داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
داستان

من و مادر زنم اعظم


#مادرزن
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه من احسانم 32 ساله قدم حدود 180 تا و سبزه هستم و واقعا حشریم من مدت 5 ساله ازدواج کردم .همسرم نسبت به مادرش اصلا خوشگل نیست خیلی لاغر و روی کشیده ایی داره در عوض مادر زنم که فقط 5 سال از خودم بزرگتره چشمای درشت رنگی و صورت توپول و گردی داره در ضمن کون خیلی باحالی داره اونم مثل من خیلی حشرش بالاست. از همون روز اول خواستگاری قسم خوردم هرجوری شده بکنمش .پدر زنم ادعای غیرتش میشه و مادر زنم را از همون روز اول وادار کرده بود جلوی من روسری و چادر بپوشه ولی یه شیشه ایی و بیکار و علافه همش تو خونه پلاس بود. و همیشه تا لنگ ظهر تو خونه بود و بعد میرفت ساعتای 12 شب برمیگشت. من از همون روزای اول عقد به مادر زنم نخ میدادم که اونم بخاط کمبود هایی که از طرف پدر زنم میکشید جواب میداد.خلاصه یه روز بعد از ظهر که خانمم رفته بود آرایشگاه دلا به دریا زدمو رفتم خونه مادر زنم گفتم من مهشیدو بردم آرایشگاه و چون خیلی طول میکشید اومدم اینجا یکم استراحت کنم.و رفتم روی تخت خواب مادر خانمم بخوابم .تا رفتم بخوابم دیدم سوتین و شورتش روی تخت افتاده برش داشتم و یه بویی کشیدم وای داشتم دیونه میشدم درست مثل اینکه یه دقیقه پیش از پاش در اورده باشه از بوی کوس تپل خانم داشت آبم میومد که متوجه شدم داره میاد توی اتاق خواب من هم سریع انداختمشون روی تخت جایی که بتونه ببیندشون.تا اومد تو اتاق و صحنه را دید یه شرمی تو صورتش پیدا شد. و شورت و سوتینشو برداشت .و گفت دو روزه کمرم درد گرفته و نتونستم خونه را جمع کنم .که منم خدا خواسته که چرا زودتر به من نگفتی .تو رفقا من معروفم به احسان ماساژ.خلاصه از اون که نه از من آره دستشو گرفتم و خوابوندمش روی تخت و پریدم از تو آشپز خونه یکم روغن زیتون اوردم.اول روسریشو در اوردم چون جلوی من همیشه روسری میپوشید بعد از ماساژ سرش رفتم سراغ کمرش .گفتم اگه میخوای جواب بده باید با روغن ماساژت بدم .خلاصه با هزار شوخی و بدبختی تونستم لباسشو در بیارم و فقط کرستش تنش بود.روغنو که ریختم و ماساژ دادم دیدم خیلی بیحال شده گیره های سوتینشو هم به آرومی باز کردم جوری که متوجه نشد و رفتم سراغ قسمت کونش وای چقدر نرم بود بر عکس زنم .تو دلم گفته هرجور شده من امروز این کونو میکنم .وقتی برش گردوندم که جلوی گردنشو ماساژ بدم سوتینش که باز بود افتاد من هم سریعا دستمو گذاشتم روی پستوناش و شروع کردم با یه لبخند ماساژ دادن. که اون هم دیگه جوری بیحال شده بود که چاره ایی جز ادامه دادن نداشت .تا خوب پسوناشا مالیدم یهو بدون اینکه بخوام شروع کردم به خوردنشون و حالا بخور و کی نخور و دستمو هم گذاشتم روی کوسش و همینطور میمالیدم که آخ و واخش بالا رفت وهمینطور میگفت من کیر میخوام کیر میخوام کیر .پاشد و شلوارمو کشید پایین و کیرمو با ولع کرد تو دهنش و با اخ و واخ خورد .بعد گوسفندی شد که براش تلمبه بزنم ولی من گفتم میخوام وقتی میکنمت چشمای رنگی خوشگلتو ببینم.سر کیرو به آرومی گذاشتم در کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن حدود ده دقیقه تلمبه زدم که تا میخواست آبم بیاد کشیدم بیرون و پاشیدم روی صورتش اونم با انگشت همه شو جمع کرد و خورد.از اون روز به بعد هفته ایی دوبار میکنمش یه بار از کون یه بار از کوس . ولی جالبه تا پدر زنم میاد تو خودشو جمع و جور میکنه و جلوش تو روی من
روسری میپوشه که من از این جندگیش خیلی لذت میبرم.


