و کمرش رو هم لمس کردم. امواج لذت هر بار توی وجودم با شدت بیشتری شکل میگرفت. بالاخره تمام رویاهای من به حقیقت تبدیل شده بود. من داشتم خواهر خودم رو به حالت داگی و از کُس میکردم. ساناز هم طاقت نیاورد و بالاخره سرش رو از توی بالشت بالا آورد. موهای بلند و بلوند کردهاش رو به یک سمت کنار زد و با صدای بلند ناله میکرد و حرف میزد. از حرفهاش فهمیدم که اون هم، همیشه تو کف من بوده و این موضوع رو به آرشام گفته بوده. آرشام هم بهش قول داده بوده که بالاخره من رو به ساناز برسونه. متوجه شدم که نقشه آرشام بوده تا من متوجه رابطهشون بشم. آرشام و ساناز میدونستن که اینطوری من بیشتر نسبت به ساناز تحریک میشم. ساناز همیشه میدونست که من تو کفش هستم و رویای کردنش رو دارم. رویای کردن خواهر خودم. خواهری که اصلا فکر نمیکردم کُس به این تنگی داشته باشه. ترکیب نرمی و تنگی کُسش، هر مردی رو مجنون میکرد.
ساناز حالتش رو تغییر داد. ازم خواست تا تو پوزیشن میشنری بکنمش. خودش پاهاش رو از زانو خم کرد و بالا گرفت. تمام بدنش عرق کرده بود. تو این حالت میتونستم سینههای نرمش رو هم لمس کنم. هم زمان تو کُسش تلمبه میزدم و سینههاش رو میخوردم. ساناز سرم رو بالا آورد. لبهام رو بوسید و گفت: «همیشه میدونستم کیر تو از همه بزرگ تره. از کیر نازک و کوچیک علیرضا خسته شدم. من فقط کیر تو رو میخوام داداشی.»
حرفهای سکسی ساناز، من رو از خود بی خود تر کرد. با شدت و سرعت توی کُسش تلمبه زدم و بدن و صورت من هم کلی عرق کرده بود. وقتی برای چندمین بار، لبهاش رو گذاشت روی لبهام، دیگه طاقت نیاوردم و آبم اومد. کامل روی ساناز ولو شدم. تو همون حالت که همچنان کیرم توی کُسش بود، محکم بغلم کرد و گفت: «بالاخره بهت رسیدم داداشی. حالا حالاها ولت نمیکنم. کیرت همیشه برای خودمه.»
آرشام اومد بالای تخت. از موهای ساناز گرفت و سرش رو به سمت کیر خودش خم کرد. کیرش رو فرو کرد توی دهن ساناز و گفت: «شیرینی به هم رسیدنتون رو تا داغ داغه بده عزیزم.»
پایان
نوشته: a
@dastankadhi
ساناز حالتش رو تغییر داد. ازم خواست تا تو پوزیشن میشنری بکنمش. خودش پاهاش رو از زانو خم کرد و بالا گرفت. تمام بدنش عرق کرده بود. تو این حالت میتونستم سینههای نرمش رو هم لمس کنم. هم زمان تو کُسش تلمبه میزدم و سینههاش رو میخوردم. ساناز سرم رو بالا آورد. لبهام رو بوسید و گفت: «همیشه میدونستم کیر تو از همه بزرگ تره. از کیر نازک و کوچیک علیرضا خسته شدم. من فقط کیر تو رو میخوام داداشی.»
حرفهای سکسی ساناز، من رو از خود بی خود تر کرد. با شدت و سرعت توی کُسش تلمبه زدم و بدن و صورت من هم کلی عرق کرده بود. وقتی برای چندمین بار، لبهاش رو گذاشت روی لبهام، دیگه طاقت نیاوردم و آبم اومد. کامل روی ساناز ولو شدم. تو همون حالت که همچنان کیرم توی کُسش بود، محکم بغلم کرد و گفت: «بالاخره بهت رسیدم داداشی. حالا حالاها ولت نمیکنم. کیرت همیشه برای خودمه.»
آرشام اومد بالای تخت. از موهای ساناز گرفت و سرش رو به سمت کیر خودش خم کرد. کیرش رو فرو کرد توی دهن ساناز و گفت: «شیرینی به هم رسیدنتون رو تا داغ داغه بده عزیزم.»
پایان
نوشته: a
@dastankadhi
سودابه_عزیزم
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
سکس با زن فامیل
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
#پایان
@dastankadhi
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
#پایان
@dastankadhi
🔘زندایی خوش هیکل
با سلام من آرتين 21ساله هستم با قد 180و وزن 110كيلو اصلأ هم از اون پسر هاى نيستم كه دختره واسم خود كشى كنه ولى پسر تخسى هستم كه تو محل وفاميل همه از دستم فرارى هستن چه از پسر ،زن ، همسايه افغانى تا بقيه همكلاسى ها از مالوندن گرفته تا كردن ولى بيشتر از همه من با همسايه اى به اسم اعظم و زندايى به اسم گلاره حال مى كنم و كردم اما داستان با زندايى از زمانى شروع ميشه كه دختردايى من به دنيا اومد كه من اون موقع19ساله بودم من زمانى كه مى خواستم دختر دايى رو بغلم بگيرم با سينه زنداييم بازى ميكردم اوايل يه اخمى بهم مى كرد ولى من پروتر از اون چيزى بودم كه فكر مى كرد و چون تازه به جمع ما وارد شده بود كمى خجالتی بود حالا بذاريد از سرو وضع زنداييم بگم گلاره زن سبزه رو خوش هيكل ولى صورت جالبى نداره چشم هاى ژاپنى با لثه هاى بدجور ولى حالا بريم سراغ ادامه داستان سينه ماليدن من به همون منوال ادامه داشت تا اينكه ى شب اومدن خونه ما رفتن بخوابن جعبه دستمال كلنكس رو با خودشون بردن اتاق منم ساعت 1يا 1/30بود كه رفتم دستمال رو بردام چون سرما خورده بودم كه نزديك اتاق بودم كه صداى آه و اوه اونا داشت ميومد فكر كنم داييم داشت آبش ميومد كه گفت دستمال رو بيار منم از اون به بعد بيشتر رفتم تو كف گلاره جونم كه الهى من فداشم منم ديگه شروع كرده بودم مثلأ اتفاقى هستش خودمو بهش ميمالوندم تا اينكه كم كم مالوندنم آشكار شد خوش كون منم بدش نمى اومد منم گلاره رو بيشتر خونه مادر بزرگم كه بيشتر اونجا جمع بوديم بود اين قضايا گذشت تا اينكه من ى روز بچه كوچك ها رو بردم بگردونم و چندتا عكس بگيرم كه ديدم گلارهم اومد بچش رو آورد تا عكس بگيرم منم چون بچه ها رو برده بودم تو دشت فرصتو غنيمت شمردم كه هر جورى شده گلاره راضی كنم بعد از اينكه بهم رسيد منم سريع پريدم بچه رو ازش گرفتم كه تو همون حال سينه گلاره رو گرفتم گلاره هم سريع پريد بهم كه اين چكارى مى كنى نمى خواستم جلو داييت بهت چيزى بگم منم از ترس ريدم به خودم بعد منم سريع قيافه حق به جانب گرفتم شروع كردم به كس شعر گفتن بعد من چندتا ازش آتو داشتم بهش گفتم اونم ترس دلشو برداشت بهم گفت تو به كسى نگو من به داييت نمى گم من گفتم به كسى نمى گم به شرطى بزارى كه با سينه هات بازى كنم ديدم يدفعه پريد بهم كه تو فكر كردى كه چى فكر كردى من چه كاره ام منم گفتم هچى فقط نمى خوام با دايى بهم بريزيد وگرنه نمى خواى هچى گفت نه تورو خدا نگو به داييت بيا سريع بمال سينه منو ولى خيلى اوزى منم از خدا خواسته پريدم سمتش با سينه هاش بازى كردم ولى خيلى بى حس بود اشك تو چشماش جمع شده بود من يه لحظه نگاهش كردم بغضش تركيد زد زير گريه من اينقدر ضد حال خوردم كه كيرم در جا خوابيد ولش كردم فكر كرد مى خوام به داييم بگم گفت بخدا دست خودم نيست بيا كارتو بكن هر كارى هم بخواى برات ميكنم فقط تو رو خدا به داييت نگو بهش گفتم به دايى نمى گم بهم با گريه كردنت خيلى ضد حال زدى بهم فقط بچه رو بگير برو جلوم نباش كه باز دوباره ببينمت تحريك بشم اونم بچه رو گرفت جورى فرار كرد كه انگارى سگ دنبالش كرده باشه منم بعد از نيم ساعت رفتم خونه اونم انگار كه نه انگار چيزى شده منم تا به الان ديگه نه اذيتش كردم نه به داييم چيزى گفتم.
#پایان
@dastankadhi
با سلام من آرتين 21ساله هستم با قد 180و وزن 110كيلو اصلأ هم از اون پسر هاى نيستم كه دختره واسم خود كشى كنه ولى پسر تخسى هستم كه تو محل وفاميل همه از دستم فرارى هستن چه از پسر ،زن ، همسايه افغانى تا بقيه همكلاسى ها از مالوندن گرفته تا كردن ولى بيشتر از همه من با همسايه اى به اسم اعظم و زندايى به اسم گلاره حال مى كنم و كردم اما داستان با زندايى از زمانى شروع ميشه كه دختردايى من به دنيا اومد كه من اون موقع19ساله بودم من زمانى كه مى خواستم دختر دايى رو بغلم بگيرم با سينه زنداييم بازى ميكردم اوايل يه اخمى بهم مى كرد ولى من پروتر از اون چيزى بودم كه فكر مى كرد و چون تازه به جمع ما وارد شده بود كمى خجالتی بود حالا بذاريد از سرو وضع زنداييم بگم گلاره زن سبزه رو خوش هيكل ولى صورت جالبى نداره چشم هاى ژاپنى با لثه هاى بدجور ولى حالا بريم سراغ ادامه داستان سينه ماليدن من به همون منوال ادامه داشت تا اينكه ى شب اومدن خونه ما رفتن بخوابن جعبه دستمال كلنكس رو با خودشون بردن اتاق منم ساعت 1يا 1/30بود كه رفتم دستمال رو بردام چون سرما خورده بودم كه نزديك اتاق بودم كه صداى آه و اوه اونا داشت ميومد فكر كنم داييم داشت آبش ميومد كه گفت دستمال رو بيار منم از اون به بعد بيشتر رفتم تو كف گلاره جونم كه الهى من فداشم منم ديگه شروع كرده بودم مثلأ اتفاقى هستش خودمو بهش ميمالوندم تا اينكه كم كم مالوندنم آشكار شد خوش كون منم بدش نمى اومد منم گلاره رو بيشتر خونه مادر بزرگم كه بيشتر اونجا جمع بوديم بود اين قضايا گذشت تا اينكه من ى روز بچه كوچك ها رو بردم بگردونم و چندتا عكس بگيرم كه ديدم گلارهم اومد بچش رو آورد تا عكس بگيرم منم چون بچه ها رو برده بودم تو دشت فرصتو غنيمت شمردم كه هر جورى شده گلاره راضی كنم بعد از اينكه بهم رسيد منم سريع پريدم بچه رو ازش گرفتم كه تو همون حال سينه گلاره رو گرفتم گلاره هم سريع پريد بهم كه اين چكارى مى كنى نمى خواستم جلو داييت بهت چيزى بگم منم از ترس ريدم به خودم بعد منم سريع قيافه حق به جانب گرفتم شروع كردم به كس شعر گفتن بعد من چندتا ازش آتو داشتم بهش گفتم اونم ترس دلشو برداشت بهم گفت تو به كسى نگو من به داييت نمى گم من گفتم به كسى نمى گم به شرطى بزارى كه با سينه هات بازى كنم ديدم يدفعه پريد بهم كه تو فكر كردى كه چى فكر كردى من چه كاره ام منم گفتم هچى فقط نمى خوام با دايى بهم بريزيد وگرنه نمى خواى هچى گفت نه تورو خدا نگو به داييت بيا سريع بمال سينه منو ولى خيلى اوزى منم از خدا خواسته پريدم سمتش با سينه هاش بازى كردم ولى خيلى بى حس بود اشك تو چشماش جمع شده بود من يه لحظه نگاهش كردم بغضش تركيد زد زير گريه من اينقدر ضد حال خوردم كه كيرم در جا خوابيد ولش كردم فكر كرد مى خوام به داييم بگم گفت بخدا دست خودم نيست بيا كارتو بكن هر كارى هم بخواى برات ميكنم فقط تو رو خدا به داييت نگو بهش گفتم به دايى نمى گم بهم با گريه كردنت خيلى ضد حال زدى بهم فقط بچه رو بگير برو جلوم نباش كه باز دوباره ببينمت تحريك بشم اونم بچه رو گرفت جورى فرار كرد كه انگارى سگ دنبالش كرده باشه منم بعد از نيم ساعت رفتم خونه اونم انگار كه نه انگار چيزى شده منم تا به الان ديگه نه اذيتش كردم نه به داييم چيزى گفتم.
