همسر خیانتکار
1400/03/01
#خیانت #همسر
سلام به همه
اسمم سروش ۳۴ سالمه چند سال پیش ازدواج کردم با دختری که نمیشناختمش خالم معرفیش کرد گفت خانواده خوبی هستند و وضع مالی خوبی دارند .
البته منم وضع مالیم خوب بود کارم دفتر پخش مواد غذایی داشتم دستم به دهنم میرسید ماشین خونه همه چیز این رو میخوام براتون بنویسم که هواستون به زندگیتون بدید.
بعد از ازواج من همسرم لیلا خیلی خوب بودیم لیلا همش دور همی با دوستاش میرفت منم زیاد بهش گیر نمیدادم چون چند باری خونه من جمع میشدند خونم خودم و هر دفعه خونه یکی بودن زنگ میزد میگفت میخوایم بریم شام بیرون یا بریم دورهمی میخوایم دونگ بزاریم همیشه تو کارتش پول میریختم لیلا دختری واقعا زیبا و خوش هیکل بود و قد بلند پوستی سفید سینه خوش فورم من خیلی دوستش داشتم.
یک شب دور همی با دوستاش گفت من رو برسون میخوام بریم خونه دوستم مریم جمع شدیم زمانیکه رسوندمش همون لحظه چند تا پسر وارد آپارتمان شدن من گفتم بلخره آپارتمانه شاید یک واحد دیگه باشند بعد که رسوندمش دختر دایی لیلا زنگ زد بهم گفت میخوام یک چیزی بهت بگم ولی نگی من گفتم منو خراب نکن گفتم باشه گفت خانومت با دوستاش دورهمی دختر و پسر نشستن بهش گفتم از کجا انقدر مطمئنی.
دیدم آدرس همون آپارتمان رو داد که رسوندمش گفت واحد ۴ همه جمع انجا بهش گفتم چرا زنگ زدی این قضیه رو گفتی مگه تو دختر دایش هستی؟
گفت اره ولی تا زوده زندگیتو نجات بده تو پسر خوبی هستی اون لایق تو نیست.
منم بلند شدم چاقومو برداشتم گذاشتم تو جیم گفتم هرچی بادا باد رفتم در آپارتمان زنگ نزدم وایسادم تا درب برقی باز شد ماشین بیاد بیرون .
اگر زنگ یا در میزدم ممکن بود بفهمند در برن حالا طبقه بالا یا پشتبون جایی.
رفتم داخل یک نفر جلویم گرفت بهش گفتم واحد ۴ با مریم خانوم کار دارم چیزی نگفت. منم رفتم داخل رسیدم واحد ۴ صدای آهنگ بلند و بزن و برقص در زدم چند بار صدای آهنگ کم شد صدای مریم خانوم آمد.
کیه گفتم همسایه درب باز کرد تا منو دید انگار برق ازش پرید
(جالبی این قضیه این بود که دختر دایش گفت اگر این نبود بگو که من گفتم ولی صد در صد)
منم با لگد درب باز کردم مریم خانوم خورد زمین رفتم داخل بله اون چیزی که نباید میدیدم دیدم همه با لباس های لختی تو بقل همدیگه مشروب خورده بودن حالیشون نبود دیدم لیلا درب اتاق باز کرد با شرت حتی سوتین هم نداشت با یک پسری تو اتاق بودن
اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد .
انقدر با مشت کوبیدم تو صورت لیلا که دماغ و دندوناش خورد کردم باقی پسرها فرار کردن.
منم از خونه زدم بیرون دیگه یک سال لیلا رو ندیدم طلاق غیابی رو گرفتم.
و هدیه ارزشمند دادم به دختر دایش اولش قبول نمیکرد با اصرار زیاد ازم گرفتش و همیشه مدیونشم که خیلی زود واقیت رو نشونم داد.
ببخشید سرتون درد آوردم
نوشته: سروش
پایان
@dastankadhi
1400/03/01
#خیانت #همسر
سلام به همه
اسمم سروش ۳۴ سالمه چند سال پیش ازدواج کردم با دختری که نمیشناختمش خالم معرفیش کرد گفت خانواده خوبی هستند و وضع مالی خوبی دارند .
البته منم وضع مالیم خوب بود کارم دفتر پخش مواد غذایی داشتم دستم به دهنم میرسید ماشین خونه همه چیز این رو میخوام براتون بنویسم که هواستون به زندگیتون بدید.
بعد از ازواج من همسرم لیلا خیلی خوب بودیم لیلا همش دور همی با دوستاش میرفت منم زیاد بهش گیر نمیدادم چون چند باری خونه من جمع میشدند خونم خودم و هر دفعه خونه یکی بودن زنگ میزد میگفت میخوایم بریم شام بیرون یا بریم دورهمی میخوایم دونگ بزاریم همیشه تو کارتش پول میریختم لیلا دختری واقعا زیبا و خوش هیکل بود و قد بلند پوستی سفید سینه خوش فورم من خیلی دوستش داشتم.
یک شب دور همی با دوستاش گفت من رو برسون میخوام بریم خونه دوستم مریم جمع شدیم زمانیکه رسوندمش همون لحظه چند تا پسر وارد آپارتمان شدن من گفتم بلخره آپارتمانه شاید یک واحد دیگه باشند بعد که رسوندمش دختر دایی لیلا زنگ زد بهم گفت میخوام یک چیزی بهت بگم ولی نگی من گفتم منو خراب نکن گفتم باشه گفت خانومت با دوستاش دورهمی دختر و پسر نشستن بهش گفتم از کجا انقدر مطمئنی.
دیدم آدرس همون آپارتمان رو داد که رسوندمش گفت واحد ۴ همه جمع انجا بهش گفتم چرا زنگ زدی این قضیه رو گفتی مگه تو دختر دایش هستی؟
گفت اره ولی تا زوده زندگیتو نجات بده تو پسر خوبی هستی اون لایق تو نیست.
منم بلند شدم چاقومو برداشتم گذاشتم تو جیم گفتم هرچی بادا باد رفتم در آپارتمان زنگ نزدم وایسادم تا درب برقی باز شد ماشین بیاد بیرون .
اگر زنگ یا در میزدم ممکن بود بفهمند در برن حالا طبقه بالا یا پشتبون جایی.
رفتم داخل یک نفر جلویم گرفت بهش گفتم واحد ۴ با مریم خانوم کار دارم چیزی نگفت. منم رفتم داخل رسیدم واحد ۴ صدای آهنگ بلند و بزن و برقص در زدم چند بار صدای آهنگ کم شد صدای مریم خانوم آمد.
کیه گفتم همسایه درب باز کرد تا منو دید انگار برق ازش پرید
(جالبی این قضیه این بود که دختر دایش گفت اگر این نبود بگو که من گفتم ولی صد در صد)
منم با لگد درب باز کردم مریم خانوم خورد زمین رفتم داخل بله اون چیزی که نباید میدیدم دیدم همه با لباس های لختی تو بقل همدیگه مشروب خورده بودن حالیشون نبود دیدم لیلا درب اتاق باز کرد با شرت حتی سوتین هم نداشت با یک پسری تو اتاق بودن
اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد .
انقدر با مشت کوبیدم تو صورت لیلا که دماغ و دندوناش خورد کردم باقی پسرها فرار کردن.
منم از خونه زدم بیرون دیگه یک سال لیلا رو ندیدم طلاق غیابی رو گرفتم.
و هدیه ارزشمند دادم به دختر دایش اولش قبول نمیکرد با اصرار زیاد ازم گرفتش و همیشه مدیونشم که خیلی زود واقیت رو نشونم داد.
ببخشید سرتون درد آوردم
نوشته: سروش
پایان
@dastankadhi
مونا زن خوشگلم (۱)
1401/01/11
#همسر #بیغیرتی
سلام من ایمانم۳۳ سالمه.خانومم مونا ۲۹ سالشه و سفید و تپل و شدیدا خوشگل.جوریکه مامانم از همون اول مخالف ازدواجمون بود میگفت زن خوشگلو بقیه نمیذارن وفادار بمونه که من به شدت برخورد کردم و گفتم افکارت خیلی پوسیدست. بهرحال ما با هم ازدواج کردیم و خانومم اون موقع دانشجو بود و ۲۲ سالش بود و به جرات میتونم بگم یکی از خوشگلترین دخترای دانشگاهشون بود که همین مسئله منو وا داشت که بیشتر حواسمو جمع کنم بهش.چیز خاصی هم ازش ندیدم انصافا خیلی دختر وفاداری بود.
تو فامیل و آشنا هم میدیدم مردا خیلی جذب مونا و زیباییش میشدن ولی من دیگه ازش اطمینان داشتم.ی سال بعدش من و مونا صاحب یه دختر کوچولوی خوشگل عین مامانش شدیم.خانومم ۲۵ سالش که بود تو یه بیمارستان بصورت آزمایشی شروع به کار کرد.راستش من وضعم خوبه ولی نمیخواستم جلوی علاقه مونا رو بگیرم و از طرفی دیگه اعتمادمو جلب کرده بود.دخترمون که دو سالش بود موقع هایی که خانومم شیفت بود یا خونه مادر من یا خونه مادر خانومم یا بعضی شبا هم که شیفت بود دیگه پیش خودم میموند.همه چیز داشت به خوبی و خوشی
پیش میرفت که ۴ ماه پیش یکی از دوستای دوران خدمتم بهم زنگ زد که همو ببینیم و تجدید خاطره کنیم.خیلی خوشحال بودم که دوستمو دیدم و ازش علت اینکه شهر ما چی میکنن گفت که یه ماه پیش تصادف کرده نزدیکی های شهر ما و آوردنش شهر ما بیمارستان.شهر ما کوچیکه و کلا دو تا بیمارستان داره که گفت بردنش فلان بیمارستان که فهمیدم همون بیمارستان خانومم ایناست.نمیدونم چی شد که حرف تو حرف شد نتونستم بگم اتفاقا خانوم من تو همون بیمارستان کار میکنه و پرستاره.که صحبت کشیده شد به اینکه خیلی سخت گذشت بهش که با یه لبخند مرموزانه گفت اتفاقا خیلی هم عالی شد که تصادف کردم یه چیزی پیدا کردم عوضش می ارزید.گفتم چی گفت فکر کنم خوشگل ترین کص شهرتونو.اینو که گفت یهو یه جوری شدم و قلبم شروع کرد تند تند زدن.گفتم یعنی چی گفت یه خانوم خوشگل همه چی تموم تو بیمارستان زدم زمین.که ایندفعه علاوه بر قلبم کیرمم یه تکونی خورد.گفتم در مورد چی حرف میزنی. گفت یه خانوم پرستار جوون و سفید و تپل که دیگه رسما شق کردم.گفتم چی میگی بابا.گفت جون ایمان گفتم تعریف کن گفت تو بخش اورژانس چند روز اول که حالم اینقد بد بود متوجهش نشده بودم ولی از روز چهارم که میومد داروهامو بده و فشارمو چک کنه به خودم اومدم دیدم یه حوریه چشم عسلی سفید و مهربونه که لبخند هم همیشه داشت و خیلی خوش برخورد بود.اصن دستش که بهم میخورد دلم میخواست جونمو بدم واسش.ولی یه چیزی تو ذوقم زد.اونم این بود که حلقه دستش بود باور کن اگه متاهل نبود میگرفتمش.انگار فهمیده بودم خودم اون لحظه که داره در مورد مونا خانوم من حرف میزنه یجوری بودم میخواستم ببینم تهش چی میشه.گفتم خب گفت روز پنجم یه فکری زد به سرم نزدیکای سرکشیش که بود الکی شکممو گرفتم و به خودم پیچیدم.اومد منو که تو اون وضع دید گفت وااای چی شد منم گفتم چیزی نیست و الکی مثلا خجالت کشیدم.گفت دستتو بردار من مقاومت میکردم که دستامو گرفت بزنه کنار من مقاومت کردم.گفت میخوام کمکت کنم عزیزم که من با عزیزم گفتنش شل شدم ولی باز خودمو خجالتی نشون دادم.گفت چی شده گفتم درد دارم گفت کجاته.من خجالت کشیدم.گفت باشه من دست میزارم رو شکمت هر جا که بود احساس درد داشتی بگو.گفتم باشه دست گذاشت رو شکمم هی میپرسید اینجا گفتم نه که کم کم رفت پایینتر تا رسید بالای کیرم دیدم ضایعست با خجالت گفتم همینجا.یه کم مالید گفت الان درد داری گفتم آرع.گفت احتمالا فدخته.منم که شق کرده بودم کیرم قشنگ از زیر لباس زده بو
1401/01/11
#همسر #بیغیرتی
سلام من ایمانم۳۳ سالمه.خانومم مونا ۲۹ سالشه و سفید و تپل و شدیدا خوشگل.جوریکه مامانم از همون اول مخالف ازدواجمون بود میگفت زن خوشگلو بقیه نمیذارن وفادار بمونه که من به شدت برخورد کردم و گفتم افکارت خیلی پوسیدست. بهرحال ما با هم ازدواج کردیم و خانومم اون موقع دانشجو بود و ۲۲ سالش بود و به جرات میتونم بگم یکی از خوشگلترین دخترای دانشگاهشون بود که همین مسئله منو وا داشت که بیشتر حواسمو جمع کنم بهش.چیز خاصی هم ازش ندیدم انصافا خیلی دختر وفاداری بود.
تو فامیل و آشنا هم میدیدم مردا خیلی جذب مونا و زیباییش میشدن ولی من دیگه ازش اطمینان داشتم.ی سال بعدش من و مونا صاحب یه دختر کوچولوی خوشگل عین مامانش شدیم.خانومم ۲۵ سالش که بود تو یه بیمارستان بصورت آزمایشی شروع به کار کرد.راستش من وضعم خوبه ولی نمیخواستم جلوی علاقه مونا رو بگیرم و از طرفی دیگه اعتمادمو جلب کرده بود.دخترمون که دو سالش بود موقع هایی که خانومم شیفت بود یا خونه مادر من یا خونه مادر خانومم یا بعضی شبا هم که شیفت بود دیگه پیش خودم میموند.همه چیز داشت به خوبی و خوشی
پیش میرفت که ۴ ماه پیش یکی از دوستای دوران خدمتم بهم زنگ زد که همو ببینیم و تجدید خاطره کنیم.خیلی خوشحال بودم که دوستمو دیدم و ازش علت اینکه شهر ما چی میکنن گفت که یه ماه پیش تصادف کرده نزدیکی های شهر ما و آوردنش شهر ما بیمارستان.شهر ما کوچیکه و کلا دو تا بیمارستان داره که گفت بردنش فلان بیمارستان که فهمیدم همون بیمارستان خانومم ایناست.نمیدونم چی شد که حرف تو حرف شد نتونستم بگم اتفاقا خانوم من تو همون بیمارستان کار میکنه و پرستاره.که صحبت کشیده شد به اینکه خیلی سخت گذشت بهش که با یه لبخند مرموزانه گفت اتفاقا خیلی هم عالی شد که تصادف کردم یه چیزی پیدا کردم عوضش می ارزید.گفتم چی گفت فکر کنم خوشگل ترین کص شهرتونو.اینو که گفت یهو یه جوری شدم و قلبم شروع کرد تند تند زدن.گفتم یعنی چی گفت یه خانوم خوشگل همه چی تموم تو بیمارستان زدم زمین.که ایندفعه علاوه بر قلبم کیرمم یه تکونی خورد.گفتم در مورد چی حرف میزنی. گفت یه خانوم پرستار جوون و سفید و تپل که دیگه رسما شق کردم.گفتم چی میگی بابا.گفت جون ایمان گفتم تعریف کن گفت تو بخش اورژانس چند روز اول که حالم اینقد بد بود متوجهش نشده بودم ولی از روز چهارم که میومد داروهامو بده و فشارمو چک کنه به خودم اومدم دیدم یه حوریه چشم عسلی سفید و مهربونه که لبخند هم همیشه داشت و خیلی خوش برخورد بود.اصن دستش که بهم میخورد دلم میخواست جونمو بدم واسش.ولی یه چیزی تو ذوقم زد.اونم این بود که حلقه دستش بود باور کن اگه متاهل نبود میگرفتمش.انگار فهمیده بودم خودم اون لحظه که داره در مورد مونا خانوم من حرف میزنه یجوری بودم میخواستم ببینم تهش چی میشه.گفتم خب گفت روز پنجم یه فکری زد به سرم نزدیکای سرکشیش که بود الکی شکممو گرفتم و به خودم پیچیدم.اومد منو که تو اون وضع دید گفت وااای چی شد منم گفتم چیزی نیست و الکی مثلا خجالت کشیدم.گفت دستتو بردار من مقاومت میکردم که دستامو گرفت بزنه کنار من مقاومت کردم.گفت میخوام کمکت کنم عزیزم که من با عزیزم گفتنش شل شدم ولی باز خودمو خجالتی نشون دادم.گفت چی شده گفتم درد دارم گفت کجاته.من خجالت کشیدم.گفت باشه من دست میزارم رو شکمت هر جا که بود احساس درد داشتی بگو.گفتم باشه دست گذاشت رو شکمم هی میپرسید اینجا گفتم نه که کم کم رفت پایینتر تا رسید بالای کیرم دیدم ضایعست با خجالت گفتم همینجا.یه کم مالید گفت الان درد داری گفتم آرع.گفت احتمالا فدخته.منم که شق کرده بودم کیرم قشنگ از زیر لباس زده بو
شاملو خیانتکار من
1401/01/21
#همسر #عاشقی #خیانت
سلام دوستان این سومین باره که مینویسم، نظراتتون رو زیر داستان های قبلی دیدم و سعی کردم این نوشته م بهتر باشه.
اگر خوب بود که لذتش رو ببرید اگر هم نه باز هم انتقاداتتونو با جان و دل پذیرا هستم.
میز شام رو به قشنگی همیشه چیدم، دوتا لیوان رو تا نصفه
از شراب پر کردم و در بطریشو بستم.
گفتم: ای باباااا کیه داره در حیاط رو میکوبه، میخوام امشب
تنها باشیم حوصله کسی رو ندارم!
نشستم روی صندلی، دستامو زیر چونه م قفل کردم و نگاهش میکردم؛ مثل همیشه چشمای مشکی کشیده اش برق میزد ولی توی چشماش دیگه شیطنتی نبود موهاش دیگه مرتب نبود و به هم ریخته شده بود ولی این به هم ریختگی عجیب به صورتش میومد از همیشه بیشتر عاشقش بودم و میپرستیدمش!
رامین بت من شده بود
هیچی نمیگفت سرشو خم کرده بود و موهاشم پریشون تو صورتش بود، خیره مونده بود!
هنوزم داشتن در حیاط رو مثل وحشیا میکوبیدن!
گفتم: “نمیخوری؟ خوشمزه اس، غذاییه که دوست داری! شرابم برات ریختم امتحانش کن پشیمون نمیشی.”
