سکس با بیتا
1400/05/20
#آنال #زن_مطلقه
از وقتی زن پسر خالم شد تو کفش بودم…من اونموقع 15-16سالم بود بسیار هوسی…چشم اینو گرفته بود…راستش چند باری هم خواستم ب بهانه های مختلف بهش نزدیک بشم …اون ازم چهار سالی بزرگتر بود …ی جواریی هم میترسیدم از واکنشش که نمیدونستم چیه …خلاصه ما اونموقع تا شونه کردن موهاش بیشتر نتونستم پیش برم …روزها گذشت هر چند وقت یک بار میدیدمش گذری…تا اینکه بعد سالها اونو تو بیمارستان دیدم …اونموقع شاید 34-35شده بودم…خلاصه بعد کلی صحبت و خبر گرفتن متوجه شدم 5ساله از این فامیل ما جدا شده همینطور تو بیمارستان صحبت میکردیم که ب بهانه ایی شمارشو گرفتم…اوووف مردم زنده شدم…خلاصه اینکه دیدار اونروز باعث این شد که بخوایم رفت و امد کنیم …من جدا زندگی میکردم …اونم خونه مادرش بود مادرشم بنده خدا خیلی پیر بود و زن خیلی مهربونی بود…بعد از چند ماه بهش گفتم که اون موقع ها چقد بهش حس داشتم .ولی روم نمیشد بگم اونم خیلی حرفها زد البته همه اینا رو دارم تلفنی بهش میگم اونم بعد کلی سوال و جواب …گفت نمیشه باهم باشیم و زشته…خلاصه اینکه از اینکه تونسته بودم رازمو بهش بگم خوشحال بودم و احساس پیروزی میکردم…اها اینم بگم بعد اینکه گفت ن نمیشه منم بهش گفتم اشکال نداره من کاری که باید میکردمو کردم باقیش دیگه ب تو مربوط میشه و این حرفها بعدشم که گوشی قطع کردیم خداحافظی و مواظب خودت باشو اینجا بیا و …من دیگه بعد اونروز بهش زنگ نزدم تا اینکه بعد سه چهار هفته زنگ زد …سلام و احوال پرسیو دیگه پیدات نیست و ازاینجور حرفا …منم گفتم نخواستم مزاحمت بشم و انم گفت ن بابا چ مزلحمتی و مامان سراغتو میگیره و این پسره کجاست خلاصه اش این شد که شب برم خونشون …رفتیم و کلی حرف زدیمو صحبت و اینا دیدم ریز ریز ی نگاههای طولانی بهم میکنه و هر کاری که نظرمو ب خودشو اندامش جلب کنه…لامصب من خاطرتو میخوام اینجوری میکنی داغون میشم …حشرم بزنه بالا عصبی میشم…طاقت نیاوردم گفتم من زودتر برم بهانه گرفتم اونم فهمید رسیدم خونه خودم اس دادم رسیدم…اونم در جا گفت چرا رفتی باهات( قهلم)همراه با دوتا استیکر زبون…دوباره راست کردم …گفتم اونجور که تو میگشتی و با کارات ادمو دیوونه کردی دیگه من مقصر نیستم…اونم در جواب گفت اگه من مقصرم خودم درستش میکنم…با یک استیکر چشمک تموم کرد پیامشو من گفتم باش درستش کن…
دو سه روز بعد گفت میام خونه ات کارت دارم گفتم اوکیه اونم اومد -قبلش بگم منم حموم رفتم و حسابی ب خودم رسیدم و اصلاح کردم-اومدو نشستیم ب صحبت کردن که گفت اصلا درد تو چیه…منم رک گفتم اغوشت.یکم من من کرد داشت دنبال علتش میگشت که من گفتم با اجازت میخواهم مثل اون موقع ها موهاتو شونه بزنم…مخالفتی نکرد …منم اونو جلوی خودم پایین مبل نشودم و خودم نشستم رومبل و شروع کردم ب بازی با موهاش …وای انگار داشتم خواب میدیدم تموم سلولهای بدنم اومده بودن سر انگشتام…ی حس عجیبی بود…بیشتر سکوت بود …من موهاشو بو میکشیدم نفس عمیق…بسیار عمیق…و با ی اااااه بلند میدادم بیزون چند باری رو اینجوری کردم و بعدش بی اختیار گردنشو بوسیدم و بوسیدم خیلی اروووم اروووم میبوسیدم بو میکشیدم …نا خواسته با دوتا دستام از پشت یواش از روپیراهن گذاشتم رو سینه هاش و ماعش میدادم لبام کلا رو گردنش و لاله گوشش در حرکت بود اون کاملا اماده بود و من سالها تشنه این لحظه …لباسشو در اوردم بعدش سوتینش رو دیگه داشتیم رسما لب میگرفتیم باورم نمیشد وقتی نوک سینه شو کردم تو دهنم نا خوداگاه ی جیغ زد و بعدش محکم سرمو ب سینش فشار میداد منم محکمتر میخوردم نوک سینه هاشو …ی خانوم حدودا چهل ساله خوش اندام …وای من خو
1400/05/20
#آنال #زن_مطلقه
از وقتی زن پسر خالم شد تو کفش بودم…من اونموقع 15-16سالم بود بسیار هوسی…چشم اینو گرفته بود…راستش چند باری هم خواستم ب بهانه های مختلف بهش نزدیک بشم …اون ازم چهار سالی بزرگتر بود …ی جواریی هم میترسیدم از واکنشش که نمیدونستم چیه …خلاصه ما اونموقع تا شونه کردن موهاش بیشتر نتونستم پیش برم …روزها گذشت هر چند وقت یک بار میدیدمش گذری…تا اینکه بعد سالها اونو تو بیمارستان دیدم …اونموقع شاید 34-35شده بودم…خلاصه بعد کلی صحبت و خبر گرفتن متوجه شدم 5ساله از این فامیل ما جدا شده همینطور تو بیمارستان صحبت میکردیم که ب بهانه ایی شمارشو گرفتم…اوووف مردم زنده شدم…خلاصه اینکه دیدار اونروز باعث این شد که بخوایم رفت و امد کنیم …من جدا زندگی میکردم …اونم خونه مادرش بود مادرشم بنده خدا خیلی پیر بود و زن خیلی مهربونی بود…بعد از چند ماه بهش گفتم که اون موقع ها چقد بهش حس داشتم .ولی روم نمیشد بگم اونم خیلی حرفها زد البته همه اینا رو دارم تلفنی بهش میگم اونم بعد کلی سوال و جواب …گفت نمیشه باهم باشیم و زشته…خلاصه اینکه از اینکه تونسته بودم رازمو بهش بگم خوشحال بودم و احساس پیروزی میکردم…اها اینم بگم بعد اینکه گفت ن نمیشه منم بهش گفتم اشکال نداره من کاری که باید میکردمو کردم باقیش دیگه ب تو مربوط میشه و این حرفها بعدشم که گوشی قطع کردیم خداحافظی و مواظب خودت باشو اینجا بیا و …من دیگه بعد اونروز بهش زنگ نزدم تا اینکه بعد سه چهار هفته زنگ زد …سلام و احوال پرسیو دیگه پیدات نیست و ازاینجور حرفا …منم گفتم نخواستم مزاحمت بشم و انم گفت ن بابا چ مزلحمتی و مامان سراغتو میگیره و این پسره کجاست خلاصه اش این شد که شب برم خونشون …رفتیم و کلی حرف زدیمو صحبت و اینا دیدم ریز ریز ی نگاههای طولانی بهم میکنه و هر کاری که نظرمو ب خودشو اندامش جلب کنه…لامصب من خاطرتو میخوام اینجوری میکنی داغون میشم …حشرم بزنه بالا عصبی میشم…طاقت نیاوردم گفتم من زودتر برم بهانه گرفتم اونم فهمید رسیدم خونه خودم اس دادم رسیدم…اونم در جا گفت چرا رفتی باهات( قهلم)همراه با دوتا استیکر زبون…دوباره راست کردم …گفتم اونجور که تو میگشتی و با کارات ادمو دیوونه کردی دیگه من مقصر نیستم…اونم در جواب گفت اگه من مقصرم خودم درستش میکنم…با یک استیکر چشمک تموم کرد پیامشو من گفتم باش درستش کن…
دو سه روز بعد گفت میام خونه ات کارت دارم گفتم اوکیه اونم اومد -قبلش بگم منم حموم رفتم و حسابی ب خودم رسیدم و اصلاح کردم-اومدو نشستیم ب صحبت کردن که گفت اصلا درد تو چیه…منم رک گفتم اغوشت.یکم من من کرد داشت دنبال علتش میگشت که من گفتم با اجازت میخواهم مثل اون موقع ها موهاتو شونه بزنم…مخالفتی نکرد …منم اونو جلوی خودم پایین مبل نشودم و خودم نشستم رومبل و شروع کردم ب بازی با موهاش …وای انگار داشتم خواب میدیدم تموم سلولهای بدنم اومده بودن سر انگشتام…ی حس عجیبی بود…بیشتر سکوت بود …من موهاشو بو میکشیدم نفس عمیق…بسیار عمیق…و با ی اااااه بلند میدادم بیزون چند باری رو اینجوری کردم و بعدش بی اختیار گردنشو بوسیدم و بوسیدم خیلی اروووم اروووم میبوسیدم بو میکشیدم …نا خواسته با دوتا دستام از پشت یواش از روپیراهن گذاشتم رو سینه هاش و ماعش میدادم لبام کلا رو گردنش و لاله گوشش در حرکت بود اون کاملا اماده بود و من سالها تشنه این لحظه …لباسشو در اوردم بعدش سوتینش رو دیگه داشتیم رسما لب میگرفتیم باورم نمیشد وقتی نوک سینه شو کردم تو دهنم نا خوداگاه ی جیغ زد و بعدش محکم سرمو ب سینش فشار میداد منم محکمتر میخوردم نوک سینه هاشو …ی خانوم حدودا چهل ساله خوش اندام …وای من خو