نوشته: احسان

#پایان
@dastankadhi
خیانت مادرزنم را به چشم دیدم
1400/09/14

#مادرزن_ #خیانت

پامو که بیرون گذاشتم سکندری خوردم و نزدیک بود سرنگون بشم. چشمام بزور باز میشد و گیج و منگ بودم. پامو روی پله اولی گذاشتم که بند کفشمو ببندم ولی تعادلمو نتونستم حفظ کنم و کله پا شدم. شروع به خندیدن به  خودم کردم. سرمو برگردوندم ببینم حسین آقا این صحنه رو دیده یانه؟ پدر زنم پشت فرمون نشسته بود و توی بحر خودش بود و متوجه نشده بود. بارش برف شب قبل یک پرده پاک و سفید روی همه چیز کشیده بود. حسین آقا دوباره بوق زد. اینبار طولانی و عصبی. شب قبلش همگی خونه پدرزنم بودیم و دیروقت خوابیده بودیم.  منتظر باجناقم محسن بودیم که باهم به شرکت بریم. نمیدونم محسن چرا اینقدر کشش میداد‌.  از شیشه در نگاه کردم دیدم داره کاپشنشو میپوشه. پروانه خانم مادرزنم پشت سرش اومد و چترشو بهش رسوند.
محسن دستشو دراز کرد که چتر رو بگیره ولی مادر زنم صورتشو جلو آورد و محسن بوسه آبداری روی لبهاش گذاشت. دستهای محسن دور کمر مادرزنم رفت و همو بغل کردند. لب تو لب شدن و دستهای محسن لمبرهای بزرگ کون مادر زنم را چنگ میزد. مادر زنم به طبقه بالا اشاره کرد. جایی که آیدا و یلدا زنهای من و محسن خواب بودند. محسن را از آغوشش پس زد و رفت داخل. بطرف ماشین حرکت کردم. بالاخره محسن بیرون اومد. همیکنه چشمش به من افتاد گفت حمید چته انگار حالت بده. سرما خوردی؟ علیرغم اینکه صبح زود و سردی بود غرق عرق شده بودم. بدنم بی اختیار میلرزید و نمیتونستم حرف بزنم.
نفهمیدم طول کوچه و خیابون را کی طی کردیم. نگاه کردم دیدم داخل اتوبان هستیم. محسن جلو نشسته بود و با پدرزنم بحثشون در مورد دلار گرم بود. نگاهی از پشت سر به پدر زنم انداختم. انگار بار اول بود میدیدمش.