اما رامین فقط خیره نگاه میکرد، یه قطره خون از بینیش چکید دست و پامو گم کردم سریع رفتم و دستمال خیس آووردم و پاکش کردم؛ صدای چند نفر رو شنیدم که پریدن توی حیاط…
چهار هفته قبل
صبح زود با حس کردن یه نوازش روی صورتم از خواب پاشدم، مثل همیشه رامین بود و داشت نگاهم میکرد عادتش بود وقتی میخواست بره سرکار چند دقیقه ای روی تخت میموند و اذیتم میکرد تا منم بیدار بشم صبحونه شو آماده کنم.
چشمامو باز کردم نگاهم افتاد به چشماش، مثل همیشه نبود یه حس پشیمونی توی نگاهش بود؛ شکی که بهش داشتم هرروز داشت بیشتر میشد!
هرشب از سرکار دیر برمیگشت، زیادی توی گوشیش بود، یواشکی با تلفن صحبت میکرد و قرارهای کاریش بیشتر از همیشه شده بود.
همینطوری که داشتم فکر میکردم گفت: “امروز دیرتر میرم سرکار، پاشو باهم صبحانه بخوریم عزیزم”
بعد کش و قوس دادنی به تنم بلند شدم و رفتم سمت توالت، آبی به دست و صورتم زدم وقتی رفتم توی آشپزخونه دیدم رامین میز صبحانه رو آماده کرده و روی صندلی منتظر منه، رفتم سمتش نشستم روی پاهاش دستمو انداختم دور گردنش و گفتم: “چی شده امروز آقا تنبلی رو گذاشتن کنار”
گفت: “بخاطر جبران زرنگیای شما” و دستاشو دور کمرم سفت تر کرد، سرشو تکیه داد به سینه ام و گفت: “مثلا شاملو بشم و تو بشی خدای کوچک من، آیدای من”
دستمو گذاشتم زیر چونه ش و صورتش رو گرفتم سمت خودم یه بوس کوچیک روی لباش کاشتم چشماشو بست ازش فاصله گرفتم و گفتم: “همین الانشم تو شاملوی منی و من آیدای تو”
لبخند زد و منو فشار داد به خودش اما تو لبخندش غم عجیبی بود. دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و لبامو به لباش فشار دادم، چند وقتی میشد که بخاطر کار زیادش ازهم دور شده بودیم و من تشنه تنش بودم.
همینطوری که لبامو میمکید بلندم کرد و رفت سمت مبل و منو گذاشت روی مبل خودشو ازم جدا کرد و تیشرتشو در آوورد، بولیز منو داد بالا و با دیدن سینه هام هیجانش بیشتر شد جفت سینه هام توی دستش بودن و لباش روی گردنم میچرخید جوری گردنمو میک میزد که مطمئن
بودم جاش کبود میشه، رفت سمت سینه های سفت شده م و روی نوکشون زبون میکشید و گاهی بین لباش فشارشون میداد، یکی از دستاشو ستون خودش کرده بود و دست دیگه ش بین پام تکون میخورد. تشنه وجودش بودم، تشنه خشن بودناش، تشنه صدای خشدار مردونه ش بعد ارضا شدنش!
دستشو که بین پاهام بود و آوورد بالا و سینه م رو گرفت و همزمان خودشو فشار داد لای پام، کیر شق شده ش رو از روی شرت خودم و شلوارکش حس میکردم.
لبامو میمکید و سینه هامو فشار میداد و لای پاهام وول میخورد و کیرشو از روی لباس
1401/01/21
#همسر #عاشقی #خیانت
سلام دوستان این سومین باره که مینویسم، نظراتتون رو زیر داستان های قبلی دیدم و سعی کردم این نوشته م بهتر باشه.
اگر خوب بود که لذتش رو ببرید اگر هم نه باز هم انتقاداتتونو با جان و دل پذیرا هستم.
میز شام رو به قشنگی همیشه چیدم، دوتا لیوان رو تا نصفه
از شراب پر کردم و در بطریشو بستم.
گفتم: ای باباااا کیه داره در حیاط رو میکوبه، میخوام امشب
تنها باشیم حوصله کسی رو ندارم!
نشستم روی صندلی، دستامو زیر چونه م قفل کردم و نگاهش میکردم؛ مثل همیشه چشمای مشکی کشیده اش برق میزد ولی توی چشماش دیگه شیطنتی نبود موهاش دیگه مرتب نبود و به هم ریخته شده بود ولی این به هم ریختگی عجیب به صورتش میومد از همیشه بیشتر عاشقش بودم و میپرستیدمش!
رامین بت من شده بود
هیچی نمیگفت سرشو خم کرده بود و موهاشم پریشون تو صورتش بود، خیره مونده بود!
هنوزم داشتن در حیاط رو مثل وحشیا میکوبیدن!
گفتم: “نمیخوری؟ خوشمزه اس، غذاییه که دوست داری! شرابم برات ریختم امتحانش کن پشیمون نمیشی.”
اما رامین فقط خیره نگاه میکرد، یه قطره خون از بینیش چکید دست و پامو گم کردم سریع رفتم و دستمال خیس آووردم و پاکش کردم؛ صدای چند نفر رو شنیدم که پریدن توی حیاط…
چهار هفته قبل
صبح زود با حس کردن یه نوازش روی صورتم از خواب پاشدم، مثل همیشه رامین بود و داشت نگاهم میکرد عادتش بود وقتی میخواست بره سرکار چند دقیقه ای روی تخت میموند و اذیتم میکرد تا منم بیدار بشم صبحونه شو آماده کنم.
چشمامو باز کردم نگاهم افتاد به چشماش، مثل همیشه نبود یه حس پشیمونی توی نگاهش بود؛ شکی که بهش داشتم هرروز داشت بیشتر میشد!
هرشب از سرکار دیر برمیگشت، زیادی توی گوشیش بود، یواشکی با تلفن صحبت میکرد و قرارهای کاریش بیشتر از همیشه شده بود.
همینطوری که داشتم فکر میکردم گفت: “امروز دیرتر میرم سرکار، پاشو باهم صبحانه بخوریم عزیزم”
بعد کش و قوس دادنی به تنم بلند شدم و رفتم سمت توالت، آبی به دست و صورتم زدم وقتی رفتم توی آشپزخونه دیدم رامین میز صبحانه رو آماده کرده و روی صندلی منتظر منه، رفتم سمتش نشستم روی پاهاش دستمو انداختم دور گردنش و گفتم: “چی شده امروز آقا تنبلی رو گذاشتن کنار”
گفت: “بخاطر جبران زرنگیای شما” و دستاشو دور کمرم سفت تر کرد، سرشو تکیه داد به سینه ام و گفت: “مثلا شاملو بشم و تو بشی خدای کوچک من، آیدای من”
دستمو گذاشتم زیر چونه ش و صورتش رو گرفتم سمت خودم یه بوس کوچیک روی لباش کاشتم چشماشو بست ازش فاصله گرفتم و گفتم: “همین الانشم تو شاملوی منی و من آیدای تو”
لبخند زد و منو فشار داد به خودش اما تو لبخندش غم عجیبی بود. دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و لبامو به لباش فشار دادم، چند وقتی میشد که بخاطر کار زیادش ازهم دور شده بودیم و من تشنه تنش بودم.
همینطوری که لبامو میمکید بلندم کرد و رفت سمت مبل و منو گذاشت روی مبل خودشو ازم جدا کرد و تیشرتشو در آوورد، بولیز منو داد بالا و با دیدن سینه هام هیجانش بیشتر شد جفت سینه هام توی دستش بودن و لباش روی گردنم میچرخید جوری گردنمو میک میزد که مطمئن
بودم جاش کبود میشه، رفت سمت سینه های سفت شده م و روی نوکشون زبون میکشید و گاهی بین لباش فشارشون میداد، یکی از دستاشو ستون خودش کرده بود و دست دیگه ش بین پام تکون میخورد. تشنه وجودش بودم، تشنه خشن بودناش، تشنه صدای خشدار مردونه ش بعد ارضا شدنش!
دستشو که بین پاهام بود و آوورد بالا و سینه م رو گرفت و همزمان خودشو فشار داد لای پام، کیر شق شده ش رو از روی شرت خودم و شلوارکش حس میکردم.
لبامو میمکید و سینه هامو فشار میداد و لای پاهام وول میخورد و کیرشو از روی لباس
زير چادر زنم (٢ و پایانی)
1401/02/15
#بیغیرتی #همسر #خيانت
یک توضیح ضروری : همه ما در اطرافمون پر از آدماییه که خوانش خودشون رو از دین دارن ، حتما میشناسیم کسانی رو که روزه میگیرن و عرق هم میخورن ، یا آدمایی که نماز میخونن ولی تو مراسمات و دور همی حجاب ندارن ، مسئله صیغه هم که اینقدر مهم شده برای دوستان صرفا به سحر کمک میکرد تا از عذاب وجدانش کم کنه والا حتما که در اصل با متن قانون شرع مغایرت داره. ضمنا هیچکدوم این اتفاقات در محضر یا دفترخونه اتفاق نیوفتادن که بخوان بدلیل غیر قانونی بودن از انجامش پرهیز کنن.
بعد از اون شام مزخرف از سر میز پاشدم و رفتم سمت اتاقم ، واقعا نمیفهمیدم چی شد که اینجوری شد ، کجای راه رو اشتباه رفتیم که این اتفاق افتاد ، میدونستم سحر یکم از این اتفاق هیجانزده شده اما بقیه حرفای شهرام کوش شعر محض بود ، کیرم از شدت راستی ١٠ سانت از خودم اومده بود جلوتر. نمیدونستم تو اون وضعیت باید باز جغ بزنم یا چیز دیگه ، تصمیم گرفتم ویسکی بخورم ، شروع کردم به خوردن یه نیم ساعتی خوردم که تلفن اتاق زنگ خورد ، گوشی رو برداشتم
ساسان : الو
دیدم کسی حرف نمیزنه ، اومدم قطع کنم دیدم از اونور خط صدای باز و بسته شدن در اومد ، بعدم صدای شهرام که گفت
شهرام : چقدر طول کشید ! خخخ
دیدم صدای سحر درحالی که داره نزدیک میشه از اون ته داره میاد
سحر : مسواک زدم دوباره
شهرام : تو که مسواک زده بودی ، چند بار مسواک میزنی خانوم؟
حتما بازی جدید شهرام بود ، میخواست من صداشونو بشنوم ، راستش دیگه تقریبا مطمعن بودم که از این بازی های شهرام دارم لذت میبرم ، فکر کنم اونم اینو فهمیده بود.
سحر : میگی خانوم یجوری میشم
شهرام : چرا ؟
سحر : خوبه دیگه ، اینکه زن شرعیتم الان باحاله
شهرام : واقعا ؟! خوب بهم بگو آدم با زن شرعیش چیکار میتونه بکنه
سحر : خخخ ، یه لحظه صبر کن ، خب مثلا میتونه اینجوری موهاشو باز ببینه
شهرام : خخخ حوله رو برداشتی سرما نخوری
سحر : نه خوبه هوا
شهرام : خب دیگه چی
سحر : خب مثلا دیگه میتونه اینجوری زنشو لخت ببینه
شهرام : واو !! هنوز برام سینه هات عادی نشده ، بی نظیرن ، خب دیگه چی؟
سحر : میتونه هر وقت خواست زنشو بکنه
شهرام : واقعا ؟ بکنه یعنی چی ؟
سحر : خب ! کردن یعنی اون کیرره کلفتتو بگیری دستت بیای پشت سر من فرو کنی تو سوراخای من
شهرام : میدونستی خیلی جنده أی؟
سحر : اره میدونستم ، نمیخوای زن جندتو بکنی ؟
شهرام : قمبل کن ببینم ، اااهههههه ، چرا این همیشه خیسه ؟ جوووون
سحر : اااهههه ، یواششش ، اهههههه ، چون عاشق کیره
اینقدر از لحن سحر ناراحت شدم که گوشی رو گذاشتم ، ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن ، نمیدونم کی و چجوری خوابم برد ، فرداش که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که برم و بازی رو تموم کنم ، نمیتونستم بذارم زندگیم اینجوری از دستم در بره ، ساعت حدود ٩ بود ، از اتاق زدم بیرون ، رفتم در اتاقشون در زدم ، سحر گوشه درو باز کرد .
سحر : سلام
من : سلام
سحر : چیزی شده ؟
من : چرا پشت در قایم شدی
سحر : چیزی سرم نیست
من : بس کن این مسخره بازیارو ، خودتم باورت شده انگار
سحر : چند لحظه صبر کن
در اتاق رو بست و یک دیقه بعد دوباره باز کرد ، چادر عربیش رو پوشیده بود ، ازم حجاب کامل گرفته بود
سحر : بیا تو
از در رفتم تو ، صدای شیر آب میومد فهمیدم شهرام حمومه ، روی کاناپه نشستم
من : انگار بدتم نیومده خیلی
سحر : از چی ؟
من : از این وضعیت ، از اینکه زن این عوضی باشی
سحر : این وضعیت موقتیه ساسان ، ما مجبوریم تا تهش بریم
من : نه مجبور نیستیم ، امروز قسط سومشم ریخت به حساب همینم برامون بسه ، من دیگه نمیخوام ادامه بدیم سحر
سحر
1401/02/15
#بیغیرتی #همسر #خيانت
یک توضیح ضروری : همه ما در اطرافمون پر از آدماییه که خوانش خودشون رو از دین دارن ، حتما میشناسیم کسانی رو که روزه میگیرن و عرق هم میخورن ، یا آدمایی که نماز میخونن ولی تو مراسمات و دور همی حجاب ندارن ، مسئله صیغه هم که اینقدر مهم شده برای دوستان صرفا به سحر کمک میکرد تا از عذاب وجدانش کم کنه والا حتما که در اصل با متن قانون شرع مغایرت داره. ضمنا هیچکدوم این اتفاقات در محضر یا دفترخونه اتفاق نیوفتادن که بخوان بدلیل غیر قانونی بودن از انجامش پرهیز کنن.
بعد از اون شام مزخرف از سر میز پاشدم و رفتم سمت اتاقم ، واقعا نمیفهمیدم چی شد که اینجوری شد ، کجای راه رو اشتباه رفتیم که این اتفاق افتاد ، میدونستم سحر یکم از این اتفاق هیجانزده شده اما بقیه حرفای شهرام کوش شعر محض بود ، کیرم از شدت راستی ١٠ سانت از خودم اومده بود جلوتر. نمیدونستم تو اون وضعیت باید باز جغ بزنم یا چیز دیگه ، تصمیم گرفتم ویسکی بخورم ، شروع کردم به خوردن یه نیم ساعتی خوردم که تلفن اتاق زنگ خورد ، گوشی رو برداشتم
ساسان : الو
دیدم کسی حرف نمیزنه ، اومدم قطع کنم دیدم از اونور خط صدای باز و بسته شدن در اومد ، بعدم صدای شهرام که گفت
شهرام : چقدر طول کشید ! خخخ
دیدم صدای سحر درحالی که داره نزدیک میشه از اون ته داره میاد
سحر : مسواک زدم دوباره
شهرام : تو که مسواک زده بودی ، چند بار مسواک میزنی خانوم؟
حتما بازی جدید شهرام بود ، میخواست من صداشونو بشنوم ، راستش دیگه تقریبا مطمعن بودم که از این بازی های شهرام دارم لذت میبرم ، فکر کنم اونم اینو فهمیده بود.
سحر : میگی خانوم یجوری میشم
شهرام : چرا ؟
سحر : خوبه دیگه ، اینکه زن شرعیتم الان باحاله
شهرام : واقعا ؟! خوب بهم بگو آدم با زن شرعیش چیکار میتونه بکنه
سحر : خخخ ، یه لحظه صبر کن ، خب مثلا میتونه اینجوری موهاشو باز ببینه
شهرام : خخخ حوله رو برداشتی سرما نخوری
سحر : نه خوبه هوا
شهرام : خب دیگه چی
سحر : خب مثلا دیگه میتونه اینجوری زنشو لخت ببینه
شهرام : واو !! هنوز برام سینه هات عادی نشده ، بی نظیرن ، خب دیگه چی؟
سحر : میتونه هر وقت خواست زنشو بکنه
شهرام : واقعا ؟ بکنه یعنی چی ؟
سحر : خب ! کردن یعنی اون کیرره کلفتتو بگیری دستت بیای پشت سر من فرو کنی تو سوراخای من
شهرام : میدونستی خیلی جنده أی؟
سحر : اره میدونستم ، نمیخوای زن جندتو بکنی ؟
شهرام : قمبل کن ببینم ، اااهههههه ، چرا این همیشه خیسه ؟ جوووون
سحر : اااهههه ، یواششش ، اهههههه ، چون عاشق کیره
اینقدر از لحن سحر ناراحت شدم که گوشی رو گذاشتم ، ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن ، نمیدونم کی و چجوری خوابم برد ، فرداش که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که برم و بازی رو تموم کنم ، نمیتونستم بذارم زندگیم اینجوری از دستم در بره ، ساعت حدود ٩ بود ، از اتاق زدم بیرون ، رفتم در اتاقشون در زدم ، سحر گوشه درو باز کرد .