پاره کردن پری
1400/06/13
#مرد_متاهل #زن_مطلقه
سلام
اسمم مهدی ۳۸ ساله متاهلم خانومم می رفت سرکار و بعضی وقتها می رفتم دنبالش با همکارهاش سلام و احوال پرسی داشتم یک همکار داشت اسمش پری بود پری نزدیک به ۶ سالی بود که طلاق گرفته بود و داستان زندکی شو واسه خانم من تعریف کرده بود که بعد از طلاقش حتی دوست پسر نداشته
بعد چند بار بیرون رفتن با همکارهای خانم دیدم پری شوخی هاش تو جمع خیلی سکسی شده بود حتی به خنده و شوخی می گفت یکی هم بری من پیدا کنید گناه دارم کپک زدش دیگه خیلی بهش رحمم آمدش ولی یک حسی می گفت بهم پری دوست داره باهم سکس کنه یک روزی که رفته بودم دنبال خانمم دیدیم ماشینش روشن نمی شه و باتری ماشینش خراب شده چون تنها زندکی می کرد و کسی رو نداشت بهش گفتم برو خونه من خانومم بزارم خونه مرم ماشینتو درست می کنم میام تا رفتم خانومم بزارم خونه برگردم یک باتری بکیرم رو ماشینش بزارم فکر سکس با پری دست از سرم بر نمی داشتش
باتری رو گرفتم بهش زنگ زدم گفتپ حاضر شو میام دنبالت که ماشینت درست شد با خودت ببری آدرس داد رفتم در خونه شون زنگ که زدم گفت بیاین بالا هنوز حاضر نشدم بیاین یک شربت بخورید رفتم تو آپارتمانش یک بوی سکسی تو فضا بودش یکهو دیدم با تاپ و شورت جلوم ظاهر شد و شربت آورد اخ که کیرم راست شده یود نمی تونستم کنترلش کنم دوست داستم بپرم بهش جرش یدم وقتی شربت رو برداشتم در گوشم گفت کیرت تو بخورم بعد با ناز رفت سمت اتاق خواب برکشت با ناز این دفعه بلند گفت کیر میخوام من اولش ترسیده بودم که نکنه نفشه باسه دم در اتاق تکیه زدیک سینه شو در آورد بیرون گفت نترس به زنت نمیگم کیر میخوام چتد بار گفتم به یکی رو جور کن واسم
دیدم حیلی حشریه رفتم جلو تا رسیدم دستشو انداخت رو کیرم گقت معلومه زتت قدر کیر تو نمی دونه اینقدر سفته لب شو گذاشت رو لبم بهش گفتم پری چی کار می کنی گفت نترس به زنت نمیگم اگه خوب جرم بدی
منم همیشه تو ذهنم به سکس باع فکر می کردم مقگثل دیوانه ها شروع کردم لب گرفتم مالوندنش بغلش کردم برم تو تختش انداختم مثل دیوانه ها لبشو بعد کردنشو لیسیدم همزمان هم سر سینه شو تف زدم می مالوندم هی در گوشش مبهش می گفتم جنده منی
تا سوتین شو دادم پایین با یک دست سینه شو می مالوندن اون یکی میخوردم
سوتین شو باز کردم کیرم رو لای سینه هاش اتداختم بعدش می دادم تو دهنش ساک بزته اومدم نافشو لیس زدم کم کم از رو شورتش کس شو می مالوندم و لیس می زدم لای شورتشو دادم کناریک لیس از بالا تا پایین کسشو زدم زبونم تا جای که امکان داشت کردم تو کسش و زبونم رو تو کسش می چرخوندم دیوانه شده بود بلند داد نی زد کیر میخوام کیر کلفت گفت تا بلند داد نزنی جنده ای نمی کنم سرمو تو کسش فشار داد گفت اول کس پری جنده رو بخور بعد جرش بدهشورتسو در آورم کیرم رو رو کس می مالوندم خیلی شهوتی شده بود منم از دستی نمی کردم
همین حوری که داشت حال می کرد یکهو کیرم کردم تو کسش وای چقدر نرم و خیس و تنگ بود واقعا راست گفته بود کس ش کپک زده
یکی دوتا کت زدم ترسیدم آبم بیاد آخخ یلی کسش تنگ بود والا دختر ۱۴ ساله کس به این تنگی تداره داگی استایل کردم شروع کردم جر دادن پری
به چند مدل پری رو کاییدم آخرش آبمو ریختم تو صورتش
نوشته: مهدی
@dastankadhi
1400/06/13
#مرد_متاهل #زن_مطلقه
سلام
اسمم مهدی ۳۸ ساله متاهلم خانومم می رفت سرکار و بعضی وقتها می رفتم دنبالش با همکارهاش سلام و احوال پرسی داشتم یک همکار داشت اسمش پری بود پری نزدیک به ۶ سالی بود که طلاق گرفته بود و داستان زندکی شو واسه خانم من تعریف کرده بود که بعد از طلاقش حتی دوست پسر نداشته
بعد چند بار بیرون رفتن با همکارهای خانم دیدم پری شوخی هاش تو جمع خیلی سکسی شده بود حتی به خنده و شوخی می گفت یکی هم بری من پیدا کنید گناه دارم کپک زدش دیگه خیلی بهش رحمم آمدش ولی یک حسی می گفت بهم پری دوست داره باهم سکس کنه یک روزی که رفته بودم دنبال خانمم دیدیم ماشینش روشن نمی شه و باتری ماشینش خراب شده چون تنها زندکی می کرد و کسی رو نداشت بهش گفتم برو خونه من خانومم بزارم خونه مرم ماشینتو درست می کنم میام تا رفتم خانومم بزارم خونه برگردم یک باتری بکیرم رو ماشینش بزارم فکر سکس با پری دست از سرم بر نمی داشتش
باتری رو گرفتم بهش زنگ زدم گفتپ حاضر شو میام دنبالت که ماشینت درست شد با خودت ببری آدرس داد رفتم در خونه شون زنگ که زدم گفت بیاین بالا هنوز حاضر نشدم بیاین یک شربت بخورید رفتم تو آپارتمانش یک بوی سکسی تو فضا بودش یکهو دیدم با تاپ و شورت جلوم ظاهر شد و شربت آورد اخ که کیرم راست شده یود نمی تونستم کنترلش کنم دوست داستم بپرم بهش جرش یدم وقتی شربت رو برداشتم در گوشم گفت کیرت تو بخورم بعد با ناز رفت سمت اتاق خواب برکشت با ناز این دفعه بلند گفت کیر میخوام من اولش ترسیده بودم که نکنه نفشه باسه دم در اتاق تکیه زدیک سینه شو در آورد بیرون گفت نترس به زنت نمیگم کیر میخوام چتد بار گفتم به یکی رو جور کن واسم
دیدم حیلی حشریه رفتم جلو تا رسیدم دستشو انداخت رو کیرم گقت معلومه زتت قدر کیر تو نمی دونه اینقدر سفته لب شو گذاشت رو لبم بهش گفتم پری چی کار می کنی گفت نترس به زنت نمیگم اگه خوب جرم بدی
منم همیشه تو ذهنم به سکس باع فکر می کردم مقگثل دیوانه ها شروع کردم لب گرفتم مالوندنش بغلش کردم برم تو تختش انداختم مثل دیوانه ها لبشو بعد کردنشو لیسیدم همزمان هم سر سینه شو تف زدم می مالوندم هی در گوشش مبهش می گفتم جنده منی
تا سوتین شو دادم پایین با یک دست سینه شو می مالوندن اون یکی میخوردم
سوتین شو باز کردم کیرم رو لای سینه هاش اتداختم بعدش می دادم تو دهنش ساک بزته اومدم نافشو لیس زدم کم کم از رو شورتش کس شو می مالوندم و لیس می زدم لای شورتشو دادم کناریک لیس از بالا تا پایین کسشو زدم زبونم تا جای که امکان داشت کردم تو کسش و زبونم رو تو کسش می چرخوندم دیوانه شده بود بلند داد نی زد کیر میخوام کیر کلفت گفت تا بلند داد نزنی جنده ای نمی کنم سرمو تو کسش فشار داد گفت اول کس پری جنده رو بخور بعد جرش بدهشورتسو در آورم کیرم رو رو کس می مالوندم خیلی شهوتی شده بود منم از دستی نمی کردم
همین حوری که داشت حال می کرد یکهو کیرم کردم تو کسش وای چقدر نرم و خیس و تنگ بود واقعا راست گفته بود کس ش کپک زده
یکی دوتا کت زدم ترسیدم آبم بیاد آخخ یلی کسش تنگ بود والا دختر ۱۴ ساله کس به این تنگی تداره داگی استایل کردم شروع کردم جر دادن پری
به چند مدل پری رو کاییدم آخرش آبمو ریختم تو صورتش
نوشته: مهدی
@dastankadhi
وقتی خواهرزنم مهمان ما بود
1400/08/09
#مرد_متاهل #زن_مطلقه #خواهرزن
سلام بر همه کاربران سایت شهوانی
باز سخنی با کاربران عزیز شهوانی،اینکه اینجا کلاس آئین نگارش نیست. هر کسی سر گذشت خود رو همچنانکه بر سرش اومده با محاوره کلامی خود باز گو میکنه.
همچنین بعضی کاربران میان بجای انتقاد فحش و ناسزا بار میکنن.
میشه گفت «از کوزه همان تراود که در اوست»
بگذریم، بریم سراغ داستانی که اخیراً باز بطور ناخواسته برام اتفاق افتاد و بنده تو عمل انجام شده قرار گرفتم.
ولی واقعاً وقتی شهوت وجود آدم رو میگیره عقل از کله آدم میره.