موهاش ریخته بود و تک تک موی باقیمانده سفید شده بودند. این مرد مهربان که در زندگی آزارش به مورچه نرسیده بود با خون دل یک شرکت کوچک درست کرده بود و من و محسن را زیر بال و پرش گرفته بود. موقع خرید خانه هم عین یک پدر دلسوز  بجای پسر نداشته هرچه در توان داشت مضایقه نکرد.
اگر قبلا کسی بهم میگفت مادرزنت خیانت میکند یا هنوز حس شهوتش را دارد دو روز بهش میخندیدم ولی چیزی که صبح و در کمتر از یک دقیقه دیده بودم همه تصوراتم را تغییر داد.
دو ماه بعدی  را صرف این کردم که از وجود یک رابطه  ممنوعه بین باجناقم و مادرزنم اطمینان پیدا کنم  و کاملا مطمئن شدم یک رابطه جدی و طولانی بین آنها وجود دارد.
عصر پنجشنبه بود در راه فرودگاه بودیم. .پدر زنم جلو نشسته بود و آیدا و یلدا صندلی عقب بودند. طبق معمول آروم و محتاط رانندگی میکردم. حسین آقا برای فروش زمین موروثی به شهرستان میرفت و دخترها هم برای سرزدن به اقوام باهاش میرفتند. من و محسن هم قرار بود امانتدار حسین آقا در کنترل روال کار شرکت باشیم.
همان لحظه که خبر این مسافرت را شنیدم فهمیدم کسانی پشت صحنه این سفر را اینگونه طراحی کرده اند تا آزدانه کثافت کاری کنند.
وقتی به خونه رسیدم اول پیتزا سفارش دادم. بعد لبتاپ را روشن کردم و یه آهنگ پلی کردم. سیگارم را روشن کردم و روی راحتی دراز کشیدم. هروقت زنم خانه نبود داخل خونه سیگار میکشیدم‌. گوشیم زنگ خورد. نوشته بود مامان پروانه. جواب دادم دعوتم کرد برای شام. گفتم مرسی خسته هستم و پیتزا سفارش داده ام. گفت بیا دیگه محسن هم میاد. خواستم بگم مزاحم نمیشم ولی تشکر کردم و قطع کردم. اسم مخاطب را از مامان پروانه به مادرزن تغییر دادم.
بعد شام آرام و قرار نداشتم .برام سوال بود آیا باجناق و مادرزنم ارتباط جنسی هم دارند یا نه. دسته کلید زنم که کلید خونه مامانش هم داخلش بود را برداشتم و زدم بیرون. علیرغم بارش
سکس با پروین مادرزنم
1401/01/28