سحر : سلام
من : سلام
سحر : چیزی شده ؟
من : چرا پشت در قایم شدی
سحر : چیزی سرم نیست
من : بس کن این مسخره بازیارو ، خودتم باورت شده انگار
سحر : چند لحظه صبر کن
در اتاق رو بست و یک دیقه بعد دوباره باز کرد ، چادر عربیش رو پوشیده بود ، ازم حجاب کامل گرفته بود
سحر : بیا تو
از در رفتم تو ، صدای شیر آب میومد فهمیدم شهرام حمومه ، روی کاناپه نشستم
من : انگار بدتم نیومده خیلی
سحر : از چی ؟
من : از این وضعیت ، از اینکه زن این عوضی باشی
سحر : این وضعیت موقتیه ساسان ، ما مجبوریم تا تهش بریم
من : نه مجبور نیستیم ، امروز قسط سومشم ریخت به حساب همینم برامون بسه ، من دیگه نمیخوام ادامه بدیم سحر
سحر
کون زنم
1401/02/18
#تابو #خیانت #همسر
اولین بار که معصومه رو تمام لخت کردم و کوس و کونش و راحت و تمام لخت دیدم و کردم و مالیدمش ۱ ماه بعد آشناییتون بود بعد از دیدن کون و سوراخ کونش و که گرچه تو همون یکماه آشنا چندین بار کرده بودمش ولی تمام لخت تو جای امن ازصبح تا عصر برای اولین بار که تو ویلای دوستش طالقان این کار انجام می شد و از همون روز من تازه کون و کوس و همه جای لخت زنم رو دقیق دیدم و بررسی کردم .واقعا خیلی از کونش خوشم میآمد و پستوناتم عالی و باب میل من هستن کوسش که دختر بود و بسته بود ولی شکلش معمولی و چاکش با لبه های بیرون زده یکم تیره تر از بدن تمام سفیدش بود و من چاک کوسش خوردم و حسابی کیرمو لای چاک کوس و سر کوسش مالیدم و فرو میکردم و معصومه ازبس شهوتی و حشری بود که هیچ مقاومت و اعتراضی که نمیکرد تازه کاملا خودش و در اختیار من گذاشته و حالشو میکرد از همون اول که رسیدم تو ویلا تمام لخت شدیم تا عصر معصومه لخت مادر زاد بود و منم همینطور فقط میکردم و میخوردمش ۳ بار ارضا شد و منم سه بار منتها خیلی کونش من و جذب کرده بود واقعا اگر خیلی صورت خوشگلی نداشت و صورتش معمولی بود ولی این کون و کپل هاش و پستوناش که ۸۵ خوش استیل هستن وبا نوک پستوناش قهوه ای کم رنگ و متوسط ،حسابی جبران صورت میکنن و مهمتر از همه این بود معصومه به من با عشق و علاقه میداد و سکس میکرد خیلی دوست داشت و ه جا و مهمه وقت از سکس استقبال میکرد و من با سکس اون روز و شدت حشریت و علاقه مصی به خودم و کون و پستون و هیکلش که در اختیارم بودن همه جوره ،تصمیم به ازدواج با هاش گرفتم که از اون روز به بعد حرف ازدواج که از اول از طرف معصومه مطرح بود ولی من میخواستم بکنم فقط و ازدواج بکن نبودم.جدی شد و تا عقد در چند ماه بعد و دیگه کردنمون راحت شده و قانونی ولی خونه و عروسی مونده برای ۶ ماه دیگه و ما خونه پدر زنم یا پدر خودم با هم شبها تو یه اتاق بودیم میشد یه سکس نه خیلی راحت ولی قانونی و زن و شوهری بکنیم که بازم به شدت به هردوتامون حال میداد ولی بازم یکم معصومه راحت نبود که بلند آه و اوه کنه و صداش بره بیرون اتاق ولی من کامل لختش میکردم و حسابی میکردمش و مخصوصا از جلو میخواستم پرده شو بزنم که کوس دادن و شروع کنیم ولی گ درخواست بجایی داشت که در یه جایی بزنم که یادگاری بمونه برامون و خیال راحت باشیم بتونیم سرو صدا کنیم و راحت باشیم و من هم قبول کردم و بیشتر میرفتم سراغ کونش و زنم هم چه کونی داره من دیونه شم چون هر چقدر سکس میکردیم و بهتر میشد سکسمون من از کون کردن بیشتر لذت میبردم و معصومه از کون میگفت خوشم نمیاد و درد داره و از این حرفها ولی واقعا تو سکس و حال شهوتی از کونم میکردمش حتی حالم میکرد و این تنها موردی نبود که این جوری بین حرف و گفته ها و عمل تفاوت و یکصد و هشتاد درجه ای داشت مثلا اوایل سکسمون میگفت از خوردن کوسش خوشش نمیاد و دوسم نداشت کیر من و بخوره و به فاصله کمی از خوردن کوسش از همه چی بیشتر لذت میبرد و کیر من هم قشنگ ساک میزد و هردوتا حال میکردیم .چون قلق زنم اینجوری بود که خیلی حشری و شهوتی بود ولی انگار فکر میکرد نباید من که شوهرم بفهمم حشری و تصور میکرد باید مخفی کنی شهوتشو حتی از من که شوهرم .ولی با شروع لب و آغاز سکس من نقاط حساسشو با خوردم و مالیدن تحریک میکردم و چند دقیقه بعد که شهوتش میزد بیرون دیگه نمیشد مخفی کنه حشریت و شهوت و منم هرکاری تو سکس میکنم به جفتمون حال میده و اصلا تا زنم رو به اوج و ارضا کامل نرسونم خودم ارضا نمیشدم و زنم بعد از شهوتی شدن دیگه فقط به حال کردن و لذت بردن زوم میشد و همه مد
1401/02/18
#تابو #خیانت #همسر
اولین بار که معصومه رو تمام لخت کردم و کوس و کونش و راحت و تمام لخت دیدم و کردم و مالیدمش ۱ ماه بعد آشناییتون بود بعد از دیدن کون و سوراخ کونش و که گرچه تو همون یکماه آشنا چندین بار کرده بودمش ولی تمام لخت تو جای امن ازصبح تا عصر برای اولین بار که تو ویلای دوستش طالقان این کار انجام می شد و از همون روز من تازه کون و کوس و همه جای لخت زنم رو دقیق دیدم و بررسی کردم .واقعا خیلی از کونش خوشم میآمد و پستوناتم عالی و باب میل من هستن کوسش که دختر بود و بسته بود ولی شکلش معمولی و چاکش با لبه های بیرون زده یکم تیره تر از بدن تمام سفیدش بود و من چاک کوسش خوردم و حسابی کیرمو لای چاک کوس و سر کوسش مالیدم و فرو میکردم و معصومه ازبس شهوتی و حشری بود که هیچ مقاومت و اعتراضی که نمیکرد تازه کاملا خودش و در اختیار من گذاشته و حالشو میکرد از همون اول که رسیدم تو ویلا تمام لخت شدیم تا عصر معصومه لخت مادر زاد بود و منم همینطور فقط میکردم و میخوردمش ۳ بار ارضا شد و منم سه بار منتها خیلی کونش من و جذب کرده بود واقعا اگر خیلی صورت خوشگلی نداشت و صورتش معمولی بود ولی این کون و کپل هاش و پستوناش که ۸۵ خوش استیل هستن وبا نوک پستوناش قهوه ای کم رنگ و متوسط ،حسابی جبران صورت میکنن و مهمتر از همه این بود معصومه به من با عشق و علاقه میداد و سکس میکرد خیلی دوست داشت و ه جا و مهمه وقت از سکس استقبال میکرد و من با سکس اون روز و شدت حشریت و علاقه مصی به خودم و کون و پستون و هیکلش که در اختیارم بودن همه جوره ،تصمیم به ازدواج با هاش گرفتم که از اون روز به بعد حرف ازدواج که از اول از طرف معصومه مطرح بود ولی من میخواستم بکنم فقط و ازدواج بکن نبودم.جدی شد و تا عقد در چند ماه بعد و دیگه کردنمون راحت شده و قانونی ولی خونه و عروسی مونده برای ۶ ماه دیگه و ما خونه پدر زنم یا پدر خودم با هم شبها تو یه اتاق بودیم میشد یه سکس نه خیلی راحت ولی قانونی و زن و شوهری بکنیم که بازم به شدت به هردوتامون حال میداد ولی بازم یکم معصومه راحت نبود که بلند آه و اوه کنه و صداش بره بیرون اتاق ولی من کامل لختش میکردم و حسابی میکردمش و مخصوصا از جلو میخواستم پرده شو بزنم که کوس دادن و شروع کنیم ولی گ درخواست بجایی داشت که در یه جایی بزنم که یادگاری بمونه برامون و خیال راحت باشیم بتونیم سرو صدا کنیم و راحت باشیم و من هم قبول کردم و بیشتر میرفتم سراغ کونش و زنم هم چه کونی داره من دیونه شم چون هر چقدر سکس میکردیم و بهتر میشد سکسمون من از کون کردن بیشتر لذت میبردم و معصومه از کون میگفت خوشم نمیاد و درد داره و از این حرفها ولی واقعا تو سکس و حال شهوتی از کونم میکردمش حتی حالم میکرد و این تنها موردی نبود که این جوری بین حرف و گفته ها و عمل تفاوت و یکصد و هشتاد درجه ای داشت مثلا اوایل سکسمون میگفت از خوردن کوسش خوشش نمیاد و دوسم نداشت کیر من و بخوره و به فاصله کمی از خوردن کوسش از همه چی بیشتر لذت میبرد و کیر من هم قشنگ ساک میزد و هردوتا حال میکردیم .چون قلق زنم اینجوری بود که خیلی حشری و شهوتی بود ولی انگار فکر میکرد نباید من که شوهرم بفهمم حشری و تصور میکرد باید مخفی کنی شهوتشو حتی از من که شوهرم .ولی با شروع لب و آغاز سکس من نقاط حساسشو با خوردم و مالیدن تحریک میکردم و چند دقیقه بعد که شهوتش میزد بیرون دیگه نمیشد مخفی کنه حشریت و شهوت و منم هرکاری تو سکس میکنم به جفتمون حال میده و اصلا تا زنم رو به اوج و ارضا کامل نرسونم خودم ارضا نمیشدم و زنم بعد از شهوتی شدن دیگه فقط به حال کردن و لذت بردن زوم میشد و همه مد
عاشقانهای از من و همسرم
1401/02/20
#همسر #رمانتیک
وقتی وارد واحد خودمون شدم اولین چیزی که توجه منو جلب کرد عطر غذایی بود که از باب گرسنگی واقعا بهش نیاز داشتم چند ثانیه از رسیدنم به خونه نگذشته بود که با رویی خندان به پیشوازم اومد بعد از رد و بدل شدن سلام و هدیه لبای شیرینش به لبای محتاج من کیف و بارانیمو گرفت و برد تا سرجاش بذاره لباسامو عوض کردم و رفتم سمتش پیشی ناز من داشت گوجه و خیار خرد می کرد تا سالاد درست کنه، رو پشت گردنش یادگاری از جنس عشق گذاشتم و مشغول چیدن میز شدم، بعد از خوردن غذا ازش تشکر کردمو گفتم ظرفارو خودم می شورم و چای درست می کنم بعد از تموم شدن کارم با چای برگشتم پیشش خودشو مثل گربه ای که سردشه تو بغل من جا کرد و تو همون حالت راجع به کارای اون روزم سوال می کرد و با اشتیاق جواب می دادم چاییمونو نوشیدیمو بغلش کردم تا ببرمش سمت اطاق خوابمون رو تخت گذاشتمش و کنارش دراز کشیدم، پتو رو کشیدم رومون سرشو گذاشتم رو سینم و فشار دادم، بیکار نموندو شروع کرد به مالوندن کیر و خایه هام، دستمو گذاشتم رو کپلای نرمش و بعد وارد شدم، پتو رو انداختیم کنار و نشستیم لب هامون برای لمس هم خیلی بی قراری می کردن و زبونامون دهن هامونو تسخیر می کردن، دستمو بردم سمت سینه هاشو شروع کردم به مالوندن اون انارای رسیده، در عرض چند ثانیه همدیگرو لخت کردیم و آغوشمون را با هم قسمت کردیم،شروع کردم به خوردن سینه هاش، طعم عسل ناب می دادن، بعد از اینکه حسابی حسابی ازشون لذت بردم رفتم پایین تر به سمت بهشت برینش و سر راه رو گل بوسه می کاشتم، وقتی به بهشتش رسیدم شروع کردم به استنشاق از رایحه مطبوعش و سپس نوشیدن تراوشاتش و بعد لیسیدن او ناحیه مقدس، ناله های معشوقم و صدای تنعم زبونم از بهشتش تنها صدایی بود که شنیده می شد، پاهایی که هنوز ملبس به یه جوراب سفید بودن رو دور گردنم پیچید و سرمو با دستای لطیفش به لای پاهاش فشار می داد، بعد از یکی دو دیقه پاداش زحمتمو با نزول عصاره ی وجودش به دهنم داد که داد انقباض اندامش خبر از وقوعش داده بود.کمی تو اون حالت موندیم و بعد رفتم سراغ لباش، مثل اینکه خودشم مشتاق چشیدن اکسیرش از رو لبای من بود،منو به پشت خوابوند و شروع کرد به لیسیدن سر آلتم، بعد رفت سراغ خایه هام، حتی لطافت دستاش هم برای تخلیه ی شهوت من کافی بود، سپس شروع به ساک زدن کرد، این بار من بودم که ناله سر می دادمو لذت مفرطفمو ابراز می کردم، در همین حین لذتم n چندان شد، تا قطره آخر مایعمو نوشید، تنها دیدن اندام شهوت بر انگیز محبوب نازنینم کافیه که تا هر پیر خواجه و اخته ای برانگیخته بشه چه برسه به من، دوباره جریان شهوت به آلتم سرازیر شد و آماده لذت بردن از این دختر بهشتی شدم، به پشت خوابوندمشو دوباره رفتم سراغ بهشت خیس و زیباش وقتی مطمئن شدم که غرق در شهوت شده، پاهاشو انداختم رو شونه هام و آلتمو رو وارد بهشت موعود کردم، هر دو از فرط لذت نواهای شهوانی سر می دادیم، شروع به تلمبه زدن کردم، اطاق پر شده بود از رایحه و صوت شهوت، یکی از پاهاشو از رو شونم انداختم پایین و جوراب اونی که رو شونم بود رو درآوردم، شروع به میک زدن انگشتای خوشگلش کردم، زبونمو بین انگشتاش می کردم و همزمان تلمبه می زدم، اندام زیباش مثل سمفونی نهم بتهوون زیبا و دلفریبه، احساس کردم که فضایی که آلتم توشه در حال انقباضه، بعد شروع به انبساط و فروفرستادن اون مایع زیبا رو کرد، با این حالت دروازه مقاومت منم در هم کوبیده شد و مایعمو به رحمش فرستادم، این جمله از آنتوان چخوف که مردا از لا پای زنا بیرون میان و تمام تلاششونو برای رسیدن بهش می کنن چون هیچ جا خونه خود آدم نم
1401/02/20
#همسر #رمانتیک
وقتی وارد واحد خودمون شدم اولین چیزی که توجه منو جلب کرد عطر غذایی بود که از باب گرسنگی واقعا بهش نیاز داشتم چند ثانیه از رسیدنم به خونه نگذشته بود که با رویی خندان به پیشوازم اومد بعد از رد و بدل شدن سلام و هدیه لبای شیرینش به لبای محتاج من کیف و بارانیمو گرفت و برد تا سرجاش بذاره لباسامو عوض کردم و رفتم سمتش پیشی ناز من داشت گوجه و خیار خرد می کرد تا سالاد درست کنه، رو پشت گردنش یادگاری از جنس عشق گذاشتم و مشغول چیدن میز شدم، بعد از خوردن غذا ازش تشکر کردمو گفتم ظرفارو خودم می شورم و چای درست می کنم بعد از تموم شدن کارم با چای برگشتم پیشش خودشو مثل گربه ای که سردشه تو بغل من جا کرد و تو همون حالت راجع به کارای اون روزم سوال می کرد و با اشتیاق جواب می دادم چاییمونو نوشیدیمو بغلش کردم تا ببرمش سمت اطاق خوابمون رو تخت گذاشتمش و کنارش دراز کشیدم، پتو رو کشیدم رومون سرشو گذاشتم رو سینم و فشار دادم، بیکار نموندو شروع کرد به مالوندن کیر و خایه هام، دستمو گذاشتم رو کپلای نرمش و بعد وارد شدم، پتو رو انداختیم کنار و نشستیم لب هامون برای لمس هم خیلی بی قراری می کردن و زبونامون دهن هامونو تسخیر می کردن، دستمو بردم سمت سینه هاشو شروع کردم به مالوندن اون انارای رسیده، در عرض چند ثانیه همدیگرو لخت کردیم و آغوشمون را با هم قسمت کردیم،شروع کردم به خوردن سینه هاش، طعم عسل ناب می دادن، بعد از اینکه حسابی حسابی ازشون لذت بردم رفتم پایین تر به سمت بهشت برینش و سر راه رو گل بوسه می کاشتم، وقتی به بهشتش رسیدم شروع کردم به استنشاق از رایحه مطبوعش و سپس نوشیدن تراوشاتش و بعد لیسیدن او ناحیه مقدس، ناله های معشوقم و صدای تنعم زبونم از بهشتش تنها صدایی بود که شنیده می شد، پاهایی که هنوز ملبس به یه جوراب سفید بودن رو دور گردنم پیچید و سرمو با دستای لطیفش به لای پاهاش فشار می داد، بعد از یکی دو دیقه پاداش زحمتمو با نزول عصاره ی وجودش به دهنم داد که داد انقباض اندامش خبر از وقوعش داده بود.کمی تو اون حالت موندیم و بعد رفتم سراغ لباش، مثل اینکه خودشم مشتاق چشیدن اکسیرش از رو لبای من بود،منو به پشت خوابوند و شروع کرد به لیسیدن سر آلتم، بعد رفت سراغ خایه هام، حتی لطافت دستاش هم برای تخلیه ی شهوت من کافی بود، سپس شروع به ساک زدن کرد، این بار من بودم که ناله سر می دادمو لذت مفرطفمو ابراز می کردم، در همین حین لذتم n چندان شد، تا قطره آخر مایعمو نوشید، تنها دیدن اندام شهوت بر انگیز محبوب نازنینم کافیه که تا هر پیر خواجه و اخته ای برانگیخته بشه چه برسه به من، دوباره جریان شهوت به آلتم سرازیر شد و آماده لذت بردن از این دختر بهشتی شدم، به پشت خوابوندمشو دوباره رفتم سراغ بهشت خیس و زیباش وقتی مطمئن شدم که غرق در شهوت شده، پاهاشو انداختم رو شونه هام و آلتمو رو وارد بهشت موعود کردم، هر دو از فرط لذت نواهای شهوانی سر می دادیم، شروع به تلمبه زدن کردم، اطاق پر شده بود از رایحه و صوت شهوت، یکی از پاهاشو از رو شونم انداختم پایین و جوراب اونی که رو شونم بود رو درآوردم، شروع به میک زدن انگشتای خوشگلش کردم، زبونمو بین انگشتاش می کردم و همزمان تلمبه می زدم، اندام زیباش مثل سمفونی نهم بتهوون زیبا و دلفریبه، احساس کردم که فضایی که آلتم توشه در حال انقباضه، بعد شروع به انبساط و فروفرستادن اون مایع زیبا رو کرد، با این حالت دروازه مقاومت منم در هم کوبیده شد و مایعمو به رحمش فرستادم، این جمله از آنتوان چخوف که مردا از لا پای زنا بیرون میان و تمام تلاششونو برای رسیدن بهش می کنن چون هیچ جا خونه خود آدم نم
زن همکارم رو راضی کردم با زنم لز بزنه (۱)
1401/02/24
#همکار #همسر #لز
👎
سلام من ریس بودم تو شرکت و با همکار کارمندم با هم رابطه خانوادگی داشتیم خیلی به خاطر شرایط کاریمون رابطمون بیشتر شده بود…
همکارم تریاکی بود منم هر ار چند گاهی چند تا بس تفریحی همراهیش میکردم بیشتر مواقعی که قصد داشتم زنمو بکنم بعد مهمونی…
