خواهران جنده من
1400/06/13
#خانواده #خواهر
بابام نظامی بود بازنشسته شد خیلی وقت پیش،خیلی از فامیلای مامانم زمانی ک سنمون کم بود میگفتن بابات آدم خوبی نیس،با استفاده از شغلش خیلی کارا مث زن بازی و دزدی کلاهبرداری…انجام داده اما این حرفا مارو قانع نمیکرد هیچ ،باعث میشد از اون ادما هم بدمون بیاد.اما حالا ک میبینم چ بلاهایی داره سرمون میاد روز ب روز بیشتر ب حرف اونا میرسم .من رضا هستم از ی شهر دور5تا خواهر دارم اولی جنده قهاری شد من اون موقع فقط۸سالم بود ک با هر پسری دوس میشد بابام با ی پسر تو خونه گرفتش ولی با پارتی بازی نجاتش داد از دادگاه.انداختش ب ی دوماد احمقمون.اما ب جنده بازیاش ادامه داد من و بقیه خواهرام ازش خیلی شاکی بودیم و میگفتیم با اینکه بچه دار شده بازم ول کن نیس.دومی ک خیلی ب ساده بودنش میبالیدیم هم کونی شد چن بار دیدم ب بابام گفتم ولی اصلن انگار ن انگار،همه ش میگفت خودم حواسم هس.سومی ک از همه زبون دار تر بودو خودشو تو دل مامان بابا جا داد،بهش شک کردم ب خاطر همین چن روز پیش اینستاشو هک کردم دیدم داره چت میکنه با یکی و قرار میزاره واسه نیم ساعت بعد ک بره خونش منم خودمو رسوندم تا پسره رفت تو داشتم سکته میکردم همه ش قیافه بچه هاش جلو چشام بود5دقیقه منتظر موندم رفتم زنگ درو زدم ج نداد ب گوشیش زنگ زدم با استرس ج داد صداش میلرزید گفتم پشت درم درو باز کن گفت خونه نیستم گفتم میدونم هستی باز کن دیدم همه چی رو چن دقیقه معطل کرد اومد درو باز کرد گفت الکی گفتم خونه نیستم ببینم تو چیکار میکنی مثلن داشت طبیعی رفتار میکرد مستقیم رفتم دم حموم دیدم از تو قفله خواهرم دید لو رفته ب پسره گفت بیا بیرون منم تا اومد گرفتم زیر مشت خواهرم فراریش داد.چرخیدم خواهرمو دیدم تازه فهمیدم با چ سرو وضعی وایساده ی لباس بلند بدون شورت و سوتین منو ک دید رفت مانتو پوشید.با داد و بیداد بهش گفتم چرا اینکارو کردی بهش گفتم کوس میدی شروع کردم لباساشو دست زدن اونجا فهمیدم چیزی زیر لباساش نیس.گفت قضیه اینطور ک فک میکنی نیس طرف کاریابی داره واسم فرم استخدام آورده.گفتم بیشرف … برگشت گفت بین خودمون بمونه مث ی راز …گفتم حتی اگه ب باباهم بگم اتفاقی نمیفته چون اون داره تاوان پس میده دختراش جنده شدن.با دلی پر از غصه و درد زدم بیرون شروع کرد اس دادن ب کسی نگو منم گفتم از نظر من شماها جنده اید.دیگه کاری باهاتون ندارم.الانم میخوام در اولین فرصت از خونه برم ی جا تنها زندگی کنم توی درد خودم بسوزم و بمیرم.بابام ک جنده بازه خواهرامم ک جنده ن منم این وسط دارم زجر دنیارو میکشم و هیچکاری نمیتونم بکنم.هر روز هم براشون لعنت میفرستم و آه میکشم و از خدا میخوام نجاتم بده از این شرایط،قیافه م نسبت ب سنم خیلی بیشتر نشون میده و موهام سفید شده و پیر شدم.
قصه ما ب سر نرسید و زجر کشیدن من ادامه داره…تا کی؟!نمیدونم!
نوشته: رضا
@dastankadhi
1400/06/13
#خانواده #خواهر
بابام نظامی بود بازنشسته شد خیلی وقت پیش،خیلی از فامیلای مامانم زمانی ک سنمون کم بود میگفتن بابات آدم خوبی نیس،با استفاده از شغلش خیلی کارا مث زن بازی و دزدی کلاهبرداری…انجام داده اما این حرفا مارو قانع نمیکرد هیچ ،باعث میشد از اون ادما هم بدمون بیاد.اما حالا ک میبینم چ بلاهایی داره سرمون میاد روز ب روز بیشتر ب حرف اونا میرسم .من رضا هستم از ی شهر دور5تا خواهر دارم اولی جنده قهاری شد من اون موقع فقط۸سالم بود ک با هر پسری دوس میشد بابام با ی پسر تو خونه گرفتش ولی با پارتی بازی نجاتش داد از دادگاه.انداختش ب ی دوماد احمقمون.اما ب جنده بازیاش ادامه داد من و بقیه خواهرام ازش خیلی شاکی بودیم و میگفتیم با اینکه بچه دار شده بازم ول کن نیس.دومی ک خیلی ب ساده بودنش میبالیدیم هم کونی شد چن بار دیدم ب بابام گفتم ولی اصلن انگار ن انگار،همه ش میگفت خودم حواسم هس.سومی ک از همه زبون دار تر بودو خودشو تو دل مامان بابا جا داد،بهش شک کردم ب خاطر همین چن روز پیش اینستاشو هک کردم دیدم داره چت میکنه با یکی و قرار میزاره واسه نیم ساعت بعد ک بره خونش منم خودمو رسوندم تا پسره رفت تو داشتم سکته میکردم همه ش قیافه بچه هاش جلو چشام بود5دقیقه منتظر موندم رفتم زنگ درو زدم ج نداد ب گوشیش زنگ زدم با استرس ج داد صداش میلرزید گفتم پشت درم درو باز کن گفت خونه نیستم گفتم میدونم هستی باز کن دیدم همه چی رو چن دقیقه معطل کرد اومد درو باز کرد گفت الکی گفتم خونه نیستم ببینم تو چیکار میکنی مثلن داشت طبیعی رفتار میکرد مستقیم رفتم دم حموم دیدم از تو قفله خواهرم دید لو رفته ب پسره گفت بیا بیرون منم تا اومد گرفتم زیر مشت خواهرم فراریش داد.چرخیدم خواهرمو دیدم تازه فهمیدم با چ سرو وضعی وایساده ی لباس بلند بدون شورت و سوتین منو ک دید رفت مانتو پوشید.با داد و بیداد بهش گفتم چرا اینکارو کردی بهش گفتم کوس میدی شروع کردم لباساشو دست زدن اونجا فهمیدم چیزی زیر لباساش نیس.گفت قضیه اینطور ک فک میکنی نیس طرف کاریابی داره واسم فرم استخدام آورده.گفتم بیشرف … برگشت گفت بین خودمون بمونه مث ی راز …گفتم حتی اگه ب باباهم بگم اتفاقی نمیفته چون اون داره تاوان پس میده دختراش جنده شدن.با دلی پر از غصه و درد زدم بیرون شروع کرد اس دادن ب کسی نگو منم گفتم از نظر من شماها جنده اید.دیگه کاری باهاتون ندارم.الانم میخوام در اولین فرصت از خونه برم ی جا تنها زندگی کنم توی درد خودم بسوزم و بمیرم.بابام ک جنده بازه خواهرامم ک جنده ن منم این وسط دارم زجر دنیارو میکشم و هیچکاری نمیتونم بکنم.هر روز هم براشون لعنت میفرستم و آه میکشم و از خدا میخوام نجاتم بده از این شرایط،قیافه م نسبت ب سنم خیلی بیشتر نشون میده و موهام سفید شده و پیر شدم.
