دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.44K subscribers
570 photos
11 videos
489 files
706 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
ریختن آب کیر تو ساندویچ مامان و خاله

#مامان #بیغیرتی

سلام من حسین هستم ۲۴ ساله از اهواز. من از سال سوم دبیرستان با مفهوم بی غیرتی آشنا شدم و این حس رو به مامانم داشتم. مامانم عسل الان ۴۰ سالشه تو ۱۵ سالگی ازدواج کرد و هنوز هم خیلی جوون و سکسی مونده. بابام مهندس شرکت نفته و تایم کاریش تا ۵ بعدازظهره.
چیزی که باعث شد من به مامانم حس پیدا کنم نوع لباس پوشیدنش تو خونه بود که همیشه شورت های کوتاه با تاپ های بدون آستین میپوشید. شورتهاش ورزشی بودن ولی دو تا شورت جین خیلی خوشگل و کوتاه و تنگ داشت که خیلی کم اونارو میپوشید ولی وقتی میپوشید به معنای واقعی کلمه همه بند و بساطش معلوم میشد مخصوصا وقتی روی مبل می نشست به فیلم دیدن و مشغول گوشی شدن و یه پاش رو میذاشت زیر کونش و اون یکی پاش رو می انداخت روی زانوی این پاش و کاملا باسن و رونش مشخص میشد. من خودم سعی میکردم خیلی تو دیدم نباشه که یه وقت بابام حساس نشه ولی هیچ موقع به مامانم میگفت که مثلا لباست رو عوض کن جلوی بچه زشته یا همچین چیزی. من از اینکه مامانم رو بقیه دید بزنن و همینجوری جلوی بقیه هم بگرده خیلی خوشم میومد ولی خب هیچوقت جلوی مهمون همچین لباسی نمیپوشید پس مجبور بودم ازش عکس بگیرم و تو همین شهوانی یا تلگرام با بقیه چت کنم. این داستان مال سال ۹۸ عه که من سال دوم دانشگاه بودم. یه دوست خانوادگی داشتیم که یه پسر و دوتا دختر داشتن که اون پسر (فرهاد) هم همین گرایش من رو داشت و اینکه چطوری فهمیدیم داستانش طولانیه ولی مختصرش اینه که من واسش تو اینستاگرام و تیک تاک پست های پیج های کاکولدی و بی غیرتی رو می فرستادم تا واکنشش رو ببینم که دیدم اون هم استقبال میکنه و بعد از مدتی خودش هم چندتا پیج رو به من معرفی کرد و کارمون به صحبت در مورد علاقمون توی رابطه رسید و بالاخره هردومون اعتراف کردیم که به فانتزی مامان و پسر علاقه داریم. بگذریم. مامان اون هم که من خاله میترا (اسمش رو تغییر دادم طبیعتا) صداش میکنم خوب تیکه ایه. ۷ سال از مامانم بزرگتره یعنی ۴۷ سالشه که اون موقع میشد ۴۳ سالش و مامان من هم اون موقع ۳۶ سالش بود. خاله میترا برعکس مامانم که لاغره خیلی بدن گوشتی ای داره. به قول عمو حسن همش گوشته. نقطه قوت هر دوشون پاهای خوشگل شونه که هردو با هم همیشه نوبت پدیکور میگیرن و همیشه به پاهای قشنگ و خوردنی شون میرسن. آرزومه یه روز بتونم پاهای هردوشون رو لیس بزنم. مدتی این توی مخم بود که یه حرکتی رو این دوتا میلف با کمک فرهاد انجام بدیم ولی خب سکس که به هیچ وجه مقدور نبود و ما خایه ش رو نداشتیم. از عکس مخفی گرفتن ازشون هم خسته شده بودیم و اینقدر هم با بقیه در موردشون چت کرده بودیم که دیگه حالمون داشت از پیامای جقی های عزیز به هم میخورد. یه چیزی به ذهن من رسید که به فرهاد گفتم و با موافقت شدید فرهاد مواجه شد.
قرار شد یه روز که میترا تنها می خواست بیاد خونه ی ما، فرهاد هم بهش بگه اتفاقا منم میخوام برم سر بزنم به حسین که با هم دیگه بیان خونه مون. من هم از اینطرف به مامانم سفارش کنم که غذا درست نکنه تا من و فرهاد ساندویچ ژامبونی که فرهاد توی یوتیوب آموزشش رو دیده رو درست کنیم و با هم بخوریم. همه ی نقشه درست پیش رفته بود و اونا هم اومدن خونه. من هم از قبل وسایل ژامبون رو گرفته بودم و فرهاد هم اومد تو آشپزخونه کمک من. حالا مامانم گیر داده بود که بذارید کمک کنم که من راضیش کرده بره پیش خاله میترا بشینه با هم حرف بزنن تا ما ساندویچ ها رو آماده کنیم و بریم پیششون. تنها مشکل این بود که آشپزخانه اپن بود و همه چی از پذیرایی قابل دیدن بود. ولی از قبل بهش فکر کرده بودم. قرار شد نوبتی بریم دستشویی جق بزنیم تو یه ظرف از این ظرفا که واسه آزمایش و درش رو ببندیم و بذاریم تو جیبمون طوری که کسی متوجه نشه و برگردیم تو آشپزخونه و هرکی آب کیرش رو بریز تو سس ساندویچ مامان اون یکی. یعنی آب کیر من رو خاله میترا میخورد و آب کیر فرهاد رو مامان من. از هیجان همونجا تو آشپزخونه داشت آبم میومد ولی خودم رو کنترل کردم تا فرهاد بره کارش رو انجام بده و بیاد بعدش من برم. برنامه انجام شد و چهارتا ساندویچ آماده کردیم و خیلی حواسمون بود یه وقت جای ساندویچ ها رو تو سینی یادمون نره که یه وقت آب کیر به خورد خودمون نره. خیلی اتفاق هیجان انگیز و لذت بخشی بود و دیدن مامان هامون که دارن بیخیال و بیخبر از همه جا آب کیر پسر هاشون رو میخورن واقعا حشری کننده بود. من به یه بهونه ای از اون صحنه ها فیلم گرفتم و با شوخی خنده داشتم خوردنشون رو گزارش میکردم و اون فیلم رو هم هنوز دارم.
نکته: این خاطره واقعی بود ولی خب باور کردن یا نکردنش دست خودتونه. میدونم باورش سخته و اگه فحش هم بدین فدای سرتون. من سعی کردم چیزایی که یادم مونده بود از این اتفاق رو بنویسم تا اونایی که این نوع فانتزی ها رو دارن لذت ببرن که
شورت مامان و خواهرم

