دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ سَِـَِڪَِسَِیَِ 💦
2.14K subscribers
555 photos
11 videos
489 files
687 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
خیابون

#ساک_زدن #گی

توی خیابون، کنار پارک ایستادم. هی مدام قدم میزنم و سیگار می‌کشم. منتظرم ساعت ۹ شب بشه و دقیقه هایی که حالا با من سر ناسازگاری پیدا کردن و عین بچه ای که نمیخواد بره مدرسه، خودشونو کش میدن.
یعنی میاد؟ نکنه یه وقت قیافش اونی نباشه که من دیدم؟ ماشینش چیه؟ اخلاقش چطوریه؟ تا کی باید منتظر بمونم؟ همه اینا مدام توی سرم تکرار میشن و عمیق تر به سیگارم پک میزنم. مدام گوشیمو چک میکنم. مبادا پیام داده باشه. دوست ندارم من پیام بدم. ممکنه بدش بیاد یا فکر کنه که خیلی مشتاقم. اما مگه مشتاق نیستم؟ چرا خیلی. خیلی زیاد. از فکر و‌ خیال زیاد و استرس کم مونده که منصرف بشم و بذارم برم. یه ربع گذشته و هنوز نیومده. چی از این تحقیرآمیز تر؟ اما یه ندایی بهم میگه بازم صبر کنم.
بالاخره نوتیف گوشیم صدا میده و میبینم همونه.
+کجایی؟
-جلوی پارک
+چی تنته؟ (با اموجی خنده)
-شلوار لی، هودی
+خب دارم میبینمت، من تو این ۲۰۶ مشکیه هستم.
سوار ماشینش میشم. اصلا به تاخیرش اشاره ای نمیکنم. خودش هم به سادگی از کنارش میگذره. خیلی عادی و رسمی داریم صحبت میکنیم. اصلا انگار نه انگار که موضوع سوار شدن من چیه. بالاخره بعد از کلی حرف بی ربط و عادی میرسیم به اصل مطلب.
+کجا بریم؟
-اممم. تو جایی رو نمیشناسی؟
+اینجا محله شماست.
-منطقیه. خب بیا بریم یه جایی سمت شهرک غرب.
حس بدیه که خودم پیشنهاد میدم کجا بریم. انگار اونم انتظار داره من به عنوان یه حرفه ای دیگه هر روز مشغول این داستان باشم.
بالاخره میرسیم. همیشه مهمه که ماشینو جای خوب و درست پارک کنی. ایده آل ترین حالت اینه که دوبل بزنی بین دوتا ماشین دیگه. بعد یه سکوت برقرار میشه. اون نمیدونه چطوری شروع کنه و منی که از خجالت دارم سرخ میشم. بالاخره سکوتو میشکنه و میگه خب همینجا خوبه. بعد آروم آروم شلوارشو در میاره و کیرش میفته بیرون. چشمام برق میزنه. فکر نمیکنم با دیدن کس هیچ کدوم از اکسای دخترم چشمام انقدر برق زده باشه. اطراف رو نگاه میکنم و آروم خم میشم سمتش. بهش میگم مواظب خیابون باش. از سر کیرش لب میگیرم. جوری که انگار دارم لبای یه دختر رو میبوسم. میذارم قطره قطره پیش آبش وارد دهنم بشه و مزه مزش میکنم. همینجوری باهاش مشغولم و اون از سر لذت آه میکشه. بهم میگه بسه دیگه بخورش. اما من گوش نمیدم. انقدر تنه کیرشو میلیسم که طاقتش طاق میشه. دستشو میذاره پشت سرم و به سمت کیرش هل میده و میگه مگه بهت نمیگم بخورش کونی؟ کیرش وارد دهنم میشه. خیس، داغ و نبض دار. بدون اینکه من خیلی دخالتی داشته باشم سرمو مثل یه سکس توی، گرفته دستش و هی روی کیرش بالا پایین میکنه. عق میزنم یکم. میگه جووون. وقتی کیر منو میخوری بایدم صدای جنده ها رو بدی کونی. این طرز حرف زدنو موقع سکس دوست دارم. لذت میبرم از شنیدنش. کم کم خجالتش ریخته. بالاخره نمیتونی کیرتو بکنی دهن یه نفر و هنوزم ازش خجالت بکشی. دهنم خسته میشه. با خواهش ازش میخوام که دیگه بسه. سرمو برمیدارم و یه ردی از مایعی خیس و لزج از لبام تا کیرش تشکیل میشه. شروع میکنم با دست براش جق زدن تا یکم تجدید انرژی کنم.
بهم میگه دستام دخترونست و دستای یه کونی بایدم همینجوری باشه. خودم میدونم که دستام دخترونه نیست ولی خوشحال میشم از شنیدنش. دوباره خم میشم رو کیرش و بوسه بارونش میکنم. داد میزنه کیرمو بخور کونی. اصلا حواسمون نیست گوشه خیابونیم. سرعتش تو گاییدن دهنم خیلی زیاد میشه. این حسو میشناسم. میفهمم الان است که آبش بیاد. دیگه بی امان داره بهم فحش میده. کیرم دهنت، کیرم باید تو دهنت جا شه. همینه. عق بزن واسه کیرم. یه عابر انگار از دور داره نزدیک میشه و میخواد که سرمو بلند کنه از رو کیرش. اجازه نمیدم. بیشتر سرمو فشار میدم روی کیرش و همون لحظه ست که ارضا میشه. جریان غلیظی از مایع منی پمپ میشه توی دهنم. صبر میکنم نبض زدن کیرش متوقف بشه و همه آبشو تو دهنم خالی کنه. بهم میگه یه قطرشم بیرون نمیری زیبا. بعد سرمو بلند میکنم و رو بهش لبخند میزنم. مثل پورن استارای حرفه ای آبشو نشونش میدم. بعد قورت میدم همشو. میگه آفرین کونی حرف گوش کن.
من هنوز ارضا نشدم. قرار هم نیست بشم. من کارم ارضا کردن اونه. میرسونمت کنار همون پارک. خداحافظی میکنیم و برمیگردم سمت خونه. گوشیمو چک میکنم. از دوس دخترم میس کال دارم. تکست هم داده که هیچ معلومه کجایی ساعت ۱۰ شب؟
لابد فکر کرده دارم بهش خیانت میکنم. اما ساک زدن واسه یه کیر خوشگل و خوش تراش که خیانت نیست :)
نوشته: Sami__1999