باز مختصری از خودم بگم من (محسنم،مستعار) از یکی از شهرهای استانهای شمال غربی و اصالت آذری دارم و حدود دو سالی میشه که از خوانندگان پروپا قرص داستانهای شهوانی هستم.
همچنین چند تا داستان از خودم که صددرصد واقعی بودن برای سایت شهوانی ارسال کردم حالا دوستان عزیز شهوانی هر طوری دوست دارن نظر بدن.
من خانم اولم فوت کرده و ۱۷ ساله دوباره ازدواج کردم و حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر میباشد و از این خانم ۴ تا خواهر زن دارم که یکی فوت کرده دوتاشون هم بیوه شدن یکی از خانم من کوچکتره که ۱۲ سال پیش شوهرش در اثر تصادف فوت کرد کاری با این ندارم داستان من با خواهرزن بزرگتر از خانم خودم هست که شوهرش امسال دقیقا هنگام تحویل سال ۱۴۰۰ فوت کرد خدا ببامرز آدم خیلی خوبی بود.
مشکل اصلی خواهرزنم با شوهرش فقط اختلاف سنی زیادشون بود که شوهرش دقیقاً ۳۰ سال ازش بزرگ بود.ای خواهر زنم تقریباً همسن خود من هستش.
اما بریم سراغ داستانی که همین امروز صبح زود برام اتفاق افتاد.
خواهر زنم از شوهرش فقط یک دختر ۱۹ ساله داره که ۲۰ روز پیش زنگ زدن خونه ما و بعد صحبت با خانمم یه چیزی به خانمم گفت که خانمم گفت بیا با خودش حرف بزن، و گوشی رو داد دست من.
بالاخره بعد سلام و احوالپرسی گفت دندونام خراب شده میخوام دندونامو بکشم دوندون مصنوعی بذارم با اون رفیقت صحبت کن ببین دندون مصنوعی رو چند کار میکنن.
البته من خودم هم حدود یک ماه دندونامو درست کردم.
بالاخره بعد چند دقیقه صحبت بهش گفتم تو کارت نباشه تو اگر میخوایی دندوناتو بکشی مصنوعی بذاری بیا من میبرم سفارش میکنم باهات راه میاد.
زیاد طولش ندم دو روز بعد از حرف زدنمون با دخترش اومدن خونه ما.
نا گفته نماند که هم اون باجناقم وهم من هرکدوم تو یک روستای جداگانه از شهرستان تابع زندگی میکنیم، که روستای ما تا شهرفقط ۱۵ کیلومتر راه داره ولی روستای اوما ۵۰ کیلومتر.
بخاطر همین وقتی خواهرزنم رفت اولین دندونشو بکشه من چون کار داشتم نتونستم خودم برم، لذا زنگ زدم شفارششو به دکتر دندانپزشک کردم خودش با دخترش رفتن دکتر گفته بود که دندونات چرک داره باید یکی دو روز چرک خشک کن مصرف کنی و دارو نوشته بود که دوروز بعد برن.
اومدن خونه ما صحبت کردیم قرار شد تا تموم شدن دندوناش بمونن خونه ما که الان ۱۵ روز خونه ما هستن الان هم که من دارم این واقعیت رو مینویسم درست نشسته روبروی من تا فرصت میکنه چشمک میزنه با لبخند سرشو میندازه پایین.
بجان خودم همین الان دیدم خیلی از رو نمیره خانمم بلند شد که چایی بیاره منم کیرم سیخ سیخ بود تا خانمم پشتشو به ما کرد شلوار اسلشمو با شرتم یک مرتبه دادم پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون یجوری آه بیصدا کشید حشریت تا مغز نخاعی من اثر کرد.
بگذریم بریم سراغ اصل داستان.
اینم بگم که من بیش از حد داغم حداقل یک روز در میان باید با خانمم سکس بکنیم. چند روز اول که خونه ما بودن دخترش با دختر من تو یک اتاق خواب میخوابیدن پسرم تو یک اتاق دیگر خواهرزن و خانمم هم تو یک اتاق منم تو پذیرایی (البته نمیخوام بچشم بکشم، خونه م
1400/08/09
#مرد_متاهل #زن_مطلقه #خواهرزن
سلام بر همه کاربران سایت شهوانی
باز سخنی با کاربران عزیز شهوانی،اینکه اینجا کلاس آئین نگارش نیست. هر کسی سر گذشت خود رو همچنانکه بر سرش اومده با محاوره کلامی خود باز گو میکنه.
همچنین بعضی کاربران میان بجای انتقاد فحش و ناسزا بار میکنن.
میشه گفت «از کوزه همان تراود که در اوست»
بگذریم، بریم سراغ داستانی که اخیراً باز بطور ناخواسته برام اتفاق افتاد و بنده تو عمل انجام شده قرار گرفتم.
ولی واقعاً وقتی شهوت وجود آدم رو میگیره عقل از کله آدم میره.
باز مختصری از خودم بگم من (محسنم،مستعار) از یکی از شهرهای استانهای شمال غربی و اصالت آذری دارم و حدود دو سالی میشه که از خوانندگان پروپا قرص داستانهای شهوانی هستم.
همچنین چند تا داستان از خودم که صددرصد واقعی بودن برای سایت شهوانی ارسال کردم حالا دوستان عزیز شهوانی هر طوری دوست دارن نظر بدن.
من خانم اولم فوت کرده و ۱۷ ساله دوباره ازدواج کردم و حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر میباشد و از این خانم ۴ تا خواهر زن دارم که یکی فوت کرده دوتاشون هم بیوه شدن یکی از خانم من کوچکتره که ۱۲ سال پیش شوهرش در اثر تصادف فوت کرد کاری با این ندارم داستان من با خواهرزن بزرگتر از خانم خودم هست که شوهرش امسال دقیقا هنگام تحویل سال ۱۴۰۰ فوت کرد خدا ببامرز آدم خیلی خوبی بود.
مشکل اصلی خواهرزنم با شوهرش فقط اختلاف سنی زیادشون بود که شوهرش دقیقاً ۳۰ سال ازش بزرگ بود.ای خواهر زنم تقریباً همسن خود من هستش.
اما بریم سراغ داستانی که همین امروز صبح زود برام اتفاق افتاد.
خواهر زنم از شوهرش فقط یک دختر ۱۹ ساله داره که ۲۰ روز پیش زنگ زدن خونه ما و بعد صحبت با خانمم یه چیزی به خانمم گفت که خانمم گفت بیا با خودش حرف بزن، و گوشی رو داد دست من.
بالاخره بعد سلام و احوالپرسی گفت دندونام خراب شده میخوام دندونامو بکشم دوندون مصنوعی بذارم با اون رفیقت صحبت کن ببین دندون مصنوعی رو چند کار میکنن.
البته من خودم هم حدود یک ماه دندونامو درست کردم.
بالاخره بعد چند دقیقه صحبت بهش گفتم تو کارت نباشه تو اگر میخوایی دندوناتو بکشی مصنوعی بذاری بیا من میبرم سفارش میکنم باهات راه میاد.
زیاد طولش ندم دو روز بعد از حرف زدنمون با دخترش اومدن خونه ما.
نا گفته نماند که هم اون باجناقم وهم من هرکدوم تو یک روستای جداگانه از شهرستان تابع زندگی میکنیم، که روستای ما تا شهرفقط ۱۵ کیلومتر راه داره ولی روستای اوما ۵۰ کیلومتر.
بخاطر همین وقتی خواهرزنم رفت اولین دندونشو بکشه من چون کار داشتم نتونستم خودم برم، لذا زنگ زدم شفارششو به دکتر دندانپزشک کردم خودش با دخترش رفتن دکتر گفته بود که دندونات چرک داره باید یکی دو روز چرک خشک کن مصرف کنی و دارو نوشته بود که دوروز بعد برن.
اومدن خونه ما صحبت کردیم قرار شد تا تموم شدن دندوناش بمونن خونه ما که الان ۱۵ روز خونه ما هستن الان هم که من دارم این واقعیت رو مینویسم درست نشسته روبروی من تا فرصت میکنه چشمک میزنه با لبخند سرشو میندازه پایین.
بجان خودم همین الان دیدم خیلی از رو نمیره خانمم بلند شد که چایی بیاره منم کیرم سیخ سیخ بود تا خانمم پشتشو به ما کرد شلوار اسلشمو با شرتم یک مرتبه دادم پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون یجوری آه بیصدا کشید حشریت تا مغز نخاعی من اثر کرد.
بگذریم بریم سراغ اصل داستان.
