم ولی اون سر حرف رو باز کرد و از شهر و خوابگاه و خانواده ام پرسید .من هم تلگرافی جوابشو دادم و بلند شدم از ساختمون دانشگاه بیرون رفتم.
از اون به بعد هر وقت منو می دید سلام علیک می کرد و بعضی وقتا کنارم می نشست و صحبت می کرد .آروم آروم بهش عادت کردم .هیچ دوستی نداشتم و اون یه جورایی ازم حمایت می کرد . هرچی می گذشت می فهمیدم که آدم بدی نیست و ازش خوشم اومده بود، زود با هم صمیمی شدیم و وقتی با همدیگه بودیم مثل این
1401/03/14
#ترنس #زنپوش
این داستان نیست ، زندگی منه.
چون با هم فرق طبیعی و بدنی داریم زندگیمون با هم متفاوت بوده پس دلیل نداره به هم بد و بیراه بگیم .
اگه خوشتون نیومد لطفا فقط فحش ندین
خاطرات دوران بچگی و نوجوانی من پُر از خاطرات دکتر و روانشناس و مشاوره است توی خونه هم از وقتی به مدرسه می رفتم لباسام رو خونوادم انتخاب می کردن و مدام می گفتن چی بپوشم و چی نپوشم و چطور با همکلاسام رفتار کنم.
من تهران متولد شدم لاغر و تقریبا کوتاه قد و روشن پوست بودم و بدنم ظریف بود، کمی برجستگی سینه هم داشتم . اسممو شهنام گذاشته بودند . از همون بچگی احساس می کردم با پسرهای دیگه فرق دارم. از یه طرف دوست داشتم مثل پسرهای دیگه باشم از اون طرف احساس می کردم بیشتر شبیه دخترهام . بعد از چند سال به خاطر کار پدرم مجبور شدیم به یه شهری بریم که بیشتر مردمش پوستشون تیره بود . اینطوری من تو مدرسه بیشتر به چشم میومدم . بعدها فهمیدم اون همه تلاش های پدر و مادرم برای این بود که اونها از همون اول می دونستن که من یه پسر معمولی نیستم و نمی خواستن تو چشم باشم و صدمه ببینم. بعدها خودمم عادت کردم و همه اش سعی می کردم مثل پسرهای دیگه به نظر بیام . ورزش می کردم و زیاد با کسی دوست نمی شدم اگرم دوست می شدم نمی گذاشتم در موردم چیز زیادی بفهمند.
از 13 سالگی دیگه کاملا فهمیدم موضوع چیه. فهمیدم که احساسم درست بوده و از درون پسر نیستم ولی نمی دونستم چطور می شد که نه پسر باشم و نه دختر. پدر و مادرم خیلی منو پیش دکترهای مختلف بردند . بعدا فهمیدم اونها مشکل منو فهمیدن اما با اینکه یکی از دکترها که دوست خانوادگیمون بود بهشون گفته بود که بهتره منو بفرستن خارج از کشور و اونجا تطبیق جنسیت بدم، اونها ناراحت شده بودن و بازم منو پیش متخصص های دیگه برده بودن و خلاصه یه جوری خودشون رو قانع کرده بودن که مشکل من جدی نیست و سنم که بالا بره وضعیت جنسی ام ثابت میشه.
من آدم حرف گوش کنی بودم و خودمم می ترسیدم موضوع هویت جنسی و احساس های دخنرونه ام رو کسی بفهمه بنابراین خیلی گوشه گیر بودم و فقط درس می خوندم.زندگی کردن توی اون شهر باعث شده بود که بتونم خودم رو با پسرها تطبیق بدم و خیلی اوقات احساس شدید دخترونه ام رو از خودم هم پنهون می کردم.
موقع کنکور رسید . من خیلی درس خوندم ولی رشته ای که می خواستم قبول نشدم اما از یه نظر خوب شد ، خوب شد که تهران قبول شدم البته دانشگاه آزاد. اولش پدرم تلاش کرد که خانواده دوباره به تهران برگرده اما نشد . بعد قرار شد به خونه دایی ام برم .پدرم به هیچکی اعتماد نداشت ولی بالاخره قبول کرد که به خونه دایی ام برم تا زمانی که یه فکر دیگه بکنه
دایی ام یه پسر 25 ساله داشت و پدرم به خاطر اون نگران بود
روز انتخاب واحد توی دانشگاه یه پسره اومد و ازم یه سوال راجع به انتخاب واحد کرد من نمی دونستم و بهش گفتم ترم اولی ام و خبر ندارم اون یه لبخند خاص زد و رفت .چند روز دیگه که نشسته بودم و یکی از کتابا رو نگاه می کردم دوباره همون پسر اومد و ازم درباره یکی از استادها سوال کرد .برام عجیب بود چون گفته بودم تازه واردم ولی اون سر حرف رو باز کرد و از شهر و خوابگاه و خانواده ام پرسید .من هم تلگرافی جوابشو دادم و بلند شدم از ساختمون دانشگاه بیرون رفتم.
از اون به بعد هر وقت منو می دید سلام علیک می کرد و بعضی وقتا کنارم می نشست و صحبت می کرد .آروم آروم بهش عادت کردم .هیچ دوستی نداشتم و اون یه جورایی ازم حمایت می کرد . هرچی می گذشت می فهمیدم که آدم بدی نیست و ازش خوشم اومده بود، زود با هم صمیمی شدیم و وقتی با همدیگه بودیم مثل این