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
یه انتقام خاص و پر ثمر

#زن_بیوه #انتقام

یه دوستی داشتم که تمام زن بازی هامون رو با هم انجام میدادیم لامصب کیس های محشری رو میاورد و خیلی حال میکردیم تا اینکه بهم گفت براش یه وام بگیرم اولش راضی نبودم اما دیدم نباید از دستش بدم و براش وام رو گرفتم و قول داد که اقساطش رو ماه به ماه بده اما دو هفته گذشت و خبری ازش نشد هر چقدرم بهش زنگ میزدم خاموش بود انگار آب شد رفت توی زمین اون موقع هم محدودیت پول نقد نبود و کل مبلغ رو نقدی گرفته بود و هیچ اثری از آثارش نبود البته تقصیر خودم بود هیچ اطلاع دقیقی ازش نداشتم چون لازمم نشده بود همیشه اون زنگ میزد و جاش رو من جور میکردم و با هم اون زن یا زنها رو تا سر حد مرگ میگاییدیم بعدش پولشو میدادم و اون می رفت پی زندگیش منم میرفتم دنبال زندگیم تا دفعه بعد. و توی مدت دو سال همیشه اینجوری بود و هیچ وقتم به ذهنم نرسید که دربارش بدونم ازش فقط یه شماره تماس داشتم که خطشم استعلام کردم یه خط ایرانسل بود با یه آدرس جعلی عملا دهنم سرویس شده بود اما بیشتر ناراحت بودم که دیگه از اون زنهای رنگارنگ و جذاب و سکسی خبری نبود آخه احمق میگفتی پول لازم دارم خودم بهت میدادم چرا غیب شدی ؟!
بدجوری به سکس با اون زنها عادت کرده بودم نعمتی بود که یکباره ازم گرفتش افتادم دنبالش اما لامصب یه جوری گم و گور شده بود که هیچ اثری ازش نبود یه دو سالی گذشت تا اینکه اتفاقی یکی از اون زنها رو توی خیابون دیدم که داشت به یه 206قیمت میداد براش بوق زدم بعد از چند دقیقه انگار 206 قبول نکرد اومد سمت ماشین من و شناخت و سوار شد چون هیکلش خوب بود یادمه چند بار با دوستم بهزاد دوتایی تا صبح جرش دادیم سوار شد و رفتیم درباره بهزاد ازش پرسیدم گفت یه دو سه ماهی هست مرده!
مگر نمیدونستی ؟شما که رفیق گرمابه و گلستان بودید ؟ گفتم نه من یه مدت خارج از کشور بودم ،نبودم ،تازه برگشتم خطشم هرچی زنگ میزنم خاموشه گفت کدوم خط ؟شمارشو گفتم گفت نه این قدیمیه گفتم شماره جدیدشو نداری ؟گفت دارم اما بعد از مرگش خط و گوشی افتاده دست زنش که خیلی هم بی اعصابه شماره رو ازش گرفتم و گفتم از کی تا حالا گوشه خیابونی شدی ؟گفت از وقتی بهزاد مرده یه چند باری هم سراغ تو رو ازش گرفتم اما جواب درست درمونی نمیداد گفتم تو ؟سراغ منو گرفتی ؟
گفت آره مگر چند بار پیش میاد که دو تا مرد شب تا صبح یه زنو بکنن بعدش به زنه بگن پاشو برامون ماکارانی درست کن بد جور دلمون ماکارانی میخواد و خودشون بخوابن گفتم آره یادمه تازه بعد خوردن ماکارانی هم نذاشتیم بخوابی رفتیم استخر اونجا چقدر روت شاشیدیم گفت پس یادته؟گفتم آره گفت راستش با اینکه خیلی نامرد بودید اما تجربه اشو دوست داشتم واسه همین سراغتو گرفتم گفتم کدومو بیشتر دوست داشتی ؟ماکارانی یا شاشیدنه ؟گفت با اختلاف شاشیدنه و خندیدیم بردمش هم حسابی کردمش و تلافی این چند سال رو در آوردم هم دوباره روش شاشیدم تا اینکه خاطره شاشیدنه رو هیچ وقت فراموش نکنه از سکس و شاشیدن که سیر شدم به شماره ای که داد زنگ زدم و یه خانم برداشت خیلی مودبانه سلام کردم و گفتم یه مبلغی رو آقا بهزاد از ما طلب داشتن اما قرار بود یه چیزی رو برای ما بیارن و پول رو بگیرن گفت چی ؟گفتم تلفنی نمیشه باید حضوری بگم خدمتتون گفت ببین آقای محترم من تا فردا ساعت 12ظهر هستم دارم میرم شهرستان آدرس میدم تا قبل از 12ظهر تشریف بیارید گفتم مسافرت تشریف میبرید؟گفت نه کلا دارم از تهران میرم گفتم چشم آدرس رو بفرمایید من فردا خدمت میرسم .آدرس رو گفت منم یادداشت کردم گفت طلبش چقدره ؟گفتم حضوری میگم خدمتتون گفت باشه پس من منتظرتونم همون شبانه رفتم آدرس رو پیدا کردم یه پرسوجو از سوپری محلشون کردم گفت زنش کس و کار درستی نداره و یه مادر پیر داره توی یکی از شهرستانها که فردا دارن میرن همونجا و یه دختر 10ساله داره بنام فرزانه و اسم زنشم فریباست و کلی اطلاعات ریز و درشت و بی ربط و با ربط که اینکه خانواده بهزاد این زنه رو نمی خواستن و حالا بچشم نخواستن و غیره نگاه به ساعت کردم 11شب بود رفتم در خونشون زنگ زدم یه خانم با یه چادر مشکی رنگ و رو رفته که زیرش یه پیرهن مردونه 4خونه زشت پوشیده بود جلوم ظاهر شد قیافش بدی نبود خودمو معرفی کردم و گفتم بهتره بریم داخل حرف بزنیم گفت آخه؟ نذاشتم حرفشو بزنه و یه یاالله گفتم و رفتم داخل و در رو بستم گفت این چه کاریه آقا این وقت شب منم یه زن تنها ؟ قصدتون چیه ؟ احساس کردم ترسیده بهش گفتم نترسید گفتید قراره فردا برید من میخوام که نرید گفت نریم ؟اصلا به شما چه ربطی داره ؟گفتم ربطی نداره اما من به فکر آینده دخترتونم با رفتن شما چه آینده ای در انتظارشه ؟
و حتی در انتظار شما ؟ یه نگاهی بهم کرد و آروم گفت هیچی گفتم قربون آدم چیز فهم بیا تا بهت بگم براش گفتم که من با زنم بخاطر پول ازدواج کردم چون پولدار بود همین الانم
بچه ای نداریم چون نخواستم من پولی ندارم همش ماله زنمه اما فعلا اختیار هزینه کردنش با منه تا این اختیار رو دارم نمیذارم تو و فرزانه سختتون بشه قول میدم فریبا نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره فقط و فقط نگاهم میکرد نمیدونم شایدم فکر میکرد خوابه و داره خواب می بینه گفت معلوم نیست از کجا اومدی و از کجا یهویی پیدات شده و کلی هم وعده بعید میدی گفت بهم فرصت بده فکر کنم الان شوکه ام گفتم این شماره منه فکراتو بکن زنگم بزن گفت پس اگر پاسخم مثبت بود زنگ میزنم نزدم دیگه نمی خوام ببینمت گفتم باشه گفتم تا کی زنگ میزنی ؟گفت تا همون 12ظهر گفتم باشه و اومدم بیرون از خونشون .گفتم حالا صبر کن فریبا ازت یه جنده ای میسازم که با دخترت کنار خیابان فاحشگی کنید بهزاد کاری میکنم که تمام مردای این شهر زن و دخترت رو گاییده باشن صبح طرفای ساعت 11 بود که یه خط ناشناس با یه شماره چپر چلاق زنگم زد گفت فریبام زن بهزاد گفتم جانم پس پاسختون مثبته ؟گفت اما دو تا شرط داره گفتم همش قبول فقط آماده بشید تا بیام دنبالتون اون خونه در شان تو و فرزانه جانم نیست گفت آخه گفتم فریبا جان از الان فقط باید بگی چشم و خندید گفت چشم .رفتم دنبالشون و بردمشون ویلای دماوند چون اونجا جم و جور بود و سرایداری هم نداشت تازه مبله هم بود نیازی به چیزی نداشت و چون پاییز هم بود کسی حالا حالا ها نمیومد اونجا
رفتیم رستوران ناهار خوردیم فرزانه پیتزا سفارش داد و خیلی دوست داشت خوشحالی دخترش واقعا حس خوبی بهم میداد و اینکه چهره معصومی داشت به خودم گفتم دخترش نه فقط از زنه انتقام می گیرم انتقام اون وام سنگین رو اما یه سوالی ذهنمو درگیر کرده بود بهزاد زن جنده با اون پول چیکار کرده که الان اوضاع زندگی و زن و بچش اینه ؟دخترش اولین بار بود پیتزا می خورد البته خورده بود اما نه قارچ و گوشت ! نه به این بزرگی !