اینم بگم که من بیش از حد داغم حداقل یک روز در میان باید با خانمم سکس بکنیم. چند روز اول که خونه ما بودن دخترش با دختر من تو یک اتاق خواب میخوابیدن پسرم تو یک اتاق دیگر خواهرزن و خانمم هم تو یک اتاق منم تو پذیرایی (البته نمیخوام بچشم بکشم، خونه م
داستان
سکس با صاحب کارواش
#زن_مطلقه
سلام ب همه جقی ها من اگه اشتباه تایپی دارم ببخشید چون حوصله ادیت کردنشو ندارم بعدش هر چی دوس دارین فحش بدین چون تخمم نیس ولی مردو مردونه راستشو میگم چون لزومی برا کسشر گفتن نمیبینم خوب بریم سر اصل مطلب من ۲۳سالمه دانشجو یه استانی هستم اطراف تهران یک اخلاقی دارم دست تو جیب خودمه منت بابامو نمیکشم تصمیم گرفتم برم سرکار چنتا نیازمندی هارو دیدم بالاخره پیدا کردم ک هم کلاسامو بتونم برم هم نزدیک ب خونه دانشجوییم باشه یه کارواش فوق العاده تخمی رفتم اونجا دیدم یه یارو اونجا بود سلام کردم گفتم میخام کار کنم گفت با مدیریت صحبت کن رفتم جلو در مدیریت وای چی میدیدم یه زن ۳۰ ۴۰ ساله تپل قد بلند از اون شاسی بلندا خیلی با ادب سلامو احوالپرسی کردم و بعد خیلی تحویلم گرفت بعدش ۱۰ دقیقه در مورد قوانین کارواش گفتو منم قبول کردمو یه قرار داد مانندی نوشتمی قرار شد ده روز ازمایشی باشم منم قبول کردم خدافظی کردم قرار شد فردا صبح بیام رفتم خونه همش تو فکر بدنش بودم ناموسن خوب کسی بود فرداش بلند شدم لباس پوشیدمو رفتم دیدم نیس ب جاش همون مرده قیافه تخمی اونجاست رفتم استارت کارمو شروع کردم ساعت ۸/۳۰ بود کار کردم یه چنتا ماشین اومد تمیز کردم دیدم خانوم شاسی ساعت ۱۲اومد با پلاستیک غذا سلام کردمو بعد بهم گفت بیا داخل با هم غذا بخوریم منم از خدا خاسته رفتم یه ذره حرف زدیم ک منم یه ذره زبون بازی هی میخندید بعدش گفت پرو جان برو دنبال کارت منم بلند شدم سر کارم تا ساعت ۶ چون هوا تاریک شد زمستون بود داشتم لباسامو عوض میکردم ک اومد پیشم گفت میای بریم یه دوری تو شهر بزنیم من هنگ کردم یعنی پشمام ریخت با استرس گفتم باشه سوار ماشینش شدیم دیدم اهنگ کسشر میزاره ایو ایکسو گرفتم گفتم من اهنگ میزارم یه اهنگ عاشقی مال منه رو گذاشتم دیدم منو میبینه میخنده گفتم چیزی شده گفت خیلی باحالی گفتم مرسی یهو دستمو گرفت منم دستشو گرفتم این شد رابطمون ک بعد فهمیدم اسمش الهامه طلاق گرفته با پول مهریه کارواش زد هیچی دیگه رابظمون شروع شد سر کار شبا بیرون تا اینکه یه شب دلو زدم ب دریا بهش پیشنهاد سکس دادم اونم قبول کرد قرار شد بریم خونش ک من گفتم ن بیا خونه من چون ترس داشتم زنگ بزنه پلیس سر ب سر بگیرن بگا برم یه کسخل زنم بشه زنگ زدم رفیقامو از خونه انداختم رفتیم خونه یه ذره حرف زدیم یه نخ سیگار کشیدم بهش نزدیک شدم چسبیدم بهش دیدم خیلی حشریه شروع کردم لب گرفتن زیر گردنشو خوردم تموم لباساشو کندم چی میدیدم بدن سفید گوشتت خالص بدون مو شروع کردم خوردنش فقط داشت اه اه میخرد رفتم طرف کسش که بخورم حال نکردم کسلیس دوس ندارم بهش گفتم کیرمو بخور هر کار کردم قبول نکرد منم گفتم تخمم یه تف انداختم سر کیرمو کردم تو کسش اخ حال داد تنگو گرم خیلی خوب بود یه دست کردم ک خانوم باز گفت میخام منم با هزار تا خابه مالی کیرمو کردم راست شد یه دست دیگه کردمش و فرستادمش رفت خونه خودش الان زن دارم ولی اون زنه با همه فرق میکرد.
نوشته: حسنی
دََاَِسَََََتََََاَِنََـََََ🔥کََـَدََهَ
@dastankadhi
سکس با صاحب کارواش
#زن_مطلقه
سلام ب همه جقی ها من اگه اشتباه تایپی دارم ببخشید چون حوصله ادیت کردنشو ندارم بعدش هر چی دوس دارین فحش بدین چون تخمم نیس ولی مردو مردونه راستشو میگم چون لزومی برا کسشر گفتن نمیبینم خوب بریم سر اصل مطلب من ۲۳سالمه دانشجو یه استانی هستم اطراف تهران یک اخلاقی دارم دست تو جیب خودمه منت بابامو نمیکشم تصمیم گرفتم برم سرکار چنتا نیازمندی هارو دیدم بالاخره پیدا کردم ک هم کلاسامو بتونم برم هم نزدیک ب خونه دانشجوییم باشه یه کارواش فوق العاده تخمی رفتم اونجا دیدم یه یارو اونجا بود سلام کردم گفتم میخام کار کنم گفت با مدیریت صحبت کن رفتم جلو در مدیریت وای چی میدیدم یه زن ۳۰ ۴۰ ساله تپل قد بلند از اون شاسی بلندا خیلی با ادب سلامو احوالپرسی کردم و بعد خیلی تحویلم گرفت بعدش ۱۰ دقیقه در مورد قوانین کارواش گفتو منم قبول کردمو یه قرار داد مانندی نوشتمی قرار شد ده روز ازمایشی باشم منم قبول کردم خدافظی کردم قرار شد فردا صبح بیام رفتم خونه همش تو فکر بدنش بودم ناموسن خوب کسی بود فرداش بلند شدم لباس پوشیدمو رفتم دیدم نیس ب جاش همون مرده قیافه تخمی اونجاست رفتم استارت کارمو شروع کردم ساعت ۸/۳۰ بود کار کردم یه چنتا ماشین اومد تمیز کردم دیدم خانوم شاسی ساعت ۱۲اومد با پلاستیک غذا سلام کردمو بعد بهم گفت بیا داخل با هم غذا بخوریم منم از خدا خاسته رفتم یه ذره حرف زدیم ک منم یه ذره زبون بازی هی میخندید بعدش گفت پرو جان برو دنبال کارت منم بلند شدم سر کارم تا ساعت ۶ چون هوا تاریک شد زمستون بود داشتم لباسامو عوض میکردم ک اومد پیشم گفت میای بریم یه دوری تو شهر بزنیم من هنگ کردم یعنی پشمام ریخت با استرس گفتم باشه سوار ماشینش شدیم دیدم اهنگ کسشر میزاره ایو ایکسو گرفتم گفتم من اهنگ میزارم یه اهنگ عاشقی مال منه رو گذاشتم دیدم منو میبینه میخنده گفتم چیزی شده گفت خیلی باحالی گفتم مرسی یهو دستمو گرفت منم دستشو گرفتم این شد رابطمون ک بعد فهمیدم اسمش الهامه طلاق گرفته با پول مهریه کارواش زد هیچی دیگه رابظمون شروع شد سر کار شبا بیرون تا اینکه یه شب دلو زدم ب دریا بهش پیشنهاد سکس دادم اونم قبول کرد قرار شد بریم خونش ک من گفتم ن بیا خونه من چون ترس داشتم زنگ بزنه پلیس سر ب سر بگیرن بگا برم یه کسخل زنم بشه زنگ زدم رفیقامو از خونه انداختم رفتیم خونه یه ذره حرف زدیم یه نخ سیگار کشیدم بهش نزدیک شدم چسبیدم بهش دیدم خیلی حشریه شروع کردم لب گرفتن زیر گردنشو خوردم تموم لباساشو کندم چی میدیدم بدن سفید گوشتت خالص بدون مو شروع کردم خوردنش فقط داشت اه اه میخرد رفتم طرف کسش که بخورم حال نکردم کسلیس دوس ندارم بهش گفتم کیرمو بخور هر کار کردم قبول نکرد منم گفتم تخمم یه تف انداختم سر کیرمو کردم تو کسش اخ حال داد تنگو گرم خیلی خوب بود یه دست کردم ک خانوم باز گفت میخام منم با هزار تا خابه مالی کیرمو کردم راست شد یه دست دیگه کردمش و فرستادمش رفت خونه خودش الان زن دارم ولی اون زنه با همه فرق میکرد.
نوشته: حسنی
دََاَِسَََََتََََاَِنََـََََ🔥کََـَدََهَ
@dastankadhi
داستان
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
داستان
من 16 ساله و زن 40 ساله
#زن_مطلقه #خاطرات_نوجوانی
سلام.اسم من امیره 35 سالمه قدم 190 و وزنم 93 کیلو.داستانی که میخوام بگم برمیگرده به سال 76 وقتی 15 سالم بود.خونوادم از نظر مالی ضعیف بودن و مجبور بودم کنار درس خوندن کار هم بکنم.تو یه مغازه کار میکردم و از اونجا که صاحب مغازه بهم اعتماد کامل داشت و من هم بهش خیانت نمیکردم همیشه منو تو مغازه میذاشت و خودش میرفت.تقریبا سه ماه گذشت که یه زن میانسال اومد تو محلمون.خیلی جیگر بود راه که میرفت لمبر های کونش بالا و پایین میشد و از جلو هم ممه هاش خودنمایی میکردن.صورت گوشتی و بدن چاقی داشت.قدش 168 بود(بعدا که آشنا شدیم ازش پرسیدم)روز ها گذشت تا اینکه مامانم بهم گفت این زنه یک ساله طلاق گرفته و این خونه رو با مهریش گرفته.
یه روز تو مغازه بودم که یهو فریده (اسم زنه)اومد تو مغازه.بهم گفت یه بسته صابون واسم بذار که حالم داره از تنم بهم میخوره.کیرم یهو شق شد و فهمیدم تنش میخاره خلاصه یه جور که متوجه کیرم نشه رفتم واسش آوردم و بهش دادم پولو ازش گرفتم و گفت فدات و رفت.اون شب همش به این حرفش فکر میکردم و یه بار جق زدم. روز ها گذشت و اون بارها اومد مغازه و کیرمو شق کرد و رفت تا اینکه.یه روز ظهر که داشتم از مغازه برمیگشتم یهو جلوم سبز شد و گفت آقاپسر میخوام غذا درست کنم دستم نمیرسه ماهیتابرو بیارم تو که قدت بلنده بیا و واسم بیارش. من هم از خدام بود و قبول کردم و رفتم کوچه خلوت بود و کسی ندید.رفتم تو خونش و گفتم ماهیتابه کجاست دستمو گرفت (وای دستش خیلی داغ و سکسی بود )و برد تو آشپزخونه و نشونم داد منم واسش آوردم.معلوم بود فقط میخواسته منو بکشونه تو خونه چون ماهیتابش همچین هم بالا نبود و دست خودش بهش میرسید.آقا از خونش در اومدم و رفتم خونمون.
