داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
معجزه عشق
1400/10/01

#پسر_دایی #دختر_عمه #عاشقی

سلام
داستانی زیبا از یکی از دوستان شنیدم که میخوام بجای اون بنویسمش
خانواده ام اسممو ثریا گذاشتن، فرزند چهارم و دختر چهارم خانواده
رویام ی پسر شارلاتان بود ولی توی سن 21سالگی ی ازدواج عاقلانه با ی مرد کارمند داشتم هر چند خواستگارای خیلی بهتری داشتم ولی قسمتم این بود
سه سال از ازدواجمون گذشت از بچه خبری نشد
پیگیر شدیم مشکل از من بود پس شروع کردیم به دارو و درمان کردن ولی موثر نبود
دوازده سال از زندگیمون گذشت بنا به بیماری مجبور شدم رحممو در بیارم
توی همین روزا هم بابام به رحمت خدا رفت
شوهرم عمیقاً دوستم داشت
دو سه سال بعد شوخی‌های زن دوم شروع شد و همینجوری زیاد تر شد
منم موافق بودم ولی به شرط طلاق من
چهل و یک سالم شد که مادرم مرد
سه سال بعد زن پنهانی شوهرم حامله شد و خیلی زود در سن 44سالگی طلاق گرفتم تنها کسم ی دایی بود که با ارث پدریم و حق طلاقم ی خونه برام خرید و به اجاره داد و منو سوئیت بالای خونه خودش که قبل من پاتوق خودشو دوستاش بود نشوند که من تنها زندگی نکنم
دایی دوتا پسر بنام سجاد و سعید داشت که سجاد متاهل بود و شهر دیگه زندگی میکرد سعید ی جوون 21ساله که تازه از سربازی اومده بود
سعید رو خیلی دوست داشتم چون خیلی شیطون بود
شش ماه بعد نشستنم بالای خونه داییم ی روز داییم ازم خواست سعید رو نصیحت کنم که سیگار نکشه (دوستان توجه کنید که ثریا به قدری سرخ و سفید و خوش هیکله بعید میدونم مردی بدون نظر از کنارش رد بشه
اینو من که ی زنم دارم میگم واقعاً ی زن تمام عیاره از هر لحاظ)
منم بر حسب دلسوزی زنگ زدم سعید که برا شب باهاش وعده گذاشتم که بیاد ببینمش
شب شد و سعید اومد بالا به دلیل اختلاف سن بهم میگه عمه
_سلام عمه جون
+سلام سعید جان، بیا بشین
بعد از احوالپرسی و خوش و بش شروع کردم به نصیحت که اول سعی کرد انکار کنه ولی دید جای انکار نیست خجالت کشید ولی گفت که نمیتونه ترک کنه
که بعد از جمع بندی که کردیم قرار شد چند وقت با من قیلیون بکشه تا هوای سیگار از سرش بپره
بعد از طلاقم و این حجم از مشکلات خودم زیاد روحیه خوبی نداشتم ولی بخاطر سعید و داییم خودمو فدا کردم
باهم رفتیم پایین و نتیجه رو به داییم گزارش دادم قرار شد فردا قبل اینکه بره بیرون من بکشونمش بالا و با قیلیون سرگرمش کنم
فردا همین شد و کشوندمش بالا تا شب ازش پذیرایی کردم که ی وقت نره بیرون و دیر وقت بود که رفت پایین و من خوشحال که نتیجه گرفتم
فرداش از خواب پا شدم که پیام نصف شبشو دیدم که نوشته بیداری
زنگ زدم اومد بالا که گفت دیشب وسوسه شدم و وقتی جواب ندادی رفتم سیگار کشیدم
خیلی حالم خراب شد که زحمتم به باد رفته پس دوباره براش قیلیون چاق کردم و تا شب نزاشتم بره بیرون تمام این مدت با لباس خونگی جلوش بودم و با روسری
پس موقع خواب شد ازش خواستم بمونه که اگه وسوسه شد بره قیلیون چاق کنه
منم تشکش رو پهن کردم و خودم دومتر اونطرف تر تشک انداختم و لباسای راحتیمو پوشیدم گرفتم خوابیدم ی ساعت بعدش بود صدای قیلیونش بیدارم کرد دوباره ی ساعت بعد چش باز کردم دیدم نشسته رو به من داره نگام میکنه، خودمو یکم جمع و جور کردم دوباره خوابیدم
فرداش پا شدم سعید خواب بود کسل بودم رفتم حموم و اومدم که سعید بیدار شده بود سرم خیس بود سشوار کشیدم بعد سفره پهن کردم صبحونه خوردیم نیم ساعت بعد مشغول چاق کردن قیلیون شد منم ی کم کشیدم که ازش خواستم که با پا بره روی کمرم و قلنجمو بشکونه که پیشنهاد داد بزار سر پا بشکونم دقیق نمیدونستم منظورش چطوریه
ازم خواست دستامو دور گردنم حلقه کنم و رفت پشت سرم دستشو انداخت دور دستام و بغلم کرد فورا ا