بعد از مدتی متوجه شدم زنش که وارد اتاق خصوصی و مخصوص کشیدن شوهرش برای پذیرایی میشه رفتارش تغییر کرده و طولی نکشید بعد چند مهمونی کار من و زن کارمند کشید به رابطه تلفنی…انگاری یه حسی به شوهرش گفته بود اون با من قاطی شده سعی میکرد به عناوین مختلف با بزله گویی و تعارف به زنش که شما هم بیاین پای بساط پیشمون بشینین میخاست وارد رابطه با زنم بشه و یه جورایی تلافی بشه…منم بدم نمیومد اما زنم پا نداد گفت نه…چی میگی…
زد بیرون…
اولین رابطمون بین من و رن همکار که به هم قول داده بودیم فقط سکس عاشقانه باشه و کردنی در کار نباشه…بدون هیچ مقدمه ای بعد دیدنش از خود بی خود شدم …وای چه بدن سکسی داشت تو عمرم ندیده بودم چند تا لب گرفتم دیدم وای داغ و مست تو بغلمه … تا به خودم اومدم دیدم دراز کشیده تو پام جلو کیرم در حالی که خودشم لخته و یه شرت قرمز پاشه میگه برات بخورم من که از نوع حرکتش و دیدن بدن سکسیش لال شده بودم باورم نمیشد برخورد اول میخاد برام بخوره…
وای با چشم بش فهموندم بخور…انگار از رو هفت طبقه پرت شدم پایین تا خایه خوردشو در اورد و گفت بهبه چه خوشمزس از این حرفش دیونه شدم اخه تجربه نکرده بودم هر کسی برام خورده بود حتی اگر راضی بود این حرفو نزده بود حتی زن خودم…
بعد خایمو خورد خلاصه گفتم تورو خدا نمیتونم وایسم نخور دیونم کردی …گفت بیا ابشم برات میخورم عشقم …من که روم نشد ابمو بریزم تو دهنش گفتم نه پاشو بپاشم تو سینه هات…سینه که سینه نبود گنج بود…پاشوندم روش گفت …نوش جونت عشقم دوس داشتی گفتم حرف نداری …تو کجا و زن خودم کجا…کاش تو زن من بودی…اونم گفت منم دوست دارم تو شوهر من باشی … ولی افسوس تو یه پسر داری و منم دو پسر…باید بسازیم و بسوزیم
بعد اون یکی دو بار تو ماشین برام خورد ولی دیگه فرصت نشد مگه تو مهمونی خلوتی…جایی یه لب دزدکی از هم میگرفتیم…
داشتم دیونه میشدم میخاستم مال من باشه…زورم میومد این الماس مال کارمندم باشه…که بود!!🤣🤣
بعد یه مدت تو واتساپ شبها اسرار میکردم که با زنم بریز رو هم ازش در مورد گذشته و حال اعتراف بگیر شاید …چیزی ازش در اوردیم خابوندیمش زیر شوهرت منم راحت بدون ترس با تو باشم…مخالفت میکرد …حقم داشت ولی من نمیتونستم ازش بگذرم اخه…عوض میشدن من نفع میکردم …این خیلی تک ساک میزد الانم دارم مینویسم دارم دیونه اون لحظه میشم…
خلاصه نخ دادم به رن همکارم گفتم این زمانی دانشجو بود زنگ میزدم خوابگاه یکی از دوستاش میومد گوشیو ور میداشت میگفت این چیه عاشقش شدی…فقط چشماش درشته اونم مثل چشم گاو وگرنه چی داره پاش بو بد میده…عه عه… تازه لز بازه…و میخندید اونم میومد میگفت گوشی بده پتیاره کم زر بزن و از این شوخی ها…
گفتم به زن همکارم تو چند تا داستان خیانت دروغی و لز بش بگو ترسش ازت بریزه اگر کاری کرده باشه بهت لو میده…
چشمتون روز بد نبینه بعد این که دروغ های زن همکارم جواب داد بعد از هفت، هشت مهمونی …خانم لو داد که بله با خالم که فاصله سنی دو سال داشتم لز زیادی داشتم …برا زن همکارم میگفته وای چوچول خالم خیلی بزرگ بوده
این باعث شد من بییشتر به به زن همکارم گیر بدم بره تو کاره زنم
بره…
از اونجا که زن همکارم دیونه وار دوسم داشت خیلی وقتا علیرغم میلش پیش میرفت…
بعد به زن همکارم گفتم به بهونه لباس عوض کردن خودتو نشونش بده ببی
1401/02/24
#همکار #همسر #لز
👎
سلام من ریس بودم تو شرکت و با همکار کارمندم با هم رابطه خانوادگی داشتیم خیلی به خاطر شرایط کاریمون رابطمون بیشتر شده بود…
همکارم تریاکی بود منم هر ار چند گاهی چند تا بس تفریحی همراهیش میکردم بیشتر مواقعی که قصد داشتم زنمو بکنم بعد مهمونی…
بعد از مدتی متوجه شدم زنش که وارد اتاق خصوصی و مخصوص کشیدن شوهرش برای پذیرایی میشه رفتارش تغییر کرده و طولی نکشید بعد چند مهمونی کار من و زن کارمند کشید به رابطه تلفنی…انگاری یه حسی به شوهرش گفته بود اون با من قاطی شده سعی میکرد به عناوین مختلف با بزله گویی و تعارف به زنش که شما هم بیاین پای بساط پیشمون بشینین میخاست وارد رابطه با زنم بشه و یه جورایی تلافی بشه…منم بدم نمیومد اما زنم پا نداد گفت نه…چی میگی…
زد بیرون…
اولین رابطمون بین من و رن همکار که به هم قول داده بودیم فقط سکس عاشقانه باشه و کردنی در کار نباشه…بدون هیچ مقدمه ای بعد دیدنش از خود بی خود شدم …وای چه بدن سکسی داشت تو عمرم ندیده بودم چند تا لب گرفتم دیدم وای داغ و مست تو بغلمه … تا به خودم اومدم دیدم دراز کشیده تو پام جلو کیرم در حالی که خودشم لخته و یه شرت قرمز پاشه میگه برات بخورم من که از نوع حرکتش و دیدن بدن سکسیش لال شده بودم باورم نمیشد برخورد اول میخاد برام بخوره…
وای با چشم بش فهموندم بخور…انگار از رو هفت طبقه پرت شدم پایین تا خایه خوردشو در اورد و گفت بهبه چه خوشمزس از این حرفش دیونه شدم اخه تجربه نکرده بودم هر کسی برام خورده بود حتی اگر راضی بود این حرفو نزده بود حتی زن خودم…
بعد خایمو خورد خلاصه گفتم تورو خدا نمیتونم وایسم نخور دیونم کردی …گفت بیا ابشم برات میخورم عشقم …من که روم نشد ابمو بریزم تو دهنش گفتم نه پاشو بپاشم تو سینه هات…سینه که سینه نبود گنج بود…پاشوندم روش گفت …نوش جونت عشقم دوس داشتی گفتم حرف نداری …تو کجا و زن خودم کجا…کاش تو زن من بودی…اونم گفت منم دوست دارم تو شوهر من باشی … ولی افسوس تو یه پسر داری و منم دو پسر…باید بسازیم و بسوزیم
بعد اون یکی دو بار تو ماشین برام خورد ولی دیگه فرصت نشد مگه تو مهمونی خلوتی…جایی یه لب دزدکی از هم میگرفتیم…
داشتم دیونه میشدم میخاستم مال من باشه…زورم میومد این الماس مال کارمندم باشه…که بود!!🤣🤣
بعد یه مدت تو واتساپ شبها اسرار میکردم که با زنم بریز رو هم ازش در مورد گذشته و حال اعتراف بگیر شاید …چیزی ازش در اوردیم خابوندیمش زیر شوهرت منم راحت بدون ترس با تو باشم…مخالفت میکرد …حقم داشت ولی من نمیتونستم ازش بگذرم اخه…عوض میشدن من نفع میکردم …این خیلی تک ساک میزد الانم دارم مینویسم دارم دیونه اون لحظه میشم…
خلاصه نخ دادم به رن همکارم گفتم این زمانی دانشجو بود زنگ میزدم خوابگاه یکی از دوستاش میومد گوشیو ور میداشت میگفت این چیه عاشقش شدی…فقط چشماش درشته اونم مثل چشم گاو وگرنه چی داره پاش بو بد میده…عه عه… تازه لز بازه…و میخندید اونم میومد میگفت گوشی بده پتیاره کم زر بزن و از این شوخی ها…
گفتم به زن همکارم تو چند تا داستان خیانت دروغی و لز بش بگو ترسش ازت بریزه اگر کاری کرده باشه بهت لو میده…
چشمتون روز بد نبینه بعد این که دروغ های زن همکارم جواب داد بعد از هفت، هشت مهمونی …خانم لو داد که بله با خالم که فاصله سنی دو سال داشتم لز زیادی داشتم …برا زن همکارم میگفته وای چوچول خالم خیلی بزرگ بوده
این باعث شد من بییشتر به به زن همکارم گیر بدم بره تو کاره زنم
بره…
از اونجا که زن همکارم دیونه وار دوسم داشت خیلی وقتا علیرغم میلش پیش میرفت…
بعد به زن همکارم گفتم به بهونه لباس عوض کردن خودتو نشونش بده ببی
خیانت زنم با پسرعموش
1400/12/03
#خیانت #همسر
سلام اسمم فرید است .تو یکی از شهر های شمالی زندگی می کنم .داستانم راست است .کارم میکانیکی است .۳۵ سالمه .از ساعت ۷ صبح تا ۶ بعد از ظهر تو گاراج کار می کنم از ۱۰ سالگی شاکردمکانیک بودم تا این که سال ۱۳۸۳ رفتم سربازی وسال ۱۳۸۵ سربازی را تمام کردم چون برای خودم استاکار شده بودم یک مغازه کوچیک تعمیر های ماشین سنکین دست پا کردم سال ۱۳۸۹ تو سن ۲۴ سالگی زن گرفتم سال ۹۱ یک دختر و سال ۹۴ یک پسر وارد زندکی ما شد .حالا بریم سر اصل مطلب سال ۹۷ تو یک مزایده تعمیر چند ماشین سنکین یک اداره ای را قبول شدم .رفتم یک شهر دیگه هفته ای یک بار می امدم .یک روز به خانومم گفتم من این هفته نمیام ولی چون تولدش بود.می خواستم اونو سومرایز کنم .با برادر خانومم و خواهر خانووم و پدرو مادرس و پدر مادر خودم هماهنگ کردم .تا روز تولد .با هم بریم خانه .۲۵ اسفند ۹۷ بود که رفتیم خانه پدر خانومم گفت این که ماشین برادر زاده منه که وارد خانه شدیم صدای از داخل اتاق خواب امد .رفتیم داخل اتاق خواب دنیا روسرم خراب شد .زنم با پسر عموی خودش در حال سکس بود .پدر خانوم من که در لحظه سکته کرد و چند روز بعد فوت کرد برادر خانومم پسر عموی خودسو به باد کتک گرفت همه همسایه ها فهمیدند چون خانه من ویلایی بودتمام محله تو کوچه جمع شدند .من که دنیا رو سرم خراب شده بود .زبانم بند امده بود.بعد از اون داستان من و زنم توافقی از هم جدا شدیم. .بچه ها که با من زندگی می کنند پدرم بهم گفت شاید بچه ها برای خودت نباشند. رفتم با حکم دادگاه ازمایش دی ان ای دختر برای خودم بود. ولی پسر از رابطه نامشروع زنم با پسر عموش. پسر را بردم بهش دادم بعد از اون داستان من افسرده شده بودم .پرخاشگر شده بودم .به قول امروزی ها روانی شده بودم .مغازه نمی رفتم فقط تو خانه بودم با خودم می گفتم چرا من چرا من .من که دنبال ناموس مردم نرفتم که باید این اتفاق برای من بیفته بعد از این داستان خواهم همکار خودشو به من معرفی کرد.که شوهرش فوت کرده بود و یک پسر ۶ ماهه داست که پدر شوهرش به او اجازه داد که شوهر کنه که من اول رفتم برای اجازه برای ازدواج و داستان زندگی خودنو براش تعریف کردم گفت من باید فکر کنم بعد از یک هفته تماس گرفت .گفت انشالله زندگی خوبی داشته باشید .بعد از ۱ ماه عقد کردیم ۶ ماه بعد عروسی با بچه ها رفتیم ماه عسل برگشتیم خانه الان ۲ سال است که داریم به خوبی و خوشی داریم با هم دیکه زندکی می کنیم
بالا رفتیم ماست بود پایین امدیم دوغ بود داستان من دروغ بود.
گفتم یک داستان از خودم درست کنم تو سایت قرار بدم
نوشته: فرید
@dastankadhi
1400/12/03
#خیانت #همسر
سلام اسمم فرید است .تو یکی از شهر های شمالی زندگی می کنم .داستانم راست است .کارم میکانیکی است .۳۵ سالمه .از ساعت ۷ صبح تا ۶ بعد از ظهر تو گاراج کار می کنم از ۱۰ سالگی شاکردمکانیک بودم تا این که سال ۱۳۸۳ رفتم سربازی وسال ۱۳۸۵ سربازی را تمام کردم چون برای خودم استاکار شده بودم یک مغازه کوچیک تعمیر های ماشین سنکین دست پا کردم سال ۱۳۸۹ تو سن ۲۴ سالگی زن گرفتم سال ۹۱ یک دختر و سال ۹۴ یک پسر وارد زندکی ما شد .حالا بریم سر اصل مطلب سال ۹۷ تو یک مزایده تعمیر چند ماشین سنکین یک اداره ای را قبول شدم .رفتم یک شهر دیگه هفته ای یک بار می امدم .یک روز به خانومم گفتم من این هفته نمیام ولی چون تولدش بود.می خواستم اونو سومرایز کنم .با برادر خانومم و خواهر خانووم و پدرو مادرس و پدر مادر خودم هماهنگ کردم .تا روز تولد .با هم بریم خانه .۲۵ اسفند ۹۷ بود که رفتیم خانه پدر خانومم گفت این که ماشین برادر زاده منه که وارد خانه شدیم صدای از داخل اتاق خواب امد .رفتیم داخل اتاق خواب دنیا روسرم خراب شد .زنم با پسر عموی خودش در حال سکس بود .پدر خانوم من که در لحظه سکته کرد و چند روز بعد فوت کرد برادر خانومم پسر عموی خودسو به باد کتک گرفت همه همسایه ها فهمیدند چون خانه من ویلایی بودتمام محله تو کوچه جمع شدند .من که دنیا رو سرم خراب شده بود .زبانم بند امده بود.بعد از اون داستان من و زنم توافقی از هم جدا شدیم. .بچه ها که با من زندگی می کنند پدرم بهم گفت شاید بچه ها برای خودت نباشند. رفتم با حکم دادگاه ازمایش دی ان ای دختر برای خودم بود. ولی پسر از رابطه نامشروع زنم با پسر عموش. پسر را بردم بهش دادم بعد از اون داستان من افسرده شده بودم .پرخاشگر شده بودم .به قول امروزی ها روانی شده بودم .مغازه نمی رفتم فقط تو خانه بودم با خودم می گفتم چرا من چرا من .من که دنبال ناموس مردم نرفتم که باید این اتفاق برای من بیفته بعد از این داستان خواهم همکار خودشو به من معرفی کرد.که شوهرش فوت کرده بود و یک پسر ۶ ماهه داست که پدر شوهرش به او اجازه داد که شوهر کنه که من اول رفتم برای اجازه برای ازدواج و داستان زندگی خودنو براش تعریف کردم گفت من باید فکر کنم بعد از یک هفته تماس گرفت .گفت انشالله زندگی خوبی داشته باشید .بعد از ۱ ماه عقد کردیم ۶ ماه بعد عروسی با بچه ها رفتیم ماه عسل برگشتیم خانه الان ۲ سال است که داریم به خوبی و خوشی داریم با هم دیکه زندکی می کنیم
بالا رفتیم ماست بود پایین امدیم دوغ بود داستان من دروغ بود.
گفتم یک داستان از خودم درست کنم تو سایت قرار بدم
نوشته: فرید
@dastankadhi
زن پرستارم و شهر کوچیک (۲)
1401/03/04
#بیغیرتی #همسر
یه ماه از اون قضیه گذشت تو این یه ماه هر بلایی بگید سر خودم آورده بودم.بهم ریخته بودم و مونا هم از این اتفاق متعجب.منی که به ریش حساسیت داشتم یه ماه بود به ریشم دست نزده بودم و مونا هم اوایل واسش عجیب بود و بعدش فکر کرد تیپ جدیدمه.دنبال بهونه بودم که بهش گیر بدم ولی خیلی خوب برخورد میکرد باهام و توجه میکرد و همیشه موقع سکس اون صحنه های گاییده شدنش توسط دوستم میومد جلو چشمم.
یه ماه شد تا اینکه یه اتفاق جدید افتاد.
دوستم تو اینستا استوری گذاشته بود پیش به سوی …(اسم شهر ما).که همین باعث شد ضربان قلبم بره بالا.قبل از اینکه من بهش پیام بدم دوستم پیام داد:
-چطوری
+قربونت تو چطوری
-دارم میام شهرتون
+اره استوریتو دیدم
-ببین امشبو قراره با خانومم سر کنم(مونا رو میگفت)
+جدی مگه متاهل نیست
-چرا قراره بپیچونتش بگه جای همکارش امشب شیفته
+خب
-تو نمیای
+کجا
-تو هم بیا یه فیضی ببر
+منو ببینه فرار میکنه که
-نه بابا تو عمل انجام شده قرارش میدیم.به نفع تو میشه ها.ما که یه امشب میکنیمش ولی تو تو همین شهری.بیا فیلمشو میدم بها هروقت دلت خواست بکنش.
+میکنیدش؟!مگه چند نفرید؟!
-😂😂😂من و رفیقام
+چند نفرید
-سه نفر این که کص و کون مفته بذارم رفیقامم استفاده کنن
+گناه داره
-نه بابا خودشم خوشش میاد من میدونم
+از کجا
-تو فکر کردی فقط من میکنمش
+یعنی چی
-این جنده خانوم اصن به شوهرش کون نمیده.بعد من دفعه اول کیرمو تا دسته چپوندم بهش.
+خب چه ربطی داره
-یه بکن داره تو بیمارستان.از همکاراشه.برای اینکه باردار نشه فقط از کون میکنتش.
من دیگه دنیا انگار دور سرم میچرخید.
+خودش گفت؟
-اره بابا.یه بار بزور تو اتاق استراحت خفتش کرده کونش گذاشته از اونموقع میگادش
+الان میخوای چی کار کنی؟
-هیچی امشب من و رفیقام میبریمش خونه اجاره ای ترتیبشو میدیم.تو هم اگه میخوای بیا.
+باشه آدرسو بده.
آدرسو داد.
-فقط قبل از۸ اینجا باش.میخوام سورپرایزش کنیم.
+حله.
نمیدونستم واقعا میخوام چیکار کنم.فقط میخواستم از نزدیک با چشمای خودم ببینم.ساعت ۷.۳۰ اونجا بودم رفتم بالا و خوش و بش کردم با دوستم و رفیقاش.بساط مشروب و شیره کشی به پا بود.قبل از اومدن مونا به دوستم گفتم من نمیخوام خودمو نشون بدم.میخوام اول ببینمش.دوستم با اینکه تعجب کرده بود قبول کرد.
ساعت ۸.۲۰ بود که مونا رسید و من دست پاچه شدم و دوستم بهم گفت اگه میخوای قایم شی برو تو حموم چون خونه یه اتاق بیشتر نداشت.به رفیقاش هم گفت برن تو اتاق قایم شن.من رفتم تو حموم و در حمومو کامل نبستم.دقیقا از لای در حموم جلوی در ورودی خونه رو میشد دید.من منتظر بودم.در واحد زده شد و دوستمو دیدم که با همون شلوارک و تیشرتش رفت سمت درو بازش کرد.مونای من اومد داخل با همون لباس بیمارستانش.همون دم در دوستم به مونا اجازه داد فقط سلام کنه.دو دستی سرشو گرفت لباشو چسبوند به لبای مونا و چسبوندش به در و وحشیانه لبای زنمو میخورد.مقنعه مونا رو در آورد از سرش.دکمه های مانتوی مونا رو باز کرد.همه این کارا رو وحشیانه انجام میداد.تو چشم به هم زدنی مانتو و تاپ و سوتین و شلوار بهمراه شرت مونا داخلش رو زمین افتاده بود و مونا کاملا لخت و با فقط جوراب مچی سفید به پاش زانو زده بود جلوی دوستم داشت کیرشو میخورد.