#مادرزن #تابو #ماساژ

سلام دوستان
اول از معرفی خودم شروع میکنم من ارمان ۲۶ سالمه و ساکن تهرانم و ۴ سال هست که ازدواج کردم
من از اول تو نخ مادر زنم بودم که اسمش پروین بود اون یه زن ۵۴ ساله بود موهای قهوه ای فر با یه کون گنده و سینه های افتاده و دائم پا درد داشت و من برای بهتر شدنش هر روز براش پاهاشو ماساژ میدادم و این داستان برمیگرده به یک سال پیش که یه شب به اتفاق دوتایی تو خونه بودیم و ازم خواست ماساژش بدم و نشست روی صندلی منم طبق معمول شروع کردم به مالیدن پاهای قشنگش و همینجور خیال پردازی میکردم‌ که برگشت گفت خیلی خستس و ازم خواست یه ماساژ کامل بدمش منم گفتم چشم پروین جون شما بخواب من یکم روغن بیارم که اذیت نشی ، اینم بگم ما خیلی تاروف داشتیم با هم ، خلاصه رفتمو روغن و اوردم پروین جون خوابیده بود زمین و لباساش تنش بود که گفتم پروین جون لباست روغنی میشه یزره بزن بالا اونم گفت خودت درستش کن و من پیرهنشو زدم بالا وااااای برای بار اول بود نیمه لخت میدیمش کیرم سیخ شده بود و میترسیدم برگرده ببینه و داستان شه که دیگه شروع کردم به ماساژ دادنش همین جوری مالیدمو رسیدم به گردنش که دیدم بعد یزره مالیدن نفساش تغییر کرد سریع اومدم پایین ترو داشتم کمرشو میمالیدم که گفت پاهامو بمال این روغنه خیلی خوبه و این حرفا ، منم سریع از فرصت استفاده کردمو گفتم خوب شلوارتون کثیف میشه میخواین در بیارین ؟؟؟ اونم گفت اره درش بیار من اروم شلوارشو کشیدم پایین یه شرت سفید پاش بود که رفته بود لای کون گندش سریع شرتشو با دست اورد بیرون و منم چیزی نگفتم شروع کردم پاهاشو مالیدن ولی چشم همش به کونش بود داشتم میمردم از شق درد رسیدم به کف پاهاش اروم اروم میمالیدم که گفت کمرمو ماساژ بده زود رفتم سراغ کمرش دیگه داشتم دیوونه میشدم از طرفی خیلی ازش میترسیدم ، دیگه دل زدم به دریا و همین جوری که میمالیدم هی پایین تر میمدمو هی شرتشو اروم میکشیدم پایین تر دیگه چاک کونش معلوم بود که گفت برو پایین ترو بمال منم شرایطو مناسب دیدمو یزره شرتشوکشیدم پایین تر که دیگه کامل کونش معلوم بود دیدم برگشت و با یه خنده ی خاصی گفت ارمان میخوای شرتمو در بیار کثیف نشه بعد پاهاشو سفت چسبوند به هم منم شرتو در اوردم ، وااااای که دیوونه داشتم میشدم یزره ماساژ دادم گفتم موقع خوبیه باز گردنش‌و بمالم حس کرده بودم حشریش میکنه یزره که براش مالیدم دیدم شل شد اومدم سمت کمرش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و یه بووووس سفت از کونش گرفتم یهو جمع کرد خودشو گفت چی کار میکنی ؟؟؟ گفتم ببخشین دست خودم نبود اونم با خنده گفت راست میگی میفهمم خیلی سخته ولی خودتو کنترل کن ، اونجا فهمیدم شل شده که با خنده گفتم یزره دیگه مونده و اونم گفت باشه فقط حواست باشه من مادر زنتم زنت نیستم که باهام هر کاری بکنی دیگه دیدم بهتر ازین موقعیت پیش نمیاد دوباره رفتم بوسش کنم که ایندفه با دستام کونشو باز کردم سوراخش موهاش در اومده بودو منم حشری حشری بودم و قشنگ سوراخشو بوس کردم که دیدم هیچی نگفت و فقط خودشو ول کرد دوباره شروع کردم زبونمو کردم تو سوراخش واااااای خیلی خوشمزه بود بهترین طعم زندگیم بود پروینم که هیچی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد همینجوری رفتم پایین تر و به کسش رسیدم که دیدم کونشو اورد بالا که راحت براش بخورم منم شروع کردم هر چی تونستم براش لیس زدم کسش مو داشت و فک کنم خیلی وقت بود نزده بود اونارو که یهو دیدم یرگشت خیلی ترسیدم داشتم میگفتم ببخشین که با دست اشاره به کسش کرد که براش بخورم شروع کردم به لیس زدنش اونم با دست سرمو فشار میداد به کسش دیکه خیلی حشری شده بود که گف
رازهای اشنا
1401/02/19