من و فریبا هم جوجه خوردیم رفتیم ویلا گفتم یه دوش بگیرید استراحت کنید فرزانه از دیدن ویلا و وسایل بازی داخل حیاط خیلی خوشحال بود گفتم اول حمام کنیم و بعدش بیا بازی کن اول من رفتم حمام بعدش فریبا و فرزانه رفتن و فرزانه اول اومد بیرون کمکش کردم لباس تنش کرد و رفت توی حیاط و بعد از چند دقیقه فریبا اومد و حوله پیچیده بود دورش و اومد توی اتاق رفتم در اتاق رو بستم و انداختمش رو تخت التماس میکرد آرش الان نه و حوله رو سفت گرفته بود گفت به خدا جیغ میزنم گفتم بزن جیغ بزن به فرزانه میگی برای چی جیغ زدی؟ گفت آرش تو رو خدا ؟بذار بعد از صیغه ؟گفتم بهت نمیاد انقدر خنگ باشی وقتی با یه مرد غریبه میای توی یه خونه باید بفهمی که قراره چی بشه گفت من بهت اعتماد کردم گفتم خب بهم اعتماد کن تو تهش ماله خودمی فردا میریم صیغه ات میکنم حداقل بذار ببینم حوله رو ول کرد و بدن محشرش رو دیدم پوست گندمی داشت و زیر بغل و کوسش پر از مو بود گفتم چرا تمیز نکردی ؟گفت نمیدونستم تو نامردی و زیر قولت میزنی خوبه زن داری و اینجوری گفتم سر قولم هستم اما تو هم حق بده یه خانم خوشگل با سینه های خوشگل و کون طاقچه ای رو ببری توی خونه و اونم بره حموم و بیاد تو دست بهش نزنی کفران نعمته و خندید و خوابیدم کنارش و ازش لب گرفتم گفت خیلی خوب بلدی خرم کنی گفتم جدی گفتم به خدا گفت الکی نگو من خودم میدونم خوشگل نیستم گفتم کی گفته ؟گفت شوهرم همیشه میگفت هیکلم کیریه و قیافمم پوست کیریه گفتم گوه خورد تو خیلی خوشگلی هم قیافت هم هیکلت همه چیزت محشره گفتم چند وقته سکس نداشتی ؟گفت یه سالی میشه گفتم یه سال ؟مگه شوهرت ؟گفت نه میگم که میگفت من زشتم و باهام سکس نمیکرد اما وجدانن زشت نبود قشنگ بود فقط یکم باید به خودش میرسید سینه هاشو شروع کردم خوردن گفت آرش کاش میذاشتی شب الان فرزانه توی حیاطه ما هم اینجا لختیم من استرس دارم گفتم باشه اما الان من حشریم حداقل برام بخور آبم بیاد گفت باشه و شروع کرد خوردن انقدر حرفه ای میخورد که تا الان هیچ زن جنده ای کیرمو نخورده بود لبشو یه جوری دور کلاهک کیرم حلقه می کرد و مکش میزد نفسم بند میومد و وقتی هم آبم اومد سرشو محکم به خودم فشار دادم و گفتم بخور آبمو یه قطرشم نریزه بخورش بخورش و همه آبم رو خورد کلی بوسیدمش لمبرهای کونشو چنگ میزدم و ضربه میزدم و میبوسیدم گفت تو رو خدا بذار شب گفتم باشه و دوباره یه پیرهن مردونه 4خونه پوشید با یه شلوار مشکی گشاد گفتم اینا چیه ؟
گفت من فقط از اینا دارم گفتم توی کمد لباس هست اونها رو بپوش فکر کنم سایزت با سایز زنم یکی باشه گفتم بذار بیام کمکت کنم رفتیم و از توی لباسها یه تاپ سفید و یه دامن کوتاه مشکی پیدا کردیم که به سایزش خورد خیلی خوشگل شده بود از پشت بغلش کردم و گفتم فریبا خانم من چه خوشگل شده ؟گفت دوست داری ؟بهم میاد ؟گفتم عالیه در گوشش گفتم باید بری حمام ؟گفت چرا ؟گفتم خودت گفتی بمونه برای شب ؟!
بعد با اون همه مو ؟ و سفت تر از پشت بهش چسبیدم گفت باشه آرش اما یادت باشه گفتم چیو ؟ گفت این حرفاتو گفتم کدوماشو ؟گفت اینکه خوشگلم و خوش هیکلمو ولش کردم و برش گردوندم و ازش لب گرفتم و با دستم کوسشو میمالیدم گفت بعد از اینکه هر چی خواستی بدست آوردی هم من برات فریبا خوشگلم ؟
گفتم نمیدونم بذار بدست بیارم تا بفهمی دستمو که داشتم کوسشو میمالیدم کنار زد و گفت میرم حمام و میام گفتم باشه
فریبا که رفت حمام منم رفتم با فرزانه بازی کردن خیلی ازش خوشم میومد دختر مهربون و خونگرمی بود .
فریبا از حمام اومد و آهنگ گذاشتیم و یکم زدیم و رقصیدیم و شام خوردیم چون توی یخچال فقط وسایل فست فود سرد بود پادشاه فست فودها کالباس بعدش فرزانه کف هال خوابیده بود که بردمش توی اتاق دیگه و چراغ هم روشن گذاشتم چون شب اول بود گفتم بد خواب شد بیدار شد نترسه و من و فریبا هم رفتیم توی اتاق لخت شدم و خوابیدم کنار فریبا دامنشو دادم بالا گفتم جووووووووووووووونم گفت هیس گفتم عجب کوس خوشگلیه گفت تو هم به همه چیز میگی خوشگل گفتم محشره این کوس داشتم کوسشو میمالیدم که بوسیدم گفت ممنونم ازت گفتم دوست داری میمالمش ؟گفت نه برای رفتار خوبت با فرزانه گفتم من ازش خوشم میاد خیلی دختر خوبیه اصلا دوستش دارم با دستش دستمو که داشتم کوسشو میمالیدم گرفت گفت اون پدر درست و حسابی نداشته براش پدری کن دستشو پس زدم و انگشتم رو توی کوسش کردم و گفتم چشم حسابی حشری شده بود کوسش زود خیس شد دادم کیرمو بخوره و همون طور مثله عصری خوردش و داگی اش کردم و سوراخ کونشو توف زدم و کردم توش باورم نمیشد اما تنگی خوبی داشت و التماس میکرد آروم آروم تلمبه بزنم منم بدتر میکردم و تندتر تلمبه میزدم هر چی بیشتر التماس میکرد من وحشی تر میشدم و تندتر تلمبه میزدم احساس کردم داره گریه میکنه گفتم اینه تازه اولشه اگر بدونی قراره چه بلایی سرت بیارم الان گریه نمیکردی،الان که خوبه بدتر از اینا رو داری که باید گریه کنی کیرمو از توی کونش کشیدم بیرون و روی شکم خوابوندمش و کیرمو کردم توی کونش و شروع کردم تلمبه زدن خوابیدن روش خیلی بهم حال میداد و اون کون خوش فرم و گلابی طورش در تمام طول تلمبه زدن هام اون گریه میکرد و من عشق و حال بعدم که آبم اومد خودمو زدم به خستگی و بیهوشی و خوابیدن صبح که بیدار شدم صبحانه آماده بود و فرزانه صبحانه خورد و رفت توی حیاط بازی تا فریبا بلند شد منم بلند شدم و از پشت بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار و در گوشش گفتم تو فریبا کون خوشگل منی فهمیدی ؟فریبا خوشگله منی تو تا ابد فریبا خوشگله منی دامن و دادم بالا شورتشو کشیدم پایین و روی میز خمش کردم و کیرمو یکم یه سوراخش فشار دادم گفتم آرشت دوباره کونتو بکنه ؟ گفت باشه ،گفتم دیگه الان نه باید برم فریبا مرسی بابت همه چیز لبخند زد منم بوسیدمش تا یه ماهی فقط از کون میکردمش من ارضا میشدم اما اون نه بد جور دهنشو سرویس کرده بودم چند بار می خواستم یکی از رفیقامو ببرم و دوتایی بکنیمش و تا اون روز هم هر وقت درباره صیغه میگفت امروز فردا میکردم چون از اولشم قرار نبود صیغش کنم من فقط می خواستم زن بهزاد رو بگام که گایده بودم وقتش بود نقشمو ادامه بدم و با دوستم بریم ویلا و بکنیمش بعدشم می دادم به همون یارو که فریبا رو بین خودشون دست به دست کنن تا تبدیل به یه جنده بشه جنده ای که کم کم کل شهر بشناسنش که زن بهزاد جنده شده اما دلم نمیومد خیلی زن خوبی بود توی این یه ماه که فقط از کون کردمش خیلی دلم براش سوخت خیلی اذیت میشد اما حتی یه کلمه هم اعتراض نمی کرد احساس کردم فریبا عاشقم شده و منم عاشقش شدم رفتم دنبالش و بردمش صیغش کردم ازش پرسیدم چقدر دوستم داری ؟
گفت خیلی آرش شاید باور نکنی اما خیلی خیلی دوست دارم رفتیم خونه و حمام کردیم و با فرزانه یه جشن کوچولو 3 نفره گرفتیم
شب بهش گفتم فریبا ؟
گفت جانم آرشم ؟
گفتم می خوام بکنمت برام یه پسر بیاری خندید گفت مطمئنی ؟
گفتم آره گفت هر چی تو بخوای آرشم
گفتم پس بریم توی هال ؟گفت فرزانه بیدار میشه زشته
گفتم پس ولش کن من دلم سکس توی هال می خواد
گفت باشه آرشم بریم یه پتو برداشتیم و رفتیم توی هال دو تایی هم لخت بودیم پتو رو پهن کردیم و فریبا رو ایستاده بغل کردم گفتم امشب توی کوس بکنم یا توی کون ؟گفت هر دوتاش گفتم جون فریبا خوشگله من امشب کوستو جوری فتح میکنم که نادر هند رو فتح کرد گفت فتحش کن نادرشاه من و نشستم و سرمو بردم لای پاش و شروع کردم خوردن کوس خوشمزه و خوشبوش
کوسش خیس شده بود وقتی توش انگشت میکردم دستم کامل خیس میشد و خوابوندمش روی شکمش و پاشو باز کردم این تصویر رو خیلی دوست دارم چون کوس در زیباترین حالتشه کیرمو کردم تا ته توی کوسش یه آه گفت،گفتم بیا اینم کیرم توی کوست همینو میخواستی؟گفت آره گفتم پس امشب پاره پارش میکنم و شروع کردم
تلمبه زدن اما برعکس کونش نه از التماس خبری بود نه از گریه فقط میگفت بکن آرش کوسمو بکنش و منم تند تند تلمبه میزدم وسطای سکس مون یه صدای گریه ای اومد اما خودش قطع شد آبم رو به تلمبه محکم توی کوس فریبا ته کوسش خالی کردم بهم گفت آرش تو رو خدا بریم توی اتاق خودمون گفتم باشه خانوم خوشگلم و رفتیم توی اتاق.
از اون شب دیگه هیچ وقت توی هال نیومدیم .
از اون شب بمدت یه ماه اکثر روزهاش فریبا رو از کوس میکردم و این همراه و سکسی بودنش بیشترین لذت رو بهم میداد.
زنی بود اگر شب چندین بار کوسشو کرده بودم صبح بعد از رفتن به مدرسه فرزانه بازم میرفتم کوسشو میخوردم و می خواستم بکنم هیچ وقت اعتراضی نمیکرد .
یه سالی گذشت و فریبا باردار شد رفتیم سونوگرافی گفتن دختره خیلی خوشحال شدم .
الان دخترم فرنوش 3 سالشه و به همراه فریبا و فرزانه به زندگی پنهان و شیرین خودمون ادامه میدیم.
ببخشید خیلی خوب ننوشتم تجربه اول و آخرم بود .
نوشته: آرش