#جلق #خواهر #مامان

سلام این داستان در مورد جق زدن من با شورت مامان و خواهرمه
تا قبل از این با شورتشون جق نمیزدم و کیرم سیخ نمی شد ولی یه روزی رفته بودم حموم دیدم شورت مامانم تو حمومه اون قبل از من رفته بود حموم یهو کیرم سیخ شد و شورتشو برداشتم و جای کسشو بو کردم و باهاش جق زدم و آبمو خالی کردم روش خیلی حال داد
از اون به بعد هر وقت شورت مامانم تو حموم بود برمیداشتم و باهاش جق میزدم البته با شورت های کثیفش جق میزدم و خیلی بوی خوبی میداد.
یه شب که همه خواب بودن شورت مامانمو که تازه همون روز رفته بود حموم و برداشتم و حسابی بو کردم و لیس زدم و خودمو توش خالی کردم.
چند روز گذشت و خواهر و مادرم رفتن بیرون و بابامو داداشم هم خونه نبودن رفتم سراغ شورت و سوتین خواهرم یه دست هم با اونا جق زدن و خیلی بهم حال داد شورتش بوی کسشو میداد و از اون به بعد هر موقع فرصت کردم با شورتاشون جق زدم بیشتر با شورت و سوتین مامانم جق زدم.
یه روز مامانم داشت میرفت حموم منتظر بودم شورتشو در میاره و بندازه بیرون حموم ( بعضی وقتا شورتشو تو حموم میزاره بعضی وقتا میندازه بیرون ) اون روز انداخت بیرون تا در حمومو بست رفتم شورتشو برداشتم و حسابی جق زدم
خیلی شورت های مامانم خوبه انقد بوی خوبی میده که جق زدن باهاش حال میده. البته این وسطا بعضی وقتا مامانم می فهمید که با شورتاش جق میزنم و البته چیزی نگفت گذاشت راحت باشم
خلاصه یه روز مامانم از حموم اومد و بعدش من خواستم برم بیشتر به خاطر شورتش انقد خوبه که هر وقت میره حموم منم پشت سرش میرم به عشق شورتش آقا مامانم از حموم اومد و من خواستم برم رفتم تو حموم دیدم شورت مامانم نیست یهو بیرونو دیدم چشمم افتاد به شورت مامانم که تو سبد لباسا انداخته بود مامانم رفته بود لباس عوض کنه به خاطر همین یواشکی رفتم شورتشو وردارم که اصلا متوجه نشدم مامانم از اتاق اومد بیرون یهو شورتشو دید که تو دستمه یهو سر جام خشکم زد و مامانم همینجوری با تعجب نگام میکرد ( البته اینم بگم وقتی که از اتاق اومد بیرون فکر کرد من رفتم حموم به خاطر همین لای حولش یکم باز بود و چاک ممه هاشو دیدم و نوک ممه هاش که از پشت حوله برجسته شده بود بیشتر حشریم میکرد ولی شورتش یه چیز دیگه بود) و گفت شورت من دستت چیکار میکنه منم هول شده بودم گفتم از سبد افتاده بود بیرون خواستم بندازم داخل یه چند لحظه نگام کرد و هیچی نگفت و رفت فکر کنم دیگه این دفعه صد در صد فهمیده بود که با شورتاش جق میزنم منم شورتشو انداختم تو سبد گفتم یه وقت نیاد ببینه شورتش نیست گندش در بیاد که دست منه
از اون به بعد کمتر جق زدم ولی شورتای مامانم خیلی سکسیه لامصب نمیتونم ازش دست بکشم خودشم خیلی سکسیه سفید و کون تپل و سینه ۹۰
ولی حیف که کسشو ندیدم که حدس میزنم کسشم عالی باشه
این بود داستان من از جق زدن با شورتای مامان و خواهرم ********
نوشته: سکسی



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
جنب شدن در خواب با فکر مادرم (۴)

#مامان #بیغیرتی #فانتزی

...قسمت قبل
اسم مادر من سمیه است اون ی زن چاق و مذهبیه و لب های خشک و کون و سینه های بزرگی داره و ۵۰ سالشه ما تو یه خونه ی قدیمی زندگی می کنیم یک شب خواب دیدم مادرم تو اتاقش با همون لباس و مقنعه و چادرش خوابیده و شب بود و هوا مه آلود بود و من دست مادرمو گرفتم و از خواب بیدارش کردم و مادرم گفت چیه و چی شده و من با بغض گونه ی گوشتی و سفید و صافشو بوسیدم و بلندش کردم و تو خوابم هی به کون بزرگش دست میکشیدم و بعد لوازم آرایش زنان و لباس توری خیلی نازک و تنگ که تو خوابم جلو دستم بود آوردم و مادرم تعجب کرد و گفت اینا چیه گناهه و من وقتی این حرفو زد ناگهان سینه ی چپشو از رو مقنعش فشار دادم و آه شهوتناکی کشید…و من قشنگ صورتشو که هیچ وقت نمیذاشت تو واقعیت ارایش بشه با لوازم آرایش زنان آرایش کردم و لبشو با رژ لب قرمز بسیار غلیظی , قرمز کردم و و لباسشو در اوردم و اون می گفت تو رو خدا این کارو با من نکن و گونش از خجالت قرمز شده بود وقتی با اون گونه ی قرمز و سفید و لب های بسیار قرمز و سینه های گندش اروم تو خوابم با خجالت نفس می کشید… کیرم شق شق شد و مادرم فقط زیر لباس سفید که زیرش اون سینه های گنده با کرست سیاه معلوم بود و یک شلوارک سفید نخی که بخاطر پاهای ضخیم و گوشتیش تو پاش تنگ شده بود تنش بود و قسمت لای کونش بخاطر عرق قهوه ای و خیس شده بود و بوی خیلی شهوتناکی میداد و من و قتی قشنگ ارایشش کردم … به زور اون لباس سیاه توری کوچیک و تنگو تنش کردم و اون سینه ها و کونش انقدر بزرگ و برجسته بود که اون لباس توری با هر نفس مامانم و بالا اومدن سینش و جابه جا شدن کونش هنگام راه رفتن داشت منفجر می شد و وقتی من مادر ۵۰ ساله و مذهبی و متعصب رو که تو عمرش ارایش نکرده بود قشنگ آرایش کردم اون لباس توری تنگو تنش کردم که بخاطر بزرگی سینش یکم ترک خورده بود رو به حمام بردم و محکم با پشت دست به کون بزرگش یه چک زدم و که داشت اون تورو پاره می کرد و تور سیاه داشت ترک بر میداشت و گفتم دستاتو بزار رو دیوار حمام که کاشی بود و بعد وقتی دستشو رو دیوار حمام گذاشت اون کون بزرگ و تاقچه ای اش بالا اومد و مقنعه همسرش بود و من یکم اب تو سطل رو ی کونش ریختم و مادرم با نفس های عمیق و آهسته و با شرم میگفت این کارو با من نکن و التماس می کرد … وقتی آب سطل رو کونش ریخت کون تاقچه ایش که بالا اومده بود خیس شد شلوار نخی زیر تور به کونش چسبید …جوری که شلوار نخی تنگ تر شده بود و پوست کونش از زیر آن نمایان بود و شلوار نخی از زیر تور چسبیده بود به کونش … و کون بزرگ مادرمو بسیار شهوتناک تر کرده و مادرم آهسته صحبت می کرد و زمزمه می کرد و نفس های لرزانی می کشید و من با پماد کیر کوچک و باریک رو چرب کردم و شلوار نخی سفید و تو رو هم یکم پاره کردم و کونشو با پماد چرب کردم و مادرم وقتی مقعدشو واز رو اون کون بسیار بزرگ و شهوتناک چرب می کردم اروم زمزمه می کرد و صداش می لرزید و آهسته می گفت این کارو با من نکن و من از پشت سینه های بزرگشو گرفتم و کیرمو اروم تو کونش فرو کردم و کونش انقدر تنگ بود که انگار مکش داشت و لبمو می کشید و من به چهره ی آرایش کرده ی مادر مومنم با اون لب های بسیار قرمز نگاه می کردم و نوک سینه های گندش سفت شد و خیس شد و چشماشو بست و من لبای قرمزشو بوسیدم و آبمو تو کونش خالی کردم و از خواب پریدم و وقتی دیدم مادرمو تو خواب آماده کرده بودم و اونو تو حمام گاییده بودم و به اون کون و سینه های بزرگش که زیر چادر براق تکون می خورد و اون صورت صاف و جا افتاده که بسیار بالغ و شهوتناک بود فکر می کردم و به خواب شهوتناکی که دیده بودم فکر می کردم تمام بدنم به خارش می افتاد و وقتی که یاد آن خواب و اون کون بزرگ مادر مذهبی و گوشتیم میفتادم , دوست داشتم به آن خواب برگردم و به کون بزرگ مادر مذهبیم شلاق بزنم و با این افکار آبم و شاشم با هم می آمد که کف کرده بود…
نوشته: ذهن بیمار