قصه ما ب سر نرسید و زجر کشیدن من ادامه داره…تا کی؟!نمیدونم!
نوشته: رضا
@dastankadhi
خواهر باجناق و خواهرزن
1402/09/10
#خواهر_زن
با عرض سلام خدمت تک تک دوستان
خیلی مدت زیادی هست ک میام و داستان دوستانو میخونم
و کاریم به راست یا دروغ بودنش ندارم اصل عشقه کردنه ک منم عشق میکنم!
خلاصه بریم سر اصل داستان ما
اسم من مهدی و اهل خراسانم و۳۰سالمه
ب قول اساتید قدم۱۷۸ و وزنم۸۹ و سایز سلطان هم ۱۵سانت ولی خو لامصب کلفته اندازه ساق دست و هرکیم مزشو چشیده مشتریش شده حسابی
ما ی باجناق داشتیم ب اسم مجید که یه خواهر داشت ب اسم شهین این شهین خانم قصه ما از شوهرش جدا شده یه دختر۸ساله داره و سن خودشم۳۲ساله خلاصه ما تو چندتا مهمونیا این خانومو دیدیم کمی نظرمون جلب خودش کرد
که بخوام توصیفش کنم باقد۱۷۰وزن تقریبی۶۵ و سایز ممه ۷۰وباسنی معمولی مثل اکثرا خانومای سرزمین و تنها چیزی داشت ک منو جذب خودش کرد سبزه بودنش بود ک من عاشق خانوم سبزم و اینم تو پرانتز بگم که مدتی پیش عکس عروسی باجناقم نگاه میکردم چندتا عکس از همین خانوم بود که رنگ بدنش منو بدجور محو خودش کرد و تا چند باری که تو مهمونیا دیدیم همو و تقریبا احساس کردم اونم کمی نسبتا زیاد داره آمار میده و تقریبا هم کمی آمار داشتم ک بدش نمیاد یه حالی به خودش بده و پایس !
خلاصه منم از فرصت استفاده کردم و شمارش ازگوشی خانومم برداشتم و شروع کردم پیام دادن بهش یه مدتی ج نداد و بعدمدتی ج داد کمی پیام بازی و ای حرفا که گفت معرفی نکنی خطمو خاموش میکنم منم قسم دادم ک اگ اوکی نشدیم و ای حرفا بین خودمون باشه و کسی نفهمه ک قبول کرد و منم خودمو معرفی کردم اولش خیلی جا خورد ک من پیام دادم و تعجب کرد و خواست بپیچونه ک با چرب زبونی مخشو زدم و چند مدت کوتاهی با هم درارتباط تلفنی بودیم و موقعیت جور نمیشد همو ببینیم بنا به دلایل کاری من
ک تقریباحدود۴۰تا۴۵روزی گذشت که عروسی یکی از اقوام طرف خانمم بود و باجناق من ک داداش همین شهین باشن از تهران اومدن شهرستانو خونه من مستقر شدن
و توهمی گیردار یه روز ظهر گفت بیا خونمون همو ببینیم منم موقعیت سنجیدم و رفتم خونشون۲طبقه بود طبقه اول باباش و طبقه دوم خودش خلاصه رسیدم رفتم بالا و دیدم ی لباس معمولی پوشیده و فقط روسری نداره!که کمی صحبت کردیم و چون هوا سرد بود نشد مثل خیلی دوستان شربت بخریم فقط با چای از من پذیرایی کرد و همینطور از هر دری صحبت می کردیم ک زنگ خونه ب صدا اومد از ایفون نگاه کرد دید باجناقمو وخواهرخانوم اومدن کلی ترس و لرز ک ببینن منو ابروم میره خلاصه من پریدم کفشام برداشتمو رفتم داخل حموم قایم شدم اینا اومدن بالا و یهو خواهر خانمم گفت اومدم برم حموم اخه میخوام برم آرایشگاه حموم خونه ابجیم خراب بود که من یادم اومد آبگرمکن ما قلق داره و فقط هم من بلدم!واسه همین اومدن اونجا حموم منو میگی هنگ کردم و موندم چکار کنم شهین هر چی بهوونه گرفت نشد که بپیچونه منم گفتم بزنم بیرون داخل اتاق قایم بشم دیدم کلا فضا اتاق۸متره و هیچ جایی نیست قایم بشم خلاصه موندم چه خاکی به سرم کنم که شهین گفت پس بزار حمومو مرتب کنم و بیا برو اومد گفت حالا چکارکنیم گفتم هیچی بزار بیاد من یه کاری میکنم خلاصه این رفتو خواهر خانوم ما اومد داخل حموم وچون اتاق و حموم کوچیک بود رخت کن نداشت و لباساشو هم تو اتاق در اورده و با یه شورت لخت اومد تو حموم که بلافاصله از پشت گرفتم جلو دهنشو تامرز سکته پیش رفت!کمی بغل گوشش صحبت کردم و که باسر اشاره کرد اروم شده و داد نمیزنه منم دستمو برداشتم سریع با یه دست جلو سینه و یه دستم جلو شرتش که او موقع من متوجه بدنش شدم شما حساب کن ۲۹ساله وزن ۶۰کیلوممه۶۰ ولی ای وای به باریکی کمر و باسن که تو کل فامیل تکه
همینطور که میلرزید پرسید چی میخوای اینجا گفتم مفصله بعد توضیح میدم تو برو بیرون الکی بگو آب سرد بوده گفت نمیشه باید دوش بگیرم و موهای بدنم بزنم امشب عروسیه گفتم از لحاظ من مشکلی نیست خودت هر جور راحتی اینم بگم با خواهر خانمم خیلی بیش از حد راحت بودیم ولی نه این اندازه که لخت جلوی من حموم کنه خلاصه دید چاره نداره پشتش به من کرد و شروع به شستن خودش کرد منم حقیقت اولش به هیچ چیزی فک نمیکردم که بدنش خیس شد و شورت سفیدش چسبید به بدنش و کم کم هوش از سر من برد ولی با خودم کلی کلنجار رفتم که از فکرش بیام بیرون ولی مگ میشد با ی همچی تیکه ای لخت تو حموم تنها و بهش فک نکرد!خودشو همینطور شست و اوم ژیلت برداشت شروع به زدن موهای بدنش تا جای که نوبت به کوسش رسید گفت روتو اونطرف کن تا من کارمو بکنم گفتم بابا کجای کاری یه ربعه جلو من لختی و شرتت خیسه انگار چیزی پات نیست و من همه چیزتو دیدم الان دیگه دیره واس رومو برگردونم نگاه کرد دید بله شرت خیس شده چون سفیده قشنگ کوسش زده بیرون و دیده میشه خجالتو کنار گذاشت کشید پایین دیدم به به چنان مثلثی وسط پاشه که انگار واس دختر۱۴سالس و شروع به زدن کرد و تا جایی ک اطراف باسنشو نمیتونست بزنه و دیدم هی این طرف اون طرف میکنه خودشو
1402/09/10
#خواهر_زن
با عرض سلام خدمت تک تک دوستان
خیلی مدت زیادی هست ک میام و داستان دوستانو میخونم
و کاریم به راست یا دروغ بودنش ندارم اصل عشقه کردنه ک منم عشق میکنم!
خلاصه بریم سر اصل داستان ما
اسم من مهدی و اهل خراسانم و۳۰سالمه
ب قول اساتید قدم۱۷۸ و وزنم۸۹ و سایز سلطان هم ۱۵سانت ولی خو لامصب کلفته اندازه ساق دست و هرکیم مزشو چشیده مشتریش شده حسابی
ما ی باجناق داشتیم ب اسم مجید که یه خواهر داشت ب اسم شهین این شهین خانم قصه ما از شوهرش جدا شده یه دختر۸ساله داره و سن خودشم۳۲ساله خلاصه ما تو چندتا مهمونیا این خانومو دیدیم کمی نظرمون جلب خودش کرد
که بخوام توصیفش کنم باقد۱۷۰وزن تقریبی۶۵ و سایز ممه ۷۰وباسنی معمولی مثل اکثرا خانومای سرزمین و تنها چیزی داشت ک منو جذب خودش کرد سبزه بودنش بود ک من عاشق خانوم سبزم و اینم تو پرانتز بگم که مدتی پیش عکس عروسی باجناقم نگاه میکردم چندتا عکس از همین خانوم بود که رنگ بدنش منو بدجور محو خودش کرد و تا چند باری که تو مهمونیا دیدیم همو و تقریبا احساس کردم اونم کمی نسبتا زیاد داره آمار میده و تقریبا هم کمی آمار داشتم ک بدش نمیاد یه حالی به خودش بده و پایس !
خلاصه منم از فرصت استفاده کردم و شمارش ازگوشی خانومم برداشتم و شروع کردم پیام دادن بهش یه مدتی ج نداد و بعدمدتی ج داد کمی پیام بازی و ای حرفا که گفت معرفی نکنی خطمو خاموش میکنم منم قسم دادم ک اگ اوکی نشدیم و ای حرفا بین خودمون باشه و کسی نفهمه ک قبول کرد و منم خودمو معرفی کردم اولش خیلی جا خورد ک من پیام دادم و تعجب کرد و خواست بپیچونه ک با چرب زبونی مخشو زدم و چند مدت کوتاهی با هم درارتباط تلفنی بودیم و موقعیت جور نمیشد همو ببینیم بنا به دلایل کاری من
ک تقریباحدود۴۰تا۴۵روزی گذشت که عروسی یکی از اقوام طرف خانمم بود و باجناق من ک داداش همین شهین باشن از تهران اومدن شهرستانو خونه من مستقر شدن
و توهمی گیردار یه روز ظهر گفت بیا خونمون همو ببینیم منم موقعیت سنجیدم و رفتم خونشون۲طبقه بود طبقه اول باباش و طبقه دوم خودش خلاصه رسیدم رفتم بالا و دیدم ی لباس معمولی پوشیده و فقط روسری نداره!که کمی صحبت کردیم و چون هوا سرد بود نشد مثل خیلی دوستان شربت بخریم فقط با چای از من پذیرایی کرد و همینطور از هر دری صحبت می کردیم ک زنگ خونه ب صدا اومد از ایفون نگاه کرد دید باجناقمو وخواهرخانوم اومدن کلی ترس و لرز ک ببینن منو ابروم میره خلاصه من پریدم کفشام برداشتمو رفتم داخل حموم قایم شدم اینا اومدن بالا و یهو خواهر خانمم گفت اومدم برم حموم اخه میخوام برم آرایشگاه حموم خونه ابجیم خراب بود که من یادم اومد آبگرمکن ما قلق داره و فقط هم من بلدم!واسه همین اومدن اونجا حموم منو میگی هنگ کردم و موندم چکار کنم شهین هر چی بهوونه گرفت نشد که بپیچونه منم گفتم بزنم بیرون داخل اتاق قایم بشم دیدم کلا فضا اتاق۸متره و هیچ جایی نیست قایم بشم خلاصه موندم چه خاکی به سرم کنم که شهین گفت پس بزار حمومو مرتب کنم و بیا برو اومد گفت حالا چکارکنیم گفتم هیچی بزار بیاد من یه کاری میکنم خلاصه این رفتو خواهر خانوم ما اومد داخل حموم وچون اتاق و حموم کوچیک بود رخت کن نداشت و لباساشو هم تو اتاق در اورده و با یه شورت لخت اومد تو حموم که بلافاصله از پشت گرفتم جلو دهنشو تامرز سکته پیش رفت!کمی بغل گوشش صحبت کردم و که باسر اشاره کرد اروم شده و داد نمیزنه منم دستمو برداشتم سریع با یه دست جلو سینه و یه دستم جلو شرتش که او موقع من متوجه بدنش شدم شما حساب کن ۲۹ساله وزن ۶۰کیلوممه۶۰ ولی ای وای به باریکی کمر و باسن که تو کل فامیل تکه
همینطور که میلرزید پرسید چی میخوای اینجا گفتم مفصله بعد توضیح میدم تو برو بیرون الکی بگو آب سرد بوده گفت نمیشه باید دوش بگیرم و موهای بدنم بزنم امشب عروسیه گفتم از لحاظ من مشکلی نیست خودت هر جور راحتی اینم بگم با خواهر خانمم خیلی بیش از حد راحت بودیم ولی نه این اندازه که لخت جلوی من حموم کنه خلاصه دید چاره نداره پشتش به من کرد و شروع به شستن خودش کرد منم حقیقت اولش به هیچ چیزی فک نمیکردم که بدنش خیس شد و شورت سفیدش چسبید به بدنش و کم کم هوش از سر من برد ولی با خودم کلی کلنجار رفتم که از فکرش بیام بیرون ولی مگ میشد با ی همچی تیکه ای لخت تو حموم تنها و بهش فک نکرد!خودشو همینطور شست و اوم ژیلت برداشت شروع به زدن موهای بدنش تا جای که نوبت به کوسش رسید گفت روتو اونطرف کن تا من کارمو بکنم گفتم بابا کجای کاری یه ربعه جلو من لختی و شرتت خیسه انگار چیزی پات نیست و من همه چیزتو دیدم الان دیگه دیره واس رومو برگردونم نگاه کرد دید بله شرت خیس شده چون سفیده قشنگ کوسش زده بیرون و دیده میشه خجالتو کنار گذاشت کشید پایین دیدم به به چنان مثلثی وسط پاشه که انگار واس دختر۱۴سالس و شروع به زدن کرد و تا جایی ک اطراف باسنشو نمیتونست بزنه و دیدم هی این طرف اون طرف میکنه خودشو
رضا و خواهر دوست داشتنی
1400/05/17
#ماساژ #خواهر #تابو
من رضا هستم و 29 سالمه ومجرد. یه خواهر دارم که 25 سالشه ولی متاهله .این قضیه مال پارساله من خیلی دوست داشتم با خواهرم سکس داشته باشم اونم اینو می دونست چون بارها به بهونه های مختلف مالیده بودمش .
یه روز که رفته بودم خونشون از صبح تو کفش بودم اونم بیحال افتاده بود و می گفت به خاطره بهاره و آب و هوای گرم و استفاده از کولر.
خلاصه بعد از ظهر که شوهر خواهرم رفت دوباره آبجیم خواست بخوابه که من بهش گفتم …… می خوای یه ماساژ بهت بدم؟؟؟؟
گفت : نه مال اینا نیست
گفتم:ولی خوبه ها !!! که پاشد رفت دستشوئی و دیدم سر حال برگشت و گفت رضا پاشو در اطاقو قفل کن از پشت که می خوای ماساژ بدی یه موقع یکی نیاد بده.
منم گفتم: مگه غیر شوهرت کس دیگه کلید داره؟؟؟
خواهرم گفت : نه خوب خنگ!!! و ادامه داد اگه اون ببینه بدتر آخه خیلی حساسه
منم سریع جرقه خورد تو ذهنم (یعنی خواهرم میدونه شوهرش راضی نیست ولی می خواد من ماساژش بدم؟؟؟!!!)
خلاصه در را بستم و بهش گفتم به پشت بخواب که خواهرم گفت رضا اینجا رو فرش بدنم درد میاد منم رفتم یه پتو انداختم گفتم رو این بخواب.
خواهرم پیرهنشو در آورد و دراز خوابید.
تا دستمو گذاشتم رو کمرش لرزید و گفت : وووووویییی رضا قلقلکم میاد. تموم موهاش سیخ شده بود.
و بهم گفت: رضا فکر بد نکنیا!!!؟؟؟
بهش گفتم:……منو تو خواهر برادریم فکر بد یعنی چه؟؟؟ سوتینتو باز کنم؟؟؟؟؟
خواهرم گفت اگه مزاحمه بازش کن ولی بعدا ببندش و قول بده سینه هامو نبینی!
گفتم باشه بابا . تازه مگه ما محرم نیستیم؟؟؟ خواهرم با خنده گفت:تو نه. تو یه جوری دست می کشی به آدم که آدم فکرائی می کنه با خودش.
همینجوری که سوتینو باز کردم و از زیرش کشیدم گفت تو خواهر منی ما به هم محرمیم.شروع کردم پشتشو مالیدن ولی تا به کمرش می رسیدم می لرزید .بهش گفتم : دامنت مزاحمه می خوام پاهاتو بمالم. دامنتو در بیارم؟؟؟
خواهرم گفت : نه نه نه .
گفتم: چرا آخه؟ مگه کار بدی می خوام بکنم؟ می خوام رگ پاتو بگیرم .
خواهرم ولی دوباره گفت نه . لابد یه دلیلی دارم که می گم نه؟
منم گفتم : باشه.
بعد گفت از رو دامن خوب کارتو بکن. منم شروع کردم مالیدن ولی سریع فهمیدم شورت نداره قلبم داشت وای میساد . دامنش کشی بود منم هی می کشیدم تا ببینم و لمبرای کونشو به بهونه ماساژ از هم باز می کردم کیرمم سیخ سیخ بود خواهرم یهو برگشت تو چشام نگاه کرد وبا خنده گفت: آقا رضا یه باره می خوای دامنمونو هم بکش پاییین!!!
منم از خدا خواسته گفتم باشه ولی آخه شورت پاهات نیست!!!
خواهرمم گفت : بی شعور من خواهرتم می فهمی؟؟؟؟اگه لختم باشم نباید نگام کنی احمق
منم دامنو کشیدم پایین و گفتم آره می دونم . دیونه ای مگه؟ هیچ برادری به خواهرش بد نگاه نمی کنه.
دستام داشت می لرزید کون خواهرمو داشتم می دیدم کوسشم معلوم بود همونجور که حدس می زدم کونش سفید ولی کوسش تپل نبود . خواهرم گفت : رضا ترو خدا کار بد نکنی؟؟؟!!!
منم گفتم باشه ولی تموم لباسامو در آوردم خواهرم فهمید چون وقتی نشستم روش لختیمو حس کرد و کیرمو که می مالید به کونش خیلی حشری شده بود ولی نمی خواست پیش قدم باشه برگشت یه کم بد اخلاق بهم گفت: رضااااااا می خوای کیرتو بکن تو کسم بعدشم بگو فکر بد نمی کنی چطوره؟؟؟؟ خیلی خری رضا اگه کار بد با من بکنی من شوهر دارم. منم برگردوندمش به کمر خوابوندمش و شکمسیر گفتم نه می خوام ما بهتر بتونم ماساژت بدم دیونه شدی من برادرتم.
و شروع کردم شکمشو مالیدن مثل ژله داشت می لرزیدمنم با یه تکون کیرمو آوردم تا دم کوسش .
کوسش خیس بود پیش آب منم داشت می ریخت رو کسش . خودمو تنظیم کردم جوری که ن
1400/05/17
#ماساژ #خواهر #تابو
من رضا هستم و 29 سالمه ومجرد. یه خواهر دارم که 25 سالشه ولی متاهله .این قضیه مال پارساله من خیلی دوست داشتم با خواهرم سکس داشته باشم اونم اینو می دونست چون بارها به بهونه های مختلف مالیده بودمش .
یه روز که رفته بودم خونشون از صبح تو کفش بودم اونم بیحال افتاده بود و می گفت به خاطره بهاره و آب و هوای گرم و استفاده از کولر.
خلاصه بعد از ظهر که شوهر خواهرم رفت دوباره آبجیم خواست بخوابه که من بهش گفتم …… می خوای یه ماساژ بهت بدم؟؟؟؟
گفت : نه مال اینا نیست
گفتم:ولی خوبه ها !!! که پاشد رفت دستشوئی و دیدم سر حال برگشت و گفت رضا پاشو در اطاقو قفل کن از پشت که می خوای ماساژ بدی یه موقع یکی نیاد بده.
منم گفتم: مگه غیر شوهرت کس دیگه کلید داره؟؟؟
خواهرم گفت : نه خوب خنگ!!! و ادامه داد اگه اون ببینه بدتر آخه خیلی حساسه
منم سریع جرقه خورد تو ذهنم (یعنی خواهرم میدونه شوهرش راضی نیست ولی می خواد من ماساژش بدم؟؟؟!!!)
خلاصه در را بستم و بهش گفتم به پشت بخواب که خواهرم گفت رضا اینجا رو فرش بدنم درد میاد منم رفتم یه پتو انداختم گفتم رو این بخواب.
خواهرم پیرهنشو در آورد و دراز خوابید.
تا دستمو گذاشتم رو کمرش لرزید و گفت : وووووویییی رضا قلقلکم میاد. تموم موهاش سیخ شده بود.
و بهم گفت: رضا فکر بد نکنیا!!!؟؟؟
بهش گفتم:……منو تو خواهر برادریم فکر بد یعنی چه؟؟؟ سوتینتو باز کنم؟؟؟؟؟
خواهرم گفت اگه مزاحمه بازش کن ولی بعدا ببندش و قول بده سینه هامو نبینی!
گفتم باشه بابا . تازه مگه ما محرم نیستیم؟؟؟ خواهرم با خنده گفت:تو نه. تو یه جوری دست می کشی به آدم که آدم فکرائی می کنه با خودش.
همینجوری که سوتینو باز کردم و از زیرش کشیدم گفت تو خواهر منی ما به هم محرمیم.شروع کردم پشتشو مالیدن ولی تا به کمرش می رسیدم می لرزید .بهش گفتم : دامنت مزاحمه می خوام پاهاتو بمالم. دامنتو در بیارم؟؟؟
خواهرم گفت : نه نه نه .
گفتم: چرا آخه؟ مگه کار بدی می خوام بکنم؟ می خوام رگ پاتو بگیرم .
خواهرم ولی دوباره گفت نه . لابد یه دلیلی دارم که می گم نه؟
منم گفتم : باشه.
بعد گفت از رو دامن خوب کارتو بکن. منم شروع کردم مالیدن ولی سریع فهمیدم شورت نداره قلبم داشت وای میساد . دامنش کشی بود منم هی می کشیدم تا ببینم و لمبرای کونشو به بهونه ماساژ از هم باز می کردم کیرمم سیخ سیخ بود خواهرم یهو برگشت تو چشام نگاه کرد وبا خنده گفت: آقا رضا یه باره می خوای دامنمونو هم بکش پاییین!!!
منم از خدا خواسته گفتم باشه ولی آخه شورت پاهات نیست!!!
خواهرمم گفت : بی شعور من خواهرتم می فهمی؟؟؟؟اگه لختم باشم نباید نگام کنی احمق
منم دامنو کشیدم پایین و گفتم آره می دونم . دیونه ای مگه؟ هیچ برادری به خواهرش بد نگاه نمی کنه.
دستام داشت می لرزید کون خواهرمو داشتم می دیدم کوسشم معلوم بود همونجور که حدس می زدم کونش سفید ولی کوسش تپل نبود . خواهرم گفت : رضا ترو خدا کار بد نکنی؟؟؟!!!
منم گفتم باشه ولی تموم لباسامو در آوردم خواهرم فهمید چون وقتی نشستم روش لختیمو حس کرد و کیرمو که می مالید به کونش خیلی حشری شده بود ولی نمی خواست پیش قدم باشه برگشت یه کم بد اخلاق بهم گفت: رضااااااا می خوای کیرتو بکن تو کسم بعدشم بگو فکر بد نمی کنی چطوره؟؟؟؟ خیلی خری رضا اگه کار بد با من بکنی من شوهر دارم. منم برگردوندمش به کمر خوابوندمش و شکمسیر گفتم نه می خوام ما بهتر بتونم ماساژت بدم دیونه شدی من برادرتم.
و شروع کردم شکمشو مالیدن مثل ژله داشت می لرزیدمنم با یه تکون کیرمو آوردم تا دم کوسش .
کوسش خیس بود پیش آب منم داشت می ریخت رو کسش . خودمو تنظیم کردم جوری که ن
نازنین خواهر نازنین
1400/09/13
#خواهر #تابو
سلام من امیرم۱۶سالم بود اون موقع مثل الان نبود گوشی نت اینا باشه دوستیا مخفی بود فیلم های پورن تو سی دی باید میخریدی یا تو مدرسه از دوستات می گرفتی اونم به نوبت خلاصه بدبختی خودشون داشت.پدرم کامیون داشت همیشه خدا خونه نبود کامیونش رو خیلی بیشتر از ماها دوست داشت.خواهر بزرگم مینا ازدواج کرده بود شوهرش افسر نیروی دریایی خونشون بندر عباس و تو خونه من و مامانم مونا خواهر کوچیکم که دوسال از من کوچیکتره.مونا دختر خوبی بود سربه زیر چادری و درس خون اما نسبت به سنش هیکل بزرگی داشت سینه های بزرگش با اینکه همیشه حتی تو خونه لباس پوشیده می پوشید خودنمایی میکرد. من اصلا به سکس یا حال کردن با خواهرم فکر نکرده بودم که یک روز تو مدرسه زنگ تفریح چیزی شنیدم که زندگیمو کلا عوض کرد هادی و آرش از سکس خواهر برادری حرف میزدن که پدرمادرشون فهمیده بودن و تا حد کشت زده بودن دختره خودکشی کرده بود اما نمرده بود بعد اینکه دختره حالش بهتر میشه با برادرش از بیمارستان فرار میکنه و حالا همه جا پرشده بود اونم تو شهر ما که شهر بزرگی نبود تو غرب کشور و هر خبری میشد سریعا به گوش همه میرسید.اون روز دیگه نتونستم درس بخونم فکرم همش درگیر بود مگه میشه برادروخواهر چطور تونستن از طرفی یک حس لذت بخش زمانی که به مونا فکر میکردم به سراغم میومد از اون روز به بعد دیگه به مونا بیشتر توجه میکردم به حرکاتش اندامش.اون سال امتحان های خرداد دادیم تموم شد وارد تابستون شدیم پنج تیر ماه بود سر ظهر رفته بودم استخر طبق عادت تابستانه از استخر که اومدم خونه دیدم پدرم اومده رفتم سلام کردم اما با اینکه مدتی بود ندیده بودمش جواب خوبی نداد باسر جوابمو داد یهو دیدم مامانم از اتاق اومد از چشماش معلوم بود گریه کرده پرسیدم چی شده گفتن دامادمون تصادف کرده و پای چپش از دوجا شکسته مینا تو شهر غریب تنهاست میریم چند روز بمونیم اونجا حواست به خونه باشه تا برگردیم و مثل همه مادرا نکات ایمنی رو هزار بار تاکید کرد بر انجام دادنش.خیلی ناراحت بودم تو دلم گفتم خدایا چی میشد مونا نمی رفت باهم میموندیم تو خونه که صدای پدرم بلند شد زن زود باش باید به قطار برسیم تعجب کردم مگه با کامیون نمیخواستن برن پرسیدم پدرم گفت که بار داره برای تبریز مادرت رو میبرم تهران راه آهن با قطار میره گفتم میره مگه مونا نمیاد که مادرم حرف بابامو قطع کرد گفت کجا بیاد پس برای تو کی غذا درست کنه تر وخشکت کنه دعوا نکنین کسی رو میارین خونه تو کونم عروسی شد بلخره راه افتادن و من با عشقم چند روز تنها تنها بودم و حتما دیگه باید کاری میکردم رفتم بیرون قرض گرفتم تاخیری ترامادول سیدنافیل با کلی خوراکی که مونا دوست داشت اومدم خونه گفتم حاضر شو شام بریم بیرون از مهربانی من تعجب کرده بود گفتم باید خوش بگذرونیم از خوشحالی ذوق زده شده بود رفت حاضر شد اومد سر تا پا نگاش کردم گفتم خجالتی نمیکشی با تعجب گفت چرا گفت اینجوری میخوای بیای گفت چه جوری گفتم چادر بنداز اون ور کمی آرایش کن خوشکل شو تیپ بزن از حرفام تعجب کرده بود گفتم مونا من پیش مامان اینا چیزی نمی گفتم اما دوست دارم تیپ بزنی خلاصه تیپ خفنی زد مانتو کوتاه خودم برداشتم رژ رو براش غلیظ کردم سویچ ماشین بابام مخفی میکرد ولی من جاشو بلد بودم آوردم بیرون رفتیم تو شهر ما جای دنج هست روستا تبدیل کردن به مکان گردشگری رفتیم رستوران شام خوردیم بلند شدیم کمی دور زدیم تو جنگل دیدم مونا میترسه دستاشو گرفتم گفتم من اینجام رفتیم کنار رود خونه یهو گفت امیر امشب کلا عوض شدی گفتم نشدم پیش مامان اینا چی بگم وگرنه من دوست دارم آزاد
1400/09/13
#خواهر #تابو
سلام من امیرم۱۶سالم بود اون موقع مثل الان نبود گوشی نت اینا باشه دوستیا مخفی بود فیلم های پورن تو سی دی باید میخریدی یا تو مدرسه از دوستات می گرفتی اونم به نوبت خلاصه بدبختی خودشون داشت.پدرم کامیون داشت همیشه خدا خونه نبود کامیونش رو خیلی بیشتر از ماها دوست داشت.خواهر بزرگم مینا ازدواج کرده بود شوهرش افسر نیروی دریایی خونشون بندر عباس و تو خونه من و مامانم مونا خواهر کوچیکم که دوسال از من کوچیکتره.مونا دختر خوبی بود سربه زیر چادری و درس خون اما نسبت به سنش هیکل بزرگی داشت سینه های بزرگش با اینکه همیشه حتی تو خونه لباس پوشیده می پوشید خودنمایی میکرد. من اصلا به سکس یا حال کردن با خواهرم فکر نکرده بودم که یک روز تو مدرسه زنگ تفریح چیزی شنیدم که زندگیمو کلا عوض کرد هادی و آرش از سکس خواهر برادری حرف میزدن که پدرمادرشون فهمیده بودن و تا حد کشت زده بودن دختره خودکشی کرده بود اما نمرده بود بعد اینکه دختره حالش بهتر میشه با برادرش از بیمارستان فرار میکنه و حالا همه جا پرشده بود اونم تو شهر ما که شهر بزرگی نبود تو غرب کشور و هر خبری میشد سریعا به گوش همه میرسید.اون روز دیگه نتونستم درس بخونم فکرم همش درگیر بود مگه میشه برادروخواهر چطور تونستن از طرفی یک حس لذت بخش زمانی که به مونا فکر میکردم به سراغم میومد از اون روز به بعد دیگه به مونا بیشتر توجه میکردم به حرکاتش اندامش.اون سال امتحان های خرداد دادیم تموم شد وارد تابستون شدیم پنج تیر ماه بود سر ظهر رفته بودم استخر طبق عادت تابستانه از استخر که اومدم خونه دیدم پدرم اومده رفتم سلام کردم اما با اینکه مدتی بود ندیده بودمش جواب خوبی نداد باسر جوابمو داد یهو دیدم مامانم از اتاق اومد از چشماش معلوم بود گریه کرده پرسیدم چی شده گفتن دامادمون تصادف کرده و پای چپش از دوجا شکسته مینا تو شهر غریب تنهاست میریم چند روز بمونیم اونجا حواست به خونه باشه تا برگردیم و مثل همه مادرا نکات ایمنی رو هزار بار تاکید کرد بر انجام دادنش.خیلی ناراحت بودم تو دلم گفتم خدایا چی میشد مونا نمی رفت باهم میموندیم تو خونه که صدای پدرم بلند شد زن زود باش باید به قطار برسیم تعجب کردم مگه با کامیون نمیخواستن برن پرسیدم پدرم گفت که بار داره برای تبریز مادرت رو میبرم تهران راه آهن با قطار میره گفتم میره مگه مونا نمیاد که مادرم حرف بابامو قطع کرد گفت کجا بیاد پس برای تو کی غذا درست کنه تر وخشکت کنه دعوا نکنین کسی رو میارین خونه تو کونم عروسی شد بلخره راه افتادن و من با عشقم چند روز تنها تنها بودم و حتما دیگه باید کاری میکردم رفتم بیرون قرض گرفتم تاخیری ترامادول سیدنافیل با کلی خوراکی که مونا دوست داشت اومدم خونه گفتم حاضر شو شام بریم بیرون از مهربانی من تعجب کرده بود گفتم باید خوش بگذرونیم از خوشحالی ذوق زده شده بود رفت حاضر شد اومد سر تا پا نگاش کردم گفتم خجالتی نمیکشی با تعجب گفت چرا گفت اینجوری میخوای بیای گفت چه جوری گفتم چادر بنداز اون ور کمی آرایش کن خوشکل شو تیپ بزن از حرفام تعجب کرده بود گفتم مونا من پیش مامان اینا چیزی نمی گفتم اما دوست دارم تیپ بزنی خلاصه تیپ خفنی زد مانتو کوتاه خودم برداشتم رژ رو براش غلیظ کردم سویچ ماشین بابام مخفی میکرد ولی من جاشو بلد بودم آوردم بیرون رفتیم تو شهر ما جای دنج هست روستا تبدیل کردن به مکان گردشگری رفتیم رستوران شام خوردیم بلند شدیم کمی دور زدیم تو جنگل دیدم مونا میترسه دستاشو گرفتم گفتم من اینجام رفتیم کنار رود خونه یهو گفت امیر امشب کلا عوض شدی گفتم نشدم پیش مامان اینا چی بگم وگرنه من دوست دارم آزاد
جواب معاینه پزشکی آبجیم
1400/11/01
#خواهر #بکارت
سلام دوستان من این داستان رو از زبون یکی از دوستان و کاربر خوب شهوانی نوشتم
که برام تعریف کرده بود و بدون کوچکترین تغییر در خاطرات بجز
امیدوارم لذت ببرید:
بی صبرانه منتظر بودیم که دختر خاله نامزدم سحر زنگ بزنه و خبر و جواب معاینه پزشکی خواهرم و مامانم رو بده
من پویا هستم ۲۱ ساله از کرج
و نامزدم سحر ۲۰ ساله از کرج
راستش
داستان اینجوریه که من برادر ندارم و فقط یه خواهر به اسم پگاه دارم
پگاه ۲۸ ساله شه
مجرد و شاغل
با موهای مشکی
و پوست گندمی
و اندام مورد علاقه کص تور کن ها
پگاه اندام حشری کننده ای داره
سینه های سایز ۸۵ و کمی افتاده و شکم صاف صاف و کونی عجیب قلنبه
قلنبگی و طاقچه ای بودنش دوتا دلیل داره
یکی اینکه ارثیه و برده به مامانم
و
دوم اینکه مرتب و با پشتکار هر روز حرکات ورزشی فیتینس انجام میده و خصوصا حرکات بیشتر مربوط به کون رو
کون گنده و پستونای گنده اش با بدن لاغرش یه داف انگشت نما ازش درست کرده
یه بار داشت ورزش میکرد ، دوستش زنگ زده بود متوجه نشده بود، بعد که دوباره زنگ زد و پرسید چرا جواب نمیدی ؟؟؟
گفت داشتم ورزش میکردم…
من تو اتاق ام بودم
اول فکر کردم تلفن خونه ست، بعد گوشی اتاقم رو چک کردم دیدم نه
تلفن خونه رو وصل کردم به لبتاپ ام د مکالمه ها رو خودکار ضبط میکنه
لای در اتاقم رو باز کردم لاشو و گوشم رو تیز کردم
.ببینم با کی حرف میزنه
انگار دوستش میگفت چه حوصله و حالی داری هر شب هرشب ورزش میکنی ؟
پگاه با خنده گفت واسه این که این لامصب رو گنده اش کنم خخخخخخ
دوستش نمیدونم چی گفت
پگاه گفت: ببین همه مردا عاشق کون گنده ان ، کون گنده ضامن آینده یه دختره، ببین اگه من با همین کون یه شوهر پیدا نکردم پشم کص همه بریزه …
اونروز متوجه شدم که چرا مث یه ورزشکاری که میخواد بره المپیک طلا بگیره ، آبجی خانمم هر شب یا صبح زود ورزش میکنه
…
سحر با هام خیلی راحته شاید بیش از حد
هرچی دلش میخواد میگه و ترسی نداره
فحش به خودم که روال عادی صحبت کردن شه و هرچی فحش بار مامانم و پگاه میکنه وقتی تنهاییم
خدایی جلو شون خوب ادا مودبا رو در میاره
خوب از داستان دور شدیم خواستم یکم آشنا شید با من و خانواده ام
من: حالا مطمئنی خانم دکتر همه چی رو به دخترخاله ت میگه ؟
سحر: اره بابا افسانه میگفت بهترین دوستش و از این دختر پاره ها بوده دکتر شده و خیلی پایه ست
من: دختر پاره مگه میتونه پزشکی بخونه ؟؟ پاره خخخخ
سحر: خیلی خر خون بوده ولی قاطی اراذل بوده تو مدرسه
من: الان رسیدن؟ تا جیحون چقدر طول میکشه با مترو؟؟
سحر : وایسا پیام بدم به آبجی جنده ات بیینم کجان؟؟
سحر: شرط ببندیم سر کص پاره آبجی جنده ات؟ جرات داری؟ کونی؟
سحر :چیه ؟ جرات نداری؟ مگه ادعات نمیشه آبجیت دختره و کص اش اوپن نیست ؟ من از روز اول دیدمش فهمیدم چی به چیه
من : چی مثلا؟
سحر: ااا جواب داد لاشی خانم
جووون تو مطب ان نفر بعدی میرن تو
من : ایول…
سحر: مثلا اینکه پستونای قد زن بچه شیرده اش رو که دیدم فهمیدم از بچگی حسابی مالوندنش و میک زدن سینه هاشو انقدر شده
و بازم بگم؟
من: نه بابا ارثیه مال مامانم همین طوری بوده دختر خونه بوده
سحر: گمشو بابا ، کون گنده اش حتما کیر ندیده؟ هان؟؟؟ چاک کص اش که همیشه معلومه همه جا، یعنی این همه سال یکی نکرده جررررش بده؟؟؟
من: ( سکوت )
سحر: زودباش دیگه شرط ببند رو آبجیت اگه به پاکدامنیش اعتقاد داری.
من: نه مطمئنم ولی شرط بندی چیه دیگه
سحر: شرط بندی اجباریه بابا کونی، بخوای نخوای شرط بسته میشه
حالا خودم طی میکنم اصلا
سحر: چیه نترس یه چیزی میگم قنو تو کونت آب شه از خوشحالی
( یکم مکث کرد و چشم
1400/11/01
#خواهر #بکارت
سلام دوستان من این داستان رو از زبون یکی از دوستان و کاربر خوب شهوانی نوشتم
که برام تعریف کرده بود و بدون کوچکترین تغییر در خاطرات بجز
امیدوارم لذت ببرید:
بی صبرانه منتظر بودیم که دختر خاله نامزدم سحر زنگ بزنه و خبر و جواب معاینه پزشکی خواهرم و مامانم رو بده
من پویا هستم ۲۱ ساله از کرج
و نامزدم سحر ۲۰ ساله از کرج
راستش
داستان اینجوریه که من برادر ندارم و فقط یه خواهر به اسم پگاه دارم
پگاه ۲۸ ساله شه
مجرد و شاغل
با موهای مشکی
و پوست گندمی
و اندام مورد علاقه کص تور کن ها
پگاه اندام حشری کننده ای داره
سینه های سایز ۸۵ و کمی افتاده و شکم صاف صاف و کونی عجیب قلنبه
قلنبگی و طاقچه ای بودنش دوتا دلیل داره
یکی اینکه ارثیه و برده به مامانم
و
دوم اینکه مرتب و با پشتکار هر روز حرکات ورزشی فیتینس انجام میده و خصوصا حرکات بیشتر مربوط به کون رو
کون گنده و پستونای گنده اش با بدن لاغرش یه داف انگشت نما ازش درست کرده
یه بار داشت ورزش میکرد ، دوستش زنگ زده بود متوجه نشده بود، بعد که دوباره زنگ زد و پرسید چرا جواب نمیدی ؟؟؟
گفت داشتم ورزش میکردم…
من تو اتاق ام بودم
اول فکر کردم تلفن خونه ست، بعد گوشی اتاقم رو چک کردم دیدم نه
تلفن خونه رو وصل کردم به لبتاپ ام د مکالمه ها رو خودکار ضبط میکنه
لای در اتاقم رو باز کردم لاشو و گوشم رو تیز کردم
.ببینم با کی حرف میزنه
انگار دوستش میگفت چه حوصله و حالی داری هر شب هرشب ورزش میکنی ؟
پگاه با خنده گفت واسه این که این لامصب رو گنده اش کنم خخخخخخ
دوستش نمیدونم چی گفت
پگاه گفت: ببین همه مردا عاشق کون گنده ان ، کون گنده ضامن آینده یه دختره، ببین اگه من با همین کون یه شوهر پیدا نکردم پشم کص همه بریزه …
اونروز متوجه شدم که چرا مث یه ورزشکاری که میخواد بره المپیک طلا بگیره ، آبجی خانمم هر شب یا صبح زود ورزش میکنه
…
سحر با هام خیلی راحته شاید بیش از حد
هرچی دلش میخواد میگه و ترسی نداره
فحش به خودم که روال عادی صحبت کردن شه و هرچی فحش بار مامانم و پگاه میکنه وقتی تنهاییم
خدایی جلو شون خوب ادا مودبا رو در میاره
خوب از داستان دور شدیم خواستم یکم آشنا شید با من و خانواده ام
من: حالا مطمئنی خانم دکتر همه چی رو به دخترخاله ت میگه ؟
سحر: اره بابا افسانه میگفت بهترین دوستش و از این دختر پاره ها بوده دکتر شده و خیلی پایه ست
من: دختر پاره مگه میتونه پزشکی بخونه ؟؟ پاره خخخخ
سحر: خیلی خر خون بوده ولی قاطی اراذل بوده تو مدرسه
من: الان رسیدن؟ تا جیحون چقدر طول میکشه با مترو؟؟
سحر : وایسا پیام بدم به آبجی جنده ات بیینم کجان؟؟
سحر: شرط ببندیم سر کص پاره آبجی جنده ات؟ جرات داری؟ کونی؟
سحر :چیه ؟ جرات نداری؟ مگه ادعات نمیشه آبجیت دختره و کص اش اوپن نیست ؟ من از روز اول دیدمش فهمیدم چی به چیه
من : چی مثلا؟
سحر: ااا جواب داد لاشی خانم
جووون تو مطب ان نفر بعدی میرن تو
من : ایول…
سحر: مثلا اینکه پستونای قد زن بچه شیرده اش رو که دیدم فهمیدم از بچگی حسابی مالوندنش و میک زدن سینه هاشو انقدر شده
و بازم بگم؟
من: نه بابا ارثیه مال مامانم همین طوری بوده دختر خونه بوده
سحر: گمشو بابا ، کون گنده اش حتما کیر ندیده؟ هان؟؟؟ چاک کص اش که همیشه معلومه همه جا، یعنی این همه سال یکی نکرده جررررش بده؟؟؟
من: ( سکوت )
سحر: زودباش دیگه شرط ببند رو آبجیت اگه به پاکدامنیش اعتقاد داری.
من: نه مطمئنم ولی شرط بندی چیه دیگه
سحر: شرط بندی اجباریه بابا کونی، بخوای نخوای شرط بسته میشه
حالا خودم طی میکنم اصلا
سحر: چیه نترس یه چیزی میگم قنو تو کونت آب شه از خوشحالی
( یکم مکث کرد و چشم