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
آرتمیس معاون شهردار

#کارمند #زن_شوهردار #زن_چادری

سلام دوستان میخواستم یه خاطره که واسه دوسال پیش هست رو براتون تعریف کنم
من اسم مانی هست(اسم واقعی نیست) مهندسی مکانیک خوندم ولی کار آزاد دارم که دوسال پیش با کمک یکی از دوستان خانوادگی که تهران زندگی میکردن با یه خانومی آشنا شدم که کارمند شهرداری البته معاون شهردار بود و منم نه بخاطر شغلش بلکه بخاطر محجوب و چادری بودن و اندام خوبش دوست شدم
من چون تو یه شهر دیگه بودم زیاد نمیتونستم بیام تهران ولی زمانی که تهران میومدم یه دل سیر آرتمیس (اسم واقعی نیست)می‌کردم البته من مکان نداشتم و اکثرا سکس من و آرتمیس تو ماشین بود و به انواع روش‌ها اونو می‌کردم
هیکل خودم که بزرگ بزرگ بود و آرتمیس هم قد بلندی داشت ولی بدن ترکه‌ایی ترکه‌ایی بود رنگش گندمی چشم‌‌ابرو مشکی بود
دفعه اول که قرار بود سکس کنیم منو برد ویلای یکی از دوستانش تو لواسان
چون هردوتامون بار اولمون بود رومون نمیشد شروع کنیم بعد یه ساعتی که اونجا بودیم آرتمیس رفت رو تخت دراز کشید و گفت من خوابم میاد من بعد چند دقیقه رفتم پیشش دراز کشیدم و کم کم دست به باسنش کشیدم که گفت مانی شیطونی نکن من دیگه دست بردار نشدم
اونقدر مالوندم که ناله‌اش رفت بالا یه شلوار بنفش کم رنگ پوشیده بود که درش آوردم و بعد رفتم سراغ پیرنش یه پیراهن توری سفید بود
که ممه‌ها افتاد بیرون منم شروع به خوردن کردم قلب هر دوتامون میزد اون از خجالت و من هم واسه اینکه اولین بارم بود یه دختر لخت میدیدم
بعد از خوردن سینه‌هاش برگردوندم از پشت شروع کردم به خوردن کس‌و کونش که دادش رفت بالا انقد صداش زیاد بود که تا سر ویلا میرفت
یواش یواش کیرم که گذاشتم دم سوراخ کونش که بره تو چون دختر بود نمیشد از کوس کرد انقد کیرم رو سوراخش کشیدم که تحریک شد و من یکم هل دادم رفت تو که ناله رفت هوا گفت بکش بیرون بکش بیرون که دارم میمیرم
من کشیدم بیرون و باز شروع به خوردن کس و کونش کردم چند دقیقه‌ایی گذشت که خودش گفت دراز بکش تا بیام روت
من درازکش شدم آرتمیس روم خوابید اولش کیرمو روی کسش می‌کشید دید اینجور فایده نداره کیرم رو گذاشت دم سوراخ کونش فشار داد نصف کیرم رفت تو خواست داد بزنه دستم رو گذاشتم دهنش که دستم رو چنان گاز گرفت که گفتم انگشتام قطع شدن بعد چند دقیقه بالا پایین کردن یکم آروم شد و ناله‌اش کمتر شد من دیدم که کیرم داره میشکنه بهش گفتم دراز بکشه و من روش بخوام
من چند دقیقه تلمبه زدم تا آبم اومد ریختم توش
بعد رفت حموم برگشتیم تهران که تا خونشون برسه تو ماشین برام ساک زد و منم نزدیک دوساعتی کسش رو مالوندم که چند باری ارضا شد
منم بعد رسوندن برگشتم شه. خودم
دفعه بعد که قرار شد بریم جاده چالوس و من با خودم یه چادر مسافرتی با خودم بردم همین که چادر رو برپا کردم دیگه دنبال وسایل نرفتم و اونجا شروع به لب گرفتن کردم آرتمیس هم که ۴۵ سال بود کیر ندیده بود داشت واسش له‌له میزد که باز من شروع به خوردن کسش کردم آرتمیس عاشق این که فقط کسش رو بخوری و منم مدام کسش رو میخوردم نزدیک ۱۰ دقیقه‌ایی خوردم بعد شروع به مالوندن کونش کردم داشت از شهوت می‌میرد چوم واقعا واقعا حشری بود صداش اینقدر بلند شده بود که از جیغ تبدیل به داد زدن شده بود که دمر خوابوندمش رو کیرم رو گذاشتم روی سوراخش که از شهوت گفت تا جایی که جا داره جا کن من نامردی نکردم تا ته گذاشتم که نفسش یه لحظه بند اومد یکم نیمه داشتم تا حالش بهتر بشه که شروع کردم به تلمبه زدن داشت زیرم دست‌وپا میزد و می‌گفت فقط بکن من که قبل اون با کسی سکس نداشتم مثل کس نديده‌ها خودمو میکشتم چند دقیقه‌ای تلمبه زدم تا آبم بیاد
بعد رفتم وسایل هارو از ماشین آوردم و یکم خوراکی خوردیم و باز شروع به سکس کردیم تا عصری چهار پنج باری کردمش رفتنی بزور تونست بیاد نزدیک ماشین که سوار بشه و برگشتیم سمت تهران که مثل دفعه قبل باز تو ماشین برام ساک زد و من کس‌وکونش رو مالوندم و آرتمیس رو با کون گشاد فرستادم رفت خونشون
البته بعد اون ماجرا نزدیک ده دوازده باری باز کردمش
ولی آخرین بار که کردمش دوهفته مونده به تولدش بود که رفتیم بدرقه دوستش که داشت میرفت خارج از کشور
اونا رو فرستادیم فرودگاه و من آرتمیس رفتیم یکم دور زدیم
برگشتیم محله دوست آرتمیس که سمت موزه دکتر حسابی بود که من ماشین رو تو یه کوچه پارک کردم و تو ماشین شروع به لخت شدن شدیم و من طبق معمول شروع به خوردن کسش کردم و ناله‌اش شروع شد و منم ول کن کسش نبودم انقد خوردم که چند بار ارضا شد و از حال رفت بعد چند دقیقه که که حالش بهتر شد پاهاش رو باز کرد منم رفتم وسط پاهاش قبلش دو تا قرص خورده بودم نزدیک بیست دقیقه تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم تو کونش یکم تو بغلم هم خوابیدم تا حالمون بهتر بشه بعد آرتمیس لباس هارو پوشید رفت خونشون و من بعد اون دیگه ندیدمش و الان نزدیک پانزده ماهی
هست که از این ماجراها میگذره
شاید این داستان برای دوستان جذاب نباشه و دو سه تا نکته داشت که شاید بد نباشه بگم بهتون
اولیش اینکه شهوت بالا بزنه نگاه نمیکنه تو چه سمت و رده‌ایی هست و به عواقبش فکر نمیکنی
دوم اینکه برات مهم نیست تو چه موقعیتی داری سکس میکنی تو ماشین هست یا تو چادر یا کنار جاده (دو سه بار هم لب جاده چالوس سکس داشتیم)
سوم اینکه نگاه نمیکنی که طرف مقابلت ازت بالاست یا پایین هست
راستش من تجربیات خودم رو گفتم و امیدوارم که دوستان به خوبی به عواقب ماجراها فکر کنن
نوشته: مانی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
پس از فاجعه...