#مادرزن #فانتزی

قرار نیست چیزی دور از انتظار اتفاق بیوفته قرار نیست مشکلی بر مشکلات اضافه بشه فقط باید درد دل کرد که بار شانه کمتر احساس بشه هیچ قلمی نیست که خطا نداشته باشه خطا باید باشه تا روال زندگی انجام بشه و درس برای همه بشه.
ولی انگاری که حرفهای من برایش قابل فهم نبود دایم داشت حرف خودشو میزد نباید میشد من خودمو نمیتونم ببخشم از خودم بدم میاد دیگه به هیچ عنوان من رو یکجا تنها نزار پیش کسی نمیتونم تنها باشم به هیچ کس اطمینان نیست.
اون روز رو با هر جون کندنی بود از کنارش تموم نخوردم آخه خیلی کار داشتم همه رو به روز بعد موکول کردم ولی مگر ممکن بود بسته رویا رو تنها گذاشت و رفت پی کار و کسب .
اینو بگم که رویا زن من از دوستان هم بازی من در کودکی بود تنها کسی که دوست داشتم و دارم رویا بود و برام رسیدن به رویا درست مثل رویاهام بود زنی زیبا و پر نشاط و خنده رو و خیلی بامرام و خون گرم.
زیبایی رویا برای من تنها هوری دنیا بود تا جایی که صد هزار تا عکس بیشتر از خنده هایش داشتم ما بچه دار نمی‌شویم و هنوز هم دنبال مشکل ایراد از کیه نیستیم به هم قول دادیم برامون مهم نباشه حداقل اینکه برای من مهم نیست.
مادر رویا پسر برادر خودشو برای دامادی دوست داشت ولی رویا اونو قبول نکرده بود و من رو انتخاب کرده بود این مشگل برای مادر رویا هنوز تازه و هر بار سر کوفت رویا میزد که این مرده اجاقش کوره و تو نباید با این ازدواج میکردی اگر با پسر برادر من ازدواج کرده بودی الان پسرت مدرسه ای بود.
منم از ماجرا خبر نداشتم مدتها بعد از ازدواج بطور غیر مستقیم متوجه موضوع شدم اونم از طرف مادر خانمم. دیگه برام عادی بود که محلی و سردی برخورد مادرجون هر وقت رویا رو تنها میدید پسر برادر میشد موضوع حرف و نهایت هم با دعوا و دلخوری رویا رو میبرم خونه اینبار گویا چیز دیگه ای بود مادرش دنبال علت بود برای بچه دار نشدن ما این بود که رویا رو در فشار برای فهمیدن علت بیماری و تقصیر من از بچه دار نشدن میدونست.
رویا هم پافشاری میکرد که ما بچه لازم نداریم ولی مادرش گوش بدهکار نداشت تا حرف کسی رو قبول کنه فقط شده بود سوهان روح روز بعد از خونه زدم بیرون یکراست رفتم خونه مادر زن و با چند ضربه محکم به در خونه کشیدمش دم در اونم با شنیدن اون ضربات با وضع خیلی ما جور آمده بود دم در میشد از روی لباس همه اندام خودشو و تمام اندام تناسلی رو دید و حدس زد لباس نازک بدن نما که سوتین داد میزنند و گرمکن تنگ که کوص و تا چاک کوص رو نشون میداد تنش بود بدون هیچ حرفی چند لحظه فقط نگاه کردم از سر تا پا برانداز کردم وقتی بخودم آمدم داشتم کوص رو با چشمام می‌خوردم که گفت.
چه خبره چیزی شده؟
گفتم چی میخواستی باشه بی نیست دیگه الان صحبت پسر داداش مهربانت رو ادامه ندی و دست از سر زندگی ما بکشی و مارو باحال خودمون بزاری باشیم بخدا دیگه خسته شدم.
که درست در همین لحظه دست موتور گرفت و کشید تو که بیا تو اینجا خوب نیست حرف بزنیم منم رفتم داخل ولی هنوز دست تو دستش بود و داشت به طور خیلی ما محسوس نوازش میکرد و منم هیچ حسی نداشتم اصلا برام مهم نبود ولی اون لحظه به فکرم خطور نمی‌کرد که چکار داره می‌کنه همینطور که داشتم می‌آمدم داخل ناگهان خودمو کنار مادر زنم دیدم تنها و اونم دست منو گرفته بود که گفتم.
من باید زود برگردم خونه شما میشه از سر کچل ما دست برداری و مارو باحال خودمون تنها بزاری بمونیم آخه نمیشه که شما…
حرف منو قطع کرد.
و. خودش ادامه داد.
آخه عزیز من نباید فکر بچه آوردن باشید نباید دوا درمون کنید اینکه تعارف ندارد این دختر من بعد از باش به تو
داستان