روز بعد اومد مغازه و گفت راستی دیروز از یادم رفت تشکر کنم حالا که اینجوری شده باید کاری کنم که دیر تشکر کردنم جبران شه.گفتم چیکار میخوای بکنی گفت به نظرت یه جوون 16 17 ساله چی میخواد.گفتم نمیدونم گفت تو خیلی گاگولی دوستات تا حالا ده بار منو دسمالی کردن. اینو که گفت یهو خشکم زد.گفت چیه پس افتادی. گفتم نه فقط تعجب کردم.گفت امروز میخوام از این پاستوریزه بودن درت بیارم و بهت یه حال حسابی بدم اینو گفت و رفت کارم تموم شد و از مغازه در اومدم تو راه خونه بودم که باز خفتم کرد و کشوندم تو خونش .قلبم داشت از جا کنده میشد و فکر اینکه تا چند دقیقه دیگه میکنمش دیوونم میکرد.اومد رو پام نشست و گفت از بین دوستات من تو رو انتخاب کردم چون پسر خوب و مهربونی هستی بهش گفتم داره دیرم میشه مامانم اینا تو خونه منتظرمن.فریده گفت نترس یه چاخانی سرهم کن گولشون بزن. پا شد و دامنشو از پاش دراورد وای چه رونایی داشت بهم گفت تو هم لخت شو.پاشدم و شلوارمو درآوردم شورتمو که کشیدم پایین گفت واااای چه کیر کلفت و درازی داری. گفتم قابل شما رو نداره. زد زیر خنده.نشستم رو زمین و شروع کرد به ساک زدن عجب حالی میداد داشتم از حال میرفتم که گفت حالا نوبت توه. من هم اول از ممش شروع کردم با یه دستم یکیشونو میمالوندم و اون یکی ممشو میخوردم و از نوکشون گاز میگرفتم.گفت داری دیوونم میکنی برو سراغ اصل کاری.رفتم پایین و به کسش رسیدم واااااااااای چه بویی میداد عجب کس تپلی بود شروع کردم به لیسیدنش اقریبا 5 دقیقه خوردم و لیسیدم که بهم گفت پاشو برو کیفمو بیار منم پاشدم رفتم آوردمش از توش یه کاندوم درآورد و کشید رو کیرم حس خوبی داشت بهم گفت چرا نمیکنی.منم گفتم چشم هرچی تو بگی.کیرمو یواش دادم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن اولش بلد نبودم اما بعد از چن لحظه یاد گرفتم صدای چالاپ چولوپش داشت دیوونم میکرد که یهو حس کردم روحم از بدنم داره خارج میشه و خودمو روش ولو کردم.بوسم کرد و گفت خیلی وقت بود کسی به کسم حال نداده بود.اینو گفت و پاشد رفت دسمال آورد و کیرمو تمیز کرد.لباسامونو پوشیدیم و بهم گفت بازم به ما سر بزن من گفتم از خدامه
خدافظی کردم و رفتم سمت خونمون رسیدم خونه یه کتک حسابی از مامانم خوردمو گرفتم خوابیدم. از اون روز به بعد هفته ای دو سه بار تا سال 80 میکردمش تا اینکه از اون محله رفت.
من هم ازدواج کردم و دوتا بچه دارم.
دیروز بعد از 15 سال دیدمش منو برد یه گوشه و از مشکلات زندگیش بهم گفت و از این گفت که دو هفتس از کارش اخراج شده.بوسش کردم و گفتم امیدوارم زندگیت بهتر بشه و رفتم.
برای زندگیش دعا کنید
نوشته: امیر
@dastankadhi
من 16 ساله و زن 40 ساله
#زن_مطلقه #خاطرات_نوجوانی
سلام.اسم من امیره 35 سالمه قدم 190 و وزنم 93 کیلو.داستانی که میخوام بگم برمیگرده به سال 76 وقتی 15 سالم بود.خونوادم از نظر مالی ضعیف بودن و مجبور بودم کنار درس خوندن کار هم بکنم.تو یه مغازه کار میکردم و از اونجا که صاحب مغازه بهم اعتماد کامل داشت و من هم بهش خیانت نمیکردم همیشه منو تو مغازه میذاشت و خودش میرفت.تقریبا سه ماه گذشت که یه زن میانسال اومد تو محلمون.خیلی جیگر بود راه که میرفت لمبر های کونش بالا و پایین میشد و از جلو هم ممه هاش خودنمایی میکردن.صورت گوشتی و بدن چاقی داشت.قدش 168 بود(بعدا که آشنا شدیم ازش پرسیدم)روز ها گذشت تا اینکه مامانم بهم گفت این زنه یک ساله طلاق گرفته و این خونه رو با مهریش گرفته.
یه روز تو مغازه بودم که یهو فریده (اسم زنه)اومد تو مغازه.بهم گفت یه بسته صابون واسم بذار که حالم داره از تنم بهم میخوره.کیرم یهو شق شد و فهمیدم تنش میخاره خلاصه یه جور که متوجه کیرم نشه رفتم واسش آوردم و بهش دادم پولو ازش گرفتم و گفت فدات و رفت.اون شب همش به این حرفش فکر میکردم و یه بار جق زدم. روز ها گذشت و اون بارها اومد مغازه و کیرمو شق کرد و رفت تا اینکه.یه روز ظهر که داشتم از مغازه برمیگشتم یهو جلوم سبز شد و گفت آقاپسر میخوام غذا درست کنم دستم نمیرسه ماهیتابرو بیارم تو که قدت بلنده بیا و واسم بیارش. من هم از خدام بود و قبول کردم و رفتم کوچه خلوت بود و کسی ندید.رفتم تو خونش و گفتم ماهیتابه کجاست دستمو گرفت (وای دستش خیلی داغ و سکسی بود )و برد تو آشپزخونه و نشونم داد منم واسش آوردم.معلوم بود فقط میخواسته منو بکشونه تو خونه چون ماهیتابش همچین هم بالا نبود و دست خودش بهش میرسید.آقا از خونش در اومدم و رفتم خونمون.
روز بعد اومد مغازه و گفت راستی دیروز از یادم رفت تشکر کنم حالا که اینجوری شده باید کاری کنم که دیر تشکر کردنم جبران شه.گفتم چیکار میخوای بکنی گفت به نظرت یه جوون 16 17 ساله چی میخواد.گفتم نمیدونم گفت تو خیلی گاگولی دوستات تا حالا ده بار منو دسمالی کردن. اینو که گفت یهو خشکم زد.گفت چیه پس افتادی. گفتم نه فقط تعجب کردم.گفت امروز میخوام از این پاستوریزه بودن درت بیارم و بهت یه حال حسابی بدم اینو گفت و رفت کارم تموم شد و از مغازه در اومدم تو راه خونه بودم که باز خفتم کرد و کشوندم تو خونش .قلبم داشت از جا کنده میشد و فکر اینکه تا چند دقیقه دیگه میکنمش دیوونم میکرد.اومد رو پام نشست و گفت از بین دوستات من تو رو انتخاب کردم چون پسر خوب و مهربونی هستی بهش گفتم داره دیرم میشه مامانم اینا تو خونه منتظرمن.فریده گفت نترس یه چاخانی سرهم کن گولشون بزن. پا شد و دامنشو از پاش دراورد وای چه رونایی داشت بهم گفت تو هم لخت شو.پاشدم و شلوارمو درآوردم شورتمو که کشیدم پایین گفت واااای چه کیر کلفت و درازی داری. گفتم قابل شما رو نداره. زد زیر خنده.نشستم رو زمین و شروع کرد به ساک زدن عجب حالی میداد داشتم از حال میرفتم که گفت حالا نوبت توه. من هم اول از ممش شروع کردم با یه دستم یکیشونو میمالوندم و اون یکی ممشو میخوردم و از نوکشون گاز میگرفتم.گفت داری دیوونم میکنی برو سراغ اصل کاری.رفتم پایین و به کسش رسیدم واااااااااای چه بویی میداد عجب کس تپلی بود شروع کردم به لیسیدنش اقریبا 5 دقیقه خوردم و لیسیدم که بهم گفت پاشو برو کیفمو بیار منم پاشدم رفتم آوردمش از توش یه کاندوم درآورد و کشید رو کیرم حس خوبی داشت بهم گفت چرا نمیکنی.منم گفتم چشم هرچی تو بگی.کیرمو یواش دادم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن اولش بلد نبودم اما بعد از چن لحظه یاد گرفتم صدای چالاپ چولوپش داشت دیوونم میکرد که یهو حس کردم روحم از بدنم داره خارج میشه و خودمو روش ولو کردم.بوسم کرد و گفت خیلی وقت بود کسی به کسم حال نداده بود.اینو گفت و پاشد رفت دسمال آورد و کیرمو تمیز کرد.لباسامونو پوشیدیم و بهم گفت بازم به ما سر بزن من گفتم از خدامه
خدافظی کردم و رفتم سمت خونمون رسیدم خونه یه کتک حسابی از مامانم خوردمو گرفتم خوابیدم. از اون روز به بعد هفته ای دو سه بار تا سال 80 میکردمش تا اینکه از اون محله رفت.
من هم ازدواج کردم و دوتا بچه دارم.
دیروز بعد از 15 سال دیدمش منو برد یه گوشه و از مشکلات زندگیش بهم گفت و از این گفت که دو هفتس از کارش اخراج شده.بوسش کردم و گفتم امیدوارم زندگیت بهتر بشه و رفتم.