#فانتزی #بیغیرتی #مامان

هزار سال از فاجعۀ بزرگ می گذشت و جهان با خاک یکسر شده بود. وقتی که یکی از اُپراتورهای آمریکایی شلیک موشک هسته ای، به اشتباه به سوی خاک خود آمریکا شلیک کرده بود و آمریکا به تلافی به روسیه حمله کرده بود و شدت تشعشعات نه تنها این کشور ها را بلکه کشورهای دیگر را نیز بلعیده بود و در تمام جهان تنها سه میلیون نفر زنده مانده بودند و حال، پس از هزار سال، هرگونه دانش پیشرفته ای مثل یک طاعون در نظر گرفته میشد که یادآور فاجعه بزرگ باشد. این سه میلیون نفر که کمابیش همگی ایرانی بودند، در جایی در کرانه های کوه های البرز زندگی میکردند که از هر دو سوی خشکی جهان فاصله ای زیاد داشت و سیل های مهیب کمتر در آن جاری میشد و از بختی که داشتند تنها افراد نجات یافتۀ جهان بودند که با زاد و ولدی بسیار زیاد، علی رغم مرگ بیشتر فرزندانشان و تولد عجیب ترین فرزندان ناقص، بالاخره پس از هزار سال از فاجعه، توانسته بودند جمعیتی پنجاه میلیون نفری را به وجود بیاورند. در میان این جمعیت جدید از انسان ها، شاخه های مختلفی از انسان های تکامل یافته را میشد دید که در شهر بزرگِ “تهران” که آخرین شهر انسان ها بود زندگی میکردند. بیشترشان قد بلندی داشتند و هیچکس قدی کمتر از دو متر و نیم نداشت. در میانشان اشکال انسان های نخستین کمتر یافت میشد. چهاردست ها که کارهای سخت را انجام میدادند و سازندگان خانه ها بودند، سه چشم ها که با یک چشمِ همیشه بیدار، حتی در خواب هم نگهبانی میکردند، بی انگشت ها که شناگران ماهری بودند و دستانی مثل باله داشتند که انگشتانشان را در کنار هم داشتند، چند کیرها که به ازای هر کیر شش تخم داشتند و همزمان چندین زن را باردار می کردند و کیرهای بلند و کلفتشان مثل مار در کُس چند زن می رفت و آنان را پس از چند بار ارضا شدن پیاپی، باردار میکرد. بی کیر ها و بی خایه ها که عمری طولانی داشتند و بر بالای درختان زندگی میکردند و دانشمندانی بودند عاری از هر نیازی به سکس. در میان زن ها هم سه کُس و چهارکُس هایی بودند که همزمان از چند مرد چند بچه بار می گرفتند. قانون این بود که کیر و کُس ها همگی عمومی بودند و کمتر مهمونی ای بود که توش کسی بیکار بشینه. بویژه اکبر آقا که میخواست همه ببینن چه زنی داره، معمولا خودش لباس زنشو بیرون بیاورد تا پنج کُس صورتی زنش، کیرهای مهمونا رو دراز کنه و اگر کسی تا آخرین قطره آبشو تو کُس فاطمه زن اکبر آقا نمی ریخت حرمت شکنی کرده بود و باید دفعه بعد سه شبانه روز رو فاطمه تلمبه میزد که اکبر آقا ببخشدش وگرنه جنگی میشد که بیا و ببین و کار به قمه کشی میکشید. یه بار که اصغرآقا داداش اکبرآقا قرص ضد اسهال خورده بود و کیرش بلند نمی شد و قبول نکرد زن داداششو بکنه، اکبر آقا همه اهل اون محل رو ریخته بود بیرون که:" ایهاالناس، این بیشرف رو ببینین که نون و نمک منو خورده و هنوز رنگ کُس زنمو ندیده، من این ننگ رو کجا ببرم. به کی بگم که داداشم، نزدیک ترین آدمم حتی نکرد یه بار کوس زنمو به سر کیرش آشنا کنه". همین لحظه بود که بعد از دلداری دادن به اکبر آقا، چند تا از پسرای محل که یکیشون از نژاد خرکیرانِ‌چندکیردار بود، دامنشو داده بود بالا و شش مار سفیدِ سیخ رو نشون داده بود که:" غصه نخور اکبرآقا من در خدمتم، این بدبخت شاید مریضه وگرنه مگه میشه آدم زن داداششو نکنه؟. اصلا روایت داریم از خایة‌العنبیا که وارد بهشت نمیشه مردی که زن های قوم و خویشش رو نگاد!." در این لحظه ممدآقا پدر این پسر، پریده بود وسط که:" پسره بی غیرت، تو این همه کیر داشتی و یه بار مادرتو نگاییدی؟. حالا اومدی آبتو خرج کُس زن اکبر میکنی؟. تف تو اون آب و نونی که به خوردت دادم. شب میای تا صبح رو مامانت تلمبه میزنیا. زن بیچاره چقدر برای تو زحمت بکشه آخه؟!. خجالت نمیکشی تا حالا یه بار کوسش نذاشتی؟!. هنوز یه بچه از تو نداره!. تا کِی باید کیر های یکنواخت و تکراری بره تو کوس هاش؟!". علی که این حرف رو از پدرش شنید سُرخ شد و گفت:" رو چِشَم بابا، تا سال تموم نشده پنج تا بچه از کوس های مامان میکشیم بیرون بهت قول میدم#34;. در تمام این مدت، سمیر برادر علی که ضایع شدن برادرش جلو جمع رو دیده بود میخندید چون بالای صد بار با تَک کیری که داشت، کوس مادرش رو آبیاری کرده بود و خیلی از نژاد تَک کیر های خَرکیر از تخم خودش بودن و مادرش معصومه همیشه به اینکه پسرش از این کُسش درمیاره و میکُنه تو اون کُسش برای زن های دیگه تعریف میکرد. حتی تو مدرسه خیلی از پسرها باهاش رفیق شده بودن که یه شب ببرنش خونه خودشون که سمیر مامان اونا رو هم بگاد و برای این خدمات، سمیر نشان افتخار شهروند برتر رو از ملکه گرفته بود. شب همون اتفاق هم شاهزاده هاشم،پسر ملکه، سمیر رو با تهدید و ارعاب فرستاده بود سراغ مادرش که دست کم سه بار کُس ملکه رو سیراب کنه از آب
کیرش و شاهزاده های خرکیر دیگری به دنیا بیارن و سمیر از سر اجبار این کار رو کرده بود و ملکه ازش سه تا بچه داشت.
علی بعد از متفرق شدن جمع رو به سمیر کرد و با خشم گفت:" فکر کردی نفهمیدم خندیدی تَک کیر؟!. یه جوری مامان رو جر بدم که بچه از کوسش بیاد بیرون پنج تا پنج تا!". سمیر:" ای بابا داداش علی، تقصیر خودته دیگه. بجای اینکه آبجی اقدس رو بکنی، بیا مامان خودمونو بُکُن، من یه کیر دارم و تو شیش تا. بخدا چند بار مامان با حسرت گفته:" دلم میخواد علی شیش کیرم منو بگاد". علی مامان چهارتا کُس داره، سه تاش معطل میمونن وقتی یکیشو من میگام. این زن گناه داره، دلش کیرهایی میخواد که همه سوراخاشو پُر کنن. تا کِی باید منت بکشیم که حسام و حامد بیان مامانو بکنن؟!. اونا هم خودشون مادر دارن فردا انتظار دارن من و تو، کوس مادرشون بذاریم خب. هیچ میدونی حامد چقدر از من و تو کینه داره که قبل مُردن مادرش ما اونو نکردیم؟. بعدش چهلم مادرش یادته تا سه ماه مامان معصومه رو با کاندوم میکرد؟!. میدونی چند تا بچه از دست دادیم. میدونی چقدر مامان گفت حامد جون کاندوم رو بذار کنار و کُسمو سیراب کن. خجالت نمیکشی؟."