همه کارای دوستم وحشیانه بود.مونا ساک نمیزد واسش بلکه این دوستم بود که داشت دهنشو میگایید.دستش لای موهای مونا چنگ خورده بود سر مونا رو محکم عقب جلو میکرد.از دهنش کشید بیرون و کلی بزاق مونا کش اومد و شروع کرد به سرفه کردن.مونا رو سر پا کرد و برش گردوند و صورت و سینه مونا رو چسبوند به
1401/03/04
#بیغیرتی #همسر
یه ماه از اون قضیه گذشت تو این یه ماه هر بلایی بگید سر خودم آورده بودم.بهم ریخته بودم و مونا هم از این اتفاق متعجب.منی که به ریش حساسیت داشتم یه ماه بود به ریشم دست نزده بودم و مونا هم اوایل واسش عجیب بود و بعدش فکر کرد تیپ جدیدمه.دنبال بهونه بودم که بهش گیر بدم ولی خیلی خوب برخورد میکرد باهام و توجه میکرد و همیشه موقع سکس اون صحنه های گاییده شدنش توسط دوستم میومد جلو چشمم.
یه ماه شد تا اینکه یه اتفاق جدید افتاد.
دوستم تو اینستا استوری گذاشته بود پیش به سوی …(اسم شهر ما).که همین باعث شد ضربان قلبم بره بالا.قبل از اینکه من بهش پیام بدم دوستم پیام داد:
-چطوری
+قربونت تو چطوری
-دارم میام شهرتون
+اره استوریتو دیدم
-ببین امشبو قراره با خانومم سر کنم(مونا رو میگفت)
+جدی مگه متاهل نیست
-چرا قراره بپیچونتش بگه جای همکارش امشب شیفته
+خب
-تو نمیای
+کجا
-تو هم بیا یه فیضی ببر
+منو ببینه فرار میکنه که
-نه بابا تو عمل انجام شده قرارش میدیم.به نفع تو میشه ها.ما که یه امشب میکنیمش ولی تو تو همین شهری.بیا فیلمشو میدم بها هروقت دلت خواست بکنش.
+میکنیدش؟!مگه چند نفرید؟!
-😂😂😂من و رفیقام
+چند نفرید
-سه نفر این که کص و کون مفته بذارم رفیقامم استفاده کنن
+گناه داره
-نه بابا خودشم خوشش میاد من میدونم
+از کجا
-تو فکر کردی فقط من میکنمش
+یعنی چی
-این جنده خانوم اصن به شوهرش کون نمیده.بعد من دفعه اول کیرمو تا دسته چپوندم بهش.
+خب چه ربطی داره
-یه بکن داره تو بیمارستان.از همکاراشه.برای اینکه باردار نشه فقط از کون میکنتش.
من دیگه دنیا انگار دور سرم میچرخید.
+خودش گفت؟
-اره بابا.یه بار بزور تو اتاق استراحت خفتش کرده کونش گذاشته از اونموقع میگادش
+الان میخوای چی کار کنی؟
-هیچی امشب من و رفیقام میبریمش خونه اجاره ای ترتیبشو میدیم.تو هم اگه میخوای بیا.
+باشه آدرسو بده.
آدرسو داد.
-فقط قبل از۸ اینجا باش.میخوام سورپرایزش کنیم.
+حله.
نمیدونستم واقعا میخوام چیکار کنم.فقط میخواستم از نزدیک با چشمای خودم ببینم.ساعت ۷.۳۰ اونجا بودم رفتم بالا و خوش و بش کردم با دوستم و رفیقاش.بساط مشروب و شیره کشی به پا بود.قبل از اومدن مونا به دوستم گفتم من نمیخوام خودمو نشون بدم.میخوام اول ببینمش.دوستم با اینکه تعجب کرده بود قبول کرد.
ساعت ۸.۲۰ بود که مونا رسید و من دست پاچه شدم و دوستم بهم گفت اگه میخوای قایم شی برو تو حموم چون خونه یه اتاق بیشتر نداشت.به رفیقاش هم گفت برن تو اتاق قایم شن.من رفتم تو حموم و در حمومو کامل نبستم.دقیقا از لای در حموم جلوی در ورودی خونه رو میشد دید.من منتظر بودم.در واحد زده شد و دوستمو دیدم که با همون شلوارک و تیشرتش رفت سمت درو بازش کرد.مونای من اومد داخل با همون لباس بیمارستانش.همون دم در دوستم به مونا اجازه داد فقط سلام کنه.دو دستی سرشو گرفت لباشو چسبوند به لبای مونا و چسبوندش به در و وحشیانه لبای زنمو میخورد.مقنعه مونا رو در آورد از سرش.دکمه های مانتوی مونا رو باز کرد.همه این کارا رو وحشیانه انجام میداد.تو چشم به هم زدنی مانتو و تاپ و سوتین و شلوار بهمراه شرت مونا داخلش رو زمین افتاده بود و مونا کاملا لخت و با فقط جوراب مچی سفید به پاش زانو زده بود جلوی دوستم داشت کیرشو میخورد.
همه کارای دوستم وحشیانه بود.مونا ساک نمیزد واسش بلکه این دوستم بود که داشت دهنشو میگایید.دستش لای موهای مونا چنگ خورده بود سر مونا رو محکم عقب جلو میکرد.از دهنش کشید بیرون و کلی بزاق مونا کش اومد و شروع کرد به سرفه کردن.مونا رو سر پا کرد و برش گردوند و صورت و سینه مونا رو چسبوند به
خواهران تاجیک (۱)
1400/12/04
#افغان #همسر
دقیقا سه ماه شده بود فارغ التحصیل شده بودم،
از تهران به اصفهان برگشته بودم. با اینکه دهن خودمو سرویس کرده بودم که در بهترین دانشکده عمران کشور تحصیل کنم و نمراتم همه بالا باشه و به عنوان یه دانشجو با سواد فارغ التحصیل شده باشم که خودم و اطرافیانم و کسانی که براشون ارزشمندم سرشون بالا باشه.
روز اولی که رفتم سر پروژه بابا اصلا طرز برخوردش تغییر نکرده بود. دوماه موندم. جز بیل دست گرفتن و اینقدر با کارگر افغان جماعت کلکل کردن و تغییر لهجم از تهرانی به کابلی چیز دیگه ای دستم نیومد.
گشتم گشتم،یاد دوست دایی خدابیامرزم افتادم… دستش جایی بند بود که میتونست کمکم کنه.
خلاصه چطور شد؟
دو روز بعد اون تماس یه معرفی نامه گرفتم جل و پلاس جمع کردم و رفتم فریدن، مهندس عمران گروه جهادی و آبادگری شدم که از سر تا پاشون همه سپاهی بودن.
اما خب نمیدونستم.
یه نیسان پاترول سافاری بهم دادن. منم یا علی مدد گازکش سمت فریدن.
تو راه آهنگ گذشته ها گذشته معین پلی بود و منم تو فکرم داشتم یه گروه و اکیپ عمرانی ضربتی مثل سامورایی ها میساختم.
۷ام مهر بود. هنوز تو اصفهان با تیشرت میشد رفت بیرون. اونجا اینقدر برف خوابیده بود زمین که تخم رفتم یه لحظه.
آروم آروم رفتم تا رسیدم آسایشگاه.
کل ادوات شامل: یک دستگاه لودر، یه بولدوزر، دوتا نیسان آبی، یه بیل مکانیکی، یه زیرمایلر و یدونه تک. چیزایی بود که تو محوطه بودن.
اینقدر هوا سرد بود که دو ثانیه نگذشته بود خودمو گذاشتم زیر سقف.
آقایی با چهره تو هم رفته که با کتفش تکیه داده بود به چهارچوب در و عمیق کام از سیگارش میگرفت.
_مهندس جدیده تویی؟
+اره… خودمم
_خوش اومدی، بیا تو یه چایی بزن. معلومه انتظار این آب و هوارو نداشتی.
+این موقع سال نه
سه هفته بعد:
بجز من یه پیرخرفت، یه مرتیکه شل جاکش، که حسابی ترکش توی پاش براش نون کرده بود. اونجا بود. کیر خر هم به ناموسزهرا بارش نبود. اما خب اینقدر زیراب زن بود که همه ازش میترسیدن.
و دقیقا من،حالت نشتن سر مستراح داشتم و میخواستم دو دستی بزنم تو سرم که این یابو خان دو روزه که ۶ متر دیوار میکشه که شب که میخوابیم صبح میایم میبینیم خراب شده.
کل حرفش هم همین بود که این زمین نحسه باید دعا خوند و بعد دیوار کشید. فک کنم به عمرش دیوار سیسانتی در ارتفاع ۳متر ندیده بود.
دقیقا کِی؟ فرداش
انگاری خدا حرف منو شنیده بود و کینه هام دامن گیرش شد.
در حالی که با یک تراکتور داشت از کوه با شیبی که بزکوهی به کص ننش میخنده ازش بره بالا دور خیز کرده بود که بره.
ما که نیتشو از این کار نمیدونستیم اما خب هعی میگفتیم نرو. اما خب رفت
تراکتور چپ و چوس شد. خودشم کمرش بگا رفت و همون پایه لنگش زیر فرمون گیر کرده بود.
رفتیم بالا سرش، از سر لج نزاشتم کسی کمکش کنه.
گفتم زنگ بزنید اورژانش. بعد ۳ ساعت یه مزدا به عنوان آمبولانس اومد که از مردهکش بدتر بود.
کار اومد دست خودم،
درمونگاه روستا رو افتتاح کردیم و مدرسشون هم دوتا کلاس دیگه اضاف کردیم.
با اون سبک زندگی اخت شده بودم.هرکی محاسبات میخواست تو ده و شهرستان های اطراف برای خونه خودش انجام میدادم. البته محاسبات که نه بیشتر اوقات شبیه نقاشی بود. یه طرح روی کاغذ براشون میکشیدم اونا هم ذوق میکردن. دیگه چی میشد یه آدم حسابی بیاد و براش توسل به سیستم شیم و خودمم غیرمستقیم پیمانکارش باشم.
لطف کل اهالی روستا های اطراف شاملمون میشد تا اینکه کدخدا واسم سنگ تموم گذاشت یه خونه رو به راه و تمیز که دوتا خواب و یه حال داشت و یه اتاق دیگه هم اون سر حیاطش بود داد به من.
منم که دیدم تا آخر زمستون این گروه
1400/12/04
#افغان #همسر
دقیقا سه ماه شده بود فارغ التحصیل شده بودم،
از تهران به اصفهان برگشته بودم. با اینکه دهن خودمو سرویس کرده بودم که در بهترین دانشکده عمران کشور تحصیل کنم و نمراتم همه بالا باشه و به عنوان یه دانشجو با سواد فارغ التحصیل شده باشم که خودم و اطرافیانم و کسانی که براشون ارزشمندم سرشون بالا باشه.
روز اولی که رفتم سر پروژه بابا اصلا طرز برخوردش تغییر نکرده بود. دوماه موندم. جز بیل دست گرفتن و اینقدر با کارگر افغان جماعت کلکل کردن و تغییر لهجم از تهرانی به کابلی چیز دیگه ای دستم نیومد.
گشتم گشتم،یاد دوست دایی خدابیامرزم افتادم… دستش جایی بند بود که میتونست کمکم کنه.
خلاصه چطور شد؟
دو روز بعد اون تماس یه معرفی نامه گرفتم جل و پلاس جمع کردم و رفتم فریدن، مهندس عمران گروه جهادی و آبادگری شدم که از سر تا پاشون همه سپاهی بودن.
اما خب نمیدونستم.
یه نیسان پاترول سافاری بهم دادن. منم یا علی مدد گازکش سمت فریدن.
تو راه آهنگ گذشته ها گذشته معین پلی بود و منم تو فکرم داشتم یه گروه و اکیپ عمرانی ضربتی مثل سامورایی ها میساختم.
۷ام مهر بود. هنوز تو اصفهان با تیشرت میشد رفت بیرون. اونجا اینقدر برف خوابیده بود زمین که تخم رفتم یه لحظه.
آروم آروم رفتم تا رسیدم آسایشگاه.
کل ادوات شامل: یک دستگاه لودر، یه بولدوزر، دوتا نیسان آبی، یه بیل مکانیکی، یه زیرمایلر و یدونه تک. چیزایی بود که تو محوطه بودن.
اینقدر هوا سرد بود که دو ثانیه نگذشته بود خودمو گذاشتم زیر سقف.
آقایی با چهره تو هم رفته که با کتفش تکیه داده بود به چهارچوب در و عمیق کام از سیگارش میگرفت.
_مهندس جدیده تویی؟
+اره… خودمم
_خوش اومدی، بیا تو یه چایی بزن. معلومه انتظار این آب و هوارو نداشتی.
+این موقع سال نه
سه هفته بعد:
بجز من یه پیرخرفت، یه مرتیکه شل جاکش، که حسابی ترکش توی پاش براش نون کرده بود. اونجا بود. کیر خر هم به ناموسزهرا بارش نبود. اما خب اینقدر زیراب زن بود که همه ازش میترسیدن.
و دقیقا من،حالت نشتن سر مستراح داشتم و میخواستم دو دستی بزنم تو سرم که این یابو خان دو روزه که ۶ متر دیوار میکشه که شب که میخوابیم صبح میایم میبینیم خراب شده.
کل حرفش هم همین بود که این زمین نحسه باید دعا خوند و بعد دیوار کشید. فک کنم به عمرش دیوار سیسانتی در ارتفاع ۳متر ندیده بود.
دقیقا کِی؟ فرداش
انگاری خدا حرف منو شنیده بود و کینه هام دامن گیرش شد.
در حالی که با یک تراکتور داشت از کوه با شیبی که بزکوهی به کص ننش میخنده ازش بره بالا دور خیز کرده بود که بره.
ما که نیتشو از این کار نمیدونستیم اما خب هعی میگفتیم نرو. اما خب رفت
تراکتور چپ و چوس شد. خودشم کمرش بگا رفت و همون پایه لنگش زیر فرمون گیر کرده بود.
رفتیم بالا سرش، از سر لج نزاشتم کسی کمکش کنه.
گفتم زنگ بزنید اورژانش. بعد ۳ ساعت یه مزدا به عنوان آمبولانس اومد که از مردهکش بدتر بود.
کار اومد دست خودم،
درمونگاه روستا رو افتتاح کردیم و مدرسشون هم دوتا کلاس دیگه اضاف کردیم.
با اون سبک زندگی اخت شده بودم.هرکی محاسبات میخواست تو ده و شهرستان های اطراف برای خونه خودش انجام میدادم. البته محاسبات که نه بیشتر اوقات شبیه نقاشی بود. یه طرح روی کاغذ براشون میکشیدم اونا هم ذوق میکردن. دیگه چی میشد یه آدم حسابی بیاد و براش توسل به سیستم شیم و خودمم غیرمستقیم پیمانکارش باشم.
لطف کل اهالی روستا های اطراف شاملمون میشد تا اینکه کدخدا واسم سنگ تموم گذاشت یه خونه رو به راه و تمیز که دوتا خواب و یه حال داشت و یه اتاق دیگه هم اون سر حیاطش بود داد به من.