#پایان
@dastankadhi
سکس باپسرعمه 👑👑👑
سلام من مریم هستم18 سالمه
ی دختر خیلی هات و سکسی
ی باسن نسبتا بزرگ دارم ی کص تپلو سفید سینهای70خوش فرم ک هرکسی با دیدنش ب وجد میاد
این داستان برمیگرده ب یک سال پیش ک رفتیم خونه عمم اینا
ی پسر عمه دارم ب اسم امید همسنیم همیشه تو کفش بودم ی پسر خوشتیپ خوش هیکله
وقتی با مامانم اینا رسیدیم خونه عمم اینا شب بود من خیلی خسته بودم همیشه اتاقم جدا بود هرجا ک میرفتیم ی اتاق جدا شخصی برام میذاشتن
رفتم تو ک استراحت کنم ک صدای امیدو تو سالن شنیدم ولی از اونجای ک خسته بودم رفتم ی دوش گرفتم لخت رو تخت دراز کشیدم
همونجوری خوابم برد گرمای نفسای یکیو کنار گوشم حس کردم
تو حالت خوابمو بیداری بودم
چشمامو باز کردم دیدم امید
کنارم لبه تخت نشسته داره نفس نفس میزنه
تا دید چشمامو باز کردم سریع جلو دهنمو گرفت
گفت جیغ نزنیا
دستشو برداشت ی لحظه ب خودم اومدم دیدم لختم اروم دستشو کشید روسسسسینهاممم نفسام ب شمارش افتاد هوففففففففف کنارم دراز کشید
گفت تو کی انقد بزرگ شدییییی صداش از هوس میلرزید لبشششو اروم گذاشت رو لبم اخخخخ شروع کرد ب خوردن من هنوز تو شک بودم عکسلعملی نشون ندادم
محمکتر لبمو خورد اممممم اوففففف منم خوردمممممم با دستاش سینهامووووو محکممممم فششششار میداد اخخخخخ
کصصصصمو با ی دستش میمالید اخخخخخ نشست روم سینهاموووو محکم با ولع میخوررررد جوری ک نوک سینهام میسوخت اخخخخ اهو نالم کل اتاقو گرفته بود از سینهام شروع کرد ب لیسیدن تا نافم اومممم جونننننننن
ی نگاه بهم انداخت ک تو اوج شهوت بودم همون کاراشو تکرار کرد کم کم نالهام تبدیل ب جیغ داشت میشد ک اومد ی لبببب محکمو داغ ازممممم.گرفففففت
هیچکس خونه نبود تا اونجای ک میتونستم با عشوه بلند اه اخ میکردم
داشتم دیونه میشدم التماسش میکردم ک منو بکنه اما میگفت ن زووووود خوشگلممممم رفت سراغ کصم شروع کرد ب لیسیدننن اخخخ نفسم داشت بند میومد هرچی میگفتم بسته میگفت ن اولششششششه واییییییی
کصم پر اب شده بود چوچولمو با لباششششش میمالید داخلش کصمو لیسسسسس میززززززد محکم لیسسسششششَ میزد اومممم جوننننننننن
بعدش نشست شلوارشو دراورد گفت نمیخوریشششش اوم من بلند شدم با اشششششتها کل کیرششششو تا ته کردم تو دهنننننم اخخخخخ تخماششششو میخوردم لیسسسسس میزدم سر کیرششششششو جون اخو اوخوش در اومده بود
بلند بلند تا ته میکردمش تو حلقممممم اومممممم
ک گفت کافیه
رفت سراغ کصم
گفت پرد داری گفتم اره
ولییییی برزززززززن پردمو منو جنده خودت کننننننن اوففففف با این حرفام حشری تر میشششششد اول سر کیرششششو یکم کشید تو کصصصصم اخخخخخ جوننننن وقتی کیرش خیس شد اروم کرد تو کصصصصصصم
اخخخخخ میسوخت خیلی درد داششششت ولی حس لذت نمیذاشت مانع این بششششم ک کیرَششششش تو کصم نباششششه اوففففففف تا ته کرد تو کصم نفسم بند اومده بود ی چند لحظه کیرشششششو تو نگه داشت تا جا باز کنه اومممم بعد شروع کرد ب ب عقبو جلو کردن کیرششششش تو کصصصصصم واییییییی اوج لذت بودم ک تند تر کرد حرکتششششششو اخخخخ
بعد چند لحظه بندم با ی لرزش خفیف بی حس شد ی اب ازم خارج ششششششد ب ارگاسم رسیده بودم امیدم همراه با من ارضا شده بود.
#پایان
@dastankadhi
سلام من مریم هستم18 سالمه
ی دختر خیلی هات و سکسی
ی باسن نسبتا بزرگ دارم ی کص تپلو سفید سینهای70خوش فرم ک هرکسی با دیدنش ب وجد میاد
این داستان برمیگرده ب یک سال پیش ک رفتیم خونه عمم اینا
ی پسر عمه دارم ب اسم امید همسنیم همیشه تو کفش بودم ی پسر خوشتیپ خوش هیکله
وقتی با مامانم اینا رسیدیم خونه عمم اینا شب بود من خیلی خسته بودم همیشه اتاقم جدا بود هرجا ک میرفتیم ی اتاق جدا شخصی برام میذاشتن
رفتم تو ک استراحت کنم ک صدای امیدو تو سالن شنیدم ولی از اونجای ک خسته بودم رفتم ی دوش گرفتم لخت رو تخت دراز کشیدم
همونجوری خوابم برد گرمای نفسای یکیو کنار گوشم حس کردم
تو حالت خوابمو بیداری بودم
چشمامو باز کردم دیدم امید
کنارم لبه تخت نشسته داره نفس نفس میزنه
تا دید چشمامو باز کردم سریع جلو دهنمو گرفت
گفت جیغ نزنیا
دستشو برداشت ی لحظه ب خودم اومدم دیدم لختم اروم دستشو کشید روسسسسینهاممم نفسام ب شمارش افتاد هوففففففففف کنارم دراز کشید
گفت تو کی انقد بزرگ شدییییی صداش از هوس میلرزید لبشششو اروم گذاشت رو لبم اخخخخ شروع کرد ب خوردن من هنوز تو شک بودم عکسلعملی نشون ندادم
محمکتر لبمو خورد اممممم اوففففف منم خوردمممممم با دستاش سینهامووووو محکممممم فششششار میداد اخخخخخ
کصصصصمو با ی دستش میمالید اخخخخخ نشست روم سینهاموووو محکم با ولع میخوررررد جوری ک نوک سینهام میسوخت اخخخخ اهو نالم کل اتاقو گرفته بود از سینهام شروع کرد ب لیسیدن تا نافم اومممم جونننننننن
ی نگاه بهم انداخت ک تو اوج شهوت بودم همون کاراشو تکرار کرد کم کم نالهام تبدیل ب جیغ داشت میشد ک اومد ی لبببب محکمو داغ ازممممم.گرفففففت
هیچکس خونه نبود تا اونجای ک میتونستم با عشوه بلند اه اخ میکردم
داشتم دیونه میشدم التماسش میکردم ک منو بکنه اما میگفت ن زووووود خوشگلممممم رفت سراغ کصم شروع کرد ب لیسیدننن اخخخ نفسم داشت بند میومد هرچی میگفتم بسته میگفت ن اولششششششه واییییییی
کصم پر اب شده بود چوچولمو با لباششششش میمالید داخلش کصمو لیسسسسس میززززززد محکم لیسسسششششَ میزد اومممم جوننننننننن
بعدش نشست شلوارشو دراورد گفت نمیخوریشششش اوم من بلند شدم با اشششششتها کل کیرششششو تا ته کردم تو دهنننننم اخخخخخ تخماششششو میخوردم لیسسسسس میزدم سر کیرششششششو جون اخو اوخوش در اومده بود
بلند بلند تا ته میکردمش تو حلقممممم اومممممم
ک گفت کافیه
رفت سراغ کصم
گفت پرد داری گفتم اره
ولییییی برزززززززن پردمو منو جنده خودت کننننننن اوففففف با این حرفام حشری تر میشششششد اول سر کیرششششو یکم کشید تو کصصصصم اخخخخخ جوننننن وقتی کیرش خیس شد اروم کرد تو کصصصصصصم
اخخخخخ میسوخت خیلی درد داششششت ولی حس لذت نمیذاشت مانع این بششششم ک کیرَششششش تو کصم نباششششه اوففففففف تا ته کرد تو کصم نفسم بند اومده بود ی چند لحظه کیرشششششو تو نگه داشت تا جا باز کنه اومممم بعد شروع کرد ب ب عقبو جلو کردن کیرششششش تو کصصصصصم واییییییی اوج لذت بودم ک تند تر کرد حرکتششششششو اخخخخ
بعد چند لحظه بندم با ی لرزش خفیف بی حس شد ی اب ازم خارج ششششششد ب ارگاسم رسیده بودم امیدم همراه با من ارضا شده بود.
#پایان
@dastankadhi
پگاه زن داییم
پگاه زنی بود سبزه با اندامی باریک و قدی متوسط و سبک وزن با اندامی خوش تراش.خیلی باهاش صمیمی بودم یعنی هر وقت خونشون بودم خیلی تحویلم میگرفت و با هم رابطه خوبی داشتیم.از من چند سالی کوچکتر بود.خودش وداییم تنها زندگی میکردن و بچه ای نداشتن.
یه روز که رفته بودم خونشون برای کمک به داییم رفتم که برم توالت در رو که باز کردم دیدم زنداییم روی توالت نشسته یه باره خوشکم زد هم من هم اون بیچاره انتظارش رو نداشت تو اون وضعیت با هم رو به رو بشیم برای چند ثانیه ای تو شوک بودیم یه باره چشمم افتاد پایین که به خودم اومدم و زود در و بستم.داییم تو اطاق خوابشون داشت قاب میزد به دیوار.من رفتم نشستم رو مبل و تنم یخ کرده بود.داییم صدام زد و گفت بیا کمک کن تا این کمد رو جا به جا کنیم بلند شدم رفتم کمکش پگاه که اومد بیرون خجالت میکشیدم نگاش کنم و سرم همش پایین بود.
اومد لباسش رو عوض کرد که بره باشگاه یه مانتو کنف کرم رنگ تنش کرد از کنار کمرش بند میخورد و پهلوش معلوم بود رنگ بدنش رو خیلی دوست داشتم سبزه روشن بود.بهش یواشی گفتم پگاه بدنت پیداس تا به نگاه کرد زود رفت تو اطاق درستش کرد و اومد بیرون بهم گفت تاپ ریرش کوتاه بود ممنون که گفتی والا نمیدونستم چی میشد.
طرز لباس پوشیدنش رو دوست داشتم خیلی راحت بود جلوی من راحت میگشت بدون اینکه بخواد خودشو بپوشونه.یه روز داییم گفت داره میره خرید کنه برو همراش من باید برم مغازه برای فردا شب تولد مادرشه و میخوان سولپرایزش کنن.منم حوصلم تو خونه سر رفته بود و لباسمو عوض کردم و آماده رفتن شدیم پگاه ماشینش رو اورد و دوتایی رفتیم بازار کلی خرید کردیم و رفتیم خونه مادرش.به خونه که رسیدیم اومد کلید بندازه در رو باز کنه هر چی دنبال کلید گشت پیداش نکرد و گفت مثله اینکه فراموش کردم کلید رو بیارم حالا چکار کنیم که یه باره گفت راستی میشه بری رو دیوار نگاه کنی که در قفله یا نه آخه مادرم بعضی اوقات که میره سر کار یادش میره درارو رو قفل کنه.منم دورچین دیوار رو پریدم گرفتم خودمو کشیدم رو دیوار و پریدم تو حیاط راست میگفت در قفل نبود.در رو باز کردم و اومد تو من وسایل رو اوردم تو و گذاشتم تو حیاط و گفت باید به اینجا هم برسم و یکم آب و جارو کنم.من جارو رو برداشتم که حیاط رو جارو کنم که گفت من میرم تو لباس عوض کنم خودم جارو میکنم اگه زحمتی نیست صندلی ها رو بیار تو منم رفتم صندلی ها رو بردم تو خونه. که یه باره دیدم یه دامن کوتاه بالای زانو کره تنش با یه تاپ بندی.خیلی راحت اومد رفت و شروع کرد جارو کردن.چه ساقهایه نازی داشت یه باره نمیدونم چی شده من و اون اونجا تنها بودیم و شاید....خلاصه کارم تمو شد و رفتم کمکش کنم تا رفتم رو به روش که بگم جار رو بده من تا جارو کنم وااااای چه دیدم لای پاش و شرت سفیدی که پاش بود دیونه شدم دستش رو گرفتم گفتم زندایی بلند شو برو تو میوه ها رو بشور اینطوری که تو نشستی داری جارو میکنی نه فکر خودتی نه من گفت چی شده مگه یه نگاهی یه لای پاش کردم و گفتم خودت ببین آخه نمیدونی من قلبم ضعیفه یه نگاهی به خودش انداخت و بلند شد قرمز شده بود از خجالت گفت خوب من میرم تو میوه ها رو میشورم و منم مشغول جارم کردن شدم تمو که شد داشتم آب پاشی میکردم که اومد بیرون گفت من میرم یه دوش بگیرم کارت تموم شد چایی رو آماده کردم از خودت پذیرایی کن تا بعد بریم گفتم باشه تو راحت باش.
#پایان
@dastankadhi
پگاه زنی بود سبزه با اندامی باریک و قدی متوسط و سبک وزن با اندامی خوش تراش.خیلی باهاش صمیمی بودم یعنی هر وقت خونشون بودم خیلی تحویلم میگرفت و با هم رابطه خوبی داشتیم.از من چند سالی کوچکتر بود.خودش وداییم تنها زندگی میکردن و بچه ای نداشتن.
یه روز که رفته بودم خونشون برای کمک به داییم رفتم که برم توالت در رو که باز کردم دیدم زنداییم روی توالت نشسته یه باره خوشکم زد هم من هم اون بیچاره انتظارش رو نداشت تو اون وضعیت با هم رو به رو بشیم برای چند ثانیه ای تو شوک بودیم یه باره چشمم افتاد پایین که به خودم اومدم و زود در و بستم.داییم تو اطاق خوابشون داشت قاب میزد به دیوار.من رفتم نشستم رو مبل و تنم یخ کرده بود.داییم صدام زد و گفت بیا کمک کن تا این کمد رو جا به جا کنیم بلند شدم رفتم کمکش پگاه که اومد بیرون خجالت میکشیدم نگاش کنم و سرم همش پایین بود.
اومد لباسش رو عوض کرد که بره باشگاه یه مانتو کنف کرم رنگ تنش کرد از کنار کمرش بند میخورد و پهلوش معلوم بود رنگ بدنش رو خیلی دوست داشتم سبزه روشن بود.بهش یواشی گفتم پگاه بدنت پیداس تا به نگاه کرد زود رفت تو اطاق درستش کرد و اومد بیرون بهم گفت تاپ ریرش کوتاه بود ممنون که گفتی والا نمیدونستم چی میشد.
طرز لباس پوشیدنش رو دوست داشتم خیلی راحت بود جلوی من راحت میگشت بدون اینکه بخواد خودشو بپوشونه.یه روز داییم گفت داره میره خرید کنه برو همراش من باید برم مغازه برای فردا شب تولد مادرشه و میخوان سولپرایزش کنن.منم حوصلم تو خونه سر رفته بود و لباسمو عوض کردم و آماده رفتن شدیم پگاه ماشینش رو اورد و دوتایی رفتیم بازار کلی خرید کردیم و رفتیم خونه مادرش.به خونه که رسیدیم اومد کلید بندازه در رو باز کنه هر چی دنبال کلید گشت پیداش نکرد و گفت مثله اینکه فراموش کردم کلید رو بیارم حالا چکار کنیم که یه باره گفت راستی میشه بری رو دیوار نگاه کنی که در قفله یا نه آخه مادرم بعضی اوقات که میره سر کار یادش میره درارو رو قفل کنه.منم دورچین دیوار رو پریدم گرفتم خودمو کشیدم رو دیوار و پریدم تو حیاط راست میگفت در قفل نبود.در رو باز کردم و اومد تو من وسایل رو اوردم تو و گذاشتم تو حیاط و گفت باید به اینجا هم برسم و یکم آب و جارو کنم.من جارو رو برداشتم که حیاط رو جارو کنم که گفت من میرم تو لباس عوض کنم خودم جارو میکنم اگه زحمتی نیست صندلی ها رو بیار تو منم رفتم صندلی ها رو بردم تو خونه. که یه باره دیدم یه دامن کوتاه بالای زانو کره تنش با یه تاپ بندی.خیلی راحت اومد رفت و شروع کرد جارو کردن.چه ساقهایه نازی داشت یه باره نمیدونم چی شده من و اون اونجا تنها بودیم و شاید....خلاصه کارم تمو شد و رفتم کمکش کنم تا رفتم رو به روش که بگم جار رو بده من تا جارو کنم وااااای چه دیدم لای پاش و شرت سفیدی که پاش بود دیونه شدم دستش رو گرفتم گفتم زندایی بلند شو برو تو میوه ها رو بشور اینطوری که تو نشستی داری جارو میکنی نه فکر خودتی نه من گفت چی شده مگه یه نگاهی یه لای پاش کردم و گفتم خودت ببین آخه نمیدونی من قلبم ضعیفه یه نگاهی به خودش انداخت و بلند شد قرمز شده بود از خجالت گفت خوب من میرم تو میوه ها رو میشورم و منم مشغول جارم کردن شدم تمو که شد داشتم آب پاشی میکردم که اومد بیرون گفت من میرم یه دوش بگیرم کارت تموم شد چایی رو آماده کردم از خودت پذیرایی کن تا بعد بریم گفتم باشه تو راحت باش.