علی سری تکون داد و همگی رفتن خونه. خونه هایی بسیار بسیار بزرگ و خوش ساخت. شب که شد بالاخره علی وارد اتاق مادرش شد و با خجالت سلامی داد. مادرش معصومه که مثل بقیه قد بلند و چشمان سبزی داشت و پوستش مثل پسر خودش سفید بود، با ناراحتی نگاهی به پسرش کرد و گفت:" سلام مامانی، چه عجب یادی از ما کردی؟!". علی همچنان سرش پایین بود ولی معصومه همون طور که با دستای اول و دومش شراب میریخت با دست سوم و چهارمش دو سمت سر علی رو گرفت و کشید سمت خودش و نشوند بغلش و گفت:" چی شده پسر، چرا ناراحتی؟".
-چرا ناراحت نباشم. من باید از سمیر بشنوم که دلت هوای کیرای منو کرده؟
+پس باید از کی بشنوی؟!. اصلا بهتر که شنیدی. فکر کنم امشب برنامه داریم آره شیطون؟!.
-آره. راستی بابا کجاست؟!. تو اتاقش نبود؟
+رفته جور تو رو بکشه دیگه پسر!. الآن اکبر داره کیف دنیا رو میکنه که یه چَندکیر مثل بابات رو زنش تلمبه میزنه.
-آها. دیدم اکبرآقا به من دیگه چیزی نگفت!. خب پس منم باید امروز از خجالت تو دربیام.
چهار دست ظریف و بلند معصومه، لباسش رو از تنش کندن و علی با دیدن کوس های زیبای مادرش که بجز یکی که یادگار آخرین انسان های نرمال بود، بقیه شون بصورت کنار هم و کمی پایین تر از ناف بودند خندید و گفت:
-نگاشون کن!. چه صورتی و نرمن.
معصومه مهلت نداد و لبشو رو لب علی گذاشت و با چهار دستش بازو ها و دو طرف بدن علی رو گرفت و بلند کرد. لباشو جدا کرد و گفت:
+هم نرمن هم گرمن، تو از این سمت چپیه اومدی بیرون، سمیر از این پایینیه. یالا شق کن این شیش تا اژدها رو که کُسم تشنه‌س.
انبوهی از تخم های بزرگ در خایه ای که حالا جمع شده بود و کیرهایی که از یک ریشه بزرگ رُشد کرده بودند وسط پاهای علی بودند و علی از اینکه مادرش اینطور راحت اونو تو هوا نگه داشته بود تا کیراش سیخ بشن حال میکرد. کیر وسطی که کمی پایین تر بود قبل از همه شق شد و راهشو به کُس معصومه پیدا کرد
+آااایییی. مامان قربونت بره پسر. تشنه آب این کیرای خوشمزه ت بودم. از وقتی که به دنیا آوردمت انتظار این روزو داشتم پسرم. باقیشو بکن توم.
اما نیازی به گفتن معصومه نبود، چون علی سه کیر شق شده دراز و بزرگش رو بلافاصله کرد تو سه تا کُس دیگۀ مامانش و چشمای مامانش رو دید که خمار شدن و دستاش که شُل شدن و علی افتاد رو معصومه رو تخت و کیراش تا دسته رفتن تو عمق کُس های مامانش که همین معصومه رو بیشتر حشری کرد
+بکن علی… بکن مامانتو… قربون کیرای کلفتت برم من… بکن
-بکن خودتم من… جووووون… میگامت ملکه من… آب کیرم فقط واسه توئه… قربون کُسای گرمت بشم من…
+محکمتر بکن پسرم، جر بده چهارکُس مادرتو… جوری بگا که هیشکی نگاییده… نه حامد و نه حسام…آیییی
-خودم میکنمت قربونت برم… آب کیرم فدای کُس مامانم… آب کیر همه مَردای تهرون تو کُست مامانی…
+جووونم پسرم… بگااا مامانی رو…بگاااا…
بعد از چند دقیقه علی که آب کُس مادرش رو آورده بود با فریادی وحشتناک همه آب هاش رو تو کُس معصومه خالی کرد و افتاد رو بدن مامانش در حالی که دو کیر دیگه ش از شدت فوران آب، شکم معصومه رو آبیاری کرده بودن.
یکم بعد علی با خوشحالی و کمی درد گفت:
-آیییییی. مامان همه رو ریختم تو کُسای خوشگلت. دیگه سرم پیش مردم بالاس مامان. دیگه خیالم راحته بهت مدیون نیستم. آخخخخ. کیرم تو کُست مادر.
معصومه که اشک از چشماش میومد از شدت ارگاسم، علی رو با دستاش بالا کشید و لباشو حسابی خورد و گفت
+نه دیگه، شیرم حلالت پسرم، آبی که تو امروز از من آوردی شفاعت بهشت رفتنته. از جنده دو عالم نقله که:“پسری که کُس مادرشو از آب کیرش پر کنه، بهشت بهش واجب میشه”
-خوشحالم ک
ه خوشحالی عزیز دلم.
کیرهای علی یکی یکی از کُس های معصومه بیرون اومدن و جمع شدن.
فاطمه که سر علی رو می بوسید گفت:
+آفرین پسرم. بهت افتخار میکنم. تو نمیدونی من چقدر سرکوفت میخوردم از محدثه و خدیجه که هرکدوم دو جین بچه از پسراشون داشتن. امروز تو این خونواده رو تکمیل کردی. بچه هامون که به دنیا بیان، سرمو بالا میگیرم. تو هم سرتو بالا بگیر.
-مرسی مامان. چشم. ولی عجب کُس هایی داشتی. من به امشب قانع نیستم فقط.
+غلط کردی اگه قانع باشی. این کُس ها تازه طعم این آب کیر رو چشیده‌ن و ولت نمیکنن. سر ساعت کُسمو نکنی حلالت نمیکنم. سمت خونه خاله منیره هم نمیریا، از اون کیردزد های عوضیه. هر بار من دست ماهان و مهران رو گرفتم بیارم خونمون که منو بکنن نذاشته.
-چشم مامان. شوهرش اتفاقا چندباری میخواست با پول گولم بزنه که خاله رو بُکُنم ولی زیر بار نرفتم. گفتم یا خودش باید تو و اقدس رو بکنه که من خاله رو بکنم یا کیر بی کیر.
شب به پایان رسید و شیطان در مَلَکوت اعلی حالی که آخرین گیلاس مشروبش رو دور میز رستوران عرش میخورد به خدا گفت:" این رادیواکتیو دیگه چه کسشریه ساختی تو؟!. ما رو از نون خوردن انداخت خودتم کیر کرد اینا گاییدن ننشون عبادت شده براشون که. چَندکیر چه کسشریه حضرت عقل کل؟!".
و خدا گفت:" بیا برو تو خط زمانی سال یک قبل از میلاد ننه جنده این عیسا رو بگا کم حرف بزن تا جای منو نگرفته این کصکش که ببینم این وضع کیری رو چطور جمع کنم."
و شیطان پاشد بره که…
خدا:“هوووی کصکش چیپسا رو کجا میبری؟”
شیطان:" میبرم تو راه بخورم کصکش خسیس".
نوشته: حامد.ف.