برای زندگیش دعا کنید
نوشته: امیر
@dastankadhi
زن دایی واقعا ناز
1400/06/07
#زندایی #زن_مطلقه
سلام دوستان عزیز
چند روز پیش برام یک مسأله جالبی افتاد که از خوشحالی دارم براتون تعریف میکنم .
اسم من بابک 28 سالمه مجرد هستم قدمه تقریباً 180 هستش بدن خوبی دارم البته با یکم شکم خخخخ دایم چند سال پیش با یک دختر خوبی به اسم مریم عروسی 💒 کرد مریم خیلی خوشگل بود قد بلند کمر باریک کون خوش فرم پوست سفید و موهای مشکی مونده بودم خدا چه عیب و نقصی روش گذاشته همه چیز تمام بود .
من گاهی میرفتم خونشون فقط زندایی خوشگله رو دید بزنم خیلی باهام راحت بود همیشه بهم میگفت بابک چند سال از زندگیشون گذشت منم دیگه مغازه زدم رفت و آمدم کم شد بعد از مدتی مادرم گفت مریم از دایت جدا شدند تعجب کردم یکدفعه چی شد 🙄 .
منم روم نمیشد زنگ بزنم بهش یا زنگ بزنم به دایم بگه نمیدونستم ، دل زدم به دریا زنگ زدم دیدم خاموشه . چند روز بعد زنگ زدم دوباره خاموشه گفتم خطشو عوض کرده لابد ، داخل مغازه نشسته بودم توی این باز خرابی و کرونا رفتم تو گوشی فیلتر شکن رو زدم رفتم تو گروه بچه ها بعد داخل مخاطب ها داشتم دنبال یک شماره یکی از دوستام میگشتم دیدم زده زندایی آنلاین سریع بهش زنگ زدم دیدم خاموشه رفتم تو تلگرام دیدم هنوز آنلاین بهش سلام دادم تیکم آبی شد گفت سلام داد گفت بفرمائید گفتم بابکم سلام و احوالپرسی گفت ببخشید بابک جان نشناختم شمارتو ندارم خط رو عوض کردم فقط تلگرام رو روی خط قدیمی گذاشتم بهش گفتم شمارتو بده بهت زنگ بزنم ، گفت شماره رو به کسی نده گفتم چشم . خط همراه اول رو فرستاد گفتم کی زنگ بزنم تا راحت باشی بتونی صحبت کنی . گفت زنگ بزن من حالا آزادم .
منم بهش زنگ زدم کلی احوالپرسی و صحبت سراغ مادرم رو گرفت و باقی بهش گفتم حالا چی صدات کنم ظاهراً دیگه زندایم نیستی دیدم زد زیر خنده گفت نه عزیزم بگو مریم گفتم چشم گفتم مریم جون ببخشید میتونم یک سوال بپرسم گفت بفرمائید گفتم من چند روز پیش فهمیدم از دایی جدا شدید چرا ؟
البته زندایم 33 سالشه . و دایم 38 سالش بود.
گفت بابک جان دایت خیلی آدم نامردی بود گفتم چرا مریم جون ؟
گفت همش به فکر زن بازی و دختر بازی و جنده بازی بود چند بار توی این چند سال سر مچش رو گرفتم دیگه دیدم تا دور نشده بچه دار نشدیم بزار جدا بشیم حتی یک بار توی حیاط داشت سیگار میکشید دوستم آمد خونمون رفت تا دست شوی توی حیاط دایت بهش تیکه میندازه عجب کونی داری اونم ناراحت شد و رفت دیگه منم طاقت نیاوردم رفتم خونه بابام .
بهش گفتم مریم جون میشه از نزدیک ببینمت باهات صحبت کنم آخه باورم نمیشه دایی همچین آدمی باشه گفت آره من این چند سال فقط آبرو داری کردم بابک جان .
گفتم حالا ولش کن کجا دوست داری همدیگر رو ببینیم کافی شاپ یا رستوران دیدم داره هی تفره میره بهش گفتم یالا مریم جون گفت هر جا تو گفتی منم گفتم یک رستوران خوب سراغ دارم فردا شب 🌃 با ماشین میام دنبالت اوکی داد و آمد فردا ساعت 7 عصر رفتم دنبالش سوارش کردم نشست جلو باهام دست و روبوسی کرد رفتیم رستوران غذای خوب هم سفارش دادیم غذا رو که میخوردیم صحبت میکردیم و اون بیشتر از داییم میگفت که چه بهش کرده منم با عشق و علاقه نگاهش میکردم صحبتش که خلاص شد گفتم حالا مریم جون یک سوال خصوصی دارم بپرسم راستش رو میگی ؟ گفت البته .
گفتم نامزد کردی یا شوهر کردی یا نه گفت نه بابا گفتم دوست پسر چی داری ؟
گفت نه جون خودم جون بابک ندارم .
توی دلم قند آب شد گفتم خوبه گفت چرا نگاهش کردم گفتم تو حیفی دوست ندارم با کسی باشی نگاه کرد گفت منظورت چیه؟
خجالت کشیدم اولش دوباره نگاهش کردم گفتم حقیقت دوستت دارم خیلی از همون اول که دیدمت همیشه به بهان
1400/06/07
#زندایی #زن_مطلقه
سلام دوستان عزیز
چند روز پیش برام یک مسأله جالبی افتاد که از خوشحالی دارم براتون تعریف میکنم .
اسم من بابک 28 سالمه مجرد هستم قدمه تقریباً 180 هستش بدن خوبی دارم البته با یکم شکم خخخخ دایم چند سال پیش با یک دختر خوبی به اسم مریم عروسی 💒 کرد مریم خیلی خوشگل بود قد بلند کمر باریک کون خوش فرم پوست سفید و موهای مشکی مونده بودم خدا چه عیب و نقصی روش گذاشته همه چیز تمام بود .
من گاهی میرفتم خونشون فقط زندایی خوشگله رو دید بزنم خیلی باهام راحت بود همیشه بهم میگفت بابک چند سال از زندگیشون گذشت منم دیگه مغازه زدم رفت و آمدم کم شد بعد از مدتی مادرم گفت مریم از دایت جدا شدند تعجب کردم یکدفعه چی شد 🙄 .
منم روم نمیشد زنگ بزنم بهش یا زنگ بزنم به دایم بگه نمیدونستم ، دل زدم به دریا زنگ زدم دیدم خاموشه . چند روز بعد زنگ زدم دوباره خاموشه گفتم خطشو عوض کرده لابد ، داخل مغازه نشسته بودم توی این باز خرابی و کرونا رفتم تو گوشی فیلتر شکن رو زدم رفتم تو گروه بچه ها بعد داخل مخاطب ها داشتم دنبال یک شماره یکی از دوستام میگشتم دیدم زده زندایی آنلاین سریع بهش زنگ زدم دیدم خاموشه رفتم تو تلگرام دیدم هنوز آنلاین بهش سلام دادم تیکم آبی شد گفت سلام داد گفت بفرمائید گفتم بابکم سلام و احوالپرسی گفت ببخشید بابک جان نشناختم شمارتو ندارم خط رو عوض کردم فقط تلگرام رو روی خط قدیمی گذاشتم بهش گفتم شمارتو بده بهت زنگ بزنم ، گفت شماره رو به کسی نده گفتم چشم . خط همراه اول رو فرستاد گفتم کی زنگ بزنم تا راحت باشی بتونی صحبت کنی . گفت زنگ بزن من حالا آزادم .
منم بهش زنگ زدم کلی احوالپرسی و صحبت سراغ مادرم رو گرفت و باقی بهش گفتم حالا چی صدات کنم ظاهراً دیگه زندایم نیستی دیدم زد زیر خنده گفت نه عزیزم بگو مریم گفتم چشم گفتم مریم جون ببخشید میتونم یک سوال بپرسم گفت بفرمائید گفتم من چند روز پیش فهمیدم از دایی جدا شدید چرا ؟
البته زندایم 33 سالشه . و دایم 38 سالش بود.
گفت بابک جان دایت خیلی آدم نامردی بود گفتم چرا مریم جون ؟
گفت همش به فکر زن بازی و دختر بازی و جنده بازی بود چند بار توی این چند سال سر مچش رو گرفتم دیگه دیدم تا دور نشده بچه دار نشدیم بزار جدا بشیم حتی یک بار توی حیاط داشت سیگار میکشید دوستم آمد خونمون رفت تا دست شوی توی حیاط دایت بهش تیکه میندازه عجب کونی داری اونم ناراحت شد و رفت دیگه منم طاقت نیاوردم رفتم خونه بابام .
بهش گفتم مریم جون میشه از نزدیک ببینمت باهات صحبت کنم آخه باورم نمیشه دایی همچین آدمی باشه گفت آره من این چند سال فقط آبرو داری کردم بابک جان .
گفتم حالا ولش کن کجا دوست داری همدیگر رو ببینیم کافی شاپ یا رستوران دیدم داره هی تفره میره بهش گفتم یالا مریم جون گفت هر جا تو گفتی منم گفتم یک رستوران خوب سراغ دارم فردا شب 🌃 با ماشین میام دنبالت اوکی داد و آمد فردا ساعت 7 عصر رفتم دنبالش سوارش کردم نشست جلو باهام دست و روبوسی کرد رفتیم رستوران غذای خوب هم سفارش دادیم غذا رو که میخوردیم صحبت میکردیم و اون بیشتر از داییم میگفت که چه بهش کرده منم با عشق و علاقه نگاهش میکردم صحبتش که خلاص شد گفتم حالا مریم جون یک سوال خصوصی دارم بپرسم راستش رو میگی ؟ گفت البته .
گفتم نامزد کردی یا شوهر کردی یا نه گفت نه بابا گفتم دوست پسر چی داری ؟
گفت نه جون خودم جون بابک ندارم .