من و مادر زنم اعظم


#مادرزن
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه من احسانم 32 ساله قدم حدود 180 تا و سبزه هستم و واقعا حشریم من مدت 5 ساله ازدواج کردم .همسرم نسبت به مادرش اصلا خوشگل نیست خیلی لاغر و روی کشیده ایی داره در عوض مادر زنم که فقط 5 سال از خودم بزرگتره چشمای درشت رنگی و صورت توپول و گردی داره در ضمن کون خیلی باحالی داره اونم مثل من خیلی حشرش بالاست. از همون روز اول خواستگاری قسم خوردم هرجوری شده بکنمش .پدر زنم ادعای غیرتش میشه و مادر زنم را از همون روز اول وادار کرده بود جلوی من روسری و چادر بپوشه ولی یه شیشه ایی و بیکار و علافه همش تو خونه پلاس بود. و همیشه تا لنگ ظهر تو خونه بود و بعد میرفت ساعتای 12 شب برمیگشت. من از همون روزای اول عقد به مادر زنم نخ میدادم که اونم بخاط کمبود هایی که از طرف پدر زنم میکشید جواب میداد.خلاصه یه روز بعد از ظهر که خانمم رفته بود آرایشگاه دلا به دریا زدمو رفتم خونه مادر زنم گفتم من مهشیدو بردم آرایشگاه و چون خیلی طول میکشید اومدم اینجا یکم استراحت کنم.و رفتم روی تخت خواب مادر خانمم بخوابم .تا رفتم بخوابم دیدم سوتین و شورتش روی تخت افتاده برش داشتم و یه بویی کشیدم وای داشتم دیونه میشدم درست مثل اینکه یه دقیقه پیش از پاش در اورده باشه از بوی کوس تپل خانم داشت آبم میومد که متوجه شدم داره میاد توی اتاق خواب من هم سریع انداختمشون روی تخت جایی که بتونه ببیندشون.تا اومد تو اتاق و صحنه را دید یه شرمی تو صورتش پیدا شد. و شورت و سوتینشو برداشت .و گفت دو روزه کمرم درد گرفته و نتونستم خونه را جمع کنم .که منم خدا خواسته که چرا زودتر به من نگفتی .تو رفقا من معروفم به احسان ماساژ.خلاصه از اون که نه از من آره دستشو گرفتم و خوابوندمش روی تخت و پریدم از تو آشپز خونه یکم روغن زیتون اوردم.اول روسریشو در اوردم چون جلوی من همیشه روسری میپوشید بعد از ماساژ سرش رفتم سراغ کمرش .گفتم اگه میخوای جواب بده باید با روغن ماساژت بدم .خلاصه با هزار شوخی و بدبختی تونستم لباسشو در بیارم و فقط کرستش تنش بود.روغنو که ریختم و ماساژ دادم دیدم خیلی بیحال شده گیره های سوتینشو هم به آرومی باز کردم جوری که متوجه نشد و رفتم سراغ قسمت کونش وای چقدر نرم بود بر عکس زنم .تو دلم گفته هرجور شده من امروز این کونو میکنم .وقتی برش گردوندم که جلوی گردنشو ماساژ بدم سوتینش که باز بود افتاد من هم سریعا دستمو گذاشتم روی پستوناش و شروع کردم با یه لبخند ماساژ دادن. که اون هم دیگه جوری بیحال شده بود که چاره ایی جز ادامه دادن نداشت .تا خوب پسوناشا مالیدم یهو بدون اینکه بخوام شروع کردم به خوردنشون و حالا بخور و کی نخور و دستمو هم گذاشتم روی کوسش و همینطور میمالیدم که آخ و واخش بالا رفت وهمینطور میگفت من کیر میخوام کیر میخوام کیر .پاشد و شلوارمو کشید پایین و کیرمو با ولع کرد تو دهنش و با اخ و واخ خورد .بعد گوسفندی شد که براش تلمبه بزنم ولی من گفتم میخوام وقتی میکنمت چشمای رنگی خوشگلتو ببینم.سر کیرو به آرومی گذاشتم در کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن حدود ده دقیقه تلمبه زدم که تا میخواست آبم بیاد کشیدم بیرون و پاشیدم روی صورتش اونم با انگشت همه شو جمع کرد و خورد.از اون روز به بعد هفته ایی دوبار میکنمش یه بار از کون یه بار از کوس . ولی جالبه تا پدر زنم میاد تو خودشو جمع و جور میکنه و جلوش تو روی من
روسری میپوشه که من از این جندگیش خیلی لذت میبرم.


نوشته: احسان

#پایان