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
اگه پروژه بزرگ ناتکوین 🪙 Notcoin رو از دست دادی نگران نباش 💙
- نات کوین تازه شروعش بود کلی ایردراپای رایگان معتبر وارد تلگرام شدن که بزودی لیست خواهند شد و تمام ایردراپایی که گذاشته میشه توسط منابع معتبر معرفی شده و به راحتی میتونید وقت بزارید و جمع کنید
https://t.me/tapswap_bot?start=r_5979971600


https://t.me/hamster_kombat_bot?start=kentId5979971600


https://t.me/dotcoin_bot?start=r_5979971600

http://t.me/pocketfi_bot/Mining?startapp=5979971600
داستان لیلا زنم و صاحبکارش !

#همسر #بیغیرتی

داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود‌، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود‌‌. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد ‌. لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ناپدریم کصمو گایید

#ناپدری

سلام ملیساام ۱۹سالمه چند سال پیش پدر و مادرم بخاطر خیانت از هم جدا شدن من۱۵ سالم بود اونموقع مادرم بلافاصله بعد از طلاق با یکی ازدواج کرد مرد بسیار خوشتیپی بود منم چون بابام خیلی رفیق باز بود ترجیح دادم با مادرم زندگی کنم و ناپدریم با آغوش باز منو قبول کرد مادرم ارایشگره و اکثرا روزا خونه نیس منو فرزاد(ناپدریم)خیلی وقتا باهم تنها بودیم فرزاد خیلی مرد خوشتیپیه قد بلند هیکل چارشونه خوش چهره جوری که هرکی ببیننش دوس داره بهش بده همیشه دوس داشتم بهم توجه کنه همیشه پیشش لباسای راحت میپوشیدم اما تو فاز دادن بهش نبودم خلاصه یکسال پیش یه روزی که خیلی حشری شده بودمو دلم کیر دوس پسرمو میخواست هرچقد بهش زنگ زدم ج نداد رفتم پاتوق همیشگیمون دیدم با یه دختر دیگه داره لاس میزنه بعد از قهر و دعوا برگشتم خونه مامانم یک ماه برای گذروندن یه کلاس میکاپ و شینیون رفته بود استانبول و یک هفته بود رفته بود و سه هفته دیگه میومدخونه کلی ناراحت بودمو گریه کرده بودم وقتی رسیدم فرزاد خونه بود سلام داد بدون اینکه جوابشو بدم از پله ها رفتم بالا تو اتاقم لباسامو دراوردم تو اینه به خودم نگاه کردم سینه های۹۰ باسن قلمبه شکم تخت کص سفید و تپل که آرزوی هر پسریه یه لباس خیلی راحت پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت که فرزاد در اتاقمو زد گفتم بیا تو اومد داخل و کنار تختم نشست دستشو گذاشت روی کمرمو ماساژ میداد این اولین باری بود که انقد بهم نزدیک شده بود کم کم حس میکردم داره دستشو میبره سمت کونم و باهام حرف میزد گفت خیلی شبیه مامانتی هم چهره ی خوشگلت هم هیکل سکسیت بااین حرفاش حال میکردم شروع کرد سوال جواب که چی شده گفتم دوس پسر نامردم خیانت کرده گفت فکر کن منم رفیقتم همه چیو بهم بگو منم براش تعریف کردم اونم دیگه داشت کون بدون شرتمو ماساژ میداد و از صداش معلوم بود دوس داره همین الان کیرشو بکنه تو کنم منم که بدجوری حشری بودم خودم بهش گفتم دوس داری امشب بجای مامانم منو به تختت دعوت کنی تا نقش مامانمو برات بازی کنم اونم از خداخواسته پرید رومو شروع کرد گردنمو خوردن تو همین حالتم داشت کیرشو لای پام میذاشت تا بکنه تو کصم (اوووووف دلم کیرشو خواست)اما من نذاشتم بلند شدمو به حالت69خوابیدم روش کیرشو تا ته کردم تو دهنم و اونم کصمو میخورررد یهو برگشت گفت ولی تو بهتر از مامانت کیرمو میخوری از روش بلند شدمو بنشینم رو کیرش ترسید و گفت پردت منم با یه خنده فهموندم که پرده کجا بود چندتا بپر بپر کردم رو کیرشو بلندم کرد به حالت قمبل گذاشت و وحشیانه تلمبه میزد منم میگفتم جرررررررم بده کصصصصمو بگاااااا پارم کن عشقم کیرتو تا ته تو کصم کن جندتو بگا من جندتم اونم حشری تر می‌شد و میگفت دارم میگامت جنده کوچولو چه کسی هستی چه کسی زاییده زنم از این به بعد جنده ی خودمی کیر تو کصت بره پارت میکنم و…کیرشو کشید بیرون و کرد تو دهنم اوووووف چه کیری کلفت و بزرگ منم خوابوند و کیرشو کرد تو کصم با دهنش یه سینمو میخورد با یه دست کصمو میمالید و با یه دست سینمو اخ که سکسی بود همزمان آب دوتامون اومد و سکسای متعددما شروع شد از اون موقع من زن فرزاد شدم و هر وقت مامانم نیست میاد کس منو جر میده
نوشته: ملیسا


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ماجرای من و سارا و شوهرش

#تریسام

سلام اسم من حنانه هست و ۲۹ ساله هستم . یه رشته تحصیلی درس خوندم که کار واسش خیلی کم هست ودوست ندارم جزئیات را خیلی بیان کنم . از اینکه قضاوت بشم ناراحت میشم ولی خواستم بنویسم که چی برای من پیش اومد .
حدود یکسال و نیم با مردی بعنوان ازدواج عقد کردیم و بعد چند ماه مشخص شد اون مرد اهل دود و خلاف و همه کاری هست و سر ماجرایی که خلاف کرده بود رفت زندان و دیگه به نتیجه رسیدیم که مرد زندگی نیست و طلاق قانونی گرفتیم .
هم سرخورده بودم هم بیکار هم حرفا و متلک ها همه که نه درس که خونده درس حسابی هست نه شوهر حسابی و نه کاری و ترشیده شده و تقصیر خودشه و بختش سیاهه و چرت و پرت ها که به گوشم میرسید.
دنیال کار بودم دنبال تفریح و دوری از دوست و فامیل و آشنای فضول بودم و واقعی سر به گریبان شده بودم .
موقع کرونا هم که بدتر شد همه چیز و دائم توی خونه بودم . یه دختر خاله دارم اون یه کم با من دوستی داشت و گاهی سر میزد بهم ولی متاهل بود و زیاد با هم نمیشد باشیم و باید به زندگی شخصی خودش میرسید. ولی گاهی با هم میرفتیم خرید یا کاری داشت با ماشین میومد دنبالم و این تنها تفریح من بود .
یه روز زنگ زد و قرار شد بریم یه مغازه که توی پیج شون دیده بود قیمت ها مناسب هستن و گفت بیا بریم ببینیم چی دارن و ما رفتیم اون محل که جای دور از مرکز شهر بود و یه مغازه معمولی بود ولی انصاف داشت و با نازلترین قیمت چیزای خوبی می‌آورد و اونجا بود که با سارا صاحب مغازه آشنا شدم .
دیگه گاهی پیج شون سر میزدم و قیمت میگرفتم و گاهی خودش استوری میزاشت و پیام می داد و در واقع بیشتر توی نت تبلیغ داشت و دنبال مشتری بود و کم کم با هم دوست شدیم .
دو سه بار سفارش چیزای مختلف دادیم و برای ما با قیمت خوبی تهیه کرد و ما هم مشتری ثابت سارا شدیم .
خرده خرده سارا فهمید بیکارم و بهم گفت اگه حالش را داری بصورت حضوری بیا کمکم و یا توی نت برای پیج من دنبال محتوا باش و اگه چیز مناسبی دیدی پیگیر باش تا تهیه کنیم و بهت درصد سود میدم و خیلی نرم و آهسته با سارا دوست صمیمی شدم و حضوری و بصورت فعالیت توی پیج باهاش همکاری کردم . پول زیادی نداشت واسه من ولی یه جورایی مشغول بودم و کمتر حرف می‌شنیدم.
شوهر سارا مرد خیلی خوب و آقایی هست و اسمش فرشید هست . کارمند (…) بود و شیفت داشتن . ۲ روز حالت روزکار ۲ روز عصر کار ۲روز شب کار و ۲ روز حالت استراحت داشت . وضع مالی خوبی داشتن ولی سارا بابت اینکه حوصله ش سر میرفت اینکار را راه انداخته بود و فرشید خیلی واسش فرقی نمی‌کرد زنش شاغل باشه ولی چون سارا رشته (…) خونده بود و علاقه داشت بهش کمک می‌کرد .
ولی خیلی قید پول و سود نبودند و منبع درآمد اصلی شون این کار نبود و بیشتر سرگرمی بود و خرج و دخل اینکار با هم زوری یه حقوق اداره کار شاید تهش واسه سارا باقی میزاشت .
بعد چند ماه سارا بهم نشون میداد پسرها و مرد هایی که بقول خودش میومدن دایرکت کوس لیسی واسه دوستی و پیشنهاد دوستی چقدر زیاد هستن و خدایی هم اکثرشون آدم له و داغونی بودن وقتی بررسی می‌کردیم عکس و پیج شون را و اون پست و استوری هاشون را متوجه ميشديم بدرد بخور اصلا نیستن .
اما گاهی پسر و مرد خوب و خوشگل هم حضوری یا بصورت مجازی پیام میدادن و سارا باهاش یه جورایی لاس میزد و خودش میگفت فقط گذاشته سر کار ولی به نظرم سارا واقعی دوست داشت با بعضی از اون مرد ها بخوابه و شماره میداد و دوست میشد ولی جلوی من تظاهر می‌کرد که فقط سرکاری هست و مشتری مداری و مخ زدن واسه فروش و جوری که یعنی اینا هم جزئی از کار هست و قصدش فقط فروش هست .
دو سه بار که ساعتها چت میکرد یا حرف می‌زد تلفنی یا گاهی حضوری با این جور مرد ها را کنترل کردم جوری که متوجه نشه و می‌فهمیدم که واقعی خیس میشه و دوس داره با اون شخص حال کنه . ولی ندیدم که این کار را علنی جلوی من بکنه و یا تابلو بازی درمیاره که قراره برن جایی و ملاقاتی هست . فقط گاهی دیرتر میومد مغازه و مرتب شورت را از لای پاش می کشید و خودش را میخاراند و خانمها میدونن دقیقا این اتفاق بعد حال کردن پیش میاد و مشخص بود که سارا شارژ هست یا خسته است و یا خلق و خو و رفتارش عوض شده .
سارا ۲ سال از من بزرگتر هست و ۴ سال بود با فرشید ازدواج کرده بودند. دختر تپل و سفید و توپری هست و چشم و ابرو درشت و قشنگی داره و بدن کم مو با موهای یه کم بلوند شاید بشه بگی .
بعد یه مدت دیگه واقعا سارا باهام راحتر بود و برای من از سکس شوهرش میگفت و آخرین باری که حال کرده و مرتب حرفای مثبت هجده و گاهی هم علنی می گفت فلان زن یا دختر یا مرد عجب نازه و جون میده واسه سکس و احساساتش را کمتر پنهان می‌کرد . یه روز علنی بهم گفت حنانه من با اینکه دیشب با فرشید برنامه داشتیم ولی نمیدونم چرا خیلی خیس شدم و هوس کردم و داغ شده و نکنه حامله شد
م و بحث الکی رفت سمت این موضوع و خیلی ریلکس توی یه موقعیت که خلوت بود پشت میز جوری که از بیرون قابل دیدن نباشه شلوار را باز کرد و شورت را جلوی من یه کم داد پایین و خم شد و داخل شورت خودش را نگاه کرد و گفت وای نگاه کن چه خبره چقدر آب ازش اومده و خندید . بعد هم گفت ببین نگی دروغ میگه و شورت را داد پایین تر و نشون من داد که چه کوس تپلی داره و شورتش هم واقعی نم داشت و گفت شوهر لازم شدم و باهم خندیدیم . بعد گفت ببخشین حنانه جون یهو دلت نخواد و تو هم شانس نیاوردی از شوهر و ببخشین من گاهی از این حرفا میزنم و دلت یهو نخواد و خواستی بگو به خودم شوهرت میشم و دوباره خندیدیم .
بعد اون روز سارا دو سه بار علنی بهم گفت حنانه دلم یه حال حسابی میخواد از اونا که رمق آدم گرفته میشه و از حال میره و بعد خندیدیم و یه روز گفت دیگه گفت حنانه خونه تنهایی آدم میپوسه و من وقتایی که فرشید نیست مخصوصا شب هایی که نیستش اصلا خوابم نمی‌بره و میترسم گاهی و بعضی وقتا هم هوس میکنم و بدتر اذیت میشم و تا صبح بخورم پیچ ميخورم و شوخی شوخی گفت مثل شما مجرد ها مجبور میشم دست بکشم به سر ناتوانش و خندید .
دیگه سارا هر چی تو دلش بود را پیش من میگفت و من میدونستم چون هم خودش هات هست هم فرشید زیاد هات نیست همینکه سارا با بعضی پسرها لاس میزد خیلی دلش میخواد تند تند حال کنه .
یه روز سارا بلیط استخر آورد و گفت به شوهرش سرکار دادن و اگه دوس دارم تا یه سانس با هم بریم و منم برای جکوزی و سونا که داشت گفتم باشه و رفتیم سانس بانوان با همدیگه استخر و خوش گذشت .
بعد اون روز سارا با من شوخی های دستی می‌کرد و بهم دست میزد و میگفت تو هم گوشت خوبی هستی و رو نمیکنی ها و گاهی قشنگ دستش را از پشت می‌کرد لای پای من و می‌مالید و زمانی که بهش میگفتم نکن سارا زشته و اذیت نکن میگفت ایشالا قسمت تو هم یه شوهر مثل فرشید بشه تا حال منو بفهمی . گاهی هم سارا فیلم سکسی نگاه میکرد اوقات بیکاری و به منم نشون میداد و نظر میداد راجع به اون مرد یا زن توی اون فیلم یا نظر از من میپرسید و میگفت تو چه مدلی دوست داری و میخندیدیم . بعد یه چند بار شوخی، ،شوخی عکس های خودش و فرشید را بهم نشون داد . فرشید هیکل متوسط و خوبی داشت و بدنش روی فرم بود . صورت خوبی هم داشت و عکس کیرش را هم سارا بهم نشون داد و کیر متوسط و قلمی و خوش فرمی داشت . دو سه بار سارا بهم علنی گفت حنانه کیر شوهرم تو کونت و حنانه فرشید بکنتت ایشالا و حرفای این مدلی زد و دیگه همه شوخی و حرفی با هم پیدا کردیم و راجع به شوهر سابق من و سکس و کیر و کارای جنسی مون می‌پرسید و من هم واقعیت را میگفتم .
یه روز سارا گفت فرشید شب کاره امشب و فردا شب و میای پیش من تنها نباشیم دوتایی؟ یه جورایی حسش نبود و بهونه آوردم که خونه بابا ومامان اینا گیر میدن و فوری سارا گفت من زنگ به مادرت میزنم و میگم من مریضم و حالم خوب نیست و شوهرم هم نیست و خواهش میکنم ازش که اجازه بده بیای و تو که بچه نیستی دیگه و هر جوری بود منو راضی کرد که خونه زنگ بزنم و اوکی را بگیرم و اوکی را گرفتم .
تا غروب با سارا چند تا سفارش را اوکی کردیم و بعد سارا گفت کی حال داره شام بپزه و پیتزا سفارش بدم؟ پیتزا دوست داری ؟ پیتزا سفارش داد و توی مسیر خونه گرفتیم و رفتیم خونه سارا و از در که داخل شدیم سارا گفت من برم دستشویی و گفت باز این کلوچه من اب از لب و لوچه ش آویزون شده و خندید و وقتی برگشت میز شام را ردیف کرد و با هم پیتزا خوردیم . ساعت حدود ۹ شب بود . سارا بهم گفت مشروب هست میخوای بخوری؟ گفتم نه مرسی گفت آبجو هم هست و نترس الکل کم داره و آورد و یه قوطی باز کرد و دوتایی خوردیم . بعد شام و مشروب سارا گفت چه گرم شدم لامصب و برم دوش بگیرم و پا شد خیلی رله لباس جدید تمیز و حوله حمام آورد و بعدم لباس در آورد و رفت داخل حمام و من نشسته بودم روی مبل و ماهواره نگاه میکردم و موزیک ویدئو میدیم .چند دقیقه بعد سارا اومد و رفت اتاق خواب و سشوار و لباس راحتی پوشید و آمد پیش من و گفت حنانه میخوای دوش بگیری؟ گفتم نه گفت برو حال میده سر حال میشی ولی قبول نکردم و نرفتم و چند دقه بعد سارا میوه آورد و منم گرم بودم بابت آبجو و زیاد دلم چیزی نمی‌خواست. بعد چند دقیقه سارا گفت عزیزم خوابت میاد ؟ گفتم نه زیاد و سارا گفت یه کم حرف بزنیم و حرفایی زد که فهمیدم واقعی هوسی شده و اولش یه کم ترسیدم و جا خوردم ولی کم کم حس کردم سارا میتونه یه دوست خوب مطمئن باشه و خدایی همه جوره هوای منو داشت و اذیتم نکرد و خودش هم متاهل هست و مراقب آبروریزی و این حرفا هست و بعد بهم گفت حنانه لباس راحتی دارم بیارم بپوش و برای من دامن راحتی و یه تی شرت از لباسهای خودش آورد و با اصرار منو متقاعد کرد لباس عوض کردم . بهم گفت حنانه بریم تخت خواب؟ کامل