#پایان
@dastankadhi
🔞فیلم سـ. کـ. سی #ممنوعه"لاولیس"
📥کیفیت 480p
📝#زیرنویس_چسبیده_فارسی
❌دارای محدودیت سنی 18+
📥 برای دیدن فیلم کلیک کنید 📥
📥کیفیت 480p
📝#زیرنویس_چسبیده_فارسی
❌دارای محدودیت سنی 18+
📥 برای دیدن فیلم کلیک کنید 📥
همسر خیانتکار
1400/03/01
#خیانت #همسر
سلام به همه
اسمم سروش ۳۴ سالمه چند سال پیش ازدواج کردم با دختری که نمیشناختمش خالم معرفیش کرد گفت خانواده خوبی هستند و وضع مالی خوبی دارند .
البته منم وضع مالیم خوب بود کارم دفتر پخش مواد غذایی داشتم دستم به دهنم میرسید ماشین خونه همه چیز این رو میخوام براتون بنویسم که هواستون به زندگیتون بدید.
بعد از ازواج من همسرم لیلا خیلی خوب بودیم لیلا همش دور همی با دوستاش میرفت منم زیاد بهش گیر نمیدادم چون چند باری خونه من جمع میشدند خونم خودم و هر دفعه خونه یکی بودن زنگ میزد میگفت میخوایم بریم شام بیرون یا بریم دورهمی میخوایم دونگ بزاریم همیشه تو کارتش پول میریختم لیلا دختری واقعا زیبا و خوش هیکل بود و قد بلند پوستی سفید سینه خوش فورم من خیلی دوستش داشتم.
یک شب دور همی با دوستاش گفت من رو برسون میخوام بریم خونه دوستم مریم جمع شدیم زمانیکه رسوندمش همون لحظه چند تا پسر وارد آپارتمان شدن من گفتم بلخره آپارتمانه شاید یک واحد دیگه باشند بعد که رسوندمش دختر دایی لیلا زنگ زد بهم گفت میخوام یک چیزی بهت بگم ولی نگی من گفتم منو خراب نکن گفتم باشه گفت خانومت با دوستاش دورهمی دختر و پسر نشستن بهش گفتم از کجا انقدر مطمئنی.
دیدم آدرس همون آپارتمان رو داد که رسوندمش گفت واحد ۴ همه جمع انجا بهش گفتم چرا زنگ زدی این قضیه رو گفتی مگه تو دختر دایش هستی؟
گفت اره ولی تا زوده زندگیتو نجات بده تو پسر خوبی هستی اون لایق تو نیست.
منم بلند شدم چاقومو برداشتم گذاشتم تو جیم گفتم هرچی بادا باد رفتم در آپارتمان زنگ نزدم وایسادم تا درب برقی باز شد ماشین بیاد بیرون .
اگر زنگ یا در میزدم ممکن بود بفهمند در برن حالا طبقه بالا یا پشتبون جایی.
رفتم داخل یک نفر جلویم گرفت بهش گفتم واحد ۴ با مریم خانوم کار دارم چیزی نگفت. منم رفتم داخل رسیدم واحد ۴ صدای آهنگ بلند و بزن و برقص در زدم چند بار صدای آهنگ کم شد صدای مریم خانوم آمد.
کیه گفتم همسایه درب باز کرد تا منو دید انگار برق ازش پرید
(جالبی این قضیه این بود که دختر دایش گفت اگر این نبود بگو که من گفتم ولی صد در صد)
منم با لگد درب باز کردم مریم خانوم خورد زمین رفتم داخل بله اون چیزی که نباید میدیدم دیدم همه با لباس های لختی تو بقل همدیگه مشروب خورده بودن حالیشون نبود دیدم لیلا درب اتاق باز کرد با شرت حتی سوتین هم نداشت با یک پسری تو اتاق بودن
اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد .
انقدر با مشت کوبیدم تو صورت لیلا که دماغ و دندوناش خورد کردم باقی پسرها فرار کردن.
منم از خونه زدم بیرون دیگه یک سال لیلا رو ندیدم طلاق غیابی رو گرفتم.
و هدیه ارزشمند دادم به دختر دایش اولش قبول نمیکرد با اصرار زیاد ازم گرفتش و همیشه مدیونشم که خیلی زود واقیت رو نشونم داد.
ببخشید سرتون درد آوردم
نوشته: سروش
پایان
@dastankadhi
1400/03/01
#خیانت #همسر
سلام به همه
اسمم سروش ۳۴ سالمه چند سال پیش ازدواج کردم با دختری که نمیشناختمش خالم معرفیش کرد گفت خانواده خوبی هستند و وضع مالی خوبی دارند .
البته منم وضع مالیم خوب بود کارم دفتر پخش مواد غذایی داشتم دستم به دهنم میرسید ماشین خونه همه چیز این رو میخوام براتون بنویسم که هواستون به زندگیتون بدید.
بعد از ازواج من همسرم لیلا خیلی خوب بودیم لیلا همش دور همی با دوستاش میرفت منم زیاد بهش گیر نمیدادم چون چند باری خونه من جمع میشدند خونم خودم و هر دفعه خونه یکی بودن زنگ میزد میگفت میخوایم بریم شام بیرون یا بریم دورهمی میخوایم دونگ بزاریم همیشه تو کارتش پول میریختم لیلا دختری واقعا زیبا و خوش هیکل بود و قد بلند پوستی سفید سینه خوش فورم من خیلی دوستش داشتم.
یک شب دور همی با دوستاش گفت من رو برسون میخوام بریم خونه دوستم مریم جمع شدیم زمانیکه رسوندمش همون لحظه چند تا پسر وارد آپارتمان شدن من گفتم بلخره آپارتمانه شاید یک واحد دیگه باشند بعد که رسوندمش دختر دایی لیلا زنگ زد بهم گفت میخوام یک چیزی بهت بگم ولی نگی من گفتم منو خراب نکن گفتم باشه گفت خانومت با دوستاش دورهمی دختر و پسر نشستن بهش گفتم از کجا انقدر مطمئنی.
دیدم آدرس همون آپارتمان رو داد که رسوندمش گفت واحد ۴ همه جمع انجا بهش گفتم چرا زنگ زدی این قضیه رو گفتی مگه تو دختر دایش هستی؟
گفت اره ولی تا زوده زندگیتو نجات بده تو پسر خوبی هستی اون لایق تو نیست.
منم بلند شدم چاقومو برداشتم گذاشتم تو جیم گفتم هرچی بادا باد رفتم در آپارتمان زنگ نزدم وایسادم تا درب برقی باز شد ماشین بیاد بیرون .
اگر زنگ یا در میزدم ممکن بود بفهمند در برن حالا طبقه بالا یا پشتبون جایی.
رفتم داخل یک نفر جلویم گرفت بهش گفتم واحد ۴ با مریم خانوم کار دارم چیزی نگفت. منم رفتم داخل رسیدم واحد ۴ صدای آهنگ بلند و بزن و برقص در زدم چند بار صدای آهنگ کم شد صدای مریم خانوم آمد.
کیه گفتم همسایه درب باز کرد تا منو دید انگار برق ازش پرید
(جالبی این قضیه این بود که دختر دایش گفت اگر این نبود بگو که من گفتم ولی صد در صد)
منم با لگد درب باز کردم مریم خانوم خورد زمین رفتم داخل بله اون چیزی که نباید میدیدم دیدم همه با لباس های لختی تو بقل همدیگه مشروب خورده بودن حالیشون نبود دیدم لیلا درب اتاق باز کرد با شرت حتی سوتین هم نداشت با یک پسری تو اتاق بودن
اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد .
انقدر با مشت کوبیدم تو صورت لیلا که دماغ و دندوناش خورد کردم باقی پسرها فرار کردن.
منم از خونه زدم بیرون دیگه یک سال لیلا رو ندیدم طلاق غیابی رو گرفتم.
و هدیه ارزشمند دادم به دختر دایش اولش قبول نمیکرد با اصرار زیاد ازم گرفتش و همیشه مدیونشم که خیلی زود واقیت رو نشونم داد.
ببخشید سرتون درد آوردم
نوشته: سروش
پایان
@dastankadhi
شبی که شهوت عقلم رو زایل کرد
1400/03/04
#زنپوش
این اولین داستان که مینویسم و کاملا واقعیه شاید نگارشم خوب نباشه اما شما به بزرگیه خودتون ببخشید. من یه پسرم با تمایلات جنسی به جنس مخالف. اما یه وقتایی هم حس زن بودن میاد سراغم و دوست دارم مثل یه زن لباس بپوشم مخصوصا لباسای سکسی همیشه اینطور نیستم فقط گه گداری نمیدونم شاید به خاطر بدنم و باسنم باشه که شبیه باسن زناست. تا حالا هم با هیچ مردی سکس نکردم توی تصورم دوست داشتم این کارو انجام بدم اما تا حالا شهامت انجامشو پیدا نکردم. حدودا 6. 7ماه قبل اون حسه اومد سراغم خانواده رفاه بودن سفر. رفتم دوش گرفتمو حسابی بدنو شیو کردمو سیقلی طوری که یه دونه مو هم توی بدنم قاچاق حساب میشد. یه شورت لامبادای مشکی با یه ساپورت توری چسبون مشکی با یه سوتین گیپور مشکی(عاشق لباس زیر مشکیم)پوشیدمو سینه هامم که با بادکنکی که اب توش ریختم درست کردم یه 75گردو خوشگل. صورتمم رو شیو کردم ارایش کردمو یه رژ لب جذاب زدم و یه کلاه گیس بلند مشکی سرم گذاشتم خودم توی اینه دیدمو گفتم جون چه دختری شدی پسر😀. یه سویشرت تنم کردمو یه کفش پاشنه بلندم پام. شهوت و ح سزن بودن داشت دیونم میکرد ساعت حدودای 1شب بود اروم در واحدو باز کردم میخواستم همونطور با همون وضع برم توی پارکینگ اما میترسیدم که نکنه همسایه های ساختمون ببیننم و به گا برم اما شهوت کار خودشو کرد و با همون لباسا اولین قدمو برداشتم به سمت اسانسور ترس جاشو به لذتو شهوت داد قدم دومو برداشتم و هرچی به اسانسور نزدیک تر شدم حس لذت بیشتری بهم دست میداد. سوار اسانسور شدم و بدن سکسیمو توی اینه دیدم و حسم قویتر شد. رسیدم پارکینگ و سوار ماشینم شدم دوست داشتم برم جایی که بتونم هیجانمو خالی کنم توی ماشین زیپ سویشرتمو باز کردم وسینه هام نمایان شدن و رانندگی میکردم شیشه ی ماشین دودیه و نگران ماشینای اطراف نبودم هرچند که ساعت نزدیکای 2شده بود. رفتم به سمت اتوبان خرازی اونجا بغل اتوبان لاین کندرو واسادم دوست داشتم پیاده شم و با اون لباسای سکس و بدن جذابم یخورده راه برم و واسه دل خودم بدن نمایی کنم اما ترس داشتم ولی بازم شهوت غلبه کرد. پیاده شدم اتوبان خلوت بود یخورده کنار ماشین قدم زدم وااای که حسی داشتم اروم سویشرتمو دراوردم و فقط یه سوتین و شرت لامبادا با یه ساپورت تنگو چسبون تنم بود. دوست داشتم ساپورت رو هم در بیارم و توی اون لاین کندرو و تاریک اتوبان خرازی با شورتو سوتین نزدیکیه ماشین قدم بزنم. ساپپورت رو هم در اوردم وااااای که حس لذت عجبی داشتم با یه شورت لامبادا و سوتین داشتم کنار ماشین قدم میزدم و باسن گردو بزرگ و سفیدم توی اون شورت لامبادای مشکی رخ نمایی میکرد البته وقتی که میدیدم یه ماشین داره نزدیک میشه سریع میومدم توی ماشین (درب سمت شاگرد باز گذاشته بودم) دلم بیشتر میخواست دوست داشتم یه نفر پیدا شه که توی همون وضعیت منو توی بغلش بگیره و باهام سکس کنه یا حداقل یه مرد منو بدنمو توی این لباسا ببینه. تصمیم گرفتم کاری کنم که کسی ببینه بدنمو.