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
مامان کون گنده

#جلق #تابو #مامان

سلام به دوستان داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعی هست شاید براتون سخت باشه ولی وقتی داستانو بخونید باور میکنید. ما خانواده ۶ نفری بودیم که ده سال پیش پدرم بیماری گرفت و فوت کرد. الان مادرم ۵۷ سالشه منم ۳۳ سالمه دو تا خواهر ۳۰ ساله و ۲۶ ساله دارم که شوهر کردن و یک برادر ۲۴ ساله. وقتی پدرم فوت کرد وضع مالیمون خیلی خراب شد من به عنوان پسر بزرگ خونواده نون آور خونه بودم تا اینکه تو این سالها برای دو تا خواهرم خواستگار پیدا شد و به فاصله حدودا ۲ اونها شوهر کردن ولی به سختی تونستیم از هزینه شوهر دادنشون بر بیاییم و بعد شوهر دادن‌شون خیلی تو قرض افتادم‌ از یک‌ طرف هم برادر کوچکترم دانشجو بود و با اینکه کمی کار هم می‌کرد باز هم مجبور بودیم بهش پول بدیم بگذریم خواستم بگم که تو چه وضعیت مالی بودیم حدودا ۴ سال پیش بود یعنی اون موقع مادرم ۵۳ ساله و من ۲۹ ساله بودیم‌ که که این فشارها تحمل میکردیم و خیلی عصبی شده بودم و تحت فشار بودم از طرفی تو این دوران دختری که من دوسش داشتم به دلیل که خودم شرایط مالی نداشتم ازدواج کرد و یه شکست عشقی خوردم که قضیه رو مادرم فهمیده بود و خیلی ناراحت بود و از طرف دیگه منم خیلی تو این دوران تحت فشار جنسی بودم خیلی دلم سکس میخواستم هیچ راهکاری برای اینکه بتونم خودم تخلیه بکنم نبود واقعا سالها داشتم عذاب میکشیدم فقط کارم شده بود شبها موقع خواب فیلم سکسی دیدن و جق زدم تقریبا کار هر شبم شده بود دیگه تو این سالها من و مامانم تو خونه دو نفری زندگی می‌کردیم اما از مادر بگم بهتون اسمش پروین بود قدش حدودا ۱۶۵ میشد با وزن ۸۵ کیلو با سینه های خیلی گنده که سینه هاش لش نبود تقریبا رو به جلو وایستاد وقتی سوتینو‌ می‌بست خیلی تو چشم میومد و با کون خیلی گنده و گوشتی و خوش فرم لمبرای کونش وقتی راه می‌رفت مثل ژله میلرزید و رونهای تو پری داشت یه شکم سکسی هم داشت که اصلا لش نبود من اصلا به مادرم نظر نداشتم تا اینکه شبها که فیلم سکسی میدیدم ناخودآگاه فیلم هایی میدیم که تقریبا زنهای سن بالا و با هیکل مادرم علاقه شدیدی پیدا کردم و تقریبا هرشب با این فیلم‌ها جق میزدم باز هم من نظری به مادرم نداشتم اصلا علاقه به این زنها بخاطر مادرم نبود فقط این زنها منو خیلی تحریک میکردن چون گوشتی بودند و تصور که میکردم خیلی بهتر میشد با زنهای گوشتی سکس کنه آدم حس سکسیشو منتقل کنه تا اینکه یه شب تنها بودم مادرم رفته بود خونه یکی از خواهرام و شب اونجا بود وقتی داشتم فیلم سکسی زنهای سن بالا میدیدم یه لحظه وقتی دیدم پسره داره با شورت زن سن بالارو به کیرش میماله و خیلی تحریک میشه منم خیلی خوشم اومد و کیرم به شدت راست شده بود که یک لحظه یه جرقه بزرگ به ذهنم رسید به خودم گفتم اگه واقعا اینقدر پسره لذت داره میبره شاید منم بتونم با شورتهای مامان این لذتو‌ ببرم داشتم فکر میکردم ولی یه لحظه پشیمون شدم ولی وقتی باز ادامه فیلمو دیدم دوباره هیجانش مثل کرم اومد تو وجودم تا حالا همچین نگاهی به مامانم نداشتم دوباره وسوسه شدم هیجانم زیاد شده بود ضربان قلبم رفته بود به شدت بالا احساس کردم قلبم داره از دهنم میاد بیرون این در حالی بود که من هنوز کاری نکرده بودم و فقط داشتم بهش فکر میکردم سالها بود که جق زدم برام تکراری شده بود دلم هیجان و لذت جدید میخواست تا اینکه تصمیم گرفتم برم سر وقت کشوی لباس زیرهای مامانم من تاحالا دقت نکرده بودم مادر چه لباس زیرهایی‌ داره چند تا داره و‌ چه رنگی یا مدلی داره چون گفتم که بهش نظری نداشتم بلاخره از جام بلند شدم و تصمیم گرفتم تو تاریکی خونه برم سر وقت کشوی لباس زیر مامانم بلند شدم حرکت کردم قلبم همچنان داشت تند تند میزد بلاخره رسیدم به کشو بازش کردم پر از لباس های رنگارنگ بود با یک دست کشو باز کردم با یک دست داشتم کیرمو میمالیدم خواستم دست بزنم یک لحظه ترسیدم گفتم نکنه دست بزنم بعد فردا مادرم بفهمه لباساش بهم ریخته یکی به لباسهای زیرش دست زده لو برم پشیمون شدم ولی بیشتر که فکر کردم دیدم مادرم لباس‌های زیرشو‌ به هم ریخته تو کشو گذاشته اصلا خودش هم متوجه نمیشه لباسهاش به هم ریخته شده پس زیاد جای نگرانی نیست بعد فکری به سرم اومد که همون حالت که کشو باز گذاشتم یه عکس با گوشیم بگیرم که حالت لباسها چطوریه بعد که کارم تموم شد لباسهارو تقریبا تو اون حالت تا جایی که ممکنه درست کنم. بلاخره یه عکس از لیاسها گرفتم خیالم که راحت شد شروع کردم لباس دست زدن و برداشتن اول چند تا سوتین بود برداشتم بو کردم لیسشون‌ زدم بعد گشتم ببینم سایزشوون چند هر چقدر گشتم هیچ کدوم از سوتین ها سایزی ننوشته بود خیلی دوست داشتم بدونم سایز سینه‌اش چنده ولی از روی سوتین که هیچ عدد خاصی ننوشته بود هدف اصلی برام شورت بود چند تا شورت برداشتم بود کردم لیس زدم بعد ب
فنا (۱)