منم که دیدم تا آخر زمستون این گروه
خانومم و مردای هیز و کاکولدی من
1401/03/08
#بیغیرتی #همسر #آنال
از زمانی که از نوجوونیم یادمه عاشق فیلمای کاکولدی بودم اما اینکه کاکولد زنم بشم حتی به ذهنمم نمی رسید. سال 99 با دنیز ازدواج کردم. یه دختر چشم سبز بور ترک که هیکلش مثل دختر دبیرستانیا بود. 168 قد، 55 کیلو وزن. اوایل خیلی رومون باز نبود برا اینجور چیزا اما یه روز تو یه پاساژ جلو یه شلوارفروشی یه شلوار کوتاه چشممو گرفت. از تصور اینکه اینو بپوشه بیرون و مردا ساق پاهاشو دید بزنن قلقلکم داد. با یه بهونه بردمش تو و بعد از پرو چندتا شلوار، اون کوتاهه که مد نظرم بودو دادم بپوشه. از پرو اومد بیرون، ساق پاهای سفیدش قشنگ معلوم بود. قد شلوار 77 سانت بود و قشنگ 8 سانت بین جوراب و شلوار کوتا فاصله بود. یهو دیدم همه مردای مغازه چشم چرون ساق پاهای دنیز شدن. چرا دروغ، خوشم اومد. قرار شد بریم تو ماشین شلوار کوتاهو بپوشه. پوشید و پاهاشو گذاشت رو پاهای من. دیوونه شدم از سفیدی ساق پاهاش. بهم گفت بریم کافی شاپ؟ منم فورا" قبول کردم. رفتیم سمت فرشته به کافی شاپ خفن. نشست روبروی من و یه پاشو گذاشت رو اونیکی. یهو شلوار 5 سانتم بالاتر رفت. فرم ماهیچه ساق پای لختش عالی بود. پشت سر ما، ردیف کناری 3 تا پسر خوشتیپ نشسته بودن. زول زده بودن به پاهای دنیز. منم کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. بعد رفتیم خونه. شبش یه فیلم سوپر شر کردن وایف دیدیمو یه سکس عالی داشتیم. چند روز بعد پیشنهاد دادم حلقه هارو در بیاریمو جدا بریم کافی شاپ پاتوق مخ زنی بعد من دیرتر بیام و اونجا مثلا بلندش کنم. همون شلوار کوتاهو پوشید با کفش ساق دار و یه مانتو تنگ یا آستینای کوتاه. من مونده به پاتوق پیادش کردمو خودم دنبال یه جای پارک بودم. حدود 15 دقیق طول کشید و رسیدم کافی شاپ دیدم 2 تا پسر با زنم چه لاسی میزنن بعد رفتم تو و از دور نگاه میکردم. یکم رفتم جلوتر شنیدم که یکی از پسرا به دنیز میگه که اندامت باربی ه و پاهات چقدر خوشگلن و از این حرفا، بعد به زنم شماره داد و رفت. بعد من رفتم جلو و باهاش حرف زدم و مثلا بلندش کردم و یه چیزی خوردیمو رفتیم. تو را برگشت گفتم شماره گرفتی؟ خندید و گفت رفته بودم مخ بزنم که زدم و مخم زده شه که تو زدی. شب با پسره شروع کرد واتس اپ بازی و دو تایی چتارو می خوندیم و می خندیدیم. بعدش باز پورن هابو باز کردیمو یه فیلم کاکولدی باز کردم. دیدم خوشش اومد. برگشت بهم گفت: بیا هر دومون یه بار کاکولد شیم. قرار شد شانشی تاس بندازیم 3 بار جمع هرکی کمتر شد اون اول کاکولد شه. از شانس گوه من هر 3 تا تاس من 1 شد اون برد. گفتم کی؟ گفت همونی که تو کافی شاپ شماره داده پیشنهاد داد تو ماشین پاهامو بخورهو یه جا میریمو توام از دور نگا کن. با اکراه قبول کردم چون میدونستم یکی پاهای دنیزو لمس کنه، تا آخر میره و می کندش. خلاصه تو واتس اپ قرار گذاشتن که 4 شنبه دنیز و ببره یه پارکینگ خلوت و بازیش بده. اومد دنبالش و منم سر کوچه تو ماشین بودمو افتادم دنبالشون. تو پارکینگ یه جا نگه داشتمو رفتم ببینم چیکار می کنن. ماشین پسره پرادو بود و من زیاد دید نداشتم. کنارش یه پاترول لاستیک پاره بود. معلوم بود که خیلی وقته اونجاس. آروم رفتم رو سقفش دراز کشیدم و داخل پرادو معلموم بود. دنیز پاهاش رو پاهای پسره بود و کیر پسره شق لای ساق پاهای دنیز، داشت براش لگ جاب میزد. اونم دستش تو مانتوی دنیز بود و داشت نوک سینه هاشو بازی میداد. بعد گفت وقته ساک زدنه. دنیز بی مقاومت خم شد و شروع کرد به ساک زدن. در عرض چند دقیقه آب طرف اومد. دنیز آب طرفو تو دهنش نگه داشت بعد تف کرد تو دستمال. فکر کردم کار تمومه اما یارو تازه گرم شده بود. صندلی د
1401/03/08
#بیغیرتی #همسر #آنال
از زمانی که از نوجوونیم یادمه عاشق فیلمای کاکولدی بودم اما اینکه کاکولد زنم بشم حتی به ذهنمم نمی رسید. سال 99 با دنیز ازدواج کردم. یه دختر چشم سبز بور ترک که هیکلش مثل دختر دبیرستانیا بود. 168 قد، 55 کیلو وزن. اوایل خیلی رومون باز نبود برا اینجور چیزا اما یه روز تو یه پاساژ جلو یه شلوارفروشی یه شلوار کوتاه چشممو گرفت. از تصور اینکه اینو بپوشه بیرون و مردا ساق پاهاشو دید بزنن قلقلکم داد. با یه بهونه بردمش تو و بعد از پرو چندتا شلوار، اون کوتاهه که مد نظرم بودو دادم بپوشه. از پرو اومد بیرون، ساق پاهای سفیدش قشنگ معلوم بود. قد شلوار 77 سانت بود و قشنگ 8 سانت بین جوراب و شلوار کوتا فاصله بود. یهو دیدم همه مردای مغازه چشم چرون ساق پاهای دنیز شدن. چرا دروغ، خوشم اومد. قرار شد بریم تو ماشین شلوار کوتاهو بپوشه. پوشید و پاهاشو گذاشت رو پاهای من. دیوونه شدم از سفیدی ساق پاهاش. بهم گفت بریم کافی شاپ؟ منم فورا" قبول کردم. رفتیم سمت فرشته به کافی شاپ خفن. نشست روبروی من و یه پاشو گذاشت رو اونیکی. یهو شلوار 5 سانتم بالاتر رفت. فرم ماهیچه ساق پای لختش عالی بود. پشت سر ما، ردیف کناری 3 تا پسر خوشتیپ نشسته بودن. زول زده بودن به پاهای دنیز. منم کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. بعد رفتیم خونه. شبش یه فیلم سوپر شر کردن وایف دیدیمو یه سکس عالی داشتیم. چند روز بعد پیشنهاد دادم حلقه هارو در بیاریمو جدا بریم کافی شاپ پاتوق مخ زنی بعد من دیرتر بیام و اونجا مثلا بلندش کنم. همون شلوار کوتاهو پوشید با کفش ساق دار و یه مانتو تنگ یا آستینای کوتاه. من مونده به پاتوق پیادش کردمو خودم دنبال یه جای پارک بودم. حدود 15 دقیق طول کشید و رسیدم کافی شاپ دیدم 2 تا پسر با زنم چه لاسی میزنن بعد رفتم تو و از دور نگاه میکردم. یکم رفتم جلوتر شنیدم که یکی از پسرا به دنیز میگه که اندامت باربی ه و پاهات چقدر خوشگلن و از این حرفا، بعد به زنم شماره داد و رفت. بعد من رفتم جلو و باهاش حرف زدم و مثلا بلندش کردم و یه چیزی خوردیمو رفتیم. تو را برگشت گفتم شماره گرفتی؟ خندید و گفت رفته بودم مخ بزنم که زدم و مخم زده شه که تو زدی. شب با پسره شروع کرد واتس اپ بازی و دو تایی چتارو می خوندیم و می خندیدیم. بعدش باز پورن هابو باز کردیمو یه فیلم کاکولدی باز کردم. دیدم خوشش اومد. برگشت بهم گفت: بیا هر دومون یه بار کاکولد شیم. قرار شد شانشی تاس بندازیم 3 بار جمع هرکی کمتر شد اون اول کاکولد شه. از شانس گوه من هر 3 تا تاس من 1 شد اون برد. گفتم کی؟ گفت همونی که تو کافی شاپ شماره داده پیشنهاد داد تو ماشین پاهامو بخورهو یه جا میریمو توام از دور نگا کن. با اکراه قبول کردم چون میدونستم یکی پاهای دنیزو لمس کنه، تا آخر میره و می کندش. خلاصه تو واتس اپ قرار گذاشتن که 4 شنبه دنیز و ببره یه پارکینگ خلوت و بازیش بده. اومد دنبالش و منم سر کوچه تو ماشین بودمو افتادم دنبالشون. تو پارکینگ یه جا نگه داشتمو رفتم ببینم چیکار می کنن. ماشین پسره پرادو بود و من زیاد دید نداشتم. کنارش یه پاترول لاستیک پاره بود. معلوم بود که خیلی وقته اونجاس. آروم رفتم رو سقفش دراز کشیدم و داخل پرادو معلموم بود. دنیز پاهاش رو پاهای پسره بود و کیر پسره شق لای ساق پاهای دنیز، داشت براش لگ جاب میزد. اونم دستش تو مانتوی دنیز بود و داشت نوک سینه هاشو بازی میداد. بعد گفت وقته ساک زدنه. دنیز بی مقاومت خم شد و شروع کرد به ساک زدن. در عرض چند دقیقه آب طرف اومد. دنیز آب طرفو تو دهنش نگه داشت بعد تف کرد تو دستمال. فکر کردم کار تمومه اما یارو تازه گرم شده بود. صندلی د
کاکولدی فرهاد (۴)
1401/03/12
#بیغیرتی #همسر
سلامی دوباره ، ممنون که داستان منو دنبال میکنید ، اگر غلط املائی داشت به بزرگی خودتون ببخشید .
اما ادامه داستان :
خوب وقتی که اسنپ اومد و کمک کردم مهناز سوار بشه خودمم کنارش نشستم و راه افتادیم . مهناز خیلی بهم ریخته و خسته بود اگر هر کسی مارو میدید پیش خودش حتما فکر میکرد که من زنمو کتک زدم . وقتی توی مسیر سمت خونه بودیم همش به صحنه هائی که شاهدش بودم فکر میکردم و همه صحنه های سکس زنم با حسن از جلوی چشم رد میشد و صدای اه کشیدنهای مهناز هنوز توی گوشم شنیده میشد واقعا حسه خیلی عجیبی بود برام به هر کدوم از صحنه های گائیده شدن زنم فکر میکردم کیرم راست میشد . مهناز از خستگی چشمهاشو بسته بود منم بغلش کرده بودم یعنی دستمو دور کمرش گرفته بودم . راننده که انگار کنجکاو شده بود هی از اینه منو زنمو نگاه میکرد تا سر دربیاره . من از مهناز پرسیدم عزیزم چیزیت که نشده جائیت درد نمیکنه اگر چیزی هست بگو تا ببرمت بیمارستان . مهناز با بی حالی بهم میگفت نه عزیزم خوبم چیزیم نیست فقط خیلی خسته ام ، یارو راننده تا برسیم خونمون داشت از کجکاوی میمرد که بدونه چی شده ولی دیگه رسیدیمو یارو هم راشو کشید و رفت توی دلم خنده ام گرفته بود از این راننده های اسنپ که بعضیهاشون واقعا چقدر پر رو هستند و میخوان سر از کار مردم دربیارند . بلاخره با مهناز وارد خونه شدیم و کمکش کردم بردمش توی تخت خوابوندمش بیچاره اینقدر خسته و کوفته شده بود که فرداش که من نرفتم سرکار تا ببینم حالش چطوره دیگه ساعت نزدیکای 12 ظهر بود که مهناز بیدار شد و دید من خونه هستم . اول که منو دید یکمی خیره خیره به دور و برش نگاهی کرد و فهمید توی تخت خودمونه و توی خونه خودمون هستیم بعد انگار تازه یادش اومده بود که دیروز چه کارهای کرده دستشو گذاشت روی صورتش منم کنارش دراز کشیدم دستهاشو میبوسیدم و میخواستم دستاشو از روی چشماش بردارم ولی مقاومت میکرد و هی میگفت فرهاد برو منو نبین برو منم هر طور بود دستاشو از روی صورتش برداشتم و اول دستاشو بوسیدم بعدم لبشو بعدم چشمهاشو بوسیدم مهناز گفت فرهاد من چکار کردم ؟گفتم هیچی عشقم . گفت دیونه تو چرا جلومو نگرفتی ؟گفتم چون میدیدم داری بینهایت لذت میبری برای چی باید جلوتو میگرفتم تازه این فانتزی منم بود بعد محکم بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و گفتم من دیونتم عشقم مهناز که خیالش راحت شده بود با یکمی لوس بازی و عشوه ازم پرسید تو ازم بدت نیومده گفتم چرا باید بدم بیاد خانمم تو همه عشق منی همه زندگی منی عزیزم دیگه با این حرفهام مهناز فهمید که من ازش ناراحت نیستم . راستش اینقدر هوس کرده بودم تا باهاش سکس کنم ولی یکمی که با کسش بازی بازی کردم مهناز برگشت بهم گفت عشقم ناراحت نشی ها ولی همه بدنم درد میکنه و کوفت رفته اگر میشه بزار برای یه زمانی دیگه منم قبول کردم با اینکه خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی سکس نکردم گفتم باشه عشقم پس تو استراحت کن . بعدش تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ولی همش به شروع این ماجرا اونم به این طوفانی و هیجان انگیز فکر میکردم . راستش تنها یه چیزی بود که اذیتم میکرد اونم اینکه چرا انتخاب مهناز برای اولین کسی که بتونه باهاش سکس کنه این حسن باید باشه ؟ لامصب همه چیز حسن به نظر خوب بود جز شلغش همیشه توی فانتزیهای سکسیم فکر میکردم یه مرد با کلاس و سطح بالا زنمو میکنه ولی یهوئی یه چیز دیگه ای از اب دراومد یهوئی نمیدونم چرا عصبانی شدم و رفتم سر کیف مهناز و شماره ای که حسن انداخته بود توی کیفش پیداش کردم توی دستم مچاله اش کردم از عصبانیت که چرا باید یه راننده
1401/03/12
#بیغیرتی #همسر
سلامی دوباره ، ممنون که داستان منو دنبال میکنید ، اگر غلط املائی داشت به بزرگی خودتون ببخشید .
اما ادامه داستان :
خوب وقتی که اسنپ اومد و کمک کردم مهناز سوار بشه خودمم کنارش نشستم و راه افتادیم . مهناز خیلی بهم ریخته و خسته بود اگر هر کسی مارو میدید پیش خودش حتما فکر میکرد که من زنمو کتک زدم . وقتی توی مسیر سمت خونه بودیم همش به صحنه هائی که شاهدش بودم فکر میکردم و همه صحنه های سکس زنم با حسن از جلوی چشم رد میشد و صدای اه کشیدنهای مهناز هنوز توی گوشم شنیده میشد واقعا حسه خیلی عجیبی بود برام به هر کدوم از صحنه های گائیده شدن زنم فکر میکردم کیرم راست میشد . مهناز از خستگی چشمهاشو بسته بود منم بغلش کرده بودم یعنی دستمو دور کمرش گرفته بودم . راننده که انگار کنجکاو شده بود هی از اینه منو زنمو نگاه میکرد تا سر دربیاره . من از مهناز پرسیدم عزیزم چیزیت که نشده جائیت درد نمیکنه اگر چیزی هست بگو تا ببرمت بیمارستان . مهناز با بی حالی بهم میگفت نه عزیزم خوبم چیزیم نیست فقط خیلی خسته ام ، یارو راننده تا برسیم خونمون داشت از کجکاوی میمرد که بدونه چی شده ولی دیگه رسیدیمو یارو هم راشو کشید و رفت توی دلم خنده ام گرفته بود از این راننده های اسنپ که بعضیهاشون واقعا چقدر پر رو هستند و میخوان سر از کار مردم دربیارند . بلاخره با مهناز وارد خونه شدیم و کمکش کردم بردمش توی تخت خوابوندمش بیچاره اینقدر خسته و کوفته شده بود که فرداش که من نرفتم سرکار تا ببینم حالش چطوره دیگه ساعت نزدیکای 12 ظهر بود که مهناز بیدار شد و دید من خونه هستم . اول که منو دید یکمی خیره خیره به دور و برش نگاهی کرد و فهمید توی تخت خودمونه و توی خونه خودمون هستیم بعد انگار تازه یادش اومده بود که دیروز چه کارهای کرده دستشو گذاشت روی صورتش منم کنارش دراز کشیدم دستهاشو میبوسیدم و میخواستم دستاشو از روی چشماش بردارم ولی مقاومت میکرد و هی میگفت فرهاد برو منو نبین برو منم هر طور بود دستاشو از روی صورتش برداشتم و اول دستاشو بوسیدم بعدم لبشو بعدم چشمهاشو بوسیدم مهناز گفت فرهاد من چکار کردم ؟گفتم هیچی عشقم . گفت دیونه تو چرا جلومو نگرفتی ؟گفتم چون میدیدم داری بینهایت لذت میبری برای چی باید جلوتو میگرفتم تازه این فانتزی منم بود بعد محکم بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و گفتم من دیونتم عشقم مهناز که خیالش راحت شده بود با یکمی لوس بازی و عشوه ازم پرسید تو ازم بدت نیومده گفتم چرا باید بدم بیاد خانمم تو همه عشق منی همه زندگی منی عزیزم دیگه با این حرفهام مهناز فهمید که من ازش ناراحت نیستم . راستش اینقدر هوس کرده بودم تا باهاش سکس کنم ولی یکمی که با کسش بازی بازی کردم مهناز برگشت بهم گفت عشقم ناراحت نشی ها ولی همه بدنم درد میکنه و کوفت رفته اگر میشه بزار برای یه زمانی دیگه منم قبول کردم با اینکه خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی سکس نکردم گفتم باشه عشقم پس تو استراحت کن . بعدش تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ولی همش به شروع این ماجرا اونم به این طوفانی و هیجان انگیز فکر میکردم . راستش تنها یه چیزی بود که اذیتم میکرد اونم اینکه چرا انتخاب مهناز برای اولین کسی که بتونه باهاش سکس کنه این حسن باید باشه ؟ لامصب همه چیز حسن به نظر خوب بود جز شلغش همیشه توی فانتزیهای سکسیم فکر میکردم یه مرد با کلاس و سطح بالا زنمو میکنه ولی یهوئی یه چیز دیگه ای از اب دراومد یهوئی نمیدونم چرا عصبانی شدم و رفتم سر کیف مهناز و شماره ای که حسن انداخته بود توی کیفش پیداش کردم توی دستم مچاله اش کردم از عصبانیت که چرا باید یه راننده
داستان لیلا زنم و صاحبکارش !
#همسر #بیغیرتی
داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد . لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی
@dastankadhi
#همسر #بیغیرتی
داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد . لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی
@dastankadhi
پرنسس شیطون من (۱)
1401/03/15
#ضربدری #تریسام #همسر
سلام دوستان
من سامانم خانومم سایه و داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به نوروز ۱۴۰۰. قبل از اینکه داستان رو بگم یه توضیح مختصری رو واجب دونستم خدمتتون عرض کنم. من یه دوست صمیمی دارم که اسمش پویاست و اسم خانومش رادا ست چند ساله باهم دوستیم و رفت و آمد خونوادگی داریم. من و پویا خیلی صمیمی هستیم و خیلی شوخیای فانتزی میکنیم باهم، حتی وقتایی که مشروب میخوردیم هر چهارتایی مون شوخیای فانتزی میکردیم ولی دیگه در حد حرف بود و اصلا عملی نشده بود. یه روز پویا به من گفته بود خیلی دوس داره جیش کردن دختر رو بخوره و عاشق اینه که یه دختر بشاشه تو دهن و صورتش، من اولش جا خوردم ولی زیاد اهمیت ندادم، به شوخی بهش گفتم بذار من بشاشم دهنت و از این شوخیا. یه روز که من و سایه داشتیم سکس میکردیم و طبق معمول فانتزی سکس ضربدری با پویا و رادا رو برای هم میگفتیم یهو یاد حرف پویا افتادم که دوس داره ی دختر بشاشه تو دهن و صورتش و من اینو با سایه مطرح کردم که سایه گفت چه ایرادی داره هرکسی یه فتیشی داره دیگه. و بعد از اون موقع دیگه تو فانتزیامون شاشیدن سایه تو دهن پویا رو زیاد میگفتیم و خیلی لذت میبردیم…
داستان از اونجایی شروع میشه که به خاطر کورونا دیگه عیددیدنی خیلی کمرنگ شده بود و چون حوصله مون سر رفت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خودمون. ما خونواده هامون ی شهر دیگه ست خودمون یه شهر دیگه. تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم به پویا اینا که بیان چند روزی بمونن خونه ما.
پویا و رادا پنجشنبه اومدن خونه ما و چهارتایی مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم و بازم طبق معمول شوخیای سکسی و فانتزی میکردیم باهم ولی در حد همون حرف بود و متأسفانه به مرحله اجرا نرسیده بود. شام رو رفتیم بیرون و توی راه پویا گفت که میخوام ماشینم رو عوض کنم و چون من یه ذره از فنی ماشین سر درمیارم بهم گفت که بریم مجتمع ماشین و یه ماشین براش بخریم و چون فرداش جمعه بود و مجتمع تعطیل بود گفتم که شنبه میریم و چون رادا کارمنده، قرار شد شنبه صبح زود رادا با ماشین من بره شهرشون و از اونجا هم بره سر کارش. پنجشنبه شب که برگشتیم خونه دوباره یه قلیون دم کردیم و کشیدیم و رفتیم که بخوابیم پویا اینا تو اتاق خواب ما خوابیدن و ما هم این يکی اتاق، و طبق معمول شروع به سکس کردیم و تصور فانتزی با پویا اینا، و من حدس میزنم که پویا اینا هم توی سکس شون فانتزی سکس با ما رو تجسم میکنند و حرف میزنند چون یه شب که تو خونه پویا اینا بودیم و صدای سکسشون میومد من شنیدم که رادا میگفت “آروم تر سامان تورو خدا آروم تر” و من مطمئن شدم که اونا هم فانتزی سکس با من و سایه رو تجسم میکنند.