سوار ماشین شدم شروع کردم به رانندگی اومدم سمت شهرک غرب که یهو چشمم به یه پاکبان افغان افتاد به خودم گفتم گذینه ی خوبی رفتم سمتش شیشرو دادم پایین نگام کرد خشکش زد یه حس لذت وصف ناپذیریبهم دست داده بود. دوباره مشغول کارش شد اما زیرچشمینگام میکرد دوست داشتم بیشتر شهوتیش کنم ازماشین پیاده شدم رفتم جلوش نگاه کرد میخکوب شده بود سرجاش و چشم از بدنم برنمیداشت برگشتم و باسنمو خم کرد جلوش داشت دیونه میشد بهش گفتم نظرت در مورد بدنم چیه وقتی فهمید پسرم اولش زبونش بند اومده بود باورش نمیشد که پسرم گفت بینظری منم د
1400/03/04
#زنپوش
این اولین داستان که مینویسم و کاملا واقعیه شاید نگارشم خوب نباشه اما شما به بزرگیه خودتون ببخشید. من یه پسرم با تمایلات جنسی به جنس مخالف. اما یه وقتایی هم حس زن بودن میاد سراغم و دوست دارم مثل یه زن لباس بپوشم مخصوصا لباسای سکسی همیشه اینطور نیستم فقط گه گداری نمیدونم شاید به خاطر بدنم و باسنم باشه که شبیه باسن زناست. تا حالا هم با هیچ مردی سکس نکردم توی تصورم دوست داشتم این کارو انجام بدم اما تا حالا شهامت انجامشو پیدا نکردم. حدودا 6. 7ماه قبل اون حسه اومد سراغم خانواده رفاه بودن سفر. رفتم دوش گرفتمو حسابی بدنو شیو کردمو سیقلی طوری که یه دونه مو هم توی بدنم قاچاق حساب میشد. یه شورت لامبادای مشکی با یه ساپورت توری چسبون مشکی با یه سوتین گیپور مشکی(عاشق لباس زیر مشکیم)پوشیدمو سینه هامم که با بادکنکی که اب توش ریختم درست کردم یه 75گردو خوشگل. صورتمم رو شیو کردم ارایش کردمو یه رژ لب جذاب زدم و یه کلاه گیس بلند مشکی سرم گذاشتم خودم توی اینه دیدمو گفتم جون چه دختری شدی پسر😀. یه سویشرت تنم کردمو یه کفش پاشنه بلندم پام. شهوت و ح سزن بودن داشت دیونم میکرد ساعت حدودای 1شب بود اروم در واحدو باز کردم میخواستم همونطور با همون وضع برم توی پارکینگ اما میترسیدم که نکنه همسایه های ساختمون ببیننم و به گا برم اما شهوت کار خودشو کرد و با همون لباسا اولین قدمو برداشتم به سمت اسانسور ترس جاشو به لذتو شهوت داد قدم دومو برداشتم و هرچی به اسانسور نزدیک تر شدم حس لذت بیشتری بهم دست میداد. سوار اسانسور شدم و بدن سکسیمو توی اینه دیدم و حسم قویتر شد. رسیدم پارکینگ و سوار ماشینم شدم دوست داشتم برم جایی که بتونم هیجانمو خالی کنم توی ماشین زیپ سویشرتمو باز کردم وسینه هام نمایان شدن و رانندگی میکردم شیشه ی ماشین دودیه و نگران ماشینای اطراف نبودم هرچند که ساعت نزدیکای 2شده بود. رفتم به سمت اتوبان خرازی اونجا بغل اتوبان لاین کندرو واسادم دوست داشتم پیاده شم و با اون لباسای سکس و بدن جذابم یخورده راه برم و واسه دل خودم بدن نمایی کنم اما ترس داشتم ولی بازم شهوت غلبه کرد. پیاده شدم اتوبان خلوت بود یخورده کنار ماشین قدم زدم وااای که حسی داشتم اروم سویشرتمو دراوردم و فقط یه سوتین و شرت لامبادا با یه ساپورت تنگو چسبون تنم بود. دوست داشتم ساپورت رو هم در بیارم و توی اون لاین کندرو و تاریک اتوبان خرازی با شورتو سوتین نزدیکیه ماشین قدم بزنم. ساپپورت رو هم در اوردم وااااای که حس لذت عجبی داشتم با یه شورت لامبادا و سوتین داشتم کنار ماشین قدم میزدم و باسن گردو بزرگ و سفیدم توی اون شورت لامبادای مشکی رخ نمایی میکرد البته وقتی که میدیدم یه ماشین داره نزدیک میشه سریع میومدم توی ماشین (درب سمت شاگرد باز گذاشته بودم) دلم بیشتر میخواست دوست داشتم یه نفر پیدا شه که توی همون وضعیت منو توی بغلش بگیره و باهام سکس کنه یا حداقل یه مرد منو بدنمو توی این لباسا ببینه. تصمیم گرفتم کاری کنم که کسی ببینه بدنمو.
سوار ماشین شدم شروع کردم به رانندگی اومدم سمت شهرک غرب که یهو چشمم به یه پاکبان افغان افتاد به خودم گفتم گذینه ی خوبی رفتم سمتش شیشرو دادم پایین نگام کرد خشکش زد یه حس لذت وصف ناپذیریبهم دست داده بود. دوباره مشغول کارش شد اما زیرچشمینگام میکرد دوست داشتم بیشتر شهوتیش کنم ازماشین پیاده شدم رفتم جلوش نگاه کرد میخکوب شده بود سرجاش و چشم از بدنم برنمیداشت برگشتم و باسنمو خم کرد جلوش داشت دیونه میشد بهش گفتم نظرت در مورد بدنم چیه وقتی فهمید پسرم اولش زبونش بند اومده بود باورش نمیشد که پسرم گفت بینظری منم د
رونم غوغایی بود اونو با همون حال ولش کردمو سوار ماشین شدمو راه افتادم دوست داشته یه نفرو پیدا کنم که باهاش سکس کنم برگشتم خونه اومدم توی چت شهوانی دیدم یه نفر دنبال پارتنر بود و من بهش پیام دادم جواب دادو بعد از یه اشنایی مختصر بهش گفتم چه حالی دارمو اونم استقبال کردو گفت واسه فردا قرار بذاریم اما من گفتم الان احتیاج به سکس دارم با اینکه دیر وقت بود یارو از خدا خواسته گفته اوکی. یه لوکیشن واسم فرستاد سمتای بلوار فردوس من راه افتادم باورم نمیشد که این منم دارم این کارو میکنم اما ترسو کنار گذاشتم و میخواستم انجامش بدم وقتی رسیدم به اون لوکیشن به طرف گفتم رسیدم یارو اومد دمه در من اولش خودمو نشون ندادم تا ببینم طرف قابل اعتماد هست یا نه یارو زنگ زد بهش به دروغ گفتم یه کوچه رو اشتباه رفتم تا واکنشش رو ببینم که دیدم بله طرف تنها نیست و دو نفر دیگه هم از پنجره منتظرن بهشون اشاره کرد که برن تو. منم که صحنه رو دیدم گوشیو خاموش کردمو از اونجا دور شدم و بازم برگشتم توی خیابونا و با همون شورتو سوتین دوباره از ماشین پیاده شدم و از شدت شهوت حین بدن نمایی توی خیابونا ارضا شدم. امیدوارم خوشتون اومده باشه البته میدونم که یسری از خواننده های داستانا فحاشی میکنن اما امیدوارم اونایی که هم حس منن خوششون اومده باشه.
نوشته: زنپوش
@dastankadhi
نوشته: زنپوش
@dastankadhi
اون مانتو تنگه (۱)
1400/03/04
#دوست_دختر #مغازه
من مهرانم …22سالمه قیافه هم زیاد بد نیست ولی از همون اول تو زید بازی زبونم همیشه بند میومد قیافه ام سرخ میشد خلاصه از دختر بازی قیافه بدکی نداشتیم ولی زبون که فکر کنم 80درصد زید بازی بود من نداشتم و هر چی هم میخواستم به خودم مسلط بشم و تمرین میکردم باز موقع دیدن دختر هول میشدم …عوضش دوستایی داشتم هم از نظر تیپ هم قیافه خیلی از من پایین تر بودند ولی با دخترای خوشگلی دوست میشدن توشون یکی به اسم بهنام بود قیافه که به نظر ما پسرا اصلا نداشت تیپش بد نبود ولی زبونی داشت به قول معروف از اون مخ زنها بود یادمه اون موقع که تازه رفته بودیم سوم دبیرستان اون اومده بود مدرسه ما و چند تا از همکلاسی هام که با بهنام بچه محل بودند بهم گفتن که از اون زید بازای تیره …و چهار پنج تا زید داره…من خندیدم گفتم این بچه محلتون با این قیافه تخمیش اصلا دختر نگاش میکنه حالا چه برسه که اینهمه هم زید داشته باشه اونا میخندیدن میگفتن بابا این تخمسگ از اون زبون بازاست ولی با این حال هم ما خودمون نفهمیدیم این چی داره که دخترا باهاش رفیق میشن …بگذریم …خلاصه ما تو کلاس دو تا میز جلوتر از این همکلاسی جدید مینشستیم و موقع زنگ تفریح به واسطه دوستی من با بچه محلاش اونم با ما بر میخورد یواش یواش یه کم با هم صمیمی شدیم یه روز موقع برگشتن از مدرسه قرار شد با ناصر رفیقم یکی از بچه محل های همین بهنام برم محلشون و از این کتاب های کمک درسیشو بگیرم محلشون خیلی از دبیرستان دور بود و تو راه با بهنام هم همسیر شدیم اونم تنها داشت بر میگشت تا ما رو دید اومد پیش ما گرم حرف زدن بودیم که بهنام گفت اونجا رو و سر مون که بالا گرفتیم دیدم دو تا دختر با مانتو مدرسه اونور خیابونن که بهنام گفت برم مخشونو بزنم و از ما جدا شد تا رفت من مسخره اش کردم گفتم این چه فکری کرده با این قیافه اش رفته دنباله اون دوتا …دیدی ناصر خشگل هم بودند این چی فکر کرده اینا میخوان بهش پا بدن …ناصرم گفت مهران اره بابا ولی این بهنامه زرنگه من خودم باورم نمیشد ولی یه بار با یه کس قدر دیدمش دیگه حرف بچه ها رو باور کردم …اصلا بیا بریم دنبالش ببینیم چی میشه …منم سریع گفتم بریم که وقتی این بهنام نتونست مخشونو بزنه دستش بندازیم ما وقتی رسیدیم صد متری اونها دیدیم بهنامه داره از دختره شماره میگیره و از دور چهره خندان دختره که از بهنام خوشش اومده بود معلوم بود ناصر گفت دیدی گفتم این از اون زبون بازهاست عوضی مخ اون خشگلتره هم زد منم مات مبهوت مونده بودم که دیدیم بهنام داره میاد سمت ما تا ما رو دید گفت رو کرد به من گفت عجب پا قدمی داری تو پسر یه چند وقت بود تواین مسیر کویر کویر بود چه مخی زدم اسمش شهره هست راستی مهران بزار یکی دو روز بگذره اون دوستشو میخوای برات ردیف کنم …من دهنم خشک شده بود خیلی دوست داشتم زید داشته باشم ولی از بی عرضه گیم تا حالا نداشتم با حالت خاصی که فکر نکنه زیاد خوشحال شدم گفتم چی بگم ردیف کن دیگه و خنده ای کردم گفتم هر چه از دوست رسد نیکوست …
شاید چون من قیافه و تیپم از ناصر بهتر بود این پیشنهاد به من داده بود داشتم فکر میکردم که گفت ناصر جون نگران نباش بهش میگم یکی از دوستای دیگه اش برای تو ردیف کنه و رفتیم سمت محلشون…
از ناصر شنیده بودم که بهنام اینا تقریبا وضع مالی خوبی دارند و باباش یه پخش لوازم یدکی خیلی بزرگ داره…
چند روز بعد من اولین زید عمرم پیدا کرده بودم دوست زید بهنام اولین قرار با ستایش… وای چقدر عرق کرده بودم انقدر خجالت کشیده بودم که تمام سر صورتم قرمز شده بود البته ستایش هم دست کمی از من نداشت بعد چند وقت بهن
1400/03/04
#دوست_دختر #مغازه
من مهرانم …22سالمه قیافه هم زیاد بد نیست ولی از همون اول تو زید بازی زبونم همیشه بند میومد قیافه ام سرخ میشد خلاصه از دختر بازی قیافه بدکی نداشتیم ولی زبون که فکر کنم 80درصد زید بازی بود من نداشتم و هر چی هم میخواستم به خودم مسلط بشم و تمرین میکردم باز موقع دیدن دختر هول میشدم …عوضش دوستایی داشتم هم از نظر تیپ هم قیافه خیلی از من پایین تر بودند ولی با دخترای خوشگلی دوست میشدن توشون یکی به اسم بهنام بود قیافه که به نظر ما پسرا اصلا نداشت تیپش بد نبود ولی زبونی داشت به قول معروف از اون مخ زنها بود یادمه اون موقع که تازه رفته بودیم سوم دبیرستان اون اومده بود مدرسه ما و چند تا از همکلاسی هام که با بهنام بچه محل بودند بهم گفتن که از اون زید بازای تیره …و چهار پنج تا زید داره…من خندیدم گفتم این بچه محلتون با این قیافه تخمیش اصلا دختر نگاش میکنه حالا چه برسه که اینهمه هم زید داشته باشه اونا میخندیدن میگفتن بابا این تخمسگ از اون زبون بازاست ولی با این حال هم ما خودمون نفهمیدیم این چی داره که دخترا باهاش رفیق میشن …بگذریم …خلاصه ما تو کلاس دو تا میز جلوتر از این همکلاسی جدید مینشستیم و موقع زنگ تفریح به واسطه دوستی من با بچه محلاش اونم با ما بر میخورد یواش یواش یه کم با هم صمیمی شدیم یه روز موقع برگشتن از مدرسه قرار شد با ناصر رفیقم یکی از بچه محل های همین بهنام برم محلشون و از این کتاب های کمک درسیشو بگیرم محلشون خیلی از دبیرستان دور بود و تو راه با بهنام هم همسیر شدیم اونم تنها داشت بر میگشت تا ما رو دید اومد پیش ما گرم حرف زدن بودیم که بهنام گفت اونجا رو و سر مون که بالا گرفتیم دیدم دو تا دختر با مانتو مدرسه اونور خیابونن که بهنام گفت برم مخشونو بزنم و از ما جدا شد تا رفت من مسخره اش کردم گفتم این چه فکری کرده با این قیافه اش رفته دنباله اون دوتا …دیدی ناصر خشگل هم بودند این چی فکر کرده اینا میخوان بهش پا بدن …ناصرم گفت مهران اره بابا ولی این بهنامه زرنگه من خودم باورم نمیشد ولی یه بار با یه کس قدر دیدمش دیگه حرف بچه ها رو باور کردم …اصلا بیا بریم دنبالش ببینیم چی میشه …منم سریع گفتم بریم که وقتی این بهنام نتونست مخشونو بزنه دستش بندازیم ما وقتی رسیدیم صد متری اونها دیدیم بهنامه داره از دختره شماره میگیره و از دور چهره خندان دختره که از بهنام خوشش اومده بود معلوم بود ناصر گفت دیدی گفتم این از اون زبون بازهاست عوضی مخ اون خشگلتره هم زد منم مات مبهوت مونده بودم که دیدیم بهنام داره میاد سمت ما تا ما رو دید گفت رو کرد به من گفت عجب پا قدمی داری تو پسر یه چند وقت بود تواین مسیر کویر کویر بود چه مخی زدم اسمش شهره هست راستی مهران بزار یکی دو روز بگذره اون دوستشو میخوای برات ردیف کنم …من دهنم خشک شده بود خیلی دوست داشتم زید داشته باشم ولی از بی عرضه گیم تا حالا نداشتم با حالت خاصی که فکر نکنه زیاد خوشحال شدم گفتم چی بگم ردیف کن دیگه و خنده ای کردم گفتم هر چه از دوست رسد نیکوست …
شاید چون من قیافه و تیپم از ناصر بهتر بود این پیشنهاد به من داده بود داشتم فکر میکردم که گفت ناصر جون نگران نباش بهش میگم یکی از دوستای دیگه اش برای تو ردیف کنه و رفتیم سمت محلشون…
از ناصر شنیده بودم که بهنام اینا تقریبا وضع مالی خوبی دارند و باباش یه پخش لوازم یدکی خیلی بزرگ داره…
چند روز بعد من اولین زید عمرم پیدا کرده بودم دوست زید بهنام اولین قرار با ستایش… وای چقدر عرق کرده بودم انقدر خجالت کشیده بودم که تمام سر صورتم قرمز شده بود البته ستایش هم دست کمی از من نداشت بعد چند وقت بهن
ام با شهره بهم زد بعد یه چند تا قرار ستایشم دیگه نیومد اصلا من نفهمیدم دیگه برای چی بهم محل نمیداد خلاصه اون سال تا اخر دبیرستان من دوتا دیگه دوست دختر پیدا کرده بودم ولی بازم یکی شون بهنام ردیف کرده بود که خیلی قیافه معمولی داشت دختره و یکیشون ناصر که با اتمام مدرسه ها همشون پریدن من بازم عرضه دختر بازی و مخ زدن نداشتم ولی اوضاع از قبل خیلی بهتر بود شاید به خاطر تجربه همون سه تا دختر که اونم دوستام ردیف کرده بودند …ولی من هر موقع با اونا بودندم فقط صحبت های معمولی میکردیم تا یه چند سال بعد من دیگه از دوستام خبری نداشتم رفته بودم سربازی و با وام یه کم سرمایه که از پدرم گرفته بودم یه مغازه ابزار فروشی زده بودم و بعضی موقع ها که تازه از سربازی برگشته بودم جنده پولی میکردم اما از وقتی با داستان سکسی اشنا شده بودم بیشتر جق میزدم تا کس بکنم …من یه دختر عمو داشتم به نام نگین که چهار سالی ازم کوچکتر بود خیلی قیافه بامزه ای داشت به منم خیلی امار میداد ولی من جرات اینکه مخشو بزنم نداشتم همیشه فکر میکردم شر بشه ولی در عوضش بیاد مادرش یعنی زنعموم خیلی جق میزدم اصلا خیلی کس بود و خوش پوش فکر کنم اونموقع چهل و هشت سالش بود و اصلا بهش نمیومد که سه تا بچه داشته باشه که نگین بزرگتره بود و من با خوندن داستان سکسی همیشه بیاد مهناز زن عموم جق میزدم و با اینکه میدونستم بیشتره این داستانها خالی بندیه اما همش خودم جای اون پسر داستان که چطور داره با زنعموش حال میکنه میزاشتم و جق میزدم …
به جای اینکه من مخ نگین بزنم بالاخره اون مخ منو زد و یواشکی با هم بیرون میرفتیم من هیچ حس دوست داشتنی به نگین نداشتم خیلی دوست داشتم حداقل تجربه یه لب گرفتن از یه دختری که با هاش رفیق باشم داشته باشم ولی من هر وقت بحث میکشوندم این سمتی نگین بحث عوض میکرد …تا اینکه یه روز داشتیم قدم میزدیم بهنام بعد چند سال دیدم اون منو شناخت چون قیافه اش یه کم جا افتاده تر شده بود ولی به نظرم از قبل هم زشت تر بود البته فقط به نظر من یا ما پسرا …خلاصه اول اومد جلو فکر کرد زن گرفتمو از این حرفها بعد تعریف کرد که اون تو مغازه باباش کار میکنه ازم ادرس مغازه ام گرفت فرداش اومد سراغم بعد کلی خاطره بازی گفت مهران کی ازدواج کردی گفتم بابا ازدواج نکردم که اون دختره زیدم بود گفت ای ناقلا حالا عاشق ماشقش که نیستی گفتم نه بابا دختر عمومه نه ماهه باهاش رفیقیم هنوز نتونستم یه لب ازش بگیرم خندید گفت ولی عجب بدنی داره گفتم کجا عجب بدنی داره دختره پوست استخونه گفت تو دختر شناس نیستی اتفاقا این دخترای ترکه ای خوراکن …گفتم خوراک چی من بهت میگم اصلا هنوز نتونستم یه لب بگیرم ازش گفت اگه دست من بود تا حالا رام شده بود خندیدم گفتم اره بابا اقا بهنام تو برای ما ثابت شده ای …و دوباره حرف های معمولی… من و بهنام دوباره رابطه پیدا کرده بودیم هفته ای یه بار یا هر دو هفته یه بار یا من میرفتم پیش اون یا اون میومد پیش من…تا اینکه نگین سر یه موضوع کوچیک با من قهر کرد و من انتظار داشتم دوباره اون بیاد سمت من ولی نگینم دوست داشت این دفعه من برم سمتش …بعد دو هفته یه روز که بهنام پیشم بود گفت راستی موفق شدی از دختر عموت لب بگیری گفتم ولش کن بابا قهر کردم رفت گفت خاک تو سرت چه مالی از دست دادی من جای تو بودم تا حالا کرده بودمش یه دفعه از دهنم پرید گفتم اگه راست میگی خودت برو مخشو بزن بگیر بکنش گفت میرما گفتم برو گفت بعد ناراحت نشی گفتم بهنام تو به ما زیاد حال دادی گفت بعد نگی دختر عمومه اصلا میخوای بیا تو هم با دختر عموم رفیق شو نگاش کردم خ
به جای اینکه من مخ نگین بزنم بالاخره اون مخ منو زد و یواشکی با هم بیرون میرفتیم من هیچ حس دوست داشتنی به نگین نداشتم خیلی دوست داشتم حداقل تجربه یه لب گرفتن از یه دختری که با هاش رفیق باشم داشته باشم ولی من هر وقت بحث میکشوندم این سمتی نگین بحث عوض میکرد …تا اینکه یه روز داشتیم قدم میزدیم بهنام بعد چند سال دیدم اون منو شناخت چون قیافه اش یه کم جا افتاده تر شده بود ولی به نظرم از قبل هم زشت تر بود البته فقط به نظر من یا ما پسرا …خلاصه اول اومد جلو فکر کرد زن گرفتمو از این حرفها بعد تعریف کرد که اون تو مغازه باباش کار میکنه ازم ادرس مغازه ام گرفت فرداش اومد سراغم بعد کلی خاطره بازی گفت مهران کی ازدواج کردی گفتم بابا ازدواج نکردم که اون دختره زیدم بود گفت ای ناقلا حالا عاشق ماشقش که نیستی گفتم نه بابا دختر عمومه نه ماهه باهاش رفیقیم هنوز نتونستم یه لب ازش بگیرم خندید گفت ولی عجب بدنی داره گفتم کجا عجب بدنی داره دختره پوست استخونه گفت تو دختر شناس نیستی اتفاقا این دخترای ترکه ای خوراکن …گفتم خوراک چی من بهت میگم اصلا هنوز نتونستم یه لب بگیرم ازش گفت اگه دست من بود تا حالا رام شده بود خندیدم گفتم اره بابا اقا بهنام تو برای ما ثابت شده ای …و دوباره حرف های معمولی… من و بهنام دوباره رابطه پیدا کرده بودیم هفته ای یه بار یا هر دو هفته یه بار یا من میرفتم پیش اون یا اون میومد پیش من…تا اینکه نگین سر یه موضوع کوچیک با من قهر کرد و من انتظار داشتم دوباره اون بیاد سمت من ولی نگینم دوست داشت این دفعه من برم سمتش …بعد دو هفته یه روز که بهنام پیشم بود گفت راستی موفق شدی از دختر عموت لب بگیری گفتم ولش کن بابا قهر کردم رفت گفت خاک تو سرت چه مالی از دست دادی من جای تو بودم تا حالا کرده بودمش یه دفعه از دهنم پرید گفتم اگه راست میگی خودت برو مخشو بزن بگیر بکنش گفت میرما گفتم برو گفت بعد ناراحت نشی گفتم بهنام تو به ما زیاد حال دادی گفت بعد نگی دختر عمومه اصلا میخوای بیا تو هم با دختر عموم رفیق شو نگاش کردم خ
ندید گفت ولی بچه دبستانیه باید بری دم دبستانشون مخشو بزنی بعد با هم خندیدیم …من که تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم با هزار تا سفارش امار ادرس باشگاهی که دختر عموم و جاهایی که رفت و امد داشت به بهنام دادم با اینکه میدونستم نگین یکی دو دفعه بهنام با من دیده بود و دفعه اولم با هم بهنام دیده بودیم و میدونست دوست منه کلی به بهنام سفارش کردم که یه جوری رفتار کنه که من اصلا از این جریان خبر ندارم گرچه دلم نمیخواست بهنام بتونه مخشو بزنه ولی باور نمیکردم که نگین اینهمه خودشو عاشق من نشون میداد با بهنام دوست بشه … درست بعد یه هفته بهنام مخشو زد و اومد بهم گفت از دست بهنام عصبانی نبودم بیشتر نگین حرصم گرفته بود و یاد اون همه حرف عاشقانه به خودم می افتادم لجم میگرفت که چه طور بعد چند هفته همه چیز یادش رفته بود… حالا که اینجور شد دوست داشتم خودم بهنام ترغیب کنم که هر چه زودتر بتونه دختر عمومو بکنه…دیگه بعد یه مدت من بهنام تقریبا بیشتر روزها هم میدیدیم و من ازش درباره نگین میپرسیم و اون از بد قلقی های این دختر
نوشته: a
@dastankadhi
نوشته: a
@dastankadhi
سفر دونفره
1400/03/05
#سفر #دوست_دختر
آقا داشتم یه داستان می خوندم در مورد سفر گفتم تجربه سفر دونفرمو بنویسم لذت ببرین اون طرف خیلی شل مغز بازی در اورده بود کار نداریم فکرنکنم خاطرم بوده باشه خلاصه بریم سراغ داستان
هیکل بدنسازی دارم اینجوری که هرجا میرم میگن عاقا برنامه بده یا برا مسابقات آماده میشی ولی ادعایی ندارم قدمم ۱۷۸ تا هست کیرمم خوبه قد گوشیم هست کنارش میزارم A71
قضیه سفر برمیگرده وقتی یکسالی از رابطم با پارتنرم میگذشت خلاصه تو فصل سرما بود هوس جنوب کردم با هزارتا بدبختی اون زمانم دانشجو بودم خودتون دیگه میفهمین شهر خودت باشی بخوای هم خانواده رو راضی کنی هم دانشگاه برنامش بهت بخوره هم بخوای هزینه سفر رو اوکی کنی همه اینا بود خلاصه رفتم سفر جنوب خیلی هوا عالی بود یه خونه نقلی گرفتم از توی راه لحظه شماری میکردم ولی اینجوری نبود ندید fدید باشم صب رسیدیم استراحت و ساحل بعد اومدیم خونه
پارتنرمو فرستادم اول حموم اسپریو زدم و منتظر شدم عمل کنه بعد رفتم در زدم یه خورده آب دوش سرد بود ولی وقتی لب میگرفتم ازش داغ داغ شدم با اون چشمای مشکلیش همزمان آب دهنم که راه افتاده بود از دیدن بدنش زیر دوش رو قورت میدادم و با لذت لباشو می خوردم گردنشو خوردم آروم آروم سینه ناف بعد رون بعد نشستم رو زمین
کسشو یکمی داد بالا آب دهنم راه افتاد ولی زیر دوش بودیم آبم خیلی داغ نبود یه ده مین خوردم گفت بریم رو تخت منم سریع یه شامپو زدمو کیرمو شستم بیحسی اونو اذیت نکنه و رفتم بیرون با یه لباس زیر مشکی سکسی با رونای سفیدش رو تخت افتاده حوله دور سرش بود پریدم بغلش دستاشو تو دستام قفل کردم و لباشو می خوردم رفتم پایین تر دیگه نمی تونستم تحمل کنم اونم همین جور شرت مشکلیشو از پاش در میاوردم لاک پاهاش دیوونم میکرد یکم انگشت پاشو لیس زدم سرشو تکون میداد چشماشو بسته بود میگفت بخدا دیگه نمی تونم پاشو کشید از تو دهنم کیرم که داشت منفجر میشد رو گرفت منم اعصبانی شدم پاهاشو باز کردم
یه ضرب گذاشتم تا تهش توش یه جیغ از ته دل زد گفت واااای جر خوردم منم که سگ حشر شده بودم تقهامو شروع کردم تا دسته میکردم توش تخمام می خواست بره تو یه بیس دقیقه لباشو می خوردم پوزیشن سنتی میکردم بعد رفتم سراغ پوریشن قاشوق موهای خیسشو تو دستم گرفتم دیدم خودشو میده عقب میگه تند بکن منم از خجالتش در اومدم ولی گفتم حیفه شب اول زود وا بدم ده تا پوزیشن باید بزنم گفتم پاهاتو بگیر بالا از لاپاهاش کردم توش هم تنگ شده بود هم ارضا زودتر میشد یه ۲ باری شده بود برا بار سوم شد اه و نالهاش دیگه از اینجا به جیق تبدیل شد یکمیم پاهای سفیدشو خوردم خیلی چسبید بعد دیدم ارضا شد رفتم کسشو خوردم جایزه بعدم که رو شکم خوابوندم کردم و آبمو ریختم رو کمرش ۳ دور دیگه تا صب کردمش
دیگه جا نبود با جزییات بیشتر بگم ببخشید حمایت کنین شبای دیگشم بگم
نوشته: sh
@dastankadhi
1400/03/05
#سفر #دوست_دختر
آقا داشتم یه داستان می خوندم در مورد سفر گفتم تجربه سفر دونفرمو بنویسم لذت ببرین اون طرف خیلی شل مغز بازی در اورده بود کار نداریم فکرنکنم خاطرم بوده باشه خلاصه بریم سراغ داستان
هیکل بدنسازی دارم اینجوری که هرجا میرم میگن عاقا برنامه بده یا برا مسابقات آماده میشی ولی ادعایی ندارم قدمم ۱۷۸ تا هست کیرمم خوبه قد گوشیم هست کنارش میزارم A71
قضیه سفر برمیگرده وقتی یکسالی از رابطم با پارتنرم میگذشت خلاصه تو فصل سرما بود هوس جنوب کردم با هزارتا بدبختی اون زمانم دانشجو بودم خودتون دیگه میفهمین شهر خودت باشی بخوای هم خانواده رو راضی کنی هم دانشگاه برنامش بهت بخوره هم بخوای هزینه سفر رو اوکی کنی همه اینا بود خلاصه رفتم سفر جنوب خیلی هوا عالی بود یه خونه نقلی گرفتم از توی راه لحظه شماری میکردم ولی اینجوری نبود ندید fدید باشم صب رسیدیم استراحت و ساحل بعد اومدیم خونه
پارتنرمو فرستادم اول حموم اسپریو زدم و منتظر شدم عمل کنه بعد رفتم در زدم یه خورده آب دوش سرد بود ولی وقتی لب میگرفتم ازش داغ داغ شدم با اون چشمای مشکلیش همزمان آب دهنم که راه افتاده بود از دیدن بدنش زیر دوش رو قورت میدادم و با لذت لباشو می خوردم گردنشو خوردم آروم آروم سینه ناف بعد رون بعد نشستم رو زمین
کسشو یکمی داد بالا آب دهنم راه افتاد ولی زیر دوش بودیم آبم خیلی داغ نبود یه ده مین خوردم گفت بریم رو تخت منم سریع یه شامپو زدمو کیرمو شستم بیحسی اونو اذیت نکنه و رفتم بیرون با یه لباس زیر مشکی سکسی با رونای سفیدش رو تخت افتاده حوله دور سرش بود پریدم بغلش دستاشو تو دستام قفل کردم و لباشو می خوردم رفتم پایین تر دیگه نمی تونستم تحمل کنم اونم همین جور شرت مشکلیشو از پاش در میاوردم لاک پاهاش دیوونم میکرد یکم انگشت پاشو لیس زدم سرشو تکون میداد چشماشو بسته بود میگفت بخدا دیگه نمی تونم پاشو کشید از تو دهنم کیرم که داشت منفجر میشد رو گرفت منم اعصبانی شدم پاهاشو باز کردم
یه ضرب گذاشتم تا تهش توش یه جیغ از ته دل زد گفت واااای جر خوردم منم که سگ حشر شده بودم تقهامو شروع کردم تا دسته میکردم توش تخمام می خواست بره تو یه بیس دقیقه لباشو می خوردم پوزیشن سنتی میکردم بعد رفتم سراغ پوریشن قاشوق موهای خیسشو تو دستم گرفتم دیدم خودشو میده عقب میگه تند بکن منم از خجالتش در اومدم ولی گفتم حیفه شب اول زود وا بدم ده تا پوزیشن باید بزنم گفتم پاهاتو بگیر بالا از لاپاهاش کردم توش هم تنگ شده بود هم ارضا زودتر میشد یه ۲ باری شده بود برا بار سوم شد اه و نالهاش دیگه از اینجا به جیق تبدیل شد یکمیم پاهای سفیدشو خوردم خیلی چسبید بعد دیدم ارضا شد رفتم کسشو خوردم جایزه بعدم که رو شکم خوابوندم کردم و آبمو ریختم رو کمرش ۳ دور دیگه تا صب کردمش
دیگه جا نبود با جزییات بیشتر بگم ببخشید حمایت کنین شبای دیگشم بگم
نوشته: sh
@dastankadhi
کونی شدنم توسط صاحب کار
1400/09/06
#گی #خاطرات_نوجوانی #تجاوز
سلام این داستان بر میگرده به ۱۴ سالگیم
تابستون بود منم به شوق کار یاد گرفتن و پول توجیبی خودمو در اوردن رفتم پیش یه مغازه دار شاگردی…
چند روزی گذشت و حرف های سکسی زدنش شروع شد و از کیر و کون حرف میزد که اینو کردم و اونو کردم و گفت یکی رو کردم کیرش از خودم بزرگتر شده
گفتم:مگه کیر بزرگ میشه کون بدی؟
گفت اره باید اب ریخته بشه تو کونت چون پروتئین داره کیرتو بزرگ میکنه
پرسیدم:چقد بزرگ میشه
گفت:هرچی بیشتر اب بخوره
افتاد تو مغزم که اب کیر بریزم تو کونم تا کیرم بزرگ بشه و گذشت یه مدتی
داشتیم فوتبال بازی میکردیم که توپمون افتاد تو یه خونه متروک یکی از همسایه های مغازه دار که یه پسر ۲۲ ۲۳ ساله بود و بختیاریم بود اسمش میلاد بود نشسته بود سر کوچه و من گفتم دیگه بازی بسه و رفتم توپمو بردارم که نفهمیدم از کجا اونم اومده بود تو حیاط خونه و منو چسبوند به دیوار و کیرشو از روی شلوار میمالید به کیرم و تو چشمام نگا میکرد بوی عرقش میومد اون موقع بدم اومد ولی الان دلتنگ بوی عرقشم
وقتی دید حرکتی نمیکنم برم گردوند و کیرشو تف زد و گذاشت لاپام و یکمی لاپایی کرد ابش اومد و رفتیم
دو سه روز بعد صاحب کارم گفت به میلاد کون دادی گفتم ن چی میگی
گفت از اونجا یکی فیلمتو گرفته منم قلبم شروع کرد به تند تند زدن و خیلی ترسیدم
گفت نترس اگه به منم بدی هم کیرت بزرگ میشه هم فیلمو میگم پاک کنن
منم قبول کردم و ظهر همون روز منو تو مغازه لاماپایی کرد و ابشو ریخت روی سوراخم که گرماشو حس کردم و خیلی خوشم اومد چند روز بعد گفت امروز میخوام بکنمت که راحت قبول کردم و گفتم باشه
این دفعه منو خابوند کف مغازه و انگشتشو با وازلین چرب کرد و با انگشتش شروع کرد به باز کردنم و از یک انگشت تا ۲ انگشت رفت
بعد کیرشو گذاشت دم سوراخم و میخواست بکنه تو که گفتم ایییی دردم اومد نکن گفت اگه میخوای فیلمتو پاک کنم باید تحمل کنی و منم تحمل کردم و منو گایید و ابشو ریخت تو کونم
فرداش بهش گفتم فیلمو پاک کن لبخند زد و گفت اصا فیلمی نبود میخواستم بکنمت گفتم فیلم گرفته ازت حالا ۲۴ سالمه و اکثر کاسب ها میدونن که منو کرده و ابرومو برد حالا تو فکر انتقامم ازش
بعد از این جریان هم بازم کون دادم اگه حوصله داشتم مینویسم براتون …
نوشته: روهام
@dastankadhi
1400/09/06
#گی #خاطرات_نوجوانی #تجاوز
سلام این داستان بر میگرده به ۱۴ سالگیم
تابستون بود منم به شوق کار یاد گرفتن و پول توجیبی خودمو در اوردن رفتم پیش یه مغازه دار شاگردی…
چند روزی گذشت و حرف های سکسی زدنش شروع شد و از کیر و کون حرف میزد که اینو کردم و اونو کردم و گفت یکی رو کردم کیرش از خودم بزرگتر شده
گفتم:مگه کیر بزرگ میشه کون بدی؟
گفت اره باید اب ریخته بشه تو کونت چون پروتئین داره کیرتو بزرگ میکنه
پرسیدم:چقد بزرگ میشه
گفت:هرچی بیشتر اب بخوره
افتاد تو مغزم که اب کیر بریزم تو کونم تا کیرم بزرگ بشه و گذشت یه مدتی
داشتیم فوتبال بازی میکردیم که توپمون افتاد تو یه خونه متروک یکی از همسایه های مغازه دار که یه پسر ۲۲ ۲۳ ساله بود و بختیاریم بود اسمش میلاد بود نشسته بود سر کوچه و من گفتم دیگه بازی بسه و رفتم توپمو بردارم که نفهمیدم از کجا اونم اومده بود تو حیاط خونه و منو چسبوند به دیوار و کیرشو از روی شلوار میمالید به کیرم و تو چشمام نگا میکرد بوی عرقش میومد اون موقع بدم اومد ولی الان دلتنگ بوی عرقشم
وقتی دید حرکتی نمیکنم برم گردوند و کیرشو تف زد و گذاشت لاپام و یکمی لاپایی کرد ابش اومد و رفتیم
دو سه روز بعد صاحب کارم گفت به میلاد کون دادی گفتم ن چی میگی
گفت از اونجا یکی فیلمتو گرفته منم قلبم شروع کرد به تند تند زدن و خیلی ترسیدم
گفت نترس اگه به منم بدی هم کیرت بزرگ میشه هم فیلمو میگم پاک کنن
منم قبول کردم و ظهر همون روز منو تو مغازه لاماپایی کرد و ابشو ریخت روی سوراخم که گرماشو حس کردم و خیلی خوشم اومد چند روز بعد گفت امروز میخوام بکنمت که راحت قبول کردم و گفتم باشه
این دفعه منو خابوند کف مغازه و انگشتشو با وازلین چرب کرد و با انگشتش شروع کرد به باز کردنم و از یک انگشت تا ۲ انگشت رفت
بعد کیرشو گذاشت دم سوراخم و میخواست بکنه تو که گفتم ایییی دردم اومد نکن گفت اگه میخوای فیلمتو پاک کنم باید تحمل کنی و منم تحمل کردم و منو گایید و ابشو ریخت تو کونم
فرداش بهش گفتم فیلمو پاک کن لبخند زد و گفت اصا فیلمی نبود میخواستم بکنمت گفتم فیلم گرفته ازت حالا ۲۴ سالمه و اکثر کاسب ها میدونن که منو کرده و ابرومو برد حالا تو فکر انتقامم ازش
بعد از این جریان هم بازم کون دادم اگه حوصله داشتم مینویسم براتون …
نوشته: روهام
@dastankadhi
موی تای با طعم لز و فوت فتیش
1400/09/06
#لزبین #لز #فوت_فتیش
کلیه ی اسم ها و مکان ها و دیالوگ ها تغییر داده شده اما کلیات داستان کاملا بر اساس واقعیت بیان شده، اگر به سبک داستان های لزبین و فوت فتیش علاقه ندارین یا از داستان های طولانی با مقدمه زیاد بدتون میاد لطفا داستان رو نخونید، درضمن پیشا پیش بابت کم و کاستی های داستان ازتون عذر میخوام امیدوارم اگر اشکالیم در بیان داستانم وجود داره با نقد های سازندتون بهم کمک کنید، باتشکر.
با سلام اسم من مبیناست و 21 سال سن دارم و دانشجوی رشته ی تربیت بدنی هستم و به ورزشهای رزمی علاقه دارم و تقریبا از 12 سالگی تکواندو و از 17 سالگی موی تای رو در کنار درسم شروع کردم، قیافه معمولی دارم اما به دلیل ورزشی که به صورت حرفه ای انجام میدم کامل بدن ورزشکاری و رو فرمی دارم، با وجود انجام ورزش های خشن همیشه سعی کردم به ظرافت های دخترونم برسم و قیافه و ظاهر خشنی نداشته باشم، خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به دوساله پیش زمانی که دو سال بود موی تای رو شروع کرده بودم که دختری به اسم زهره به باشگاه ما اومد، هم سن من بود و تقریبا با من این ورزش رو شروع کرده بود، از همون روز اول صورتش خیلی به دلم نشست و علاوه بر ظاهر زیباش خیلیم خوش اخلاق بود و خیلی زود با هم صمیمی شدیم، با توجه به اینکه تقریبا تو یه وزن و لول بودیم با هم تمرین میکردیم و یه جورایی حریف تمرینی هم بودیم، نکته ای که راجب زهره برام جذابیت داشت این بود که اونم مث من سعی میکرد به خودش برسه و صورت خیلی معصوم و دخترونه ای داشت، رفته رفته به جزیات زهره بیشتر دقت میکردم و با وجود اینکه تا اون روز به همجنس خودم حس خاصی نداشتم اما رفته رفته حس میکردم که زهره برام متفاوته، از لمس بدنش حس خوبی بهم دس میداد و خیلی وقتا عمدا دوس داشتم بدنشو لمس کنم، بعد از تمرین تو سالن دوش میگرفتیم و تو حموم حسابی زهره رو دید میزدم اما همه این چیزا و رفتارا یک طرفه نبود، همشون از طرف زهره هم وجود داشت یا لااقل من این حس رو داشتم که اونم مث من از عمد یه حرکتایی انجام میده، نکته مهم داستان پاهای زهره بود، من از سن نوجونی زمانی که یکی از دوس پسرام منو با فوت فتیش آشنا کرد حس متفاوتی به پا پیدا کردم و میتونم بگم پا برام جذاب شد، به همین خاطر خودم همیشه سعی میکردم به پاهام برسم مخصوصا اینکه چون ورزش رزمی میکردم تموم تلاشمو میکردم تا انگشتای پام از اون فرم زیبا و صاف خودشون نیفتن و بیشترین مراقبتو ازشون میکردم، سعی میکردم همیشه ناخنامم لاک زده و صاف و زیبا باشه و دقیقا پاهای زهره هم این ویژگی ها رو داشت، با وجود ورزش سخت و سنگین پاهای سفیدش خیلی خوش فرم و قشنگ بود و معمولا یه لاک مشکی براق هم بهش میزد…
یه روز زمانی که میخواستیم تمرینای کششی انجام بدیم تا بدنمون گرم بشه زهره نشست رو زمین و بهم گفت که رو به روش بشینم و پاهامونو دراز کنیم و کف پامونو بچسبونیم به هم و دستمونو به هم برسونیم و خیلی اروم نوبتی دست همو بکشیم تا بدنمون کش بیاد، از این حرکت و از اینکه کف پاهام چسبیده بود به پاهاش و کامل همو لمس میکردن داشتم لذت میبردم، این حرکت تبدیل شد به بخشی از تمرین هر روزمون برای گرم شدن و لذت بردن من با گذشت زمان از هر فرصتی برای مالیدن پاهام به کف پاهاش استفاده میکردم مثلا زمانی که میشستیم استراحت کنیم یا هر وقت دیگه همه این حرکتا و رفتارا باعث میشد بیشتر شکم به یقین تبدیل بشه که زهره هم فوت فتیشه اما یک رفتار از زهره باعث شد شکم به یقین تبدیل شه، یک روز حین انجام حرکات کششی ایستاده رو به روی هم بودیم و هرکدوممون یکی از پاهامونو بلند کرده بود
1400/09/06
#لزبین #لز #فوت_فتیش
کلیه ی اسم ها و مکان ها و دیالوگ ها تغییر داده شده اما کلیات داستان کاملا بر اساس واقعیت بیان شده، اگر به سبک داستان های لزبین و فوت فتیش علاقه ندارین یا از داستان های طولانی با مقدمه زیاد بدتون میاد لطفا داستان رو نخونید، درضمن پیشا پیش بابت کم و کاستی های داستان ازتون عذر میخوام امیدوارم اگر اشکالیم در بیان داستانم وجود داره با نقد های سازندتون بهم کمک کنید، باتشکر.
با سلام اسم من مبیناست و 21 سال سن دارم و دانشجوی رشته ی تربیت بدنی هستم و به ورزشهای رزمی علاقه دارم و تقریبا از 12 سالگی تکواندو و از 17 سالگی موی تای رو در کنار درسم شروع کردم، قیافه معمولی دارم اما به دلیل ورزشی که به صورت حرفه ای انجام میدم کامل بدن ورزشکاری و رو فرمی دارم، با وجود انجام ورزش های خشن همیشه سعی کردم به ظرافت های دخترونم برسم و قیافه و ظاهر خشنی نداشته باشم، خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به دوساله پیش زمانی که دو سال بود موی تای رو شروع کرده بودم که دختری به اسم زهره به باشگاه ما اومد، هم سن من بود و تقریبا با من این ورزش رو شروع کرده بود، از همون روز اول صورتش خیلی به دلم نشست و علاوه بر ظاهر زیباش خیلیم خوش اخلاق بود و خیلی زود با هم صمیمی شدیم، با توجه به اینکه تقریبا تو یه وزن و لول بودیم با هم تمرین میکردیم و یه جورایی حریف تمرینی هم بودیم، نکته ای که راجب زهره برام جذابیت داشت این بود که اونم مث من سعی میکرد به خودش برسه و صورت خیلی معصوم و دخترونه ای داشت، رفته رفته به جزیات زهره بیشتر دقت میکردم و با وجود اینکه تا اون روز به همجنس خودم حس خاصی نداشتم اما رفته رفته حس میکردم که زهره برام متفاوته، از لمس بدنش حس خوبی بهم دس میداد و خیلی وقتا عمدا دوس داشتم بدنشو لمس کنم، بعد از تمرین تو سالن دوش میگرفتیم و تو حموم حسابی زهره رو دید میزدم اما همه این چیزا و رفتارا یک طرفه نبود، همشون از طرف زهره هم وجود داشت یا لااقل من این حس رو داشتم که اونم مث من از عمد یه حرکتایی انجام میده، نکته مهم داستان پاهای زهره بود، من از سن نوجونی زمانی که یکی از دوس پسرام منو با فوت فتیش آشنا کرد حس متفاوتی به پا پیدا کردم و میتونم بگم پا برام جذاب شد، به همین خاطر خودم همیشه سعی میکردم به پاهام برسم مخصوصا اینکه چون ورزش رزمی میکردم تموم تلاشمو میکردم تا انگشتای پام از اون فرم زیبا و صاف خودشون نیفتن و بیشترین مراقبتو ازشون میکردم، سعی میکردم همیشه ناخنامم لاک زده و صاف و زیبا باشه و دقیقا پاهای زهره هم این ویژگی ها رو داشت، با وجود ورزش سخت و سنگین پاهای سفیدش خیلی خوش فرم و قشنگ بود و معمولا یه لاک مشکی براق هم بهش میزد…
یه روز زمانی که میخواستیم تمرینای کششی انجام بدیم تا بدنمون گرم بشه زهره نشست رو زمین و بهم گفت که رو به روش بشینم و پاهامونو دراز کنیم و کف پامونو بچسبونیم به هم و دستمونو به هم برسونیم و خیلی اروم نوبتی دست همو بکشیم تا بدنمون کش بیاد، از این حرکت و از اینکه کف پاهام چسبیده بود به پاهاش و کامل همو لمس میکردن داشتم لذت میبردم، این حرکت تبدیل شد به بخشی از تمرین هر روزمون برای گرم شدن و لذت بردن من با گذشت زمان از هر فرصتی برای مالیدن پاهام به کف پاهاش استفاده میکردم مثلا زمانی که میشستیم استراحت کنیم یا هر وقت دیگه همه این حرکتا و رفتارا باعث میشد بیشتر شکم به یقین تبدیل بشه که زهره هم فوت فتیشه اما یک رفتار از زهره باعث شد شکم به یقین تبدیل شه، یک روز حین انجام حرکات کششی ایستاده رو به روی هم بودیم و هرکدوممون یکی از پاهامونو بلند کرده بود
یم و گذاشته بودیم رو شونه اون یکی جوری که پامون کامل کنار صورت اون یکی بود، زهره به شوخی روی پاشو زد به صورتم، منم ابرومو بالا انداختم و همین حرکتو رو اون انجام دادم، مث یه کل کل، که زهره صورتشو برگردوند و یه نگاهی به پام کرد که با لاک مشکی منم حسابی قشنگش کرده بودم و یه گاز از انگشتم گرفت و هم زمان یه جیغ کوچیک زدم و پامو عقب کشیدم، انتظار همچین حرکتی ازشو نداشتم، تعادل جفتمون به هم خورد و نزدیک بود بیفتیم…
من:وحشی چی میکنی؟
زهره:حقته تا توباشی لگد نزنی…
من:مث که تو اول زدیا…
زهره :من آروم زدما
من:منم محکم نزدم که، بعدشم پام عرق کرده، کثیفه گاز میزنی
زهره:این پاهای ناز کجاش کثیفه آخه…
من:(با خنده و شوخی) خب کثیف نیس میخوای همشو بکنم تو دهنت؟
زهره:بکن، من که چندشم نمیشه اتفاقا به نظرم جذابم هس
از طرز حرف زدن و بی باکی زهره کامل تعجب کرده بودم و تو دلم حس خوبی نسبت به این حرفا و حسش داشتم ولی میخواستم خودمو کاملا عادی نشون بدم.
من:خب بیا انگشتامم بکنم دهنت
زهره:الان تو سالن که نمیشه بعدا
من:(با خنده) بعدا کی؟ نکنه میخوای از زیرش در بری
زهره:من پای حرفمم، بعد تمرین اگه رختکن خلوت بود…
.
از جدیت زهره تعجب میکردم و تو دلمم خدا خدا میکردم زودتر تمرین تموم شه، دل تو دلم نبود و حواسم اصلا پیش تمرین نبود،هیچوقت انتظار نداشتم زهره انقد بی پرده و مستقیم راجب این موضوع حرف بزنه، به این فک میکردم که من چطوری میتونم به پاهای اون برسم…
تمرین اون روز تموم شد و بچه ها یکی یکی لباساشونو عوض میکردن و خدافظی میکردن و میرفتن بجز چنتا از ارشدا که همونجا دوش میگرفتن، من و زهره اخر از همه به سمت رختکن رفتیم کسی اونجا نمونده بود، میدونستیم که فرصت کمی داریم چون خیلی زود دوش چن دقیقه ای اون چن نفرم تموم میشد و میومدن بیرون، بخاطر همین خیلی سریع قضیه رو مطرح کردم…
من:خب ببینم کی بود میگفت پاتو میکنم دهنم کثیفم نیس؟
زهره:معلومه من، فک کردی شوخی میکنم
و به طرفم اومد و جلو پام نشست.
من:لاقل بزا دوش بگیرم دیوونه تمیز شه بعد
زهره:لازم نکرده فقط میخوام روی تو رو کم کنم…
.
صورتشو به پام نزدیک کرد و منم یکم پامو بلند کردم و تو یه حرکت هر پنجتا انگشتمو تو دهنش که داش جر میخورد جا داد و کاملا انگشتامو خیس کرد و یه مک محکم زد و شروع کرد به چرخوندن زبونش دور انگشتای پامو بعدش اونو از دهنش درآورد و یه چشمک بهم زد و ریز خندید و همزمان با اون منم زدم زیر خنده…
من:دیوث روانی، بخدا که تو دیوونه ای
زهره:دیدی رو حرفمم…
منم میخواستم این کارو بکنم ولی روم نمیشد و خجالت میکشیدم اما با دیدن پررویی زهره منم خجالتو کنار گذاشتمو
گفتم:تو میخوری من نخورم؟
زهره:عه خانومم دلش خواس؟ تو که میگفتی کثیفه، حالا چطو شد؟
من:خب اگه بشوری و تمیز باشه که بهتره ولی حس میکنم حالا که تو خوردی بد نباشه منم تجربه کنم
.
باورم نمیشد این حرفارو ما داریم میزنیم جفتمون میدونستیم که اینکار فوت فتیشه و یه عمل جنسیه اما انگار نه انگار اصلا به روی خودمون نمیاوردیم…
دیدم زهره حین عوض کردن لباساش پاشو بالا آورد جلو صورتم و گفت:خب امتحانش کن.
به در ورودی رختکن نگاه کردم تا مطمن شم کسی نیس، در رختکن شیشه مات بود جوری که اگه کسی میخواست بیاد تو قبلش سایش میفتاد تو شیشه برا همین متوجه میشدیم، صورتمو نزدیک کردم و انگشت شستشو کردم دهنم و محکم اونو مکیدم و زبونمو دورش چرخوندم و باحالت ساک زدن اونو تو دهنم عقب جلو میکردم و بعدش یه زبون کشیدم به کف پاش، یکم شور بود برا همین یه ذره حالمو بد کرد پاشو از دهنم کشید بیرون، بچه هایی که رفته
من:وحشی چی میکنی؟
زهره:حقته تا توباشی لگد نزنی…
من:مث که تو اول زدیا…
زهره :من آروم زدما
من:منم محکم نزدم که، بعدشم پام عرق کرده، کثیفه گاز میزنی
زهره:این پاهای ناز کجاش کثیفه آخه…
من:(با خنده و شوخی) خب کثیف نیس میخوای همشو بکنم تو دهنت؟
زهره:بکن، من که چندشم نمیشه اتفاقا به نظرم جذابم هس
از طرز حرف زدن و بی باکی زهره کامل تعجب کرده بودم و تو دلم حس خوبی نسبت به این حرفا و حسش داشتم ولی میخواستم خودمو کاملا عادی نشون بدم.
من:خب بیا انگشتامم بکنم دهنت
زهره:الان تو سالن که نمیشه بعدا
من:(با خنده) بعدا کی؟ نکنه میخوای از زیرش در بری
زهره:من پای حرفمم، بعد تمرین اگه رختکن خلوت بود…
.
از جدیت زهره تعجب میکردم و تو دلمم خدا خدا میکردم زودتر تمرین تموم شه، دل تو دلم نبود و حواسم اصلا پیش تمرین نبود،هیچوقت انتظار نداشتم زهره انقد بی پرده و مستقیم راجب این موضوع حرف بزنه، به این فک میکردم که من چطوری میتونم به پاهای اون برسم…
تمرین اون روز تموم شد و بچه ها یکی یکی لباساشونو عوض میکردن و خدافظی میکردن و میرفتن بجز چنتا از ارشدا که همونجا دوش میگرفتن، من و زهره اخر از همه به سمت رختکن رفتیم کسی اونجا نمونده بود، میدونستیم که فرصت کمی داریم چون خیلی زود دوش چن دقیقه ای اون چن نفرم تموم میشد و میومدن بیرون، بخاطر همین خیلی سریع قضیه رو مطرح کردم…
من:خب ببینم کی بود میگفت پاتو میکنم دهنم کثیفم نیس؟
زهره:معلومه من، فک کردی شوخی میکنم
و به طرفم اومد و جلو پام نشست.
من:لاقل بزا دوش بگیرم دیوونه تمیز شه بعد
زهره:لازم نکرده فقط میخوام روی تو رو کم کنم…
.
صورتشو به پام نزدیک کرد و منم یکم پامو بلند کردم و تو یه حرکت هر پنجتا انگشتمو تو دهنش که داش جر میخورد جا داد و کاملا انگشتامو خیس کرد و یه مک محکم زد و شروع کرد به چرخوندن زبونش دور انگشتای پامو بعدش اونو از دهنش درآورد و یه چشمک بهم زد و ریز خندید و همزمان با اون منم زدم زیر خنده…
من:دیوث روانی، بخدا که تو دیوونه ای
زهره:دیدی رو حرفمم…
منم میخواستم این کارو بکنم ولی روم نمیشد و خجالت میکشیدم اما با دیدن پررویی زهره منم خجالتو کنار گذاشتمو
گفتم:تو میخوری من نخورم؟
زهره:عه خانومم دلش خواس؟ تو که میگفتی کثیفه، حالا چطو شد؟
من:خب اگه بشوری و تمیز باشه که بهتره ولی حس میکنم حالا که تو خوردی بد نباشه منم تجربه کنم
.
باورم نمیشد این حرفارو ما داریم میزنیم جفتمون میدونستیم که اینکار فوت فتیشه و یه عمل جنسیه اما انگار نه انگار اصلا به روی خودمون نمیاوردیم…
دیدم زهره حین عوض کردن لباساش پاشو بالا آورد جلو صورتم و گفت:خب امتحانش کن.
به در ورودی رختکن نگاه کردم تا مطمن شم کسی نیس، در رختکن شیشه مات بود جوری که اگه کسی میخواست بیاد تو قبلش سایش میفتاد تو شیشه برا همین متوجه میشدیم، صورتمو نزدیک کردم و انگشت شستشو کردم دهنم و محکم اونو مکیدم و زبونمو دورش چرخوندم و باحالت ساک زدن اونو تو دهنم عقب جلو میکردم و بعدش یه زبون کشیدم به کف پاش، یکم شور بود برا همین یه ذره حالمو بد کرد پاشو از دهنم کشید بیرون، بچه هایی که رفته
بودن دوش بگیرن پیداشون شد و فرصت نشد که با زهره حرف بزنیم، بدون اینکه دوش بگیریم لباس پوشیدیم و خداحافظی کردیم و هرکس مسیر خودشو رفت، تو کل مسیر داشتم به کاری که امروز کردیم فکر میکردم، هضمش یکم برام مشکل بود، احساس خجالت میکردم و نمیدونستم قرار دفعه بعد چجوری با هم حرف بزنیم بدون اینکه این موضوعو به روی خودمون بیاریم اما ته ته دلم راضی بودم که بالاخره به پاهاش رسیده بودم، شب، بعد شام نتمو روشن کردم که دیدم زهره پیام داده ضربان قلبم بالا رفت میدونستم که قراره راجب کار امروزمون حرف بزنه باورم نمیشد چرا رفتار زهره اینجوری شده انقد عادی راجب این کار میخواد حرف بزنه اصلا امروز چطور تونست انقد عادی ای کارو جلوه بده، حدسم درست بود و زهره شروع کرد راجب کارمون حرف زدن، راجب حسش و راجب فوت فتیش حرف زد و اینکه به نظرش پاهام خوشگل بوده و برا همین اینکارو باهام کرده، منم با شنیدن این حرفا خجالتو کنار گذاشتم و همه چیو بش گفتم راجب اینکه این حسو منم نسبت به پاهای اون داشتم اینکه از لمس پاش لذت میبردم و پامو از این حدم فراتر گذاشتمو گفتم کلا یه حس خاصی نسبت به لمس کردنت دارم همه اینا با واکنش مثبت زهره هم همراه بود از اون روز به بعد رابطه ما تغییر کرد، یه چیزایی مثل یک رابطه عاشقانه شد و هر ازگاهی شیطونیای کوچیکی با هم در حد دستمالی کردن هم انجام میدادیم اما فرصت خاصی برای اینکه لز کاملی باهاش داشته باشم به وجود نیومد تا اینکه برای مسابقات استانی هم من و هم زهره انتخاب شدیم و قرار شد ما رو به شهر دیگه ای بفرستن سه شب برامون خوابگاه گرفته بودن.
وقتی به اونجا رسیدیم به هر 4 نفر یه اتاق داده میشد، من و زهره و دو نفر دیگه که سنشون از ما کمتر بود تو یه اتاق بودیم،خیلی دوس داشتم که با هم تنها شیم تا شیطونی کنیم چون هیچوقت همچین فرصتی برامون پیش نیومده بود اما تا زمانی که اون دو نفر بودن نمیشد همچین کاری بکنیم، صبح به محل برگزاری مسابقه رفتیم و روز اول مسابقه تو وزن ما و چند وزن دیگه برگزار شد و تو اون مسابقات تونستم مدال طلا بگیرم و زهره هم برنز گرفت، فردا هم مسابقات تو چند وزن دیگه ادامه داشت و روز بعد اونم قرار بود برگردیم شهرمون، عصر برگشتیم به خوابگاه و دوش گرفتیم وخیلی خسته بودیم و حسابی لت و پار ، با این وجود مربیامون تصمیم داشتن شب ما رو به یه قسمت دیگه از مجموعه ببرن که قرار بود برامون برنامه برگزار بشه و زود برگردیم و بخوابیم تا فردا بقیه بچه ها به مسابقشون برسن، دو تا هم اتاقی ما خودشونو اماده کردن تا باهاشون برن، این تنها فرصتی بود که من و زهره میتونستیم تنها بمونیم، خستگی ناشی از مسابقه رو بهونه کردیم و با اصرار گفتیم که نمیتونیم بیایم و ما موندیم تو اتاق و اونا به قسمت دیگه مجموعه رفتن تا ساعتی رو اونجا بگذرونن…
همین که از رفتن بچه ها مطمن شدیم زهره پا شد و در اتاق رو قفل کرد و اومد کنار من نشست و خیلی بهم نزدیک شد و صورتش کامل نزدیک صورتم بود و لبش کنار گوشم
زهره:امروز حسابی خسته شدیم نظرت چیه یکم به خودمون حال بدیم؟
لبخندی که رو لبم نشست منظورمو کامل به زهره فهموند، لبشو برد کنار گردنم و خیلی اروم شروع کرد به کشیدن لبش روی گردنم، دستمو دور کمرش حلقه کردم و خودمو اونو خوابوندم رو تخت، با ظرافت خاصی داشت لبشو رو گردنم حرکت میداد و گاهی خیلی اروم زبونشو میکشید روش، سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد و لبمونو به هم نزدیک کردیم و شروع کردیم به مکیدن لب همدیگه خیلی زود حرکتای اروممون جای خودشو به مکیدن با حرص و ولع داد و صدای ملچ و ملوچ خوردن لب هم دیگه کل
وقتی به اونجا رسیدیم به هر 4 نفر یه اتاق داده میشد، من و زهره و دو نفر دیگه که سنشون از ما کمتر بود تو یه اتاق بودیم،خیلی دوس داشتم که با هم تنها شیم تا شیطونی کنیم چون هیچوقت همچین فرصتی برامون پیش نیومده بود اما تا زمانی که اون دو نفر بودن نمیشد همچین کاری بکنیم، صبح به محل برگزاری مسابقه رفتیم و روز اول مسابقه تو وزن ما و چند وزن دیگه برگزار شد و تو اون مسابقات تونستم مدال طلا بگیرم و زهره هم برنز گرفت، فردا هم مسابقات تو چند وزن دیگه ادامه داشت و روز بعد اونم قرار بود برگردیم شهرمون، عصر برگشتیم به خوابگاه و دوش گرفتیم وخیلی خسته بودیم و حسابی لت و پار ، با این وجود مربیامون تصمیم داشتن شب ما رو به یه قسمت دیگه از مجموعه ببرن که قرار بود برامون برنامه برگزار بشه و زود برگردیم و بخوابیم تا فردا بقیه بچه ها به مسابقشون برسن، دو تا هم اتاقی ما خودشونو اماده کردن تا باهاشون برن، این تنها فرصتی بود که من و زهره میتونستیم تنها بمونیم، خستگی ناشی از مسابقه رو بهونه کردیم و با اصرار گفتیم که نمیتونیم بیایم و ما موندیم تو اتاق و اونا به قسمت دیگه مجموعه رفتن تا ساعتی رو اونجا بگذرونن…
همین که از رفتن بچه ها مطمن شدیم زهره پا شد و در اتاق رو قفل کرد و اومد کنار من نشست و خیلی بهم نزدیک شد و صورتش کامل نزدیک صورتم بود و لبش کنار گوشم
زهره:امروز حسابی خسته شدیم نظرت چیه یکم به خودمون حال بدیم؟
لبخندی که رو لبم نشست منظورمو کامل به زهره فهموند، لبشو برد کنار گردنم و خیلی اروم شروع کرد به کشیدن لبش روی گردنم، دستمو دور کمرش حلقه کردم و خودمو اونو خوابوندم رو تخت، با ظرافت خاصی داشت لبشو رو گردنم حرکت میداد و گاهی خیلی اروم زبونشو میکشید روش، سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد و لبمونو به هم نزدیک کردیم و شروع کردیم به مکیدن لب همدیگه خیلی زود حرکتای اروممون جای خودشو به مکیدن با حرص و ولع داد و صدای ملچ و ملوچ خوردن لب هم دیگه کل
فضای اتاقو پر کرده بود، آب از دهنمون سرازیر شده بود و کل صورت و دور لب و چونمون خیس آب دهن بود، زبونمونو تو دهن هم حرکت میدادیم و زبونمون مث دوتا مار سرکش تو هم دیگه وول میخوردن و قفل هم میشدن داغ کرده بودیم، عین قحطی زده ها لباسامونو دراوردیم و افتادیم به جون بدن همدیگه این لحظه ای بود که برا رسیدنش یک سال رو تحمل کرده بودیم سینه هامون دهن همدیگه بود و با ولع خاصی برا همدیگه میخوردیم طاقت نیاوردم هلش دادم عقب و رفتم بین پاش و دهنمو گذاشتم روی کصش زبونمو به اطراف چوچولش میکشیدم و با دست براش میمالیدم اونم سرمو به کصش فشار میداد با تموم وجود داشتم کصشو میخوردم زبونمو توش میچرخوندنم و اونو مک میزدم، از این کارم نهایت لذتو میبردم و کامل حس میکردم زهره هم داره دیونه میشه سرمو محکم تر به خودش فشار میداد و برای اینکه صداش بیرون نره از اتاق به زور جلو خودشو میگرفت و بالشو گاز میزد، سرمو بلند کردم و چشمای خمارشو نگاه کردم هلم داد عقب رو کصم خیمه زد و کمرمو بالا گرفت یه بالش گذاشت زیر کمرم و دهنشو چسبوند به کصم، همزمان زبونشو روی کصو و سوراخ کونم حرکت میداد تف میکرد روش و برام لیس میزد و توی کونم به ارومی انگشت میکرد، قبلا هیچوقت این حسو تجربه نکرده بودم نهایت لذت بود کامل ترشحاتم صورت و دهنشو خیس کرده بود، بلند شد کصمونو به هم چفت کردیم و دراز کشیدیم، پاهامون کنار صورت همدیگه بود و طبق معمول لاک مشکی زده بودیم، کف پاها و لای انگشتای همو زبون میکشیدیم زبونمو کامل بین همه انگشتاش میکشیدم و انحنای پنجه ی پاشو زبون میزدم و میمکیدمش و کف و روی پاشو با تفم کامل خیس کرده بودم… کوصمونو رو هم میمالیدیم انقد این کارو ادامه دادیم که حس خوشایندی بهم دس داد و ارضا شدم و بعد از چن دقیقه زهره هم ارضا شد، حس خوبی نسبت بهش داشتم کمی تو بغل هم موندیم و بعدش لباسامونو پوشیدیمو همه چیو به حالت عادی برگردوندیم، از ته دلم حس میکردم عاشق زهره هستم…
نوشته: h
@dastankadhi
نوشته: h
@dastankadhi
این همه دختر خوشگل. چرا من ؟
1400/09/06
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی
لطفا اگر فکر میکنی انقدر بیکارم که یه داستان الکی سر هم کنم ، نخون .
این داستان واقعی هست ، حالا شاید بعضیا بگن چرا اینجا مینویسیش ؟ چون دوست دارم با جزئیات بگم و یکم سبک تر شم و این خاطراتو نمیشه برای کسی گفت (:
خب بریم سر اصل مطلب ،من یه دختر ۱۵ ساله هستم که اندام سکسی ندارم و خیلی معمولی هستم ، قیافه خاصی هم ندارم . اونم مثل خودم معمولی هست . دوست پسری نداشتم و ندارم و علاقه ای به داشتنش هم ندارم . اهل درسم و مدرسه نمونه دولتی هستم و دارم تلاش میکنم برم تیزهوشان که البته بعید میدونم . اینا مال قبلی بود که انگیزه ای داشتم واسه زندگی . الان دیگه هیچی ندارم
ماجرا از اینجا شروع شد که من یه پسر عمو دارم که ۲۰ سالش هست و از بچگی با هم بزرگ شدیم و همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . رابطه خیلی گرمی هم نداشتیم و ولی بد هم نبودیم .
ماجرا مال عید هست که ما رفته بودیم سیزده بدر و مثل همیشه من با انرژی و انگیزه از زندگیم لذت میبردم
من رفتم توی یکی از اتاق ها که لباسمو عوض کنم و در باز شد و پسر عموم بود که زل زده بود به من (تنها چیزی که تنم بود شورتم بود ) و من توی شک بودم و یه دفه اومد نزدیکم و دستاشو گذاشت روی دهنم و اون موقع بود که دیگه حس کردم همه چیز تمومه و حس میکردم هیچ راه نجاتی ندارم . انگار که افتاده بودم ته اقیانوس و کیلید نجاتمو یه یه کوسه خورده و کوسه (:
چرا دروغ بگم ، من خودارضایی زیاد کرده بودم اما دوست نداشتم سکس کنم و حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم …
خوابوندم رو زمین و محکم لب میگرفت ، بیشتر از جسمم روحم داشت از بین میرفت . تصور اینکه داره همچین اتفاق کثیفی میوفته حالمو بهم میزد .
وقتی لبشو رو لبم برداشت فرصت جیغ زدن و نجات پیدا کردن داشتم
اما شوکه شده بودم و دست و پاچه و همیشه خودمو سرزنش میکنم که فرصت نجات پیدا کردن داشتمو و خودم لگد زدم به شانسم (:
سعی کردم با حرف زدن درستش کنم گفتم لطفا تمومش کن . من به کسی نمیگم قول میدم و همینجا موضوع تموم میشه . میدونی اگه کسی بفهمه چی میشه و من نمیخوام و تو مثل برادرمی .
دستشو گرفت جلو دهنم طوری که نفسم به زور بالا میومد و سینه هامو با ولع میخورد . حس میکردم بدنم بی حس شده ودیگه تنها تلاشم این بود که بتونم نفس بکشم و بی حال شده بودم . و اون مداوم میگفت تن بلوریم اروم باش و من حتی دیگه نمی تونسم حرف بزنم و بگم ولم کن .
همینطور اروم اروم میرفت پایین که رسید به شورتم ، شورتمو در اورد و همچین کصمو میخورد که حس میکردم بند بند وجودم داره پاره میشه و یه دفه زدم زیر گریه و اون فقط میگفت یه ذره دیگه تحمل کنی . تموم میشه . بعد انگشتاش نزدیک کصم کرد و با چوچولم ور میرفت که منم تحریک شم و باهاش همکاری کنم . اما من بدتر گریه میکردم .
دستاشو کرد ت کصم به این راحتی نمیرفت تو اما بدجوری خوشش اومده بود و میگفت بدجور تنگی ، معلومه باکره ای . الان مال خود خودم میکنمت
زیاد طول نکشید که شلوارشو کشید پایین ، من باکره بودم و تا حالا رابطه هم نداشتم .
کیرشو اورد نزدیک کصم ولی به این راحتی نمیتونست بکنه تو و من فقط گریه میکردم
اروم نوازشم میکرد و میگفت گریه نکن . جا باز میکنه درست میشه و من حتی نمی تونستم حرف بزنم و فقط وسط اون دردا تو ذهنم مرور میشد چرا من؟
حرکاتشو تند و تند تر میکرد و من دیگه فقط درد داشتمو و هیچی نمیفهمیدم و فقط به خودم میخواستم بلولم که پسر عموم با اون هیکلش اجازم نمیداد
بعد از مدتی حرکاتو تند تر کرد و یه دفه کیرشو دراورد و ابش ریخت رو سرامیک . من میخواستم پا شم اما نمیتونسم و فقط گریه میکردم . اومد سمتم
1400/09/06
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی
لطفا اگر فکر میکنی انقدر بیکارم که یه داستان الکی سر هم کنم ، نخون .
این داستان واقعی هست ، حالا شاید بعضیا بگن چرا اینجا مینویسیش ؟ چون دوست دارم با جزئیات بگم و یکم سبک تر شم و این خاطراتو نمیشه برای کسی گفت (:
خب بریم سر اصل مطلب ،من یه دختر ۱۵ ساله هستم که اندام سکسی ندارم و خیلی معمولی هستم ، قیافه خاصی هم ندارم . اونم مثل خودم معمولی هست . دوست پسری نداشتم و ندارم و علاقه ای به داشتنش هم ندارم . اهل درسم و مدرسه نمونه دولتی هستم و دارم تلاش میکنم برم تیزهوشان که البته بعید میدونم . اینا مال قبلی بود که انگیزه ای داشتم واسه زندگی . الان دیگه هیچی ندارم
ماجرا از اینجا شروع شد که من یه پسر عمو دارم که ۲۰ سالش هست و از بچگی با هم بزرگ شدیم و همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . رابطه خیلی گرمی هم نداشتیم و ولی بد هم نبودیم .
ماجرا مال عید هست که ما رفته بودیم سیزده بدر و مثل همیشه من با انرژی و انگیزه از زندگیم لذت میبردم
من رفتم توی یکی از اتاق ها که لباسمو عوض کنم و در باز شد و پسر عموم بود که زل زده بود به من (تنها چیزی که تنم بود شورتم بود ) و من توی شک بودم و یه دفه اومد نزدیکم و دستاشو گذاشت روی دهنم و اون موقع بود که دیگه حس کردم همه چیز تمومه و حس میکردم هیچ راه نجاتی ندارم . انگار که افتاده بودم ته اقیانوس و کیلید نجاتمو یه یه کوسه خورده و کوسه (:
چرا دروغ بگم ، من خودارضایی زیاد کرده بودم اما دوست نداشتم سکس کنم و حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم …
خوابوندم رو زمین و محکم لب میگرفت ، بیشتر از جسمم روحم داشت از بین میرفت . تصور اینکه داره همچین اتفاق کثیفی میوفته حالمو بهم میزد .
وقتی لبشو رو لبم برداشت فرصت جیغ زدن و نجات پیدا کردن داشتم
اما شوکه شده بودم و دست و پاچه و همیشه خودمو سرزنش میکنم که فرصت نجات پیدا کردن داشتمو و خودم لگد زدم به شانسم (:
سعی کردم با حرف زدن درستش کنم گفتم لطفا تمومش کن . من به کسی نمیگم قول میدم و همینجا موضوع تموم میشه . میدونی اگه کسی بفهمه چی میشه و من نمیخوام و تو مثل برادرمی .
دستشو گرفت جلو دهنم طوری که نفسم به زور بالا میومد و سینه هامو با ولع میخورد . حس میکردم بدنم بی حس شده ودیگه تنها تلاشم این بود که بتونم نفس بکشم و بی حال شده بودم . و اون مداوم میگفت تن بلوریم اروم باش و من حتی دیگه نمی تونسم حرف بزنم و بگم ولم کن .
همینطور اروم اروم میرفت پایین که رسید به شورتم ، شورتمو در اورد و همچین کصمو میخورد که حس میکردم بند بند وجودم داره پاره میشه و یه دفه زدم زیر گریه و اون فقط میگفت یه ذره دیگه تحمل کنی . تموم میشه . بعد انگشتاش نزدیک کصم کرد و با چوچولم ور میرفت که منم تحریک شم و باهاش همکاری کنم . اما من بدتر گریه میکردم .
دستاشو کرد ت کصم به این راحتی نمیرفت تو اما بدجوری خوشش اومده بود و میگفت بدجور تنگی ، معلومه باکره ای . الان مال خود خودم میکنمت
زیاد طول نکشید که شلوارشو کشید پایین ، من باکره بودم و تا حالا رابطه هم نداشتم .
کیرشو اورد نزدیک کصم ولی به این راحتی نمیتونست بکنه تو و من فقط گریه میکردم
اروم نوازشم میکرد و میگفت گریه نکن . جا باز میکنه درست میشه و من حتی نمی تونستم حرف بزنم و فقط وسط اون دردا تو ذهنم مرور میشد چرا من؟
حرکاتشو تند و تند تر میکرد و من دیگه فقط درد داشتمو و هیچی نمیفهمیدم و فقط به خودم میخواستم بلولم که پسر عموم با اون هیکلش اجازم نمیداد
بعد از مدتی حرکاتو تند تر کرد و یه دفه کیرشو دراورد و ابش ریخت رو سرامیک . من میخواستم پا شم اما نمیتونسم و فقط گریه میکردم . اومد سمتم