توی دلم قند آب شد گفتم خوبه گفت چرا نگاهش کردم گفتم تو حیفی دوست ندارم با کسی باشی نگاه کرد گفت منظورت چیه؟
خجالت کشیدم اولش دوباره نگاهش کردم گفتم حقیقت دوستت دارم خیلی از همون اول که دیدمت همیشه به بهان
داستان
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
دوست دوستم را کردم
1401/01/07
#زن_مطلقه #دوست_دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه
1401/01/07
#زن_مطلقه #دوست_دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه
دوست دوستم را کردم
1401/01/07
#زن_مطلقه #دوست_دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه
1401/01/07
#زن_مطلقه #دوست_دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه
صاحبخونه جذاب (۳)
1401/04/04
#دانشجویی #میلف #زن_مطلقه
سلام خدمت همه عزیزان از جمله کسانی که حمایت کردن و اما کسانی که نظراتی دادن که گفتند معلومه بچه شهرستانی عزیز من داستانو اول بخونی نوشتم از کدوم شهر اومدم!! و بابت مو به مو نوشتن هم میخوام بگم که میخوام داستانمو کامل و مو به مو بنویسم.بعضی از عزیزان هم گفتند که غلط املایی داری شرمنده واقعا چون با لپ تاپ داستان رو ارسال میکنم یکم سخته تایپ کردن.
بریم سراغ ادامه ماجرا :
سفارش که رسید رفتم بالا سفره رو پهن کردم روبروی هم نشسته بودیم تیشرتش تقریبا چسپناک بود و سینه هاش سر بالا خودنمایی میکرد ولی محیط بالای سینش انقدر سفید و خوب بود اما چاک سینه اش زیاد دیده نمیشد اما چیزی که منو جذب خودش کرده بود بند مشکی سوتینش با گردن بند طلاییش روی پوست سفیدش بود رون های تپل و توپرش که دیگه ته خوشگلی بودن منو دیونه وار کرده بود اما اصلا زیاد میخکوب نمیشدم که شک بکنه، صبحت از خوشمزگی غذا میکردیم که یهو گفت کی میرید شما گفتم احتمالا تا اواخر تیر گفت باز خوبه میخوام خودم اینجا زندگی کنم گفتم عذر میخوام الان خونه خودتون چرا نمیری با یکم اعصابی گفت برادرام منو برده خودشون میدونن گفتم چطور نگرفتم منظورتونو گفت چهار سال پیش وقتی بابام فوت کرد منم دیگه اواخر طلاقم بود سه تا برادرم که تهران بودن همشون به دلیل اینکه مادرمون و منو نبرن پیش خودشون از تهران رفتن و هر یکی به شهرستانی به بهانه ای رفتن من که نمیرفتم پیششون صد سال سیاه، منم اینجارو خریدم با مهریه ام گفتم خونه خودمونو میدیم اجاره مادرمم میارم پیش خودم ولی مادرم راضی نشد که نشد میگفت نمیتونم از اونجا دل بکنم منم باز قبول کردم گفتم من که اینجام حداقل از مادرمم مراقبت میکنم هر چند سختی های خودشو داشت تو این سه چهار سال ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم اون شب که اومدم با مادرم دعوام شد مریضه منم هزار جور گرفتاری دارم اونم قوز بالا قوز یهو گوشیش زنگ خورد سلام و احوال پرسی یهو گفت وای راست میگی خدا مرگم بده اصلا یادم نبود گفت شانس کیری من الان خونه خودمونم نیستم منم خندم گرفت دید سوتی داد خداحافظی کردو نارحت و عصبانی بود گفتم جسارتا چی شده گفت یکساله دنبال این مدرک کوفتی درجه یکم هستم دفعه اول کلاساشو همه رفتم ازمونشو نتونستم شرکت کنم اینبارم اصلا یادم نبود گفتم حالا برین هرچی میتونین جواب بدین گفت بدرک بابا اه مهم نیس صورتش خیس عرق شده بود از عصبانیت یکم گذشت چای اوردم گفتم خب میگفتین هیچی دیگه تماس گرفتم گفتم همینطور که مادر منه مادر شمام هست هر چی از دهنم اومد بیزون به داداشام گفتم فکر کردین خرم نفهمم برای اینکه مامانو نبرین پیش خودتون راهتونو کشیدین رفتین منم هفته ای دو روز میرم شمام هر نفرتون هفته ای دو روز دیگه به اینجام رسیده نمیتونم غر زدنای مادرمو تحمل کنم منم گفتم پیرزن بیچاره الان شاید کاری چیزی داشته باشه گفت توام جای من بودی همین کارو میکردی ساعت ۱۲ اینا بود گفت من از فردا کم کم وسایلامو میارم اینجا توام نصف کرایه رو بده گفتم نه اصلا شمام اینجا راحت باشین خونه خودتونه ما قرارداد داریم بیخیال این حرفا چیزی نگفت پاشد اهی کشید گفت بریم بخوابیم فردا عنم بارم نیست از اینکه از رسمی حرف زدن اومده بود این سمت خیلی جالب بود برام منم خندیدم گفتم خدابزرگه وااای وقتی راه میره با اون شلوارک و تیشرت چقد خوب بود دهن هر کسی مردی اب میشه واقعاا منم تو کف بودم سرمو گذاشتم زمین خوابیدم گفتم چرا نمیتونم واقعا پیش خودم برنامه ریزی میکردم ولی موقعی که بود دستو دل یکی نمیشد ولی فهمیدم مطلقه هست و خیالم از این بابت راحت بود
1401/04/04
#دانشجویی #میلف #زن_مطلقه
سلام خدمت همه عزیزان از جمله کسانی که حمایت کردن و اما کسانی که نظراتی دادن که گفتند معلومه بچه شهرستانی عزیز من داستانو اول بخونی نوشتم از کدوم شهر اومدم!! و بابت مو به مو نوشتن هم میخوام بگم که میخوام داستانمو کامل و مو به مو بنویسم.بعضی از عزیزان هم گفتند که غلط املایی داری شرمنده واقعا چون با لپ تاپ داستان رو ارسال میکنم یکم سخته تایپ کردن.
بریم سراغ ادامه ماجرا :
سفارش که رسید رفتم بالا سفره رو پهن کردم روبروی هم نشسته بودیم تیشرتش تقریبا چسپناک بود و سینه هاش سر بالا خودنمایی میکرد ولی محیط بالای سینش انقدر سفید و خوب بود اما چاک سینه اش زیاد دیده نمیشد اما چیزی که منو جذب خودش کرده بود بند مشکی سوتینش با گردن بند طلاییش روی پوست سفیدش بود رون های تپل و توپرش که دیگه ته خوشگلی بودن منو دیونه وار کرده بود اما اصلا زیاد میخکوب نمیشدم که شک بکنه، صبحت از خوشمزگی غذا میکردیم که یهو گفت کی میرید شما گفتم احتمالا تا اواخر تیر گفت باز خوبه میخوام خودم اینجا زندگی کنم گفتم عذر میخوام الان خونه خودتون چرا نمیری با یکم اعصابی گفت برادرام منو برده خودشون میدونن گفتم چطور نگرفتم منظورتونو گفت چهار سال پیش وقتی بابام فوت کرد منم دیگه اواخر طلاقم بود سه تا برادرم که تهران بودن همشون به دلیل اینکه مادرمون و منو نبرن پیش خودشون از تهران رفتن و هر یکی به شهرستانی به بهانه ای رفتن من که نمیرفتم پیششون صد سال سیاه، منم اینجارو خریدم با مهریه ام گفتم خونه خودمونو میدیم اجاره مادرمم میارم پیش خودم ولی مادرم راضی نشد که نشد میگفت نمیتونم از اونجا دل بکنم منم باز قبول کردم گفتم من که اینجام حداقل از مادرمم مراقبت میکنم هر چند سختی های خودشو داشت تو این سه چهار سال ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم اون شب که اومدم با مادرم دعوام شد مریضه منم هزار جور گرفتاری دارم اونم قوز بالا قوز یهو گوشیش زنگ خورد سلام و احوال پرسی یهو گفت وای راست میگی خدا مرگم بده اصلا یادم نبود گفت شانس کیری من الان خونه خودمونم نیستم منم خندم گرفت دید سوتی داد خداحافظی کردو نارحت و عصبانی بود گفتم جسارتا چی شده گفت یکساله دنبال این مدرک کوفتی درجه یکم هستم دفعه اول کلاساشو همه رفتم ازمونشو نتونستم شرکت کنم اینبارم اصلا یادم نبود گفتم حالا برین هرچی میتونین جواب بدین گفت بدرک بابا اه مهم نیس صورتش خیس عرق شده بود از عصبانیت یکم گذشت چای اوردم گفتم خب میگفتین هیچی دیگه تماس گرفتم گفتم همینطور که مادر منه مادر شمام هست هر چی از دهنم اومد بیزون به داداشام گفتم فکر کردین خرم نفهمم برای اینکه مامانو نبرین پیش خودتون راهتونو کشیدین رفتین منم هفته ای دو روز میرم شمام هر نفرتون هفته ای دو روز دیگه به اینجام رسیده نمیتونم غر زدنای مادرمو تحمل کنم منم گفتم پیرزن بیچاره الان شاید کاری چیزی داشته باشه گفت توام جای من بودی همین کارو میکردی ساعت ۱۲ اینا بود گفت من از فردا کم کم وسایلامو میارم اینجا توام نصف کرایه رو بده گفتم نه اصلا شمام اینجا راحت باشین خونه خودتونه ما قرارداد داریم بیخیال این حرفا چیزی نگفت پاشد اهی کشید گفت بریم بخوابیم فردا عنم بارم نیست از اینکه از رسمی حرف زدن اومده بود این سمت خیلی جالب بود برام منم خندیدم گفتم خدابزرگه وااای وقتی راه میره با اون شلوارک و تیشرت چقد خوب بود دهن هر کسی مردی اب میشه واقعاا منم تو کف بودم سرمو گذاشتم زمین خوابیدم گفتم چرا نمیتونم واقعا پیش خودم برنامه ریزی میکردم ولی موقعی که بود دستو دل یکی نمیشد ولی فهمیدم مطلقه هست و خیالم از این بابت راحت بود
داستان
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
سکس با خانم مهندس
1401/04/15
#زن_مطلقه
سلام
این داستان واقعیته پس میخای باور کن یا نکن مهم نیست
داستان از این قراره که من اسمم میلاده،ساکن قمم،بیست و یک سالمه
فیس و چهره ام بیبی فیس ،موهامم بوره ،ت اینستا ی پیج بود خانم مهندس بود خلاصه من خیلی تو نخ این مهندس بودم حدودا ۳۰ سالش
میشد ،وضعشم توپپپپپ بود،من زیاد استوری های این خانم رو ریپ میزدم،هر دفعه ی لایک میکرد و بس ،یه شب که پنج شنبه هم بود استوری گذاشت بعد ریپ زدم جواب منو داد،خلاصه پرسید بچه کجایی و این حرفها خلاصه بکنم چت کردیم ،گف بیا همو ببینم،منم خلاصه تو کونم عروسی شد،شب شد حوالی ساعت ۸ اینا بود اومد سرقرار بعد چی داشتم میدیدم ،ی خانوم خوشگل سوار ۲۰۶ اومد،صد برابر از عکس خوشگل تر بود یعنی ماهههههه،بعد سوار ماشینش شدم رفتیم بیرون ت راه هی صحبت میکردیم دو سه بار اومد دستم بگیره خجالت کشید من دستش گرفتم دیگه یخ اش آب شده بود فهمیدم که مطلقه اس خودش گف خلاصه رفتیم بیرون شام خوردیم،من گفتم دیره باید برم خونه،گفت مگه بهت گیر میدن شب بیرون باشی ؟ من گفتم نه بابا شاید شما خسته باشی نمیخام مزاحم بشم،بعد گفت بریم خونه من تنهام قلیون بکشیم منم از خدا خواسته رفتم ،رفتیم ی ساختمون خوشگل بود ۶ ۷ طبقه بود طبقه ۴رفتیم سمت شهرک قدس،رفتیم بعد من رفتم دست صورتم بشورم بیام دیدم با ی تاپ و شلوار جذب راحتی اومد من همینطور خشکم زد،با خنده گفت چیه؟؟؟من گفتم هیچی ،رفتین بساط قلیون حاظر کردیم نشستیم قلیون کشیدیم فقط نور مخفی ها روشن بود ،صحبت کردیم از زندگش گفت،از شوهرش خلاصه دو ساعتی حرف زدیم ،بعد گفت من برم دوش بگیرم منم نشستم ی سری دیگه قلیون بکشم که هزار و یک جور فکر تو سرم بود،که برم ترتیبش بدم ،ولی باز گفتم بی جنبه بازی درنیارم ،خلاصه از حموم اومد با ی حوله پیچیده بود دور خودش من داشتم قلیون میکشیدم که همونطور اومد سمتم ،من قلبم تند تند میزد ک اومد نزدیکم نشست گفت :چند وقته منتظر همچین روزی بودم از وقتی که فالو کردی ریپ زدی ب استوری هام رفتی رو مخم ،ک یهو پرید لبم خورد که من جا خوردم ،دبگه منم شروع کردم ب خوردن لبش قشنگ نشست رو پاهام منم داشتم بدنشو میمالیدم که گفت بلندم کن ببر اتاق خواب ،که همونطور بردمش اتاق خواب فقط داشتم سینه و بدنشو میخوردم که یهو چشمش ب کیر راست شده من افتاد که با تعجب گفت: چه بزرگه ک من گفتم؛۱۸ سانته که یهو همشو تا ته برد تو حلقش یعنی رو ابرا بودم واییییییی چه خوب بود ،بعد افتادم ب جون کسش یکم خوردم دیدم آبش داره میاد سرمو کشیدم کنار ابش پاشید رو تخت آخ چ دادی زد ،بعد گف بکننننن حالم بدعععع،که منم با سر کیرم داشتم با کسش بازی میکردم که یهو تا ته کردم توش از چشاش برق زد بیرون آخ آخ چه حالی داد همینطور داشتم میکردمش ی بیست دقیقه کردمش احساس کردم میخاد آبم بیاد گفتم کجا بریزم گف بریز توش من تمامش خالی کردم تو کسش آخ انگار از سمت کیرم قبض روح شدم وایی چه داد خلاصه ت بغل هم داشتم لب همدیگه میخوردم دوباره راست کردمم گفتم میخام از کون بکنم که گفت درد داره ،اسپری لیدوکائین زدم از کون هم کردمش که ارضا شد ،منم ارضا شدم همزمان با هم ارضا شدیم خیلی حال داد ،خلاصه بعد از داستان ها چندبار دیگه هم سکس کردیم واقعا دارم لذت میبرم از سکس با خانم مهندس
امیدوارم خوشتون بیاد
نوشته: میلاد
@dastankadhi
1401/04/15
#زن_مطلقه
سلام
این داستان واقعیته پس میخای باور کن یا نکن مهم نیست
داستان از این قراره که من اسمم میلاده،ساکن قمم،بیست و یک سالمه
فیس و چهره ام بیبی فیس ،موهامم بوره ،ت اینستا ی پیج بود خانم مهندس بود خلاصه من خیلی تو نخ این مهندس بودم حدودا ۳۰ سالش
میشد ،وضعشم توپپپپپ بود،من زیاد استوری های این خانم رو ریپ میزدم،هر دفعه ی لایک میکرد و بس ،یه شب که پنج شنبه هم بود استوری گذاشت بعد ریپ زدم جواب منو داد،خلاصه پرسید بچه کجایی و این حرفها خلاصه بکنم چت کردیم ،گف بیا همو ببینم،منم خلاصه تو کونم عروسی شد،شب شد حوالی ساعت ۸ اینا بود اومد سرقرار بعد چی داشتم میدیدم ،ی خانوم خوشگل سوار ۲۰۶ اومد،صد برابر از عکس خوشگل تر بود یعنی ماهههههه،بعد سوار ماشینش شدم رفتیم بیرون ت راه هی صحبت میکردیم دو سه بار اومد دستم بگیره خجالت کشید من دستش گرفتم دیگه یخ اش آب شده بود فهمیدم که مطلقه اس خودش گف خلاصه رفتیم بیرون شام خوردیم،من گفتم دیره باید برم خونه،گفت مگه بهت گیر میدن شب بیرون باشی ؟ من گفتم نه بابا شاید شما خسته باشی نمیخام مزاحم بشم،بعد گفت بریم خونه من تنهام قلیون بکشیم منم از خدا خواسته رفتم ،رفتیم ی ساختمون خوشگل بود ۶ ۷ طبقه بود طبقه ۴رفتیم سمت شهرک قدس،رفتیم بعد من رفتم دست صورتم بشورم بیام دیدم با ی تاپ و شلوار جذب راحتی اومد من همینطور خشکم زد،با خنده گفت چیه؟؟؟من گفتم هیچی ،رفتین بساط قلیون حاظر کردیم نشستیم قلیون کشیدیم فقط نور مخفی ها روشن بود ،صحبت کردیم از زندگش گفت،از شوهرش خلاصه دو ساعتی حرف زدیم ،بعد گفت من برم دوش بگیرم منم نشستم ی سری دیگه قلیون بکشم که هزار و یک جور فکر تو سرم بود،که برم ترتیبش بدم ،ولی باز گفتم بی جنبه بازی درنیارم ،خلاصه از حموم اومد با ی حوله پیچیده بود دور خودش من داشتم قلیون میکشیدم که همونطور اومد سمتم ،من قلبم تند تند میزد ک اومد نزدیکم نشست گفت :چند وقته منتظر همچین روزی بودم از وقتی که فالو کردی ریپ زدی ب استوری هام رفتی رو مخم ،ک یهو پرید لبم خورد که من جا خوردم ،دبگه منم شروع کردم ب خوردن لبش قشنگ نشست رو پاهام منم داشتم بدنشو میمالیدم که گفت بلندم کن ببر اتاق خواب ،که همونطور بردمش اتاق خواب فقط داشتم سینه و بدنشو میخوردم که یهو چشمش ب کیر راست شده من افتاد که با تعجب گفت: چه بزرگه ک من گفتم؛۱۸ سانته که یهو همشو تا ته برد تو حلقش یعنی رو ابرا بودم واییییییی چه خوب بود ،بعد افتادم ب جون کسش یکم خوردم دیدم آبش داره میاد سرمو کشیدم کنار ابش پاشید رو تخت آخ چ دادی زد ،بعد گف بکننننن حالم بدعععع،که منم با سر کیرم داشتم با کسش بازی میکردم که یهو تا ته کردم توش از چشاش برق زد بیرون آخ آخ چه حالی داد همینطور داشتم میکردمش ی بیست دقیقه کردمش احساس کردم میخاد آبم بیاد گفتم کجا بریزم گف بریز توش من تمامش خالی کردم تو کسش آخ انگار از سمت کیرم قبض روح شدم وایی چه داد خلاصه ت بغل هم داشتم لب همدیگه میخوردم دوباره راست کردمم گفتم میخام از کون بکنم که گفت درد داره ،اسپری لیدوکائین زدم از کون هم کردمش که ارضا شد ،منم ارضا شدم همزمان با هم ارضا شدیم خیلی حال داد ،خلاصه بعد از داستان ها چندبار دیگه هم سکس کردیم واقعا دارم لذت میبرم از سکس با خانم مهندس
امیدوارم خوشتون بیاد
نوشته: میلاد
@dastankadhi
داستان
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
زهره خانوم
#زن_مطلقه
زهره_خانوم_
..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...)
اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!