#تابو #مامان

آیدینم و در صد و پنجاه کیلومتری شهرم دانشجو هستم که این ترم رو جوری تنظیم کردم که چهار روز رو خونه دانشجویی هستم و سه روز رو خونه و دوری از خونه باعث رابطه ای احساسی بین منو مامان شده بود و درست میرم سروقت روز موعود و متوجه آنچه که گذشته میشید ،
این هفته هم یک قرار واهی با فاطیما دوست دخترم داشتم و قرار بود اولین دیدار آشنایی مامان و فاطیما باشه و این هفته برعکس هفته قبل داداشم شیفت عصر بود و فقط از ساعت دوازده و نیم تا سه رو وقت داشتم ،
همین که داداش خونه رو ترک کرد از سر میز ناهار بلند شدم و رو به مامانم گفتم مامان تمیزکاری رو بزار برای بعداً و دست بکار شیر موز شو و خودت هم آماده شو ، مامان یادت نره کلی از اپن مایند بودنت تعریف کردم ی وقت جوری رفتار نکنی که معذبش کنی ، در حد امکان کلمات رکیک توی جملاتت به کار ببر و وقتی خواستیم به اتاق بریم ی چیزی بگو که فکر کنه تو دوست دختر بابا بودی و هنوزم عاشقشی ،
مامان با خنده گفت باشه حواسم هست تو برو دوش بگیر منم آماده میشم ،
با دستپاچگی گفتم مامان داشت یادم میرفت قرص بخورم ،
مامان گفت باز قرص نخوری و فاطیما نیاد و باز از درد بنالی ،
خندیدم و گفتم خیالت راحت امروز صددرصد میاد و اگه نیاد مثل هفته قبل خوشبحال بابام میشه ،
(هفته قبل با کنسل شدن قرارم وانمود کردم صحبت کردن آرومم میکنه و با سوالات مکرر سکسی مدعی شدم که ناخواسته دارم با سوالام تحریکش میکنم و احتمالا امروز احتیاج به بابام داره و مامان کاملاً این موضوع رو رد میکرد )
مامان خندید و گفت اونجوریا نیست که تو میگی ،
گفتم آره جون شوهرت ،
میخواستم برم حموم که گفتم مامان لباس و آرایش یادت نره ؟
مامان گفت هفته پیش خوب بود دیگه ؟
گفتم مامان اگه بتونی بهترش کنی برات جبران میکنم ،
مامان خندید و گفت برو دوش بگیر و بیا ببینم چیکار میتونم بکنم ،
وقتی از حموم برگشتم مامان توی اتاقش بود که در زدم تا سشوار رو بگیرم که مامان گفت برم داخل ،
وقتی وارد اتاق خواب شدم دیدم مامان روبروی آینه ایستاده و از گوشه چشم داره با نیشخند نگام میکنه تا واکنشم رو به پوشش ببینه ،
وقتی بدن به شدت لاغرش رو توی شلوارک و تن پوش لش لی دیدم با حفظ لبخند روی صورتم فهمیدم که مامان خواسته برام سنگ تموم بزاره غافل از اینکه امروز میخوام تمام تلاشمو بکنم که خودشو به حجله ببرم ،
با ذوق نگاهش کردم و گفتم مامان عالی شدی فقط اون کش موهات رو باز کن و موهات رو بیار جلو بنداز ،
دیگه نیاز نشد برم بیرون سشوار بکشم و همانجا مشغول شدم و وقتی مامان می خواست از کنارم رد بشه سشوار رو خاموش کردم و گفتم مامان راستی یکی از اون یاروها برام بزار ،
(هفته پیش که فاطیما نیومد گفتم نکنه با کسی دیگه در رابطه باشه و نکنه مریض بشه و نکنه منو مریض کنه ؟که خود مامان از ضرورت استفاده از کاندوم برام گفت و وقتی گفت هر وقت خواستی خودم بهت میدم ضمن اینکه متعجب بودم که با این سن هنوز از کاندوم استفاده میکنه دلم حال اومد و گفتم باشه بهت میگم )
مامان یادش اومد که هفته قبل چی گفته و سراغ کشو دراور رفت و نزدیک کارتن دستمال کاغذی شد و گفت میزارمش اینجا ،
با مامان هماهنگ شدیم و گفتم که ده دقیقه دیگه حرکت میکنه ،
(مامان که دانشجوی اخراجی بود در بحث با بابام کلافه میشد و از کهنگی افکارش می نالید و کلید ارتباط راحتم با مامان این بود که باید قبل از ممنوعه ترین سوالم باید میگفتم اگه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی ؟ و تهش میگفتم مرسی که تا این حد درکم میکنی و یا اینقدر جنبه داری و اینجوری شد که خیلی باهاش راحت تر از قبل شدم )
شلوارک و تیشرت تنم بود و وقتی مامان رو در حال انداختن شیر موز توی لیوان ها دیدم دستام رو به تیشرتم رسوندم و همزمان با درآوردن تیشرتم گفتم مامان به نظرت زشت نیست توی خونه ای که مامانش اینجوری راحته من تیشرت تنم باشه ؟
مامان خنده کنان گفت اصلا شلوارکت رو هم در بیار ،
خندیدم و گفتم مامان شورتم چسبون و کوچیکه اونجوری خیلی تابلو میشم ،
مامان که این روزها حسابی با پسرش گرم گرفته بود گفت بالاخره که میخوای همونو هم در بیاری ،
منم با اینکه میدونستم مامان داره شوخی میکنه خودمو جدی گرفتم و دستمو به کش شلوارکم گرفتم و گفتم بهم نمیگی ها ؟
صدای خنده من بعد از خندیدن مامان بالا گرفت،
رفتم توی اتاق خواب مامان که برام آمادش کرده بود و روی تختخواب دراز کشیدم و با گوشی مشغول شدم و ظاهراً منتظر رسیدن فاطیما شدم ،
یک بخشی از این تصمیمی که گرفته بودم مربوط به شنا کردن با بابام بود که هر چقدر نگاه شورت خیس خودم میکردم و با شورت خیس بابا مقایسه میکردم و با اینکه بابام به شدت چاق بود ولی حجم کیر من از بابا بزرگتر بود ولی مگه میشد کیر پسری از کیر باباش بزرگتر باشه ؟ و وقتی هفته پیش با مامان راحت صحبت کردم با پیش زمینه خیلی کوتاه پر
پس از فاجعه...

#فانتزی #بیغیرتی #مامان

هزار سال از فاجعۀ بزرگ می گذشت و جهان با خاک یکسر شده بود. وقتی که یکی از اُپراتورهای آمریکایی شلیک موشک هسته ای، به اشتباه به سوی خاک خود آمریکا شلیک کرده بود و آمریکا به تلافی به روسیه حمله کرده بود و شدت تشعشعات نه تنها این کشور ها را بلکه کشورهای دیگر را نیز بلعیده بود و در تمام جهان تنها سه میلیون نفر زنده مانده بودند و حال، پس از هزار سال، هرگونه دانش پیشرفته ای مثل یک طاعون در نظر گرفته میشد که یادآور فاجعه بزرگ باشد. این سه میلیون نفر که کمابیش همگی ایرانی بودند، در جایی در کرانه های کوه های البرز زندگی میکردند که از هر دو سوی خشکی جهان فاصله ای زیاد داشت و سیل های مهیب کمتر در آن جاری میشد و از بختی که داشتند تنها افراد نجات یافتۀ جهان بودند که با زاد و ولدی بسیار زیاد، علی رغم مرگ بیشتر فرزندانشان و تولد عجیب ترین فرزندان ناقص، بالاخره پس از هزار سال از فاجعه، توانسته بودند جمعیتی پنجاه میلیون نفری را به وجود بیاورند. در میان این جمعیت جدید از انسان ها، شاخه های مختلفی از انسان های تکامل یافته را میشد دید که در شهر بزرگِ “تهران” که آخرین شهر انسان ها بود زندگی میکردند. بیشترشان قد بلندی داشتند و هیچکس قدی کمتر از دو متر و نیم نداشت. در میانشان اشکال انسان های نخستین کمتر یافت میشد. چهاردست ها که کارهای سخت را انجام میدادند و سازندگان خانه ها بودند، سه چشم ها که با یک چشمِ همیشه بیدار، حتی در خواب هم نگهبانی میکردند، بی انگشت ها که شناگران ماهری بودند و دستانی مثل باله داشتند که انگشتانشان را در کنار هم داشتند، چند کیرها که به ازای هر کیر شش تخم داشتند و همزمان چندین زن را باردار می کردند و کیرهای بلند و کلفتشان مثل مار در کُس چند زن می رفت و آنان را پس از چند بار ارضا شدن پیاپی، باردار میکرد. بی کیر ها و بی خایه ها که عمری طولانی داشتند و بر بالای درختان زندگی میکردند و دانشمندانی بودند عاری از هر نیازی به سکس. در میان زن ها هم سه کُس و چهارکُس هایی بودند که همزمان از چند مرد چند بچه بار می گرفتند. قانون این بود که کیر و کُس ها همگی عمومی بودند و کمتر مهمونی ای بود که توش کسی بیکار بشینه. بویژه اکبر آقا که میخواست همه ببینن چه زنی داره، معمولا خودش لباس زنشو بیرون بیاورد تا پنج کُس صورتی زنش، کیرهای مهمونا رو دراز کنه و اگر کسی تا آخرین قطره آبشو تو کُس فاطمه زن اکبر آقا نمی ریخت حرمت شکنی کرده بود و باید دفعه بعد سه شبانه روز رو فاطمه تلمبه میزد که اکبر آقا ببخشدش وگرنه جنگی میشد که بیا و ببین و کار به قمه کشی میکشید. یه بار که اصغرآقا داداش اکبرآقا قرص ضد اسهال خورده بود و کیرش بلند نمی شد و قبول نکرد زن داداششو بکنه، اکبر آقا همه اهل اون محل رو ریخته بود بیرون که:" ایهاالناس، این بیشرف رو ببینین که نون و نمک منو خورده و هنوز رنگ کُس زنمو ندیده، من این ننگ رو کجا ببرم. به کی بگم که داداشم، نزدیک ترین آدمم حتی نکرد یه بار کوس زنمو به سر کیرش آشنا کنه". همین لحظه بود که بعد از دلداری دادن به اکبر آقا، چند تا از پسرای محل که یکیشون از نژاد خرکیرانِ‌چندکیردار بود، دامنشو داده بود بالا و شش مار سفیدِ سیخ رو نشون داده بود که:" غصه نخور اکبرآقا من در خدمتم، این بدبخت شاید مریضه وگرنه مگه میشه آدم زن داداششو نکنه؟. اصلا روایت داریم از خایة‌العنبیا که وارد بهشت نمیشه مردی که زن های قوم و خویشش رو نگاد!." در این لحظه ممدآقا پدر این پسر، پریده بود وسط که:" پسره بی غیرت، تو این همه کیر داشتی و یه بار مادرتو نگاییدی؟. حالا اومدی آبتو خرج کُس زن اکبر میکنی؟. تف تو اون آب و نونی که به خوردت دادم. شب میای تا صبح رو مامانت تلمبه میزنیا. زن بیچاره چقدر برای تو زحمت بکشه آخه؟!. خجالت نمیکشی تا حالا یه بار کوسش نذاشتی؟!. هنوز یه بچه از تو نداره!. تا کِی باید کیر های یکنواخت و تکراری بره تو کوس هاش؟!". علی که این حرف رو از پدرش شنید سُرخ شد و گفت:" رو چِشَم بابا، تا سال تموم نشده پنج تا بچه از کوس های مامان میکشیم بیرون بهت قول میدم#34;. در تمام این مدت، سمیر برادر علی که ضایع شدن برادرش جلو جمع رو دیده بود میخندید چون بالای صد بار با تَک کیری که داشت، کوس مادرش رو آبیاری کرده بود و خیلی از نژاد تَک کیر های خَرکیر از تخم خودش بودن و مادرش معصومه همیشه به اینکه پسرش از این کُسش درمیاره و میکُنه تو اون کُسش برای زن های دیگه تعریف میکرد. حتی تو مدرسه خیلی از پسرها باهاش رفیق شده بودن که یه شب ببرنش خونه خودشون که سمیر مامان اونا رو هم بگاد و برای این خدمات، سمیر نشان افتخار شهروند برتر رو از ملکه گرفته بود. شب همون اتفاق هم شاهزاده هاشم،پسر ملکه، سمیر رو با تهدید و ارعاب فرستاده بود سراغ مادرش که دست کم سه بار کُس ملکه رو سیراب کنه از آب
کلکسیون لباس زیر (۱)

#جلق #فتیش #مامان

سلام به همه سایلنت هستم ۱۹ سالمه و این خاطره برای ۵ سال پیشه
میخوام شکل گرفتن یک فتیش در خودم رو از اول براتون تعریف کنم.
من تویه شهر کوچیکی زندگی میکنم و اگر بدونید تویه شهر بیشتر افراد باهم آشنا هستن و همو میشناسن و نمیشه زیاد کاری کرد چون حرف خیلی زود میپیچه و این دلیلی بود که خانواده من نمیزاشتن از خونه زیاد بیرون برم و بیشتر کودکی و نوجوانی من داخل خونه رقم خورد و چون تفریح زیادی نداشتم سریع با جلق آشنا شدم و بیشتر روز ها سعی در پیدا کردن یه چیزی بودم که حشریم کنه بودم و پس از تلاش فراوان تونستم پورن های خواهرمو تویه لپ تاپ پیدا کنم که دو تا فیلم بود یکی که یه سیاه کیرگنده بود که داشت یه کون گنده سفید رو می گایید اون یکی هم یه زنه بود که جلو دوربین کم کم لخت میشد و لباساشو میکند و با خودش ور میرفت من چندماهی با اینا جلق میزدم که دیگه حفظ شده بودم فیلم هارو.پس تصمیم گرفتم جرات کنم و برم یه چیز واقعی رو امتحان کنم و تنها چیز کمد لباس‌‌زیر های مامانم بود.یکم راجب اون بگم یه زنه ۴۰ ساله که ممه‌های بزرگ اما یکم افتاده داره یادمه کوچیک که بودم به من میگفت برو حموم تا بیام بشورمت بعد من لخت میرفتم زیر دوش تا مامانم بیاد اونم یهو در رو باز میکرد با شورت میومد تو حموم می نشست رو صندلی پاهاشو باز میکرد من می رفتم بین پاهاش منو میشست همه جامو که کف میزد پا میشد میگفت خودتو آب بکش بیا بیرون توی طول حموم من فقط چشمم به ممه های مامان بود که یکم خیس شده بود و قطره های آب روش لیز میخوردن بهتر از همش نوک قهوه‌ایش بود که شکلات بود واسم چندباری تو حموم بهش دست زدم که با خوردن کتک بعدش مواجه شدم و دیگه دورشو خط کشیدم و کون بزرگش که وقتی تو حموم با شرت میدیدیش فقط میخواستی بخوریش در حدی که شرت هاش کل کونشو نمیپوشوند و بغله هاش میزد بیرون ازش خلاصه یکم شکمشو در نظر نگیریم خیلی واسم سکسی بود.
یه روز که مامانم و خواهرم رفتن خونه همسایه برای اولین بار رفتم سر کمد لباس‌زیرهاش و چون نمیتونستم همون جوری بزارم سر جاش برش نداشتم و فقط نگاه میکردم و دست میکشیدم بهش دفعه های بعدی هعی جرعتم بیشتر میشد برش میداشتم همه جاشو دست میکشیدم به دولم میمالیدم بعضی وقتا هم پام میکردم و تو خونه میچرخیدم اما زیاد نمیشد بچرخی چون سایزش واسم خیلی بزرگ بود و حدودا ۲برابر من بود حتی دیگه شده بود اونجایی که کص و کونش میوفتاد رو لیس میزدم همه جور شرتی هم داشت صورتی،گل‌گلی،نارنجی یادمه یه شرتم داشت که خیلی کوچیک بودو چنتا نخ بهش وصل بود اون موقع نمیفهمیدم ولی الان فهمیدم بیکینی داشته.سوتین هاشم برمیداشتم دولمو میکردم توشو بهش میمالیدم سوتین های توری ساده زیاد داشت که داخلش نرم بود اوناروهم میزاشتم رو سینه‌ام که که ازش میزد بیرون یه روز رو تختشون بودم شورتشو پام کرده بودم و سوتینشم بقلم بود که یه صدایی شنیدم اول توجه نکردم بعد گفتم یه نگاه از پنجره بکنم که دیدم مامانم دم در داشت با همسایه صحبت میکرد که دیدم باهاش خداحافظی کرد و کلید انداخت طبقه دوم بودیم فقط مثل همیشه شلوارمو با تیشرتمو تنم کردم سریع تلوزیون رو روشن کردم و نشستم جلوش درو زد رفتم براش باز کردم بعد سلام احوال‌پرسی رفتم تا نشستم صدام کرد یکم ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم یه اتاق بیشتر نداشتیم رفتم توش گفتم بله مامان یهو دیدم میگه چرا لباساتو جمع نکردی باز شرتت وسط اتاقه بزرگ شدی دیگه اونجا به عمق ماجرا پی بردم که شرت مامانم هنوز پامه بدتر از اون این بود که سوتینشم رو تخت بود ولی انگار نفهمیده بود که من گزاشتم سریع شورتمو انداختم تو کمدم یه پتو بالشت برداشتم انداختم وسط هال که مثلا بخابم ولی انقدر ترسیده بودم زیرش قایم شده بودم حالا وضعیت من طوری شد کیرم که از ترس یه وجب شده بود شرت مامانم که افتاده بود از کونم فقط به فاق شلوارم گیر بود که از تو پاچم نمیفتاد یه ساعتی اون زیر بودم خواهرم هم اومد.وقتی اون زیر بودم شرتو کشیدم بالا یکم که تو پام بود خوشم اومده بود از اون ترسش چون مامانم تو اشپزخانه داشت کار میکرد خواهرم یکم اونور تر داشت تکالیفشو مینوشت از این ورم منم با شرت مامانم دراز کشیده بودم خیلی هم شرتش نرم بود دولم سیخ شده بود خیلی داشت حال میداد تا اینکه بابام اومد و باید پا میشدم سلام میکردم بلند شدم رفتم سمتش همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکی زد به کمرمو گفت درسا چطوره گل پسر همون موقع شرت دوباره افتاد و گیر کرد به فاق شلوارم مثل چی ترسیده بودم ولی سریع بهش گفتم همه چی خوبه و رفتم تو اتاق میدونستم بابام بیاد مامان تو اتاق نمیاد چون باید ازش پذیرایی کنه سریع یه دونه از شورتمو انداختم زیر تخت از تو سوراخ در نگاه کردم همه نشسته بودن سریع کشیدم پایین شورت مامانو انداختم زیر تخت مال خودمو پوشیدم مال مامانم گ
مامان فداکار

#بیغیرتی #خاطرات_نوجوانی #مامان

سلام من علی هستم الان 22 سالم و آمل زندگی می‌کنم.
ماجرایی که می‌خوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 8 سال پیش اون زمان 14 سالم بود و کلاس سوم راهنمایی بودم.
خانواده پدریم وضع مالی خیلی خوبی داشتن ولی بخاطر اعتیاد و بی عرضگی پدرم یه جورایی از خانواده طرد شده بودیم و مجبور شدیم به یکی محله های پایین شهر اسباب کشی کنیم، پدرم اون زمان تو یه کارخونه لبنیات کار می‌کرد شیفت های کارخونه 12 ساعت بود که هر هفته تغییر می‌کرد بخاطر همین بیشتر زمانی که خونه بود می‌خوابید و نمی‌تونست برای ما زیاد وقت بزاره.
اسم مامانم کبراست 6 سال از بابام کوچیکتره و وقتی 15 سالش بود با پدرم عروسی کرد تو 17 سالگیش من به دنیا اومدم،‌ مامانم زن خیلی مهربون و صبوریه، خیلی خوشگل و خوش لباسم هست جوری که همه به پدرم حسودی می‌کردن که همچنین زنی داره، حتی بعد اعتیاد پدرم با وجود مشکلات مالیمون مامان بخاطر من و داداشم از پدرم جدا نشد.
یکم از ظاهر مامانم میگم که یه تصویر ازش داشته باشین، وزن مامان 70 و قدش 1/78 یه بدن توپر و کشیده داره سایز سینه‌هاش 85 و یه باسن خوش فرم داره که همه تو کفشن، پوستش خیلی سفیده جوری که اگه دوش آب گرم بگیره یا یه قسمت از بدنشو فشار بده سریع قرمز میشه رنگ چشم و موهاش هم قهوه‌ایه.
حالا اصل داستان تعریف می‌کنم
محله‌ای که بهش اسباب‌کشی کرده بودیم یکی از محله‌های بدنام شهر بود از همون روز اول متوجه شدیم از نظر فرهنگی چقدر با همسایه‌ها فرق داریم از لباس‌ پوشیدن و نوع صحبت کردن گرفته تا طرز فکر و عقایدی که داشتیم بنابراین طول می‌کشید تا به شرایط جدید عادت کنیم طبیعتاً برای من که سنم کمتر بود و تو اوایل نوجوانی بودم کنار اومدن با این موضوع و دوست پیدا کردن سخت بود مخصوصاً برای من که یه پسر اتو کشیده و ناز پرورده بودم.
بالاخره بعد یکی دو هفته با محمد پسر همسایمون رفیق شدم از اون به بعد کم کم با بچه‌های چند تا کوچه اطراف خونمون هم دوست شدم اون روزا بعد از مدرسه بیشتر اوقات با دوستای جدیدم بودم که یه روز اتفاقی افتاد که اصلاً انتظارشو نداشتم.
اون روز بعدازظهر من و محمد باهم بودیم، محمد بهم گفت سیگار میکشی؟ گفتم نه تا حالا امتحان نکردم، چطور؟ گفت من می‌خوام سیگار بکشم تو هم امتحان کن حال میده، منم قبول کردم، محمد گفت سیگار و تو ساختمون نیمه کاره کوچه پایینی جاساز کرده بعدش رفتیم تا سیگار برداریم.
کوچه خلوت بود و هیچ رفت و آمدی نبود، وارد ساختمون شدیم رفتیم طبقه ی دوم محمد به یه اتاق اشاره گفت بریم سیگار تو این اتاق من جلوتر راه می‌رفتم و محمد پشت سرم بود همین که رفتم تو اتاق شوکه شدم دیدم تو اتاق سه تا پسر هستن که حداقل چهار پنج سال ازم بزرگترن یکیشون سریع دستمو گرفت وقتی رومو برگردوندم دیدم محمد نیست وقتی دیدم پسرا با پوزخند بهم نگاه میکنن ترس تمام بدنم گرفت سعی کردم دستمو آزاد کنم ولی نشده پسری که منو گرفته بود یه پسر چاقه سبز رو بود که قدش یه سرو گردن از من بلندتر بود زورم بهش نمی‌رسید هر چقدر تقلا می‌کردم عین خیالش نبود
همین لحظه یکی دیگه از پسرا کیرشو از شلوارش در اورد اون لحظه فهمیدم چه بلایی قراره سرم بیاد، شروع کردم به گریه کردن به هرکس و هرچیزی که بلد بودم قسمشون دادم ولی فایده نداشت تا این که یه چهره آشنا دیدم، مهدی بود که اومد تو اتاق!!
مهدی رو اولین بار موقع اسباب‌کشی دیدم وقتی دید داریم وسایلو جابجا می‌کنیم اومد بهمون کمک کرد اونم پنج شیش سالی ازم بزرگ‌تر بود یه پسر سفید رو بود که موهاش فرفری و بور بود و رنگ چشماش سبز بود.
مهدی گفت ولش کنید این پسر اسمش علیه و آشنای منه از این بعد کاریش نداشته باشید بعد رو به من کرد و گفت تو اینجا چیکار می‌کنی!؟ سریع برو خونتون، منم با تمام سرعت از اون ساختمون دور شدم.
همون روز غروب اتفاقی محمد دیدم منو صدا زد ولی من بهش بی توجهی کردم و داشتم راه خودم می‌رفتم، بقیه ماجرا رو از زبون خودمون تعریف می‌کنم.
محمد: علی داداش یه دقیقه وایستا ببین چی میگم
علی: چرا باید به حرف یکی که رفیقشو میفروشه گوش بدم!؟
محمد: بابا غلط کردم، گوه خوردم، خودت نمی‌خوای بدونی قضیه چی‌ بوده؟
علی: مشخصه دیگه حرفی برای گفتن نمی‌مونه
محمد: تو تازه اومدی این محل از یه سری چیزا خبر نداری اگه بدونی به نفع خودته
علی: باشه بگو ببینم چی میگی
محمد: این چهارتا پسر که دیدی از بقیه بچه‌های محل بزرگترن و به بقیه زور میگن برای این که اذیت نشی یا باید بری تو تیمشون یا بهشون باج بدی منم برای همین مجبور شدم این کارو انجام بدم وگرنه بلای که قرار بود سرتو بیاد سر من می‌اومد
علی: ولی این دلیل نمیشه که رفیقتو بفروشی
محمد: می‌دونم ولی خودت بزار جای من، حالا که اتفاقی برات نیفتاده
علی: خیلی بی چشم و رویی
محمد شروع کرد جزئیات بیشتری تعریف کردن بعد صحبت با مح
سکس غیرمنتظره مامان

#عروسی #زن_شوهردار #مامان

سلام دوستان
از ماجرایی که می‌خوام براتون تعریف کنم حدود 10 سالی میگذره و کاملاً واقعیه
تا بحال در موردش با کسی صحبت نکردم ولی تمام این مدت هروقت یادش می‌افتادم دوست داشتم برای کسی تعریفش کنم تا ذهنم کمتر درگیرش بشه
زمانی که با این وب سایت آشنا شدم بالاخره فرصتش پیش اومد تا از این ماجرا صحبت کنم.
اسم من امیرعلیه و آمل زندگی می‌کنم، اون زمان 16 سالم بود و عروسیه یکی از اقوام پدریم بود به جز ما عمم و عموهام دعوت بودن
من یه دختر عمو دارم که اسمش لادن و من اون موقع خیلی روش کراش داشتم و می‌خواستم اولین دوست دخترم باشه
برای همین کلی برنامه ریزی کردم که چه چطوری شب عروسی بهش نزدیکتر بشم
یه پسرعمه دارم که خیلی باهاش صمیمیم اسمش مهران و چند سالی ازم بزرگتره
باهاش صحبت کردم اونم راهنماییم کرد و قول داد کمکم کنه
جایی که بهش دعوت بودیم یه تالار رستوران تو جاده‌ی هراز و چسبیده به جنگل بود در واقع از انتها ی پارکینگش که پشت رستوران بود جنگل شروع می‌شد.
شب عروسی از اونجایی که قسمت مردونه و زنونه جدا بود زیاد فرصت نشد ببینمش ولی بهم sms می‌دادیم و با هم صحبت می‌کردیم
منتظر بودم تا آخرشب مردونه و زنونه قاطی شه تا بتونم ببینمش
اون زمان تازه یاد گرفته بودم پشت فرمون بشینم طبیعتاً زیاد وارد نبودم ولی برای این که تو اون سن یه خودی نشون بدم کافی بود
پسرعمم یه نصف شیشه ودکا با سوییچ ماشینش که یه مزدا تریه سفید با شیشه‌های دودی بود و بهم داد و گفت وقتی عروسی مختلط شد ببرش پشت پارکینگ و باهاش خلوت کن ببین چی پیش میاد، منم از خدا خواسته قبول کردم.
بالاخره آخر شب شد و عروسی مختلط شد اکثر مهمونا رفته بودن و فقط فامیلای نزدیک و خودمونی مونده بودن
از قبل با لادن هماهنگ کرده بودم که وقتی عروسی مختلط شد بیاد سمت پارکینگ
با ماشین اومدم دم ورودیه پارکینگ منتظر شدم بعد یکی دو دقیقه لادن اومد بود خیلی خوشگل شده بود
سوارش کردم و راه افتادیم تا رسیدیم پشت پارکینگ
ماشینو زیر یه درخت طوری که کمتر دید داشته باشه پارک کردم دو سه تا ماشین دیگه هم اونجا بود
هر دومون خیلی خجالت می‌کشیدیم از وقتی سوارش کردم تا اون موقع زیاد حرف نزده بودیم راستش استرس گرفته بودم و نمی‌دونستم چه جوری سر صحبت باز کنم
کم‌کم یخمون باز شد و به لادن گفتم که تو ماشین ودکا دارم و پیشنهاد دادم یکم بخوریم تا شنگول بشیم و بعدش بریم برقصیم
بعد این که سه چهار تا پیک خوردیم سرمون گرم شد تقریباً نیم ساعتی گذشته بود که پسر عموی پدرم بهنام اومد کنار یکی از ماشینا ایستاد و داشت با تلفن صحبت می‌کرد منو لادن یکم ترسیدیم چون نمی‌خواستیم کسی اونجا باهم ببینتمون انتظار نداشتیم کسی از فامیل سروکلش همچین جای خلوتی پیدا شه ولی چون شیشه دودی بود خیالمون راحت بود که نمی‌تونه مارو ببینه
ده دقیقه‌ای گذشت تو این مدت بهنام یه نخ سیگار کشید و همینطور کنار ماشین ایستاده بود
دیدیم یه نفر داره میره سمت بهنام که هر دوتا از دیدنش جا خوردیم
مامانم بود!
یه کت دامن آبی با یه کفش پاشنه بلند پوشیده بود و در حالی که شالشو انداخته بود رو گردنش با عجله رفت سمت بهنام
هنوز نفهمیده بودیم قضیه از چه قرار که دیدیم بهنام شروع کرد به بوسیدن مامان
مامان یه لحظه جلوی بهنام گرفت‌ و دوروبر و نگاه کرد ظاهراً می‌خواست خیالش راحت شه که کسی نیست بعد دوباره شروع کردن به لب گرفتن
من و لادن ‌از خجالت نه می‌تونستیم حرف بزنیم نه به همدیگه نگاه کنیم
قلبم داشت می‌اومد تو‌ دهنم برام خیلی خجالت‌آور بود که همچنین صحنه‌ای رو‌ کنار دختری که ازش خوشم میاد ببینم
بهنام زیپ شلوارشو پایین کشید و کیرشو دراورد همینطور که به ماشین تکیه داد بود مامان جلوش نشست و براش ساک می‌زد
بعد یکی دو دقیقه مامان بلند شد و با کمک بهنام دامنشو داد بالا و روبه کاپوت ماشین خم شد و بهش تکیه داد بعد بهنام شروع کرد به گاییدن مامان
خشکم زده بود، هیچ جوره همچین چیزی تو کلم نمی‌رفت
آخه مادرم نه زن شیطونی بود نه مشکلی با پدرم داشت که بخواد بهش خیانت کنه
خیلی دل و جرات می‌خواد که تو این شرایط سکس کنی موندم چقدر حشری بودن که اینکارو کردن
حدود یه ربع سکس کردن که تلمبه زدنای بهنام محکم‌تر و سریع‌تر شد، داشت ارضا میشد چند ثانیه بعد یکدفعه وایستاد و کمر مامان محکم گرفت خودشو بهش چسبوند
ارضا شده بود و ظاهراً آبشم ریخته بود تو کس مامان
بعد اون مامان سریع لباساشو مرتب کرد و رفت سمت تالار
ولی بهنام ایستاد و بعد اینکه یه نخ سیگار دیگه کشید رفت سمت تالار
نمی دوستم چی به لادن بگم بهش خیره شده بودم که لادن یهو منو بوسید و سعی کرد آرومم کنه
یکم جا خوردم ولی حالم خیلی بهتر شد، اون شب لادن بهم قول داد به کسی چیزی نمیگه
سر قولی که دادم موند هیچکس چیزی از اون اتفاق نفهمید و هیچ حرف و حدیثی هم پخش نشد
زمان زیادی
لذت‌بخش ترین سکس صدرا

#مامان_دوست_دختر #میلف #خاطرات_نوجوانی

سلام رفقا
من صدرام و آمل زندگی می‌کنم
داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم سه سال پیش اتفاق افتاده
اون موقع سال آخر دبیرستان بودم و یه چند ماهی بود که با محدثه دوست شده بودم، دختر خوشگل و کیوتی بود
رنگ چشماش قهوه‌ای و موهاشم خرمایی بود و بینی و لب کوچیکی داشت که خیلی نازش کرده بود
محدثه فامیل دورمون بود و تو یه محل زندگی می‌کردیم
از بچگی با هم همبازی بودیم و هرچی بزرگتر می‌شدیم این دوستی هم ادامه پیدا می‌کرد
چند ماه قبل از این که منو محدثه از یه دوستی ساده وارد رابطه بشیم پدر و مادر محدثه از هم طلاق گرفتن
محدثه پیش مادرش زندگی می‌کرد و خواهر و برادرش پیش پدرش بودن
خانواده‌ی پدری محدثه برخلاف خانواده‌ی مادرش خیلی مذهبی بودن، حتی پدر و پدربزرگش آخوند بودن
همین اختلاف فکری و فرهنگی باعث شد پدر و مادرش با هم به مشکل بخورن
اسم مادر محدثه مهنازه یه زن خوشگل و خوش برخورد و خوش لباسه و تو یکی از پاساژای معروف آمل لباس فروشی داره
وقتی کارش گرفت و وضع مالیش خیلی خوب شد، شایعه پخش شد که با یه نفر رابطه داره بخاطر همین موضوع پدر و مادرش از هم جدا شدن
بعد اون محدثه یه ضربه شدید روحی خورد و از نظر روانی بهم ریخت
چون من از نزدیک در جریان مشکلات خانوادگیش بودم سعی کردم بیشتر کنارش باشم و بهش محبت کنم تا حالش بهتر بشه
از یه طرف رابطه‌ی مادرم با مهناز خیلی خوب بود چون هم رفیقش بود هم مشتری مغازش
از طرف دیگه مهناز خیلی اوپن مایند بود برای همین منو محدثه بیشتر وقتا پیش هم بودیم
روزا با هم می‌رفتیم کافه، پارک، شهربازی،سینما و… تا حال و هوامون عوض شه
خیلی از شبا هم خوابیدن پیش محدثه می‌موندم
بعضی وقتا برای اینکه حالش بهتر بشه بغل می‌کردم و می‌بوسیدمش
رفته رفته از همین بوسیدنا و بغل کردنا کارمون به سکس کشید طوری که بعضی وقتا پیش می‌اومد روزی دو سه بار باهم سکس کنیم
مهنازم می‌دونست که باهم سکس می‌کنیم
نه تنها ما رو آزاد گذاشته بود خیلی پیش می‌اومد سر همین باهامون شوخی کنه و مارو دست بندازه
با این که محدثه دختر ناز و خوشگلی بود ولی چشمم همیشه دنبال مهناز بود
دو سه سالی می‌شد که رو مهناز کراش زده بودم از وقتی که رفت و آمدم به خونشون بیشتر شده بود بدتر تو کفش رفته بودم
می‌خواستم برای یه بارم شده باهاش سکس کنم تا اون سن جذاب‌ترین زنی بود که دیده بودم
مهناز نسبت به بقیه زنا‌ی اطرافم قد بلند و کشیده تری داشت، بدنش جا افتاده و خوش تراش بود
با این که هم سن مامانم بود خیلی جوون‌تر نشون می‌داد پوستش خیلی سفید و بی خط وخش بود یه لکم نداشت
ترکیب صورتشم خیلی بی نقص بود رنگ چشماش سبز و موهاشم قهوه‌ای روشن بود
علاوه بر ویژگی‌های ظاهریش که باعث شده بود همه تو فامیل و محل بهش نظر داشته باشن خیلی خوش اخلاق و خوش برخوردم بود
خلاصه اگه محدثه فراری بود مهناز برام حکم بوگاتی رو داشت
چند ماهی گذشت یه شب اواسط تیرماه محدثه هوس کرده بود مشروب بخوریم
منم فرداش رفتم از پسر عموم دو تا بطری شراب انار و انگور گرفتم
اون شب حدود ساعت ده شروع کردیم به مشروب خوردن تازه شروع کرده بودیم که مهنازم بهمون ملحق شد
حسابی داشت بهمون خوش می‌گذشت که محدثه خوابش گرفت
عادتش بود مست که می‌شد خوابش می‌گرفت
رفت تو اتاقش و زود خوابش برد
ولی من و مهناز به خوردن ادامه دادیم و سرمون حسابی گرم شده بود و می‌گفتیم و می‌خندیدیم
صورت مهناز گل انداخته بود خنده‌هاش جذاب ترش کرده
قلبم داشت تند تند می‌زد دل تو دلم نبود می‌خواستم بغلش کنم و ببوسمش
مثل اسکولا بهش خیره شده بودم دست خودم نبود
مهناز وقتی دید اینطوری بهش خیره شدم گفت چیزی شده می‌خوای چیزی بهم بگی؟
صدرا: راستش نمی‌دونم چه چطوری بگم
مهناز: راحت باش حرفتو بزن، ببین تو محدثه که اتفاقی نیفتاده؟
صدرا: نه قضیه این چیزا نیست، همه چی خوبه
مهناز: انقدر خجالتی نباش من که غریبه نیستم هرچی تو دلته بگو
خیلی خجالت کشیده بودم و می‌ترسیدم ولی بالاخره تصمیم گرفتم که حرفمو بهش بزنم
صدرا: محدثه دختر خیلی خوبیه ولی من از شما خوشم میاد
مهناز تا اینو شنید زد زیر خنده
مهناز: کی فکر می‌کرد این پسر و خوشتیپ و سربزیرمون اینقدر بی حیا باشه!
همه‌ی پسرای هم سن و سال تو دنبال دخترای جوونن که کلی ناز دارن و خودشونو برای دوست پسراشون لوس می‌کنن، اون وقت تو چشمت دنبال منه!؟
صدرا: تو برام از همشون خوشگل تر و جذاب تری، جدی میگم
مهناز: یه الف بچه چه زبونیم داره، تو می‌خوای منو گول بزنی؟
من همسن مامانتم!
صدرا: هر چی می‌خوای بهم بخند ولی من حرف دلمو زدم
مهناز: باش بابا قبوله، مرسی که انقدر دوستم داری
حالا که بالاخره حرفمو بهش زدم دوست داشتم جلوتر برم
صدرا: میشه ببوسمت؟ خیلی خوشگل شدی
مهناز: بچه پررو، باشه همین یه دفعه اشکال نداره
اول می‌خواستم صورتشو ببوسم ولی ناخودآگاه رفتم سمت لبش
سه چها
پوراندخت

#تابو #مامان

سلام به همه دوستان ، من آریا هستم متولد ۸۷. این اتفاقاتی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی است و به خواسته ی خودم است. ۱۶ سال دارم در تهران زندگی میکنم سمت مرکز نزدیک کارگر شمالی و میدون انقلاب هستیم. من پدرم یک سالی میشه مهاجرت کرده زمانی که با مادرم به مشکل خورد و طلاق گرفتن اونم به واسطه ی کارش مهاجرت کرد و رفت. وضعيت بدی نداریم نرماله بابام همون خونه ای که داریمو برامون گذاشت به همراه یه مقدار زمین تو شمال ، پول و ۲ تا ماشین که مادرم پولو گذاشته بانک سود میگیره و خرج زندگی در میاد. خرج ما اگر ۲۰ تومن باشه ماهانه بیشتر در میاد که زندگی راحت هم میچرخه. توی این سن ۱۶ سالگی که رسیدم به شدت احساس تنهایی میکردم با کسی تو مدرسه نمیتونستم ارتباط بگیرم خوشم نمیومد ازشون انگاری و همین باعث تنهاییم هست. به بلوغ هم که رسیدم بدتر هم شد با آشنایی با فیلم پورن و داستان های سکسی خیلی بهم فشار اومد به قدری که روزی ۲ یا ۳ بار میزدم. با مادرم تنها زندگی میکنیم فامیلامونم دورن ازمون. مادرم یه زن متولد ۶۷ هستش و ۳۶ سالشه. خیلی زن خوش اخلاق و خوشگلیه ، خیلی کتاب میخونه و لیسانس حسابداری داره. قدش ۱۷۱ عه و وزنشم ۷۰ ورزش یوگا میکنه مداوم. به خودش میرسه لیزر میره و بدنش رