داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
داستان

من و مادر زنم اعظم


#مادرزن
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه من احسانم 32 ساله قدم حدود 180 تا و سبزه هستم و واقعا حشریم من مدت 5 ساله ازدواج کردم .همسرم نسبت به مادرش اصلا خوشگل نیست خیلی لاغر و روی کشیده ایی داره در عوض مادر زنم که فقط 5 سال از خودم بزرگتره چشمای درشت رنگی و صورت توپول و گردی داره در ضمن کون خیلی باحالی داره اونم مثل من خیلی حشرش بالاست. از همون روز اول خواستگاری قسم خوردم هرجوری شده بکنمش .پدر زنم ادعای غیرتش میشه و مادر زنم را از همون روز اول وادار کرده بود جلوی من روسری و چادر بپوشه ولی یه شیشه ایی و بیکار و علافه همش تو خونه پلاس بود. و همیشه تا لنگ ظهر تو خونه بود و بعد میرفت ساعتای 12 شب برمیگشت. من از همون روزای اول عقد به مادر زنم نخ میدادم که اونم بخاط کمبود هایی که از طرف پدر زنم میکشید جواب میداد.خلاصه یه روز بعد از ظهر که خانمم رفته بود آرایشگاه دلا به دریا زدمو رفتم خونه مادر زنم گفتم من مهشیدو بردم آرایشگاه و چون خیلی طول میکشید اومدم اینجا یکم استراحت کنم.و رفتم روی تخت خواب مادر خانمم بخوابم .تا رفتم بخوابم دیدم سوتین و شورتش روی تخت افتاده برش داشتم و یه بویی کشیدم وای داشتم دیونه میشدم درست مثل اینکه یه دقیقه پیش از پاش در اورده باشه از بوی کوس تپل خانم داشت آبم میومد که متوجه شدم داره میاد توی اتاق خواب من هم سریع انداختمشون روی تخت جایی که بتونه ببیندشون.تا اومد تو اتاق و صحنه را دید یه شرمی تو صورتش پیدا شد. و شورت و سوتینشو برداشت .و گفت دو روزه کمرم درد گرفته و نتونستم خونه را جمع کنم .که منم خدا خواسته که چرا زودتر به من نگفتی .تو رفقا من معروفم به احسان ماساژ.خلاصه از اون که نه از من آره دستشو گرفتم و خوابوندمش روی تخت و پریدم از تو آشپز خونه یکم روغن زیتون اوردم.اول روسریشو در اوردم چون جلوی من همیشه روسری میپوشید بعد از ماساژ سرش رفتم سراغ کمرش .گفتم اگه میخوای جواب بده باید با روغن ماساژت بدم .خلاصه با هزار شوخی و بدبختی تونستم لباسشو در بیارم و فقط کرستش تنش بود.روغنو که ریختم و ماساژ دادم دیدم خیلی بیحال شده گیره های سوتینشو هم به آرومی باز کردم جوری که متوجه نشد و رفتم سراغ قسمت کونش وای چقدر نرم بود بر عکس زنم .تو دلم گفته هرجور شده من امروز این کونو میکنم .وقتی برش گردوندم که جلوی گردنشو ماساژ بدم سوتینش که باز بود افتاد من هم سریعا دستمو گذاشتم روی پستوناش و شروع کردم با یه لبخند ماساژ دادن. که اون هم دیگه جوری بیحال شده بود که چاره ایی جز ادامه دادن نداشت .تا خوب پسوناشا مالیدم یهو بدون اینکه بخوام شروع کردم به خوردنشون و حالا بخور و کی نخور و دستمو هم گذاشتم روی کوسش و همینطور میمالیدم که آخ و واخش بالا رفت وهمینطور میگفت من کیر میخوام کیر میخوام کیر .پاشد و شلوارمو کشید پایین و کیرمو با ولع کرد تو دهنش و با اخ و واخ خورد .بعد گوسفندی شد که براش تلمبه بزنم ولی من گفتم میخوام وقتی میکنمت چشمای رنگی خوشگلتو ببینم.سر کیرو به آرومی گذاشتم در کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن حدود ده دقیقه تلمبه زدم که تا میخواست آبم بیاد کشیدم بیرون و پاشیدم روی صورتش اونم با انگشت همه شو جمع کرد و خورد.از اون روز به بعد هفته ایی دوبار میکنمش یه بار از کون یه بار از کوس . ولی جالبه تا پدر زنم میاد تو خودشو جمع و جور میکنه و جلوش تو روی من
روسری میپوشه که من از این جندگیش خیلی لذت میبرم.


نوشته: احسان

#پایان
@dastankadhi
خیانت مادرزنم را به چشم دیدم
1400/09/14

#مادرزن_ #خیانت

پامو که بیرون گذاشتم سکندری خوردم و نزدیک بود سرنگون بشم. چشمام بزور باز میشد و گیج و منگ بودم. پامو روی پله اولی گذاشتم که بند کفشمو ببندم ولی تعادلمو نتونستم حفظ کنم و کله پا شدم. شروع به خندیدن به  خودم کردم. سرمو برگردوندم ببینم حسین آقا این صحنه رو دیده یانه؟ پدر زنم پشت فرمون نشسته بود و توی بحر خودش بود و متوجه نشده بود. بارش برف شب قبل یک پرده پاک و سفید روی همه چیز کشیده بود. حسین آقا دوباره بوق زد. اینبار طولانی و عصبی. شب قبلش همگی خونه پدرزنم بودیم و دیروقت خوابیده بودیم.  منتظر باجناقم محسن بودیم که باهم به شرکت بریم. نمیدونم محسن چرا اینقدر کشش میداد‌.  از شیشه در نگاه کردم دیدم داره کاپشنشو میپوشه. پروانه خانم مادرزنم پشت سرش اومد و چترشو بهش رسوند.
محسن دستشو دراز کرد که چتر رو بگیره ولی مادر زنم صورتشو جلو آورد و محسن بوسه آبداری روی لبهاش گذاشت. دستهای محسن دور کمر مادرزنم رفت و همو بغل کردند. لب تو لب شدن و دستهای محسن لمبرهای بزرگ کون مادر زنم را چنگ میزد. مادر زنم به طبقه بالا اشاره کرد. جایی که آیدا و یلدا زنهای من و محسن خواب بودند. محسن را از آغوشش پس زد و رفت داخل. بطرف ماشین حرکت کردم. بالاخره محسن بیرون اومد. همیکنه چشمش به من افتاد گفت حمید چته انگار حالت بده. سرما خوردی؟ علیرغم اینکه صبح زود و سردی بود غرق عرق شده بودم. بدنم بی اختیار میلرزید و نمیتونستم حرف بزنم.
نفهمیدم طول کوچه و خیابون را کی طی کردیم. نگاه کردم دیدم داخل اتوبان هستیم. محسن جلو نشسته بود و با پدرزنم بحثشون در مورد دلار گرم بود. نگاهی از پشت سر به پدر زنم انداختم. انگار بار اول بود میدیدمش.
موهاش ریخته بود و تک تک موی باقیمانده سفید شده بودند. این مرد مهربان که در زندگی آزارش به مورچه نرسیده بود با خون دل یک شرکت کوچک درست کرده بود و من و محسن را زیر بال و پرش گرفته بود. موقع خرید خانه هم عین یک پدر دلسوز  بجای پسر نداشته هرچه در توان داشت مضایقه نکرد.
اگر قبلا کسی بهم میگفت مادرزنت خیانت میکند یا هنوز حس شهوتش را دارد دو روز بهش میخندیدم ولی چیزی که صبح و در کمتر از یک دقیقه دیده بودم همه تصوراتم را تغییر داد.
دو ماه بعدی  را صرف این کردم که از وجود یک رابطه  ممنوعه بین باجناقم و مادرزنم اطمینان پیدا کنم  و کاملا مطمئن شدم یک رابطه جدی و طولانی بین آنها وجود دارد.
عصر پنجشنبه بود در راه فرودگاه بودیم. .پدر زنم جلو نشسته بود و آیدا و یلدا صندلی عقب بودند. طبق معمول آروم و محتاط رانندگی میکردم. حسین آقا برای فروش زمین موروثی به شهرستان میرفت و دخترها هم برای سرزدن به اقوام باهاش میرفتند. من و محسن هم قرار بود امانتدار حسین آقا در کنترل روال کار شرکت باشیم.
همان لحظه که خبر این مسافرت را شنیدم فهمیدم کسانی پشت صحنه این سفر را اینگونه طراحی کرده اند تا آزدانه کثافت کاری کنند.
وقتی به خونه رسیدم اول پیتزا سفارش دادم. بعد لبتاپ را روشن کردم و یه آهنگ پلی کردم. سیگارم را روشن کردم و روی راحتی دراز کشیدم. هروقت زنم خانه نبود داخل خونه سیگار میکشیدم‌. گوشیم زنگ خورد. نوشته بود مامان پروانه. جواب دادم دعوتم کرد برای شام. گفتم مرسی خسته هستم و پیتزا سفارش داده ام. گفت بیا دیگه محسن هم میاد. خواستم بگم مزاحم نمیشم ولی تشکر کردم و قطع کردم. اسم مخاطب را از مامان پروانه به مادرزن تغییر دادم.
بعد شام آرام و قرار نداشتم .برام سوال بود آیا باجناق و مادرزنم ارتباط جنسی هم دارند یا نه. دسته کلید زنم که کلید خونه مامانش هم داخلش بود را برداشتم و زدم بیرون. علیرغم بارش
سکس با پروین مادرزنم
1401/01/28

#مادرزن #تابو #ماساژ

سلام دوستان
اول از معرفی خودم شروع میکنم من ارمان ۲۶ سالمه و ساکن تهرانم و ۴ سال هست که ازدواج کردم
من از اول تو نخ مادر زنم بودم که اسمش پروین بود اون یه زن ۵۴ ساله بود موهای قهوه ای فر با یه کون گنده و سینه های افتاده و دائم پا درد داشت و من برای بهتر شدنش هر روز براش پاهاشو ماساژ میدادم و این داستان برمیگرده به یک سال پیش که یه شب به اتفاق دوتایی تو خونه بودیم و ازم خواست ماساژش بدم و نشست روی صندلی منم طبق معمول شروع کردم به مالیدن پاهای قشنگش و همینجور خیال پردازی میکردم‌ که برگشت گفت خیلی خستس و ازم خواست یه ماساژ کامل بدمش منم گفتم چشم پروین جون شما بخواب من یکم روغن بیارم که اذیت نشی ، اینم بگم ما خیلی تاروف داشتیم با هم ، خلاصه رفتمو روغن و اوردم پروین جون خوابیده بود زمین و لباساش تنش بود که گفتم پروین جون لباست روغنی میشه یزره بزن بالا اونم گفت خودت درستش کن و من پیرهنشو زدم بالا وااااای برای بار اول بود نیمه لخت میدیمش کیرم سیخ شده بود و میترسیدم برگرده ببینه و داستان شه که دیگه شروع کردم به ماساژ دادنش همین جوری مالیدمو رسیدم به گردنش که دیدم بعد یزره مالیدن نفساش تغییر کرد سریع اومدم پایین ترو داشتم کمرشو میمالیدم که گفت پاهامو بمال این روغنه خیلی خوبه و این حرفا ، منم سریع از فرصت استفاده کردمو گفتم خوب شلوارتون کثیف میشه میخواین در بیارین ؟؟؟ اونم گفت اره درش بیار من اروم شلوارشو کشیدم پایین یه شرت سفید پاش بود که رفته بود لای کون گندش سریع شرتشو با دست اورد بیرون و منم چیزی نگفتم شروع کردم پاهاشو مالیدن ولی چشم همش به کونش بود داشتم میمردم از شق درد رسیدم به کف پاهاش اروم اروم میمالیدم که گفت کمرمو ماساژ بده زود رفتم سراغ کمرش دیگه داشتم دیوونه میشدم از طرفی خیلی ازش میترسیدم ، دیگه دل زدم به دریا و همین جوری که میمالیدم هی پایین تر میمدمو هی شرتشو اروم میکشیدم پایین تر دیگه چاک کونش معلوم بود که گفت برو پایین ترو بمال منم شرایطو مناسب دیدمو یزره شرتشوکشیدم پایین تر که دیگه کامل کونش معلوم بود دیدم برگشت و با یه خنده ی خاصی گفت ارمان میخوای شرتمو در بیار کثیف نشه بعد پاهاشو سفت چسبوند به هم منم شرتو در اوردم ، وااااای که دیوونه داشتم میشدم یزره ماساژ دادم گفتم موقع خوبیه باز گردنش‌و بمالم حس کرده بودم حشریش میکنه یزره که براش مالیدم دیدم شل شد اومدم سمت کمرش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و یه بووووس سفت از کونش گرفتم یهو جمع کرد خودشو گفت چی کار میکنی ؟؟؟ گفتم ببخشین دست خودم نبود اونم با خنده گفت راست میگی میفهمم خیلی سخته ولی خودتو کنترل کن ، اونجا فهمیدم شل شده که با خنده گفتم یزره دیگه مونده و اونم گفت باشه فقط حواست باشه من مادر زنتم زنت نیستم که باهام هر کاری بکنی دیگه دیدم بهتر ازین موقعیت پیش نمیاد دوباره رفتم بوسش کنم که ایندفه با دستام کونشو باز کردم سوراخش موهاش در اومده بودو منم حشری حشری بودم و قشنگ سوراخشو بوس کردم که دیدم هیچی نگفت و فقط خودشو ول کرد دوباره شروع کردم زبونمو کردم تو سوراخش واااااای خیلی خوشمزه بود بهترین طعم زندگیم بود پروینم که هیچی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد همینجوری رفتم پایین تر و به کسش رسیدم که دیدم کونشو اورد بالا که راحت براش بخورم منم شروع کردم هر چی تونستم براش لیس زدم کسش مو داشت و فک کنم خیلی وقت بود نزده بود اونارو که یهو دیدم یرگشت خیلی ترسیدم داشتم میگفتم ببخشین که با دست اشاره به کسش کرد که براش بخورم شروع کردم به لیس زدنش اونم با دست سرمو فشار میداد به کسش دیکه خیلی حشری شده بود که گف
رازهای اشنا
1401/02/19

#مادرزن #فانتزی

قرار نیست چیزی دور از انتظار اتفاق بیوفته قرار نیست مشکلی بر مشکلات اضافه بشه فقط باید درد دل کرد که بار شانه کمتر احساس بشه هیچ قلمی نیست که خطا نداشته باشه خطا باید باشه تا روال زندگی انجام بشه و درس برای همه بشه.
ولی انگاری که حرفهای من برایش قابل فهم نبود دایم داشت حرف خودشو میزد نباید میشد من خودمو نمیتونم ببخشم از خودم بدم میاد دیگه به هیچ عنوان من رو یکجا تنها نزار پیش کسی نمیتونم تنها باشم به هیچ کس اطمینان نیست.
اون روز رو با هر جون کندنی بود از کنارش تموم نخوردم آخه خیلی کار داشتم همه رو به روز بعد موکول کردم ولی مگر ممکن بود بسته رویا رو تنها گذاشت و رفت پی کار و کسب .
اینو بگم که رویا زن من از دوستان هم بازی من در کودکی بود تنها کسی که دوست داشتم و دارم رویا بود و برام رسیدن به رویا درست مثل رویاهام بود زنی زیبا و پر نشاط و خنده رو و خیلی بامرام و خون گرم.
زیبایی رویا برای من تنها هوری دنیا بود تا جایی که صد هزار تا عکس بیشتر از خنده هایش داشتم ما بچه دار نمی‌شویم و هنوز هم دنبال مشکل ایراد از کیه نیستیم به هم قول دادیم برامون مهم نباشه حداقل اینکه برای من مهم نیست.
مادر رویا پسر برادر خودشو برای دامادی دوست داشت ولی رویا اونو قبول نکرده بود و من رو انتخاب کرده بود این مشگل برای مادر رویا هنوز تازه و هر بار سر کوفت رویا میزد که این مرده اجاقش کوره و تو نباید با این ازدواج میکردی اگر با پسر برادر من ازدواج کرده بودی الان پسرت مدرسه ای بود.
منم از ماجرا خبر نداشتم مدتها بعد از ازدواج بطور غیر مستقیم متوجه موضوع شدم اونم از طرف مادر خانمم. دیگه برام عادی بود که محلی و سردی برخورد مادرجون هر وقت رویا رو تنها میدید پسر برادر میشد موضوع حرف و نهایت هم با دعوا و دلخوری رویا رو میبرم خونه اینبار گویا چیز دیگه ای بود مادرش دنبال علت بود برای بچه دار نشدن ما این بود که رویا رو در فشار برای فهمیدن علت بیماری و تقصیر من از بچه دار نشدن میدونست.
رویا هم پافشاری میکرد که ما بچه لازم نداریم ولی مادرش گوش بدهکار نداشت تا حرف کسی رو قبول کنه فقط شده بود سوهان روح روز بعد از خونه زدم بیرون یکراست رفتم خونه مادر زن و با چند ضربه محکم به در خونه کشیدمش دم در اونم با شنیدن اون ضربات با وضع خیلی ما جور آمده بود دم در میشد از روی لباس همه اندام خودشو و تمام اندام تناسلی رو دید و حدس زد لباس نازک بدن نما که سوتین داد میزنند و گرمکن تنگ که کوص و تا چاک کوص رو نشون میداد تنش بود بدون هیچ حرفی چند لحظه فقط نگاه کردم از سر تا پا برانداز کردم وقتی بخودم آمدم داشتم کوص رو با چشمام می‌خوردم که گفت.
چه خبره چیزی شده؟
گفتم چی میخواستی باشه بی نیست دیگه الان صحبت پسر داداش مهربانت رو ادامه ندی و دست از سر زندگی ما بکشی و مارو باحال خودمون بزاری باشیم بخدا دیگه خسته شدم.
که درست در همین لحظه دست موتور گرفت و کشید تو که بیا تو اینجا خوب نیست حرف بزنیم منم رفتم داخل ولی هنوز دست تو دستش بود و داشت به طور خیلی ما محسوس نوازش میکرد و منم هیچ حسی نداشتم اصلا برام مهم نبود ولی اون لحظه به فکرم خطور نمی‌کرد که چکار داره می‌کنه همینطور که داشتم می‌آمدم داخل ناگهان خودمو کنار مادر زنم دیدم تنها و اونم دست منو گرفته بود که گفتم.
من باید زود برگردم خونه شما میشه از سر کچل ما دست برداری و مارو باحال خودمون تنها بزاری بمونیم آخه نمیشه که شما…
حرف منو قطع کرد.
و. خودش ادامه داد.
آخه عزیز من نباید فکر بچه آوردن باشید نباید دوا درمون کنید اینکه تعارف ندارد این دختر من بعد از باش به تو
داستان

من و مادر زنم اعظم


#مادرزن
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه من احسانم 32 ساله قدم حدود 180 تا و سبزه هستم و واقعا حشریم من مدت 5 ساله ازدواج کردم .همسرم نسبت به مادرش اصلا خوشگل نیست خیلی لاغر و روی کشیده ایی داره در عوض مادر زنم که فقط 5 سال از خودم بزرگتره چشمای درشت رنگی و صورت توپول و گردی داره در ضمن کون خیلی باحالی داره اونم مثل من خیلی حشرش بالاست. از همون روز اول خواستگاری قسم خوردم هرجوری شده بکنمش .پدر زنم ادعای غیرتش میشه و مادر زنم را از همون روز اول وادار کرده بود جلوی من روسری و چادر بپوشه ولی یه شیشه ایی و بیکار و علافه همش تو خونه پلاس بود. و همیشه تا لنگ ظهر تو خونه بود و بعد میرفت ساعتای 12 شب برمیگشت. من از همون روزای اول عقد به مادر زنم نخ میدادم که اونم بخاط کمبود هایی که از طرف پدر زنم میکشید جواب میداد.خلاصه یه روز بعد از ظهر که خانمم رفته بود آرایشگاه دلا به دریا زدمو رفتم خونه مادر زنم گفتم من مهشیدو بردم آرایشگاه و چون خیلی طول میکشید اومدم اینجا یکم استراحت کنم.و رفتم روی تخت خواب مادر خانمم بخوابم .تا رفتم بخوابم دیدم سوتین و شورتش روی تخت افتاده برش داشتم و یه بویی کشیدم وای داشتم دیونه میشدم درست مثل اینکه یه دقیقه پیش از پاش در اورده باشه از بوی کوس تپل خانم داشت آبم میومد که متوجه شدم داره میاد توی اتاق خواب من هم سریع انداختمشون روی تخت جایی که بتونه ببیندشون.تا اومد تو اتاق و صحنه را دید یه شرمی تو صورتش پیدا شد. و شورت و سوتینشو برداشت .و گفت دو روزه کمرم درد گرفته و نتونستم خونه را جمع کنم .که منم خدا خواسته که چرا زودتر به من نگفتی .تو رفقا من معروفم به احسان ماساژ.خلاصه از اون که نه از من آره دستشو گرفتم و خوابوندمش روی تخت و پریدم از تو آشپز خونه یکم روغن زیتون اوردم.اول روسریشو در اوردم چون جلوی من همیشه روسری میپوشید بعد از ماساژ سرش رفتم سراغ کمرش .گفتم اگه میخوای جواب بده باید با روغن ماساژت بدم .خلاصه با هزار شوخی و بدبختی تونستم لباسشو در بیارم و فقط کرستش تنش بود.روغنو که ریختم و ماساژ دادم دیدم خیلی بیحال شده گیره های سوتینشو هم به آرومی باز کردم جوری که متوجه نشد و رفتم سراغ قسمت کونش وای چقدر نرم بود بر عکس زنم .تو دلم گفته هرجور شده من امروز این کونو میکنم .وقتی برش گردوندم که جلوی گردنشو ماساژ بدم سوتینش که باز بود افتاد من هم سریعا دستمو گذاشتم روی پستوناش و شروع کردم با یه لبخند ماساژ دادن. که اون هم دیگه جوری بیحال شده بود که چاره ایی جز ادامه دادن نداشت .تا خوب پسوناشا مالیدم یهو بدون اینکه بخوام شروع کردم به خوردنشون و حالا بخور و کی نخور و دستمو هم گذاشتم روی کوسش و همینطور میمالیدم که آخ و واخش بالا رفت وهمینطور میگفت من کیر میخوام کیر میخوام کیر .پاشد و شلوارمو کشید پایین و کیرمو با ولع کرد تو دهنش و با اخ و واخ خورد .بعد گوسفندی شد که براش تلمبه بزنم ولی من گفتم میخوام وقتی میکنمت چشمای رنگی خوشگلتو ببینم.سر کیرو به آرومی گذاشتم در کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن حدود ده دقیقه تلمبه زدم که تا میخواست آبم بیاد کشیدم بیرون و پاشیدم روی صورتش اونم با انگشت همه شو جمع کرد و خورد.از اون روز به بعد هفته ایی دوبار میکنمش یه بار از کون یه بار از کوس . ولی جالبه تا پدر زنم میاد تو خودشو جمع و جور میکنه و جلوش تو روی من
روسری میپوشه که من از این جندگیش خیلی لذت میبرم.


نوشته: احسان

#پایان
داستان

مانی و مادرزن دوست داشتنی


#مادرزن
سلام به اعضای سایت
اولش بگم داستان سکس با محارمه اونایی که مخالفن نخونن
اسمم مانی هست ۳۰سالمه قدوهیکل معمولی دارم ۵ساله ازدواج کردم وزندگیم از همه لحاظ خوبه حدودا دوسالی میشه که دنبال فرصت واسه سکس با مادرخانمم بودم رابطمون خیلی صمیمی هستش چون شهرستان زندگی میکنیم هر دوسه ماه همدیگرو میبینیم اما همیشه باهاش تو تلگرام در ارتباط بودم اسم مادر خانمم رعنا هست وقد متوسط حدود ۱۶۵ وزن۸۰ اما سینه وباسنش که دیوانم کرده بود درست وژله ایه وسنشم ۴۵ سالشه
داستان مربوطه به اسفند۹۶از اینجا شروع شد که خانمم باردار شد وبه دلیل شرایط بارداریش دکترش کلا رابطه جنسی رو از ماه دوم به بعد ممنوع کرد حدود ماه هشتم بارداری خانمم بود ودم دمای عید وخانه تکونی که خانمم زنگ زده بود مادرش بیاد کمکمون خلاصه چند روز بعدش تنها اومده بود چون پدر خانمم کارمنده ونتونسته بود بیاد رفتم ترمینال دنبالش تا خونه کلی باهم حرف زدیم از وضعیت خانمم پرسید که براش توضیح دادم حس کردم رفتارش تغییر کرد وبیشتر بهم نزدیک شد وصمیمی تر شدیم خونه تکونی رو شروع کردیم از فردای اونروز فرش میشستیم تو حیاط که مدام چشمم به لای سینهاش بود خودشم متوجه شده بود و لی خودشو جمع وجور نکرد منم سعی کردم خودمو بهش بمالونم بعضی وقتا به شوخی خیسش میکردم وشوخی میکردیم تا اینکه وقتی فرش رو فرچه میکشید خم میشد ومنم حسابی حشری میشدم چند باری خودمو بهش مالوندم عکس العمل خاصی نشون نداد بیشتر خوندمو بهش مالوندم چند باری خودمو مالوندم باسنش کیرم بلند شده بود زیر اسلشم تابلو شده بود وقتی پارو میکشیدم به فرش متوجه نگاهش به کیرم شدم ویهو لبخند زند بهش گفتم چی شد گفتش وضعت حسابی خرابه فشار بهت اومده حسابی منم گفتم نه بابا گفت ازت معلومه دیگه مطمئن شدم اونم دلش میخواد چند باری کیرمو مالوندم کونش دیدم اونم داره خودشو به عقب فشار میده ومقاومت نمیکرد کمکم بادستم باسنش رو دستمالی میکردم که دیگه دلو زدم دریا ودستمو بردم لای پاش که دستمو گرفت وگفت پرو نشو منم حسابی ناامید شدم که اومد روبرم وخندید وگفت ضدحال خوردی شوخی کردم دیگه کاملا روم باز شده بود انگشتش میکردم اونم چند باری به کیرم دست زد باهاش حرف از سکس زدم وقبول کرد دنبال بهانه ای بودم که تنها بشیم بعد از خوردن نهار مادرم زنگ زد که شام بریم خونشون خونه مامانم اینا یه کوچه بامافاصله داره منم خانمم رو بردم خونه بابام که به مامانم واسه درست کردن شام کمک کنه وماهم کمی خونه رو تروتمیز کنیم بریم برگشتم خونه دیگه با مادر خانمم تنها شده بودم وحسابی حشری شده بودم قرص تاخیری داشتم تو ماشینم دوتا باهم خوردم و یه ساعتی کمک رعنا جونم کردم و ظرفای آشپزخونه رو تمیز کردم ومدام تو آشپزخونه خودمو میچسبوندم بهش واونم دیگه حسابی حشری شده بود دست به کیرم میزد کارمون که تموم شد گفت میرم حموم دوش بگیرم بریم خونه مامانت منم که قول سکس رو ازش گرفته بودمو بهش گفتم الان بهترین موقع هستش بردمش تو اتاق خواب روی تخت وهیچ مقاومتی نکرد یه ربی حسابی لباشو خوردمو دیگه صداش دراومده بود که گفت بریم حموم رفتیم دوتایی حموم وهمدیگه رو شستیم انقدر کوس تپلشو خوردم که ارضا شد وبهش گفتم نوبت منه اونم برام ساک زد باورم نمیشد که به هدفم رسیدم اونقدر حرفه ای میک میزد که حسابی کیرم شق شده بود داشت میترکید خوابید کف حموم ومنم افتادم روش حسابی از کس کردم اما خیلی تنگ نبود ولی خیلی داغ و لیز بود یه ده دقیقه ای کردم که بهش گفتم بلند بشه وخم بشه دستشو گذاشت رو چهار پایه از پشت کردم تو کسش حدودا پنج دقیقه تلمبه میزدم اه ونالش کل خونه رو برداشته بود داشتم ارضا میشدم ودرآوردم کیرمو وکل آبمو خالی کردم رو باسنش بعد دوش گرفتن رفتیم خونه پدرم اونجا رومون نمیشد همدیگه رو نگاه کنیم البته بعد اون جریان دوسه باری دوباره سکس داشتیم که در غالب یه داستان دیگه مینویسم ببخشید که طولانی شد.
داستان

مادر زنی از جنس بهشت


#مادرزن
سلام و عرض ادب خدمت عزیزانی که هم عقیده ی من هستن و درکم میکنن.
و شمایی که منتظری تا داستان زودتر تموم شه تا فوش دادنو شروع کنی و هر چی که لایق ناموسته بنویسی خواهش میکنم اگه از داستان محارم خوشت نمیاد نخون چون هیچ اجباری نیست بخونی وکسی هم نخواسته نظربدی.
راست و دروغ بودن این داستان هم هیچ سود وضرری به حال کسی نداره پس دلیلی نداره دروغ بگم.
من پسری هستم 23ساله با پوستی سفید و قدو هیکلی درشت و چهار شانه چون ورزش میکنم. و موهای بور و چشمان رنگی و شخصیتی آرام و مهربان که با همه زود جور میشم و اجتماعی هستم.
من توی سن کم ازدواج کردم و وارد خانواده ای شدم که پدر خانمم و مادر خانمم با من فاصله ی سنی زیادی نداشتند و جوان بودند و همسر من فرزند اولشون بود.
مادر خانمم 37 سالشه با پوست سفید و هیکلی درشت و موهای بلوند که تقریبا چاق بود اما چاق بیریخت نبود کمری معمولی داشت با کون بزرگ و سینه های بزرگ که هر کار میکرد نمیتونست مخفی نگهش داره و همه تو کفش بودن.
و شخصیتی جسور و شیطون و باسر وزبون داشت که کسی از پس زبونش برنمیومد. خلاصه واسه خودش رئیس بود تو فامیل و هیچ کی باهاش درنمیفتاد.
ایشون پسر نداشتن و عاشق پسر بودن و طبق گفته های خودش و خانمم همیشه آرزوی داشتن پسری با شرایط ظاهری و شخصیت منو داشته.
بعد از گذشت چند ماه از ازدواجمون محبت ما بدجور به هم زیاد شده بود ومن هم کمبود مادر داشتم تو زندگیم چون مادرم فاصله سنیش با من زیاد بود و انقدر تعدادمون زیاد بود دیگه وقت و حوصله منو نداشت و خلاء بزرگی داشتم تو زندگیم. دقیقا مثل مادرزنم. خلاصه ما خیلی زود وابسته هم شدیمو از هفت روز هفته حداقل 5 روزشو پیش هم بودیم. ما جلوی خانواده ی زنم راحت بودیم البته به غیر از پدرزنم که همش تا 12 شب سر کار بود و اصلا انگار نبود. روزای تابستون همه میرفتیم زیر کولر دراز میکشیدیمو رومون پتو مینداختیم یا فیلم میدیدیم یا صحبت میکردیم. من وسط زنمو مادرش دراز می کشیدم و اون دوتا هر کدوم تو بغلم روی یک دستم و جفتشونو ناز میکردم و حرف میزدیم و عشق میکردیم. انقدر سینه های مادر زنم بزرگ بود ونرم که لذت میبردم از چسبیدنش به بدنم. خلاصه وقتایی که زنم میرفت حموم یا بیرون یا آشپزخونه من بر میگشتم و قشنگ فیس تو فیس و دودستی بغلش میکردم و وقتایی که مثلا از سر کار اومده بودمو وقت خوابم بود سرمو میزاشتم رو دستشو مثلا میخوابیدم. ولی تمام هدفم مالیدن صورتم به سینه های نرمش و بو کردن تنش و زیر بغلش بود که مستم میکرد و شده بود کار هر روزم و جفتمون عادت کرده بودیم و حتی خانومم و خواهرش. گذشت و من تو بغلش وقتی قربون صدقش میرفتم اون ماچم میکرد که یه روز من یدفعه بی هوا لباشو ماچ کردم و هیچی نگفت و بعد از اون لب طبیعی شد. یروز که تو بغلش بودم گفت نگاه کن هیکل گنده مثل بچه شیر خواره اومده تو بغلم میخوای شیرم بهت بدم که منم گفتم اتفاقا من شیر مادر خودمو نخوردم خیلی دوست داشتم بخورم.سینشو یهو یکیشو درآورد گفت بیا بخور من مادرتم دیگه. نوک سینه هاش از شهوت شده بود اندازه ی تک. من یهو قفل کردمو کل بدنم یدفه داغ شد یه سینه سفیدو درشت با نوک صورتی و نرم به اندازه ای که نمیشه گفت. من شروع کردم به خوردن و از شدت شهوت میخواستم نوکشو بکنم که گفت آخخخخخخ کثثثثافت بسه و گذاشت تو سوتین سرجاش گفت عقده ای ندید بدید نگاه کن از جاش کندی. خلاصه دستمالی و سینه خوردن و لب خوردن طبیعی شده بود که دیگه یه روز که داشتم میخوردم کیرم راست شد مثل تیر آهن و خورد به شکمش و گفت هیییییی این چیه بی جنبه گفتم چیکارش کنم دست خودم نیست و گذشت و بعد چند ماه راه رفتن رو مخش و اینکه دخترش واسم کم میذاره و از این حرفا که رازی شد فقط یک بار بیاد خونم وقتی زنم نیست. من از شب قبلش خوابم نبرده بود و از استرس داشتم قبض روح میشدم که سر ساعت دیدم زنگ زد واومد داخل با یه تیپ سنگین و سکسی بدون مقدمه چسبیدم بهش و لب تو لب شدیمو لباسای همو دراوردیم و درازش کردم کسش خیس خیس بود اصلا حالیم نشد چجوری و کجا رفته کیرم اصلا حس نداشتیم دو دستی بغلش کرده بودم و فشارش میدادم تو بغلم و تلنبه میزدم و لباشو میخوردم و گفت دوست دارم با هم ارضا شیم و منم تلنبه رو تند تر کردمو گفت دارم میام و بریز داخل آبتو که وقتی ارضا شد انگار یکی کیرمو با مشتش فشار داده و آب من تا آخر خالی شد تو کسشو همونطوری تو بغل هم بیهوش شده بودیم و قربون صدقه هم میرفتیم. بعد از اون زیاد باهم سکس کردیم و بهترین روزای عمرمو گذروندم باهاش.
موفق باشید


نوشته: بینام