خلاصه در اتاقا رو که بستیم و شروع کردیم به عشقبازی و گفتن فانتزیامون که یهو سایه گفت سامان جونم یه چیزی بگم گفتم بگو عزیزم گفت خیلی دوس دارم جیش کنم تو دهن پویا، با گفتن حرف سایه حشرم رفت رو ۱۰۰، گفتم واقعا دوس داری گفت به شدت دوس دارم. دیگه حرفی نزدیم و سکس کردیم و خوابیدیم. جمعه رو هم سر کردیم تا اینکه صبح شنبه شد و رادا ساعت ۶ بیدار شد و من با سر وصدای رادا که داشت حاضر میشد بیدار شدم و رفتم ماشینمو از پارکینگ درآوردم دادم رادا رفت.
برگشتم اتاق که بخوابم دیدم سایه خوابه، نگو خودشو زده به خواب، منم اومدم بوسش کردم و خواستم بخوابم. ولی خوابم نبرد. بعد از ۱۰، ۱۵ دقیقه سایه آروم برگشت سمت من ببینه که من خوابم یا نه منم خودمو زدم به خواب سنگین و دیدم که آروم بلند شد و یه تاب و دامن کوتاه پوشید از اتاق رفت بیرون، با صدای باز شدن در اتاق خواب متوجه شدم که سایه رفت تو اتاق خواب مون که پویا
1401/03/15
#ضربدری #تریسام #همسر
سلام دوستان
من سامانم خانومم سایه و داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به نوروز ۱۴۰۰. قبل از اینکه داستان رو بگم یه توضیح مختصری رو واجب دونستم خدمتتون عرض کنم. من یه دوست صمیمی دارم که اسمش پویاست و اسم خانومش رادا ست چند ساله باهم دوستیم و رفت و آمد خونوادگی داریم. من و پویا خیلی صمیمی هستیم و خیلی شوخیای فانتزی میکنیم باهم، حتی وقتایی که مشروب میخوردیم هر چهارتایی مون شوخیای فانتزی میکردیم ولی دیگه در حد حرف بود و اصلا عملی نشده بود. یه روز پویا به من گفته بود خیلی دوس داره جیش کردن دختر رو بخوره و عاشق اینه که یه دختر بشاشه تو دهن و صورتش، من اولش جا خوردم ولی زیاد اهمیت ندادم، به شوخی بهش گفتم بذار من بشاشم دهنت و از این شوخیا. یه روز که من و سایه داشتیم سکس میکردیم و طبق معمول فانتزی سکس ضربدری با پویا و رادا رو برای هم میگفتیم یهو یاد حرف پویا افتادم که دوس داره ی دختر بشاشه تو دهن و صورتش و من اینو با سایه مطرح کردم که سایه گفت چه ایرادی داره هرکسی یه فتیشی داره دیگه. و بعد از اون موقع دیگه تو فانتزیامون شاشیدن سایه تو دهن پویا رو زیاد میگفتیم و خیلی لذت میبردیم…
داستان از اونجایی شروع میشه که به خاطر کورونا دیگه عیددیدنی خیلی کمرنگ شده بود و چون حوصله مون سر رفت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خودمون. ما خونواده هامون ی شهر دیگه ست خودمون یه شهر دیگه. تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم به پویا اینا که بیان چند روزی بمونن خونه ما.
پویا و رادا پنجشنبه اومدن خونه ما و چهارتایی مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم و بازم طبق معمول شوخیای سکسی و فانتزی میکردیم باهم ولی در حد همون حرف بود و متأسفانه به مرحله اجرا نرسیده بود. شام رو رفتیم بیرون و توی راه پویا گفت که میخوام ماشینم رو عوض کنم و چون من یه ذره از فنی ماشین سر درمیارم بهم گفت که بریم مجتمع ماشین و یه ماشین براش بخریم و چون فرداش جمعه بود و مجتمع تعطیل بود گفتم که شنبه میریم و چون رادا کارمنده، قرار شد شنبه صبح زود رادا با ماشین من بره شهرشون و از اونجا هم بره سر کارش. پنجشنبه شب که برگشتیم خونه دوباره یه قلیون دم کردیم و کشیدیم و رفتیم که بخوابیم پویا اینا تو اتاق خواب ما خوابیدن و ما هم این يکی اتاق، و طبق معمول شروع به سکس کردیم و تصور فانتزی با پویا اینا، و من حدس میزنم که پویا اینا هم توی سکس شون فانتزی سکس با ما رو تجسم میکنند و حرف میزنند چون یه شب که تو خونه پویا اینا بودیم و صدای سکسشون میومد من شنیدم که رادا میگفت “آروم تر سامان تورو خدا آروم تر” و من مطمئن شدم که اونا هم فانتزی سکس با من و سایه رو تجسم میکنند.
خلاصه در اتاقا رو که بستیم و شروع کردیم به عشقبازی و گفتن فانتزیامون که یهو سایه گفت سامان جونم یه چیزی بگم گفتم بگو عزیزم گفت خیلی دوس دارم جیش کنم تو دهن پویا، با گفتن حرف سایه حشرم رفت رو ۱۰۰، گفتم واقعا دوس داری گفت به شدت دوس دارم. دیگه حرفی نزدیم و سکس کردیم و خوابیدیم. جمعه رو هم سر کردیم تا اینکه صبح شنبه شد و رادا ساعت ۶ بیدار شد و من با سر وصدای رادا که داشت حاضر میشد بیدار شدم و رفتم ماشینمو از پارکینگ درآوردم دادم رادا رفت.
برگشتم اتاق که بخوابم دیدم سایه خوابه، نگو خودشو زده به خواب، منم اومدم بوسش کردم و خواستم بخوابم. ولی خوابم نبرد. بعد از ۱۰، ۱۵ دقیقه سایه آروم برگشت سمت من ببینه که من خوابم یا نه منم خودمو زدم به خواب سنگین و دیدم که آروم بلند شد و یه تاب و دامن کوتاه پوشید از اتاق رفت بیرون، با صدای باز شدن در اتاق خواب متوجه شدم که سایه رفت تو اتاق خواب مون که پویا
من و همسرم شیما و تجربه یه لذت متفاوت
1401/03/17
#همسر #بیغیرتی
سلام شروین هستم
اولین سکس واسه من تو سن 15 سالگی اتفاق افتاد،کلاس زبان میرفتم پیش یه خانوم حدودا 35 ساله، تقریبا هفته ای دو جلسه.معلم زبانم خیلی باهام خوب بود همیشه کلاس یک ساعته رو دوساعت طولش میداد و انواع پذیرایی رو از من میکرد، کلاس بیشتر جنبه فان و تفریح برام داشت،اوایل لباسی که میپوشید یه شلوار با یه پیراهن آستین بلند بود، بعد به مرور زمان لباسش آزادتر و بازتر شد.خب از اولین سکس بگم براتون، ساعت 6 رفتم خونه لیلا با کمی تاخیر در رو باز کرد، از پله ها رفتم بالا به در ورودی رسیدم رفتم داخل،معمولا میومد استقبال!!! رفتم تو همون اتاقی که همیشه تدریس میکرد، بعداز یک دقیقه با چادر و چهره هیجان زده اومد داخل و بهم گفت سعید جان 5 دقیقه دیگه میام، یکم کار خصوصی دارم و با یه چشمک زدن رفت!تو کسری از ثانیه کیرم بلند شد، اصلا نمیدونم چی شد، یه حس غریبی رو تجربه میکردم. در اتاق باز بود اومدم بیرون دیدم یه صداهایی میاد آه،محکمتر، سعید نشنوه، فقط تندتر بکن…کنجکاوی همراه با استرس شدید منو به سمت اتاق مجاور برد، دراتاق باز بود رفتم جلوتر و برای اولین بار تو زندگیم یه صحنه ای رودیدم که نمیدونستم باید چه کار کنم.لیلا رو کیر یه نفر نشسته بود(که بعد فهمیدم شوهرش بود)و داشت بالا پایین میرفت، اونم با نگاه کردن تو چشمای من، شوهرش گفت بیا داخل از جلو نگاه کن، رفتم جلو و اونارو تماشا میکردم،لیلا بهم گفت لباستو در بیار و لخت شو، گفتم نه میخوام برم خونه، که یهو شوهرش از تخت اومد پایین و بهم گفت یا لباستو خودت دربیار یا من به زور در میارم.تا گفتم من در نمیارم یهو محکم زد تو گوشم و بدون فوت وقت لباسمو در آورد.از شوک سیلی که بهم زد کیر سیخ شدم کاملا خوابید، هنگ کرده و بهت زده داشتم نگاش میکردم لیلا از تخت اومد پایین و کیرمو انداخت تو دهنش، همینجوری که داشت واسم ساک میزد شوهرش که اسمش حمید بود اومد از پشت کیرشو چسبوند به من.گفتم نکن اینکارو خوشم نمیاد، بهم گفت یه بار دیگه اعتراض کنی جوری میزنمت که…فهمیدم فقط باید اطاعت کنم چون مشخص بود حالت طبیعی ندارن، یه دودقیقه به همین شکل گذشت، کیرم کاملا شق شده بود لیلا بهم گفت حالا باید بندازی تو کوسم،بلدی؟ منم که دیگه شرایط بهم غلبه کرده بود کیرمو تنظیم کردم وانداختم تو کوسش، اولین تلمبه های زندگیمو میزدم، خیلی با ضرباهنگ منظمی اینکارو میکردم عجب حس بینظیری بود، تو اوج لذت بودم که حمید گفت بسه دیگه حالا باید کیر منو بخوری!!! به ناچار کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن، هر جا دندونم به کیرش برخورد میکرد محکم با دست میزد تو سرم، خلاصه اینقدر ساک زدم تا ولم کرد، نوبت من بود که زنشو بکنم، لیلا برگشت با استایل داگی رو تخت نشست منم کیرمو به آرومی هل دادم تو کوسش، دو دقیقه نشد که آبم اومد و همش تو کوسش خالی شد.بلند شدم از تخت اومدم پایین تا حمیدم کارشو تموم کنه، بعد از اینکه آب حمید اومد من لباسمو پوشیدم و رفتم تو حال نشستم. حمیدو لیلا اومدن کنارم نشستن و بهم گفتن دوست داشتی؟ منم که واقعا لذت برده بودم جواب مثبت دادم و این شد شروع سکس های من با لیلا.
تقریبا یکسال این داستان ادامه داشت تا اینکه حمید و لیلا از ایران رفتن.منم درسمو خوندم و رفتم دانشگاه، تو دانشگاه با شیما آشنا شدم و باهاش بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم.از شیما بگم که مربی رقص زومبا بود و قبل از من بااطلاع مادرش با دوست پسرش شش سال تو یه خونه زندگی کردن. از اونجایی که پدرش فوت شده بود و تک فرزند بود مادرش خیلی بهش گیر نمیداد(البته بعدها متوجه شدم که مادرش از خداش بود شی
1401/03/17
#همسر #بیغیرتی
سلام شروین هستم
اولین سکس واسه من تو سن 15 سالگی اتفاق افتاد،کلاس زبان میرفتم پیش یه خانوم حدودا 35 ساله، تقریبا هفته ای دو جلسه.معلم زبانم خیلی باهام خوب بود همیشه کلاس یک ساعته رو دوساعت طولش میداد و انواع پذیرایی رو از من میکرد، کلاس بیشتر جنبه فان و تفریح برام داشت،اوایل لباسی که میپوشید یه شلوار با یه پیراهن آستین بلند بود، بعد به مرور زمان لباسش آزادتر و بازتر شد.خب از اولین سکس بگم براتون، ساعت 6 رفتم خونه لیلا با کمی تاخیر در رو باز کرد، از پله ها رفتم بالا به در ورودی رسیدم رفتم داخل،معمولا میومد استقبال!!! رفتم تو همون اتاقی که همیشه تدریس میکرد، بعداز یک دقیقه با چادر و چهره هیجان زده اومد داخل و بهم گفت سعید جان 5 دقیقه دیگه میام، یکم کار خصوصی دارم و با یه چشمک زدن رفت!تو کسری از ثانیه کیرم بلند شد، اصلا نمیدونم چی شد، یه حس غریبی رو تجربه میکردم. در اتاق باز بود اومدم بیرون دیدم یه صداهایی میاد آه،محکمتر، سعید نشنوه، فقط تندتر بکن…کنجکاوی همراه با استرس شدید منو به سمت اتاق مجاور برد، دراتاق باز بود رفتم جلوتر و برای اولین بار تو زندگیم یه صحنه ای رودیدم که نمیدونستم باید چه کار کنم.لیلا رو کیر یه نفر نشسته بود(که بعد فهمیدم شوهرش بود)و داشت بالا پایین میرفت، اونم با نگاه کردن تو چشمای من، شوهرش گفت بیا داخل از جلو نگاه کن، رفتم جلو و اونارو تماشا میکردم،لیلا بهم گفت لباستو در بیار و لخت شو، گفتم نه میخوام برم خونه، که یهو شوهرش از تخت اومد پایین و بهم گفت یا لباستو خودت دربیار یا من به زور در میارم.تا گفتم من در نمیارم یهو محکم زد تو گوشم و بدون فوت وقت لباسمو در آورد.از شوک سیلی که بهم زد کیر سیخ شدم کاملا خوابید، هنگ کرده و بهت زده داشتم نگاش میکردم لیلا از تخت اومد پایین و کیرمو انداخت تو دهنش، همینجوری که داشت واسم ساک میزد شوهرش که اسمش حمید بود اومد از پشت کیرشو چسبوند به من.گفتم نکن اینکارو خوشم نمیاد، بهم گفت یه بار دیگه اعتراض کنی جوری میزنمت که…فهمیدم فقط باید اطاعت کنم چون مشخص بود حالت طبیعی ندارن، یه دودقیقه به همین شکل گذشت، کیرم کاملا شق شده بود لیلا بهم گفت حالا باید بندازی تو کوسم،بلدی؟ منم که دیگه شرایط بهم غلبه کرده بود کیرمو تنظیم کردم وانداختم تو کوسش، اولین تلمبه های زندگیمو میزدم، خیلی با ضرباهنگ منظمی اینکارو میکردم عجب حس بینظیری بود، تو اوج لذت بودم که حمید گفت بسه دیگه حالا باید کیر منو بخوری!!! به ناچار کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن، هر جا دندونم به کیرش برخورد میکرد محکم با دست میزد تو سرم، خلاصه اینقدر ساک زدم تا ولم کرد، نوبت من بود که زنشو بکنم، لیلا برگشت با استایل داگی رو تخت نشست منم کیرمو به آرومی هل دادم تو کوسش، دو دقیقه نشد که آبم اومد و همش تو کوسش خالی شد.بلند شدم از تخت اومدم پایین تا حمیدم کارشو تموم کنه، بعد از اینکه آب حمید اومد من لباسمو پوشیدم و رفتم تو حال نشستم. حمیدو لیلا اومدن کنارم نشستن و بهم گفتن دوست داشتی؟ منم که واقعا لذت برده بودم جواب مثبت دادم و این شد شروع سکس های من با لیلا.
تقریبا یکسال این داستان ادامه داشت تا اینکه حمید و لیلا از ایران رفتن.منم درسمو خوندم و رفتم دانشگاه، تو دانشگاه با شیما آشنا شدم و باهاش بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم.از شیما بگم که مربی رقص زومبا بود و قبل از من بااطلاع مادرش با دوست پسرش شش سال تو یه خونه زندگی کردن. از اونجایی که پدرش فوت شده بود و تک فرزند بود مادرش خیلی بهش گیر نمیداد(البته بعدها متوجه شدم که مادرش از خداش بود شی
زنم زمانی زنداداشم بود (۲)
1401/03/31
#بیغیرتی #همسر #زن_داداش
ذکر چند نکته رو ضروری دونستم بگم. اول اینکه صد البته اسمها مستعاره و از اسامی واقعی استفاده نکردم. . دوم دلیلی نمیبینم بخوام ثابت کنم واقعیه یا نه دوست داشتی جقتو بزن . تا الانم از سکس هایی که کردم چیزی ننوشتم اولین باره . بیشتر روند زندگیمو نوشتم و صحنه های سکسی ضعیفی داره. تو این قسمت سعی میکنم چاشنی سکسیاشو بیشتر کنم جزئیات بیشتری بنویسم.
تا که کلا کارمون کردن مونا بود. حس جنسی عجیبی داشتم روی این زن. از دیدن گاییده شدنش بیشتر لذت میبردم تا اینکه من بخوام بگامش. تا اون موقع هم مونامرتضی یکم لاشی بازی درمیاورد مونا رو میبرد با دوستاش گروپ سکس میزد ۴ نفری هر چی هم بهش میگفتم این شوهر داره نکن دردسر درست میکنی براش گوش نمیداد. مدتی بعد مونا باردار شد حالا معلوم نبود بچه مال برادرم بود یا یکی دیگه از بکناش که منو مرتضی و چند نفر دیگع بودیم. دیگه نمیشد کردش مرتضی هم بیخیالش شد . به هر حال اواخر حاملگیش شهریور ۹۸ بود حادثه ای رخ داد توی پادگان و داداشم با یه شلیک اشتباهی کشته شد. همه ی ما تو خونه ناراحت بودیم و یجورایی ضربه بدی خورده بودیم. منو مونا یه استوری مشترک گذاشتیم اون نوشته بود همسرم من نوشتم داداشم. مرتضی هم فهمید که شوهر مونا داداشم بوده خیلی تعجب کرد.
دخترش بدنیا اومد و کلا هم خونه خودش بود منم گهگاهی بهش سر میزدم یه شش ماهی گذشته بود که یه شب رفتم خونشون گفتم نمیتونم صبر کنم دیگه میخوامت اون قبول نمیکرد و میگفت نه نمیشه دیگه و عذاب وجدان دارم. من رفتم نشستم کنارش تو بغلم گرفتمش و گریه میکرد. منم اروم نازش میکردم و صورتشو ماچش میکردم کم کم رفتم پایین تر رو گردنش و گوشش مک میزدم حس کردم داره حشری میشه. نزدیک به یک سالی میشد سکس نداشت. شروع کردم لب گرفتن بلندش کردم بردمش روی تخت درازش کردم لباشو میخوردم یواش یواش لختش کردم و سینه شو مک میزدم اونم اه و نالش رفته بود هوا. دیگه کم کم رفتم به کسش رسیدم موهاشو معلوم بود مدت زیادیه نزده. ولی کسش اینقد خوشگل و کردنی و خوردنی بود که این اهمیت نداشت. زبون میکردم تو کسش ولیسش میزدم یه ربعی ادامه دادم که پاهاشو دور سرم کرد و با دستاش موهامو کشیدم و جیغ زد ارضا شد. بعد رفتم روش نشستم و کیرمو نزدیک دهنش کردم اونم خوردش و ساک میزد. خودم تو دهنش تلمبه میزدم تا ته کیرمو چپوندم تو دهنش که خواست بالا بیاره.
بین پاهاش نشستم و سر کیرمو میکشیدم روی کسش و بالا پایین میکردم سرشو بردم داخل و یه ضرب کردم توش جبغش درومد و افتادم روش و شروع کردم گاییدنش. همینجور ۵ دقیقه گاییدمش که ابم اومد و درآورم ریختم روی شکمش. با دستمال تمیزش کردم و افتادم تو بغلش . نازش کردم تا خوابید. منم خوابیدم بغلش. این اولین باری بود که شب پیشش مونده بودم. صبح بیدار شدم تا اون هنوز خوابه من یواش نازش میکردم و تو بغلم گرفتمش یه پیام دادم به مرتضی اگه میخواد میتونه بیاد. جواب داد الان میام. کم کم شروع کردم بوسیدنش تا بیدار شد از گردنش شروع کردم بوسیدن تا سینه هاش. سینه هاشو میخوردم که مونا هم حالش داشت جا میومد . همه جای بدنشو خوردم کسشو هم میخوردم و زبون میکردم تو کسش نالش در اومد. چون دخترش تو اتاقمون خواب بود سعی میکرد صدا نکنه. اینقدر. براش لیسیدم و انگشت میکردم تو کسش که یه جیغ خفیفی کشید و ارضا شد رفت دستشویی . در همین حین مرتضی هم رسید. رفت مونا رو تو بغلش گرفت و لباشو خوردن. رفتیم توی اتاق دیگه تشک انداختیم رو زمین و دو نفری افتادیم به جون مونا. من سینه هاشو میخوردم مرتضی کسشو . من رفتم بالای سرش و کیرمو کردم توی دهنش
1401/03/31
#بیغیرتی #همسر #زن_داداش
ذکر چند نکته رو ضروری دونستم بگم. اول اینکه صد البته اسمها مستعاره و از اسامی واقعی استفاده نکردم. . دوم دلیلی نمیبینم بخوام ثابت کنم واقعیه یا نه دوست داشتی جقتو بزن . تا الانم از سکس هایی که کردم چیزی ننوشتم اولین باره . بیشتر روند زندگیمو نوشتم و صحنه های سکسی ضعیفی داره. تو این قسمت سعی میکنم چاشنی سکسیاشو بیشتر کنم جزئیات بیشتری بنویسم.
تا که کلا کارمون کردن مونا بود. حس جنسی عجیبی داشتم روی این زن. از دیدن گاییده شدنش بیشتر لذت میبردم تا اینکه من بخوام بگامش. تا اون موقع هم مونامرتضی یکم لاشی بازی درمیاورد مونا رو میبرد با دوستاش گروپ سکس میزد ۴ نفری هر چی هم بهش میگفتم این شوهر داره نکن دردسر درست میکنی براش گوش نمیداد. مدتی بعد مونا باردار شد حالا معلوم نبود بچه مال برادرم بود یا یکی دیگه از بکناش که منو مرتضی و چند نفر دیگع بودیم. دیگه نمیشد کردش مرتضی هم بیخیالش شد . به هر حال اواخر حاملگیش شهریور ۹۸ بود حادثه ای رخ داد توی پادگان و داداشم با یه شلیک اشتباهی کشته شد. همه ی ما تو خونه ناراحت بودیم و یجورایی ضربه بدی خورده بودیم. منو مونا یه استوری مشترک گذاشتیم اون نوشته بود همسرم من نوشتم داداشم. مرتضی هم فهمید که شوهر مونا داداشم بوده خیلی تعجب کرد.
دخترش بدنیا اومد و کلا هم خونه خودش بود منم گهگاهی بهش سر میزدم یه شش ماهی گذشته بود که یه شب رفتم خونشون گفتم نمیتونم صبر کنم دیگه میخوامت اون قبول نمیکرد و میگفت نه نمیشه دیگه و عذاب وجدان دارم. من رفتم نشستم کنارش تو بغلم گرفتمش و گریه میکرد. منم اروم نازش میکردم و صورتشو ماچش میکردم کم کم رفتم پایین تر رو گردنش و گوشش مک میزدم حس کردم داره حشری میشه. نزدیک به یک سالی میشد سکس نداشت. شروع کردم لب گرفتن بلندش کردم بردمش روی تخت درازش کردم لباشو میخوردم یواش یواش لختش کردم و سینه شو مک میزدم اونم اه و نالش رفته بود هوا. دیگه کم کم رفتم به کسش رسیدم موهاشو معلوم بود مدت زیادیه نزده. ولی کسش اینقد خوشگل و کردنی و خوردنی بود که این اهمیت نداشت. زبون میکردم تو کسش ولیسش میزدم یه ربعی ادامه دادم که پاهاشو دور سرم کرد و با دستاش موهامو کشیدم و جیغ زد ارضا شد. بعد رفتم روش نشستم و کیرمو نزدیک دهنش کردم اونم خوردش و ساک میزد. خودم تو دهنش تلمبه میزدم تا ته کیرمو چپوندم تو دهنش که خواست بالا بیاره.
بین پاهاش نشستم و سر کیرمو میکشیدم روی کسش و بالا پایین میکردم سرشو بردم داخل و یه ضرب کردم توش جبغش درومد و افتادم روش و شروع کردم گاییدنش. همینجور ۵ دقیقه گاییدمش که ابم اومد و درآورم ریختم روی شکمش. با دستمال تمیزش کردم و افتادم تو بغلش . نازش کردم تا خوابید. منم خوابیدم بغلش. این اولین باری بود که شب پیشش مونده بودم. صبح بیدار شدم تا اون هنوز خوابه من یواش نازش میکردم و تو بغلم گرفتمش یه پیام دادم به مرتضی اگه میخواد میتونه بیاد. جواب داد الان میام. کم کم شروع کردم بوسیدنش تا بیدار شد از گردنش شروع کردم بوسیدن تا سینه هاش. سینه هاشو میخوردم که مونا هم حالش داشت جا میومد . همه جای بدنشو خوردم کسشو هم میخوردم و زبون میکردم تو کسش نالش در اومد. چون دخترش تو اتاقمون خواب بود سعی میکرد صدا نکنه. اینقدر. براش لیسیدم و انگشت میکردم تو کسش که یه جیغ خفیفی کشید و ارضا شد رفت دستشویی . در همین حین مرتضی هم رسید. رفت مونا رو تو بغلش گرفت و لباشو خوردن. رفتیم توی اتاق دیگه تشک انداختیم رو زمین و دو نفری افتادیم به جون مونا. من سینه هاشو میخوردم مرتضی کسشو . من رفتم بالای سرش و کیرمو کردم توی دهنش
دادن قرص خواب و کردن کون زنم
1401/04/12
#همسر #آنال
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
@dastankadhi
1401/04/12
#همسر #آنال
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
@dastankadhi
زن کون گنده من و داداش کوچیکش
1402/04/31
#فانتزی #همسر #بیغرتی
«این یک داستانی تخیلی میباشد و واقعی نیست و تمامی اشخاص و اتفاقات آن غیر واقعی و الهام گرفته از تخیل نویسنده میباشند.»
!هرگونه تشابه اسمی یا تطابق داستان با اتفاقات واقعی کاملا تصادفی است.!
هشدار:حاوی محتوای محارم و بیغیرتی
یک جمله از نویسنده : فانتزی جنسی صرفا تا زمانی فانتزی هست که به واقعیت تبدیل نشده باشد ؛ لطفا دنبال تبدیل فانتزی های جنسی خود به واقعیت نروید
سلام من علی هستم ۳۶ ساله همسرم ندا ۳۳ ساله من شغل ظاهریم واردات مصنوعات چوبی از چین هست ولی واقعیت کارم قاچاق کوکائینه چون بهترین منبع کوکائین نزدیک به ایران چینه و چون حجم تجارت ۲ کشور بالاست تو مسائل گمرکی و ترانزیت زیاد سختگیری نمیشه این موضوع جز خودم و شرکای تجاریم کسی نمیدونه یعنی نه حتی همسرم نه دوستان نزدیکم خودمم زیاد تابلو بازی در نمیارم یعنی خرج هایی نمیکنم که به درآمدم نخوره من یه آدم کاملا معمولی هستم مثل ۸۰ درصد ایرانیا نه قد آنچنان بلندی دارم نه هیکل ورزشکاری نه کیر ۲۰ سانتی یه آدم معمولی ندا هم مثل اکثر زنای ایرانی فقط اینکه قدش از میانگین بلندتره قدش ۱۷۵ وزنش هم نزدیک ۸۰ کیلو یه مقدار مختصر شکم داره ولی شکمش هم سکسیه لامصب سینه هاش ۹۰ خیلی آویزون نیست ولی چون نچراله سفت و سر بالا هم نیست ولی ۹۰ داغون هم نیست کونش خیلی گنده است و کمرش نسبت به کونش خیلی باریک جوری که اگه شلوار کشی نگیره همیشه یا کمرش واسش گشاده یا از کونش بالا نمیره رون های خیلی سکسی داره بزرگ و تو پر و خدا رو شکر سلولیت نداره پاهاش و کونش همینش خیلی خوبه چشم و ابرو مشکی با موهای شرابی بلند تا روی باسنش موهاش خیلی مواجه و همیشه باز میزاره و همین خیلی سکسیش میکنه اگه بخوام بگم مثل موهای پریانکا چوپرا تقریبا بدنش یه دونه مو هم نداره چون چند ساله لیزر میکنه و مرتب جلسات یاد اورش میره همیشه.
اما اصل داستان:
من یه برادر زن دارم که تقریبا ۱۷ سالشه و چون اختلاف سنیش با پدر و مادرش خیلی زیاده و یه جورایی ناخواسته بوده خیلی با هم مشکل دارن و همیشه در حال دعوا هستن و از اونجایی که ندا خیلی داداش یکی یه دونه ته تغاریش دوست داره هر موقع با هم بحثشون میشه ندا بهش میگه بیاد خونه ما منم مشکلی باهاش ندارم چون خیلی وقته از ازدواجمون میگذره و بچه هم نداریم حتی بودنش یه جورایی برامون خوبه حوصلمون از یکنواختی زندگی سر نمیره اسم داداشش نیما هست یه پسر لاغر سفید پوست بدون ریش و موهای بدن قدش از ندا خیلی کوتاه تره دقیق نمیدونم چنده ولی تا شونه ندا بیشتر نمیرسه قدش خلاصه این ندا خانوم ما خیلی با نیما رفیق و داداشی بودن و جلوش اصلا مراعات پوشش و ظاهرش نمیکرد منم البته شاکی نبودم چون هم نیما خیلی بچه بود به نظرم هم اینکه چون از بچگی ندا رو دیده بود به نظرم دیگه واسش عادی شده بود و چون همیشه خونه ما بود ندا عملا نمیتونست همیشه بخواد مراقب پوشش باشه واسه همین اصلا گیری نمیدادم من به خاطر شرایط کاریم اکثر اوقات خونه بودم یعنی دفتر چوب که سپرده بودم به رفیقم که وضع مالیش خراب بود واسه اینکه شغلش از دست نده حسابی حواسش به کار بود کارهای مواد هم که شریکام میکردن من فقط کارم وارد کردن جنس از چین بود که حتی همونم اسناد و مدارک بازرگانی همه به نام رفیقم بود عملا من همه کاره هیچ کاره بودم یه روز که طبق معمول خونه بودم داشتم فیلم میدیدم ندا اومد پیشم گفت علی میخوام یه چیزی بگم بهت چند وقته ولی میترسم ناراحت شی الان حالت جوری هست که بتونم بهت بگم؟گفتم آره عزیزم راحت باش بگو گفت قول میدی ناراحت نشی گفتم تو کی دیدی من ناراحت بشم (حقیقتا شخصیتی دارم که دنیا کاملا به کیرمه و هیچ چیزی نمیتونه ناراحتم کنه واسه همین آخرین باری که از یک موضوع ناراحت شدم یا بهتر بگم عصبانی شدم یادم نیست چون معتقدم آدم ها وقتی زورشون نمیرسه کاری کنن یا دستشون به جایی بند نیست ناراحت یا عصبانی میشن من هر کسی بخواد واسم مشکلی ایجاد کنه با یه تلفن جوری سر به نیستش میکنم که حتی استخون هاش هم پیدا نشه)
+جدیدا متوجه یه موضوعی در مورد نیما شدم
-چه موضوعی؟
+نمیدونم چه جوری بگم
-هر جوری که واست راحت تره بگو
+میدونی چند بار حس کردم لباس زیر هام جا به جا میشن یه دفعه اتفاقی نیما رو دیدم که از تو سبد لباس چرک ها سوتین منو برداشته داره بو میکنه
-خب این کجاش عجیبه
+عجیب نیست لباس چرک منو برداره بو کنه؟
-لباس چرک نه سوتینت بوده خیلی طبیعیه پسرها تو این سن خیلی از این کارها میکنم
+طبیعیه؟
1402/04/31
#فانتزی #همسر #بیغرتی
«این یک داستانی تخیلی میباشد و واقعی نیست و تمامی اشخاص و اتفاقات آن غیر واقعی و الهام گرفته از تخیل نویسنده میباشند.»
!هرگونه تشابه اسمی یا تطابق داستان با اتفاقات واقعی کاملا تصادفی است.!
هشدار:حاوی محتوای محارم و بیغیرتی
یک جمله از نویسنده : فانتزی جنسی صرفا تا زمانی فانتزی هست که به واقعیت تبدیل نشده باشد ؛ لطفا دنبال تبدیل فانتزی های جنسی خود به واقعیت نروید
سلام من علی هستم ۳۶ ساله همسرم ندا ۳۳ ساله من شغل ظاهریم واردات مصنوعات چوبی از چین هست ولی واقعیت کارم قاچاق کوکائینه چون بهترین منبع کوکائین نزدیک به ایران چینه و چون حجم تجارت ۲ کشور بالاست تو مسائل گمرکی و ترانزیت زیاد سختگیری نمیشه این موضوع جز خودم و شرکای تجاریم کسی نمیدونه یعنی نه حتی همسرم نه دوستان نزدیکم خودمم زیاد تابلو بازی در نمیارم یعنی خرج هایی نمیکنم که به درآمدم نخوره من یه آدم کاملا معمولی هستم مثل ۸۰ درصد ایرانیا نه قد آنچنان بلندی دارم نه هیکل ورزشکاری نه کیر ۲۰ سانتی یه آدم معمولی ندا هم مثل اکثر زنای ایرانی فقط اینکه قدش از میانگین بلندتره قدش ۱۷۵ وزنش هم نزدیک ۸۰ کیلو یه مقدار مختصر شکم داره ولی شکمش هم سکسیه لامصب سینه هاش ۹۰ خیلی آویزون نیست ولی چون نچراله سفت و سر بالا هم نیست ولی ۹۰ داغون هم نیست کونش خیلی گنده است و کمرش نسبت به کونش خیلی باریک جوری که اگه شلوار کشی نگیره همیشه یا کمرش واسش گشاده یا از کونش بالا نمیره رون های خیلی سکسی داره بزرگ و تو پر و خدا رو شکر سلولیت نداره پاهاش و کونش همینش خیلی خوبه چشم و ابرو مشکی با موهای شرابی بلند تا روی باسنش موهاش خیلی مواجه و همیشه باز میزاره و همین خیلی سکسیش میکنه اگه بخوام بگم مثل موهای پریانکا چوپرا تقریبا بدنش یه دونه مو هم نداره چون چند ساله لیزر میکنه و مرتب جلسات یاد اورش میره همیشه.
اما اصل داستان:
من یه برادر زن دارم که تقریبا ۱۷ سالشه و چون اختلاف سنیش با پدر و مادرش خیلی زیاده و یه جورایی ناخواسته بوده خیلی با هم مشکل دارن و همیشه در حال دعوا هستن و از اونجایی که ندا خیلی داداش یکی یه دونه ته تغاریش دوست داره هر موقع با هم بحثشون میشه ندا بهش میگه بیاد خونه ما منم مشکلی باهاش ندارم چون خیلی وقته از ازدواجمون میگذره و بچه هم نداریم حتی بودنش یه جورایی برامون خوبه حوصلمون از یکنواختی زندگی سر نمیره اسم داداشش نیما هست یه پسر لاغر سفید پوست بدون ریش و موهای بدن قدش از ندا خیلی کوتاه تره دقیق نمیدونم چنده ولی تا شونه ندا بیشتر نمیرسه قدش خلاصه این ندا خانوم ما خیلی با نیما رفیق و داداشی بودن و جلوش اصلا مراعات پوشش و ظاهرش نمیکرد منم البته شاکی نبودم چون هم نیما خیلی بچه بود به نظرم هم اینکه چون از بچگی ندا رو دیده بود به نظرم دیگه واسش عادی شده بود و چون همیشه خونه ما بود ندا عملا نمیتونست همیشه بخواد مراقب پوشش باشه واسه همین اصلا گیری نمیدادم من به خاطر شرایط کاریم اکثر اوقات خونه بودم یعنی دفتر چوب که سپرده بودم به رفیقم که وضع مالیش خراب بود واسه اینکه شغلش از دست نده حسابی حواسش به کار بود کارهای مواد هم که شریکام میکردن من فقط کارم وارد کردن جنس از چین بود که حتی همونم اسناد و مدارک بازرگانی همه به نام رفیقم بود عملا من همه کاره هیچ کاره بودم یه روز که طبق معمول خونه بودم داشتم فیلم میدیدم ندا اومد پیشم گفت علی میخوام یه چیزی بگم بهت چند وقته ولی میترسم ناراحت شی الان حالت جوری هست که بتونم بهت بگم؟گفتم آره عزیزم راحت باش بگو گفت قول میدی ناراحت نشی گفتم تو کی دیدی من ناراحت بشم (حقیقتا شخصیتی دارم که دنیا کاملا به کیرمه و هیچ چیزی نمیتونه ناراحتم کنه واسه همین آخرین باری که از یک موضوع ناراحت شدم یا بهتر بگم عصبانی شدم یادم نیست چون معتقدم آدم ها وقتی زورشون نمیرسه کاری کنن یا دستشون به جایی بند نیست ناراحت یا عصبانی میشن من هر کسی بخواد واسم مشکلی ایجاد کنه با یه تلفن جوری سر به نیستش میکنم که حتی استخون هاش هم پیدا نشه)
+جدیدا متوجه یه موضوعی در مورد نیما شدم
-چه موضوعی؟
+نمیدونم چه جوری بگم
-هر جوری که واست راحت تره بگو
+میدونی چند بار حس کردم لباس زیر هام جا به جا میشن یه دفعه اتفاقی نیما رو دیدم که از تو سبد لباس چرک ها سوتین منو برداشته داره بو میکنه
-خب این کجاش عجیبه
+عجیب نیست لباس چرک منو برداره بو کنه؟
-لباس چرک نه سوتینت بوده خیلی طبیعیه پسرها تو این سن خیلی از این کارها میکنم
+طبیعیه؟
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر
سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم