داستانکده شبانه
18K subscribers
75 photos
6 videos
143 links
Download Telegram
مدرسه قدیمی
1402/05/28
#دوست_پسر

سلام من صحرا هستم میخوام یه داستانی رو تعریف کنم (واقعیت)
من با پسری آشنا شدم به اسم هادی . درکل رفیق بودیم و هیچی بین ما نبود فقط دوستای صمیمی . یک روز می‌خواستیم بریم بیرون چون حوصلمون سر رفته بود .هادی بهم پیام داد گفت بیا بریم بیرون گفتم کجا بریم جای نیست اینجا گفتش بریم سمت مدرسه خرابه گفتم باشه فقط حواست باشه یه وقت کسی مارو نبینه باهم گفت خیالت راحت …مدرسه خرابه کلا چند دقیقه راه بود و فاصله داشت پیاده رفتم رسیدم اون از من جلو تر رسیده بود سیگارو و یه مقدار خوراکی هم گرفته بودیم چند تیکه آجر هم بود نشستیم رو اونا و شروع کردیم حرف زدن و سیگار کشیدن و بعد من دستشوییم گرفت بعد ۴۰ دقیقه رفتم یه جای دیگه بشینمو خودمو خالی کنم یه حالت دیوار طور بود رفتم اون ور دیوار و نشستمو داشتم جیش میکردم هادی انگار وسوسه شده بود و اومد اونور دیوار وایساد و از بغله دیوار منو دید میزد لباسامو پوشیدم و اومدم که دوباره برم پیشش اون لباسشو کشیده بود پایین و داشت جق میزد شوکه شدم و خجالت زده سریع رومو اونور کردم اون هم سریع لباسشو بست و یه خورده خندید گفت ببخشید صحرا دست خودم نبود دلم خواست گفتم ببند دهنتو بیشعور حداقل می‌رفتی یه جا دیگه
گفتم من میخوام برم حالمو بهم زدی گفت کجا گفتم میخوام برم خونه گفتم دیگه نبینمت همین که خواستم برم دستمو پیچوند گفتم ولم کن گفت میدونم کاری بدی کردم لطفاً ناراحت نشو (با اصرار شدید) گفتم ولم کن در آخر دستمو برد پشت سرم چسبوندتم به دیوار گفتم بزار برم دهنتو سرویس میکنم بعد با پاهاش پامو قفل کرد تا نتونم اکنون بخورم هرکاری کردم دستامو ول نکرد با یه دستش دکمه های لباسمو باز کرد و سوتینمو در اورد خیلی عصبانی بودم میخواستم از وسط دو تیکش کنم و بعد بهم گفت عجب چیزی هستی تو … ولی هادی هیچ وقت در مورد سکس یا حرفی از علایق به رابطه جنسی نمی‌زد و همیشه پسر خوبی بود و همیشه باهم چت میکردیم نمیدونم چی اونو تحریک کرد… آنقدر دستو پا زدم فایده نداشت خسته شدم سوتینمو باز کرد و سرشو بین سینه هامو فشار داد یه خورده حشری شدم بعد شروع کرد به میک زدن سینه هام منم دیگه جون برای حرکت نداشتم کاری نکردم سینمو با یه لطافتی میخورد که نمی‌دونستم چیکار کنم بعد با اون یکی دستش کسمو از رو شلوار مالید یه ۴ دقیقه همین کارو کرد و من کامل شورتم خیس شد دیگه کاری نکردم خیلی حشری بودم هی با خودم میگفتم کاره اشتباهی دارم انجام میدم یا نه بعد خواست ازم لب بگیره صورتمو به سمت دیوار بردم هی میخواستم لبمو نبوسه هی شروع کرد به بوس کردن لب منم دیگه تحمل نکردم لبشو بوسیدم و اون بعدش یواش لبمو گاز گرفت و بعد لب گرفت باهام خیلی حشریم کرد و شروع کردم به لب گرفتن و مالیدن سینم دیگه کاری انجام ندادم دکمه شلوارمو باز کرد و کل لباسامو در اورد بجز شورتم یه نگاه بهم کرد و گفت خیلی تو جذابی صحرا دیگه تحمل این همه زمانی که باهم بودیم رو نداشتم واقعا میخواستم احساست کنم بعد شلوارشو و شورتشو در اورد … خیلی کیر بزرگی داشت منم هی با خودم خیلی فکر میکردم نکنه اتفاقی بیفته نکنه کسی مرو به ببینه تو این وضع همش میترسیدم و بعد با کیرش به شورتم فشار می‌آورد منم خیلی خیس شده بودم هی عقب جلو میکرد بعد گفت داگی شو منم یکی از پوزیشن های مورد علاقم بود با یکم تردید داگی شدم رو زمین همینطور به فشار دادن ادامه داد و شورتمم کشید پایین و با تف سولاخ کونمو میمالید دیگه آب از در کصم آویزون شده بود بعد سرشو کرد داخل زیادی درد گفت ولی بعدش هی درش آورد هی داخلم کرد بهم گفت آماده ای چیزی نگفتم اونم ادامه نداد آر
س ک س

1399/10/14

#دوست_پسر

کص لیسی تو ساختمون نیمه ساخت

سلام من مینو ام 17 سالمه یه دختر خیلی شهوتی ک با هر چیزی سریع داغ میشم . ماجرای من برمیگرده به سال گذشته . ک با یه اقای جذابی وارد رابطه شدم اسمش حمید و سنش 29 بود . دو سال بود حمید دنبال من بود تا اینکه قبول کردم . خلاصه قرار شد یه روز برم پیشش تو یه ساختمون نیمه کاره نزدیک خونمون .نیم ساعت قبل مدرسه رفتم داخل ساختمون .حمید از قبل یکی از اتاقای یکی از واحد هارو فرش انداخته و گرمش کرده بود . از شب قبل گفته بود ک سوتین نپوشم منم به حرفش گوش داده بودم . چون وقت زیادی نداشتیم تا رسیدم حمید لباساشو دراورد منم فقط مقنعه و مانتومو در اوردم و رفتم تو بغلش . همه وجودم غرق لذت بود لبامو انقدر محکم خورد ک لبم ورم کرد و کبود شد سینه هامو میمالید با اینکه سینه های خیییلی بزرگی ندارم ولی خیلی خوش فرم و سفیدن . گردنمو میخورد و لیس میزد منم خیسه خیس شده بود منو چسبوند به دیوارو شلوارو شرتمو کشید پایین و یه جووون گفت و شروع کرد به خوردن کصم خییلییی خوب بود ناخودآگاه آه و ناله میکردم بعد رو زمین خوابید و گفت بیا بشین رو صورتم منم رفتم کصمو دقیقا گزاشتم رو دهنش زبونشو میکشید رو کصم . یهو دستاشو گذاشت رو کمرمو بلند شد حالا من پشتم رو زمین بود و پاهام رو شونه های حمید خیلییی خوب میخورد کصمو میک میزد انقدر خورد ک ارضا شدم بعدش دوباره لب گرفتیمو چون دیرم شده بود لباسامونو پوشیدیم .. ولی منو حمید هنوزم تو کف همیم من ک هر وقت بهش فکر میکنم کصم خیس میشه
نوشته: بینام
#پایان
@dastankadhi
حالش رو گرفتم
1400/05/28

#خیانت #دوست_پسر

سلام به همه، اولین باره که دارم داستان مینویسم پس اگه جائی مشکلی داشت به بزرگی کیرهای خوشگلتون ببخشید.
یه مدت میشد با سعید آشنا شده بودم، پسر خوش تیپ و مهربونی بود، با هم زیاد بیرون میرفتیم و همین که فرصت پیدا میکرد شیطنت هاش شروع میشد…
یه روز پنجشنبه بود گفت فردا بیا بریم باغمون بیرون از شهر، صبح میریم عصر برمیگردیم، اونجا هیچکسی نیست و میتونیم تنها باشیم و اگه تو راضی باشی با هم برای اولین بار سکس کنیم، اول تردید کردم ولی بعدش راضی شدم.
شب رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم، صبح جمعه آرایش کردم و یه شلوارک تنگ که تا روی ساق پام بود با یه تاپ زرد که تا بالای نافم بود رو با یه مانتو جلو باز پوشیدم، یه شال زرد هم سرم کردم ولی سوتین نبستم چون میدونستم سعید دوست نداره.
ساعت 10 اومد دنبالم و تو ماشین یه لب از گرفت و سینه هام رو از زیر تاپ بوسید و حرکت کردیم، تو راه یه عالمه هله هوله و میوه با 8 تا کاندم خرید، شک کردم که چرا اینهمه کاندم خریده؟! آخه مگه نهایتاً از 2 تا بیشتر لازم میشه؟ ولی به روی خودم نیاوردم، وقتی رسیدیم باغ دیدم یه ماشین دیگه هم هست به سعید گفتم کس دیگه ای هم هست که گفت ماشین بابامه، یه روز اومده بودیم ویلا که خراب شد و بابام همینجا گذاشت تا یه روز بیاد درستش کنه
منو بغل کرد و تا داخل سالن ازم لب گرفت، بهش گفتم بیا اول بریم یکم شنا کنیم ولی قبول نکرد، تو سالن یه تختخواب بزرگ بود و منو برد انداخت رو اون و اومد روم، دست راستش رو گذاشته کنار سرم و دست چپش رو برد داخل شلوارکم و داشت با کسم بازی میکرد و هراز چند گاهی انگشتاش داخل میبرد، خودشم هم ازم لب میگرفت و زیر گردنم رو میبوسید، بعد از چند دقیقه تاپم رو درآورد و افتاد به جون سینه هام، با یه دستش یه سینم رو گرفته بود و اون یکی رو میخورد و بعد عوض میکرد، من هم تیشرتش رو درآوردم
تو تحریک کردنم خیلی حرفه ای بود، خیلی داشت حال میداد بهم، تو اوج لذت بودم که یه دفعه چشمام رو باز کردم و دو تا پسر لخت کنار تخت دیدم که کیرشون رو دستشون گرفته بودند، یه جیغ کشیدم که سعید متوجه اومدن اون دو تا شد و از روم بلند شد، به سعید گفتم اینا کین؟! اینجا چی میخوان؟! سعید گفت اینا رامین و رضا هستن من گفتم بیان تا از تیکه ای مثل تو فیض ببرن
با عصبانیت گفتم مگه من جندم که دو نفر رو آوردی تا ازم فیض ببرن آشغال، سعید یه قهقه زد و به اون دو تا گفت شما مشغول شید تا من برم از تو ماشین خریدارو بیارم، هردوشون اومدم دو طرفم خوابیدند رامین سمت چپم بود و با دست چپش داشت با کسم بازی میکرد و به زور ازم لب میگرفت و رضا هم سمت راستم بود و داشت سینه هام رو میخورد و منم داشتم جیغ میکشیدم و تلاش میکردم از دستشون فرار کنم ولی نمیشد که نمیشد، یه دفعه یه فکری به سرم زد با خودم گفتم باید حال این سعید بی شرف رو بگیرم، از اعتماد من سوء استفاده کرده و منو آورده اینجا و زیر این دو تا انداخته و الآن هم خودش میاد و سه نفری …
به هر دوشون گفتم یه لحظه صبر کنین کار دارم، با تعجب نگام کردن و گفتند چی میخوای؟ گفتم ببینید سعید منو گول زد من بهش اعتماد کرده بودم ولی اون منو تو این حال گذاشت، الآنم من اصلاً اینجوری راحت نیستم و وقتی هم راحت نباشم نه شما میتونید لذت ببرید و نه من، گفتن پس میخوای چیکار کنیم؟ گفتم شما دو نفرید و از پس سعید بر میایید بگیریدش به یه صندلی ببندینش تا با حسرت ما رو نگاه کنه و هیچ کاری نتونه انجام بده، من تجربه سکس سه نفره رو ندارم ولی خیلی دوست دارم انجامش بدم، اگه کمکم کنید حال سعید رو بگیرم باهاتون همکاری میکنم تا هم من
س ک س

1399/10/14

#دوست_پسر

کص لیسی تو ساختمون نیمه ساخت

سلام من مینو ام 17 سالمه یه دختر خیلی شهوتی ک با هر چیزی سریع داغ میشم . ماجرای من برمیگرده به سال گذشته . ک با یه اقای جذابی وارد رابطه شدم اسمش حمید و سنش 29 بود . دو سال بود حمید دنبال من بود تا اینکه قبول کردم . خلاصه قرار شد یه روز برم پیشش تو یه ساختمون نیمه کاره نزدیک خونمون .نیم ساعت قبل مدرسه رفتم داخل ساختمون .حمید از قبل یکی از اتاقای یکی از واحد هارو فرش انداخته و گرمش کرده بود . از شب قبل گفته بود ک سوتین نپوشم منم به حرفش گوش داده بودم . چون وقت زیادی نداشتیم تا رسیدم حمید لباساشو دراورد منم فقط مقنعه و مانتومو در اوردم و رفتم تو بغلش . همه وجودم غرق لذت بود لبامو انقدر محکم خورد ک لبم ورم کرد و کبود شد سینه هامو میمالید با اینکه سینه های خیییلی بزرگی ندارم ولی خیلی خوش فرم و سفیدن . گردنمو میخورد و لیس میزد منم خیسه خیس شده بود منو چسبوند به دیوارو شلوارو شرتمو کشید پایین و یه جووون گفت و شروع کرد به خوردن کصم خییلییی خوب بود ناخودآگاه آه و ناله میکردم بعد رو زمین خوابید و گفت بیا بشین رو صورتم منم رفتم کصمو دقیقا گزاشتم رو دهنش زبونشو میکشید رو کصم . یهو دستاشو گذاشت رو کمرمو بلند شد حالا من پشتم رو زمین بود و پاهام رو شونه های حمید خیلییی خوب میخورد کصمو میک میزد انقدر خورد ک ارضا شدم بعدش دوباره لب گرفتیمو چون دیرم شده بود لباسامونو پوشیدیم .. ولی منو حمید هنوزم تو کف همیم من ک هر وقت بهش فکر میکنم کصم خیس میشه
نوشته: بینام
#پایان
@dastankadhi
حریم دوستانه
1401/01/14

#سفر #دوست_پسر #

یک هفته بود پامو از خونه بیرون نذاشته بودم افسرده شده بودم ، کسی که همیشه همه از سر و صدا و شیطنتاش شاکی بودن ، نمیتونم بگم شکست عشقی خورده بودم چون خودم با محمد کات کردم اونم به خاطر این که واقعا دوسش نداشتم حتی دیگه حوصله شو نداشتم ولی عادت کرده بودم به هر روز دیدنش و بیرون رفتن باهاش ، لپتاپ رو روشن کردم که برای بار صدم سریال فرندز رو ببینم شاید یکم از این حال و هوا در بیام که گوشیم زنگ خورد
لیلا بود ، گفت کجایی خوشگل خانوم نبینم غم دوری یار پر پرت کرده باشه
گفتم لیلا حوصله ندارم سر به سرم نذار ، گفت پاشو آماده با علی میایم دنبالت میخواد بهمون شیرینی قبولی طرحشو بده
دیدم از خونه نشستن که بهتره گفتم باشه
نیم ساعت بعدش اومدن دنبالم ، نشستم تو ماشین و باهاشون دست دادم ، لیلا و علی یه ماه بود که عقد کرده بودن خیلی واسشون خوشحال بودم به هم که نگاه میکردن عشق میپاشید بیرون از سر و کله شون ، گفتم شادوماد مبارک باشه ، لیلا گفت پشت هر مرد موفقی یه شیر زن هست که اگه موفق نشه دهنشو سرویس کنه ، علی خندید و رو به من گفت ممنون ، لیلا بهت گفت که تنها نیستیم ؟
گفتم نه دیگه کی هست ؟
گفت سعید و مهران و خانومش
همکاراش بودن ، مهران و زنشو دیده بودم ولی سعید رو فقط اسمشو شنیده بودم لیلا هر بار که باهاش میرفتن بیرون از شیرین کاریاش میگفت واسم
سر تکون دادم و گفتم اوکی
رفتیم داخل رستوران مهران و زنش اومده بودن باهاشون سلام و علیک کردیم و مشغول حرف زدن شدیم که سعید اومد ، تا نزدیک میز شد یهو همه با هم اووووووو بابا خوش تیپ
یه تعظیم نمایشی کرد و خندید و سلام و احوال پرسی کرد
لیلا معرفی کرد : آقا سعید که معرف حضور هست ایشونم هستی خانوم رفیق شفیق بنده ، باهام دست داد گفت خوشبختم
مهران گفت نمردیم و کت شلوار تن تو دیدیم
سعید گفت از بالا دستور رسید بعدم مظلوم به لیلا و محمد نگاه کرد
خندم گرفت از قیافش
لیلا گفت چرا دیر اومدی ؟ یهو با هیجان شروع کردن تعریف کردن :
آخ نگم براتون ، دکتر واسم پینی سیلین نوشته بود رفتم درمانگاه بزنم
دختر تزریقاتیه فک کنم تازه کار بود اومد آب مقطر رو با سرنگ بریزه تو شیشه پینی سیلین سوزن در رفت آب مقطر پاشید تو صورت خودش و باسن من ، گفتم یا خدا این بلد نیست من باید پای چپمو ندید بگیرم ، خلاصه یه سرنگ دیگه برداشت آماده کرد با دست لرزون گفت بسم الله الرحمن الرحیم ، منم ترسیدم گفتم اشهد ان لا اله الا الله ، همه خندیدیم ، لیلا گفت چی شد ؟ خوب زد ؟
گفت نه بابا هی میومد بزنه یاد اشهد خوندن من می افتاد خندش میگرفت ، آخرم رفت یکی دیگه رو صدا کرد اومد زد وگرنه الان با ویلچر در خدمت بودم اینجا
انقد با نمک داشت اینا رو تعریف میکرد ک همه از خنده روده بر شده بودیم
سالن دار اومد که سفارش بگیره ، سعید گفت من فلافل با قارچ و پنیر دو نونه میخوام ، سالن دار یه خنده معذب کرد و به بقیه نگاه کرد ، مهران گفت دنگ نمیخواد بدیا مهمون محمدیم ، گفت خب زودتر بگو دیگه ، بعد لحنشو عوض کرد و خیلی شیک به سالن دار گفت من یه پرس شیشلیگ نوشابه کوکا قوطی یه دونه زیتون پرورده و یه ماست بورانی بعدم دستمال روی میز رو برداشت پهن کرد رو پاش ، انقد خندیده بودم ک از چشمام اشک میومد پاشدم برم دستشویی ببینم آرایشمو درست کنم ک لیلا هم باهام اومد ، گفت خوبی ؟
گفتم اره بابا انقد خندیدم آرایشم همه خراب شد ، خیلی با نمکه این پسره
گفت : نه بابا ؟ خوشت اومد ؟ چه سریع کردی
خندیدم و حرفی نزدم
ولی واقعا ازش خوشم اومده بود ، هم با نمک بود هم خوش تیپ و قیافه بود ، یکم لاغر بود ولی کتشو که در آورد
تسخیر
1401/03/30

#دانشجویی #اجتماعی #دوست_پسر

تسخیر
یه دختر ساده شهرستانی بودم. قیافه ام بد نبود . قدبلند بودم و اسمم شادی.
تا بیست و دو سالگی دوست پسر جدی نداشتم و سکس رو تجربه نکرده بودم.
تا اینکه یه مرد 30 ساله رو دیدم که خیلی کم دانشگاه میومد. باهاش آشنا شدم.خوش تیپ وخوش صحبت و جنتلمن بود . شاغل بود و از تهران میومد که ارشد بخونه. شغل خوبی داشت و وضع زندگیش خوب بود. احساس کردم با همه مردها فرق داره . رابطمون جدی شد با این وجود بازهم باهاش سکس نداشتم،البته بغل و بوس داشتیم اون هم با ترس و بی اعتمادی. بعد از 6 ماه بهم گفت که دوست داره باهام ازدواج کنه و قصدش ازدواجه و دنبال دختر پاک و ساده ای مثل من می گشته. قبل از اون چند تا خواستگار دیگه داشتم که هیچکدوم خوب نبودند. وقتی مطمین شدم جدیه به خانواده ام گفتم. خلاصه اون مرد که اسمش نادر بود خواستگاریم اومد . خانوادم ازش خوششون اومد،خودمم دوستش داشتم هرچند عاشقش نبودم، به هر حال به نظرم مورد مناسبی بود .راستش دوست داشتم ازدواج کنم و قبول کردم. زود عقد کردیم و قرار شد درسمون که تموم شد بریم سر خونه زندگیمون. نادر فقط پایان نامه اش مونده بود و منم نزدیک 25 واحدم مونده بود. نادر زود از پایان نامه اش دفاع کرد و درسش تموم شد اما درس خوندن برای من خیلی سخت شده بود و بالاخره با بدبختی تمومش کردم.
برای زندگی اومدیم تهران . بعد از عقد یخم باز شد و بدون ترس و احساس های بد باهاش سکس می کردم. تجربه نداشتم و سکس با نادر لذت و هیجان زیادی برام داشت . بعد از عروسی و شروع زندگی دونفرمون احساس کردم نادر مثل قبل تو سکس خوب و فعال نیست. من که توی زندگیم فقط اونو دیده بودم توقع سکسیم روز به روز بیشتر می شد ولی اون برعکسِ من بی میل تر می شد.
بالاخره موضوع رو بهش گفتم. یه کم مِن و مِن کرد و بهونه آورد و آخرش گفت “نگران نباش. درستش می کنیم”
من دیگه شبا به طرفش نمی رفتم ،بعد از چند شب توی یه آخر هفته اون به طرفم اومد وباهام عشقبازی کرد.از اینکه دوباره آغوشش رو به دست آورده بودم خیلی خوشحال بودم.
وسط عشقبازی بهم گفت بیا سکسمونو هیجانی تر کنیم. پرسیدم چطور؟ گفت بهت میگم. اون شب سکسمون بهتر از قبل بود ولی من فکرم درگیر شده بود.نمی دونستم منظورش چیه و چیکار باید بکنیم.
فرداش منو صدا کرد و یه فیلم از توی موبایلش پلی کرد . توی فیلم یه زن با آرایش غلیظ و کلی تتو یه مردی رو لخت می کرد و آلت مرده رو تو دستش می گرفت و می خورد بعد می نشست رو مرده و سر و صدای مرده بلند می شد و زنه هم با خودش هم با مرده ور می رفت. با تعجب پرسیدم :اینجوری دوست داری؟ یعنی می خوای من اینجوری باشم؟ اینها فاحشه ان …اینم فقط فیلمه برای تحریک کردن آدما .
نادر خودشو جمع کرد و گفت :نه . منظورم اینه که زن هم توی سکس باید فعال باشه . هر دو باید همدیگه رو تحریک کنن.
من دوباره گفتم :آخه اینا فاحشه ان . اگه تو زن اینطوری دوس داری چرا می گفتی دنبال دختر ساده مثل من بودی؟
دستشو انداخت دور سینه ام و گفت : چه اشکال داره تو فاحشه من باشی؟ مگه میخوایم فیلممونو پخش کنیم؟ مگه میخوایم بریم با بقیه هم سکس کنیم؟منم فاحشه توام.چه اشکال داره تو خونه خودمون فقط فاحشه همدیگه باشیم؟
دستشو کنار زدم. باور نمی کردم نادر شوهر جنتلمن من که به خاطر سادگیم باهام ازدواج کرده ازم توقع داشته باشه مثل فاحشه ها رفتار کنم.
چند روز اعصابم خورد بود و بهش اعتنا نمی کردم نادر هم بعد از چند روز که می خواست از دلم دراره لج کرد و رفت تو قیافه و خیلی سرد شدیم و تک و توک با هم حرف می زدیم. دو سه هفته گذشت و ما همونطور نیمه قهر بودیم. یه فکرم این ب
تجربه مزخرف
1401/04/01

#سواستفاده #تهدید #دوست_پسر

حقیقتا روایتی که می‌خوام بنویسم جنبه جنسی نداره فقط تصمیم گرفتم اینجا بنویسم چون مخاطب های این سایت سکس بخشی از زندگیشونه یا حتی جق زدن!
راستیتش من دوتا تجربه بد از رابطه سمی با دو نفر داشتم و بعد از یه سال وارد رابطه با یه نفر شدم.میترسیدم که باز مثل قبل باشه و اذیت بشم.بعد از یه مدتی مشخص شد حتی از اون رابطه ها هم بدتره و پسره از سکسمون بدون رضایت من فیلم گرفته و وقتی باهاش کات کردم زنگ زد و این موضوع رو مطرح کرد و گفت اگر دوباره باهاش سکس نکنم پخش می‌کنه.چه پخش بکنه یا نکنه برام مهم نیست. بیشعوری خودشو می‌رسونه اما این مهمه که کلی از خودش تعریف میکرد و خودشو سطح بالا میدونست ولی کار به این زشتی رو کرد و بدون رضایت من فیلم گرفت
همین کارش و تهدید کردنا شاید به اون حس قدرت بده ولی منو از خودم متنفر می‌کنه و به من آسیب میزنه.شرایط روحیم داغونه و با اینکه می‌دونه از قبل هم افسردگی داشتم و حالم خوب نبود هنوز آزارم میده .اینکه از اعتماد آدم سواستفاده بشه وحشتناک ترین اتفاقیه که می‌تونه بیوفته. رابطه منو با دوستام خراب کرد تنها تر از قبلم کرد
حالا من موندم و شرایط روحی داغون و تنفر بیشترم از آدما
خواهشاً تو روابطتتون یه ذره شعور داشته باشید اینکارا شاید برای شما حس خوبی داشته باشه و حس قدرت کنید ولی حال بقیه رو از خودتون بهم میزنید و باعث میشین طرف روز به روز ناراحت تر و افسرده تر بشه.
نوشته: ارغوان
@dastankadhi
س ک س

1399/10/14

#دوست_پسر

کص لیسی تو ساختمون نیمه ساخت

سلام من مینو ام 17 سالمه یه دختر خیلی شهوتی ک با هر چیزی سریع داغ میشم . ماجرای من برمیگرده به سال گذشته . ک با یه اقای جذابی وارد رابطه شدم اسمش حمید و سنش 29 بود . دو سال بود حمید دنبال من بود تا اینکه قبول کردم . خلاصه قرار شد یه روز برم پیشش تو یه ساختمون نیمه کاره نزدیک خونمون .نیم ساعت قبل مدرسه رفتم داخل ساختمون .حمید از قبل یکی از اتاقای یکی از واحد هارو فرش انداخته و گرمش کرده بود . از شب قبل گفته بود ک سوتین نپوشم منم به حرفش گوش داده بودم . چون وقت زیادی نداشتیم تا رسیدم حمید لباساشو دراورد منم فقط مقنعه و مانتومو در اوردم و رفتم تو بغلش . همه وجودم غرق لذت بود لبامو انقدر محکم خورد ک لبم ورم کرد و کبود شد سینه هامو میمالید با اینکه سینه های خیییلی بزرگی ندارم ولی خیلی خوش فرم و سفیدن . گردنمو میخورد و لیس میزد منم خیسه خیس شده بود منو چسبوند به دیوارو شلوارو شرتمو کشید پایین و یه جووون گفت و شروع کرد به خوردن کصم خییلییی خوب بود ناخودآگاه آه و ناله میکردم بعد رو زمین خوابید و گفت بیا بشین رو صورتم منم رفتم کصمو دقیقا گزاشتم رو دهنش زبونشو میکشید رو کصم . یهو دستاشو گذاشت رو کمرمو بلند شد حالا من پشتم رو زمین بود و پاهام رو شونه های حمید خیلییی خوب میخورد کصمو میک میزد انقدر خورد ک ارضا شدم بعدش دوباره لب گرفتیمو چون دیرم شده بود لباسامونو پوشیدیم .. ولی منو حمید هنوزم تو کف همیم من ک هر وقت بهش فکر میکنم کصم خیس میشه
نوشته: بینام
#پایان
@dastankadhi