داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
زن کون گنده من و داداش کوچیکش
1402/04/31
#فانتزی #همسر #بیغرتی

«این یک داستانی تخیلی می‌باشد و واقعی نیست و تمامی اشخاص و اتفاقات آن غیر واقعی و الهام گرفته از تخیل نویسنده می‌باشند.»
!هرگونه تشابه اسمی یا تطابق داستان با اتفاقات واقعی کاملا تصادفی است.!
هشدار:حاوی محتوای محارم و بیغیرتی
یک جمله از نویسنده : فانتزی جنسی صرفا تا زمانی فانتزی هست که به واقعیت تبدیل نشده باشد ؛ لطفا دنبال تبدیل فانتزی های جنسی خود به واقعیت نروید
سلام من علی هستم ۳۶ ساله همسرم ندا ۳۳ ساله من شغل ظاهریم واردات مصنوعات چوبی از چین هست ولی واقعیت کارم قاچاق کوکائینه چون بهترین منبع کوکائین نزدیک به ایران چینه و چون حجم تجارت ۲ کشور بالاست تو مسائل گمرکی و ترانزیت زیاد سختگیری نمیشه این موضوع جز خودم و شرکای تجاریم کسی نمیدونه یعنی نه حتی همسرم نه دوستان نزدیکم خودمم زیاد تابلو بازی در نمیارم یعنی خرج هایی نمیکنم که به درآمدم نخوره من یه آدم کاملا معمولی هستم مثل ۸۰ درصد ایرانیا نه قد آنچنان بلندی دارم نه هیکل ورزشکاری نه کیر ۲۰ سانتی یه آدم معمولی ندا هم مثل اکثر زنای ایرانی فقط اینکه قدش از میانگین بلندتره قدش ۱۷۵ وزنش هم نزدیک ۸۰ کیلو یه مقدار مختصر شکم داره ولی شکمش هم سکسیه لامصب سینه هاش ۹۰ خیلی آویزون نیست ولی چون نچراله سفت و سر بالا هم نیست ولی ۹۰ داغون هم نیست کونش خیلی گنده است و کمرش نسبت به کونش خیلی باریک جوری که اگه شلوار کشی نگیره همیشه یا کمرش واسش گشاده یا از کونش بالا نمیره رون های خیلی سکسی داره بزرگ و تو پر و خدا رو شکر سلولیت نداره پاهاش و کونش همینش خیلی خوبه چشم و ابرو مشکی با موهای شرابی بلند تا روی باسنش موهاش خیلی مواجه و همیشه باز می‌زاره و همین خیلی سکسیش می‌کنه اگه بخوام بگم مثل موهای پریانکا چوپرا تقریبا بدنش یه دونه مو هم نداره چون چند ساله لیزر می‌کنه و مرتب جلسات یاد اورش میره همیشه.

اما اصل داستان:

من یه برادر زن دارم که تقریبا ۱۷ سالشه و چون اختلاف سنیش با پدر و مادرش خیلی زیاده و یه جورایی ناخواسته بوده خیلی با هم مشکل دارن و همیشه در حال دعوا هستن و از اونجایی که ندا خیلی داداش یکی یه دونه ته تغاریش دوست داره هر موقع با هم بحثشون میشه ندا بهش میگه بیاد خونه ما منم مشکلی باهاش ندارم چون خیلی وقته از ازدواجمون میگذره و بچه هم نداریم حتی بودنش یه جورایی برامون خوبه حوصلمون از یکنواختی زندگی سر نمیره اسم داداشش نیما هست یه پسر لاغر سفید پوست بدون ریش و موهای بدن قدش از ندا خیلی کوتاه تره دقیق نمی‌دونم چنده ولی تا شونه ندا بیشتر نمی‌رسه قدش خلاصه این ندا خانوم ما خیلی با نیما رفیق و داداشی بودن و جلوش اصلا مراعات پوشش و ظاهرش نمیکرد منم البته شاکی نبودم چون هم نیما خیلی بچه بود به نظرم هم اینکه چون از بچگی ندا رو دیده بود به نظرم دیگه واسش عادی شده بود و چون همیشه خونه ما بود ندا عملا نمیتونست همیشه بخواد مراقب پوشش باشه واسه همین اصلا گیری نمی‌دادم من به خاطر شرایط کاریم اکثر اوقات خونه بودم یعنی دفتر چوب که سپرده بودم به رفیقم که وضع مالیش خراب بود واسه اینکه شغلش از دست نده حسابی حواسش به کار بود کارهای مواد هم که شریکام میکردن من فقط کارم وارد کردن جنس از چین بود که حتی همونم اسناد و مدارک بازرگانی همه به نام رفیقم بود عملا من همه کاره هیچ کاره بودم یه روز که طبق معمول خونه بودم داشتم فیلم می‌دیدم ندا اومد پیشم گفت علی می‌خوام یه چیزی بگم بهت چند وقته ولی میترسم ناراحت شی الان حالت جوری هست که بتونم بهت بگم؟گفتم آره عزیزم راحت باش بگو گفت قول میدی ناراحت نشی گفتم تو کی دیدی من ناراحت بشم (حقیقتا شخصیتی دارم که دنیا کاملا به کیرمه و هیچ چیزی نمیتونه ناراحتم کنه واسه همین آخرین باری که از یک موضوع ناراحت شدم یا بهتر بگم عصبانی شدم یادم نیست چون معتقدم آدم ها وقتی زورشون نمی‌رسه کاری کنن یا دستشون به جایی بند نیست ناراحت یا عصبانی میشن من هر کسی بخواد واسم مشکلی ایجاد کنه با یه تلفن جوری سر به نیستش میکنم که حتی استخون هاش هم پیدا نشه)
+جدیدا متوجه یه موضوعی در مورد نیما شدم
-چه موضوعی؟
+نمی‌دونم چه جوری بگم
-هر جوری که واست راحت تره بگو
+می‌دونی چند بار حس کردم لباس زیر هام جا به جا میشن یه دفعه اتفاقی نیما رو دیدم که از تو سبد لباس چرک ها سوتین منو برداشته داره بو می‌کنه
-خب این کجاش عجیبه
+عجیب نیست لباس چرک منو برداره بو کنه؟
-لباس چرک نه سوتینت بوده خیلی طبیعیه پسرها تو این سن خیلی از این کارها میکنم
+طبیعیه؟
زن کون گنده من و داداش کوچیکش
1402/04/31
#فانتزی #همسر #بیغرتی

«این یک داستانی تخیلی می‌باشد و واقعی نیست و تمامی اشخاص و اتفاقات آن غیر واقعی و الهام گرفته از تخیل نویسنده می‌باشند.»
!هرگونه تشابه اسمی یا تطابق داستان با اتفاقات واقعی کاملا تصادفی است.!
هشدار:حاوی محتوای محارم و بیغیرتی
یک جمله از نویسنده : فانتزی جنسی صرفا تا زمانی فانتزی هست که به واقعیت تبدیل نشده باشد ؛ لطفا دنبال تبدیل فانتزی های جنسی خود به واقعیت نروید
سلام من علی هستم ۳۶ ساله همسرم ندا ۳۳ ساله من شغل ظاهریم واردات مصنوعات چوبی از چین هست ولی واقعیت کارم قاچاق کوکائینه چون بهترین منبع کوکائین نزدیک به ایران چینه و چون حجم تجارت ۲ کشور بالاست تو مسائل گمرکی و ترانزیت زیاد سختگیری نمیشه این موضوع جز خودم و شرکای تجاریم کسی نمیدونه یعنی نه حتی همسرم نه دوستان نزدیکم خودمم زیاد تابلو بازی در نمیارم یعنی خرج هایی نمیکنم که به درآمدم نخوره من یه آدم کاملا معمولی هستم مثل ۸۰ درصد ایرانیا نه قد آنچنان بلندی دارم نه هیکل ورزشکاری نه کیر ۲۰ سانتی یه آدم معمولی ندا هم مثل اکثر زنای ایرانی فقط اینکه قدش از میانگین بلندتره قدش ۱۷۵ وزنش هم نزدیک ۸۰ کیلو یه مقدار مختصر شکم داره ولی شکمش هم سکسیه لامصب سینه هاش ۹۰ خیلی آویزون نیست ولی چون نچراله سفت و سر بالا هم نیست ولی ۹۰ داغون هم نیست کونش خیلی گنده است و کمرش نسبت به کونش خیلی باریک جوری که اگه شلوار کشی نگیره همیشه یا کمرش واسش گشاده یا از کونش بالا نمیره رون های خیلی سکسی داره بزرگ و تو پر و خدا رو شکر سلولیت نداره پاهاش و کونش همینش خیلی خوبه چشم و ابرو مشکی با موهای شرابی بلند تا روی باسنش موهاش خیلی مواجه و همیشه باز می‌زاره و همین خیلی سکسیش می‌کنه اگه بخوام بگم مثل موهای پریانکا چوپرا تقریبا بدنش یه دونه مو هم نداره چون چند ساله لیزر می‌کنه و مرتب جلسات یاد اورش میره همیشه.

اما اصل داستان:

من یه برادر زن دارم که تقریبا ۱۷ سالشه و چون اختلاف سنیش با پدر و مادرش خیلی زیاده و یه جورایی ناخواسته بوده خیلی با هم مشکل دارن و همیشه در حال دعوا هستن و از اونجایی که ندا خیلی داداش یکی یه دونه ته تغاریش دوست داره هر موقع با هم بحثشون میشه ندا بهش میگه بیاد خونه ما منم مشکلی باهاش ندارم چون خیلی وقته از ازدواجمون میگذره و بچه هم نداریم حتی بودنش یه جورایی برامون خوبه حوصلمون از یکنواختی زندگی سر نمیره اسم داداشش نیما هست یه پسر لاغر سفید پوست بدون ریش و موهای بدن قدش از ندا خیلی کوتاه تره دقیق نمی‌دونم چنده ولی تا شونه ندا بیشتر نمی‌رسه قدش خلاصه این ندا خانوم ما خیلی با نیما رفیق و داداشی بودن و جلوش اصلا مراعات پوشش و ظاهرش نمیکرد منم البته شاکی نبودم چون هم نیما خیلی بچه بود به نظرم هم اینکه چون از بچگی ندا رو دیده بود به نظرم دیگه واسش عادی شده بود و چون همیشه خونه ما بود ندا عملا نمیتونست همیشه بخواد مراقب پوشش باشه واسه همین اصلا گیری نمی‌دادم من به خاطر شرایط کاریم اکثر اوقات خونه بودم یعنی دفتر چوب که سپرده بودم به رفیقم که وضع مالیش خراب بود واسه اینکه شغلش از دست نده حسابی حواسش به کار بود کارهای مواد هم که شریکام میکردن من فقط کارم وارد کردن جنس از چین بود که حتی همونم اسناد و مدارک بازرگانی همه به نام رفیقم بود عملا من همه کاره هیچ کاره بودم یه روز که طبق معمول خونه بودم داشتم فیلم می‌دیدم ندا اومد پیشم گفت علی می‌خوام یه چیزی بگم بهت چند وقته ولی میترسم ناراحت شی الان حالت جوری هست که بتونم بهت بگم؟گفتم آره عزیزم راحت باش بگو گفت قول میدی ناراحت نشی گفتم تو کی دیدی من ناراحت بشم (حقیقتا شخصیتی دارم که دنیا کاملا به کیرمه و هیچ چیزی نمیتونه ناراحتم کنه واسه همین آخرین باری که از یک موضوع ناراحت شدم یا بهتر بگم عصبانی شدم یادم نیست چون معتقدم آدم ها وقتی زورشون نمی‌رسه کاری کنن یا دستشون به جایی بند نیست ناراحت یا عصبانی میشن من هر کسی بخواد واسم مشکلی ایجاد کنه با یه تلفن جوری سر به نیستش میکنم که حتی استخون هاش هم پیدا نشه)
+جدیدا متوجه یه موضوعی در مورد نیما شدم
-چه موضوعی؟
+نمی‌دونم چه جوری بگم
-هر جوری که واست راحت تره بگو
+می‌دونی چند بار حس کردم لباس زیر هام جا به جا میشن یه دفعه اتفاقی نیما رو دیدم که از تو سبد لباس چرک ها سوتین منو برداشته داره بو می‌کنه
-خب این کجاش عجیبه
+عجیب نیست لباس چرک منو برداره بو کنه؟
-لباس چرک نه سوتینت بوده خیلی طبیعیه پسرها تو این سن خیلی از این کارها میکنم
+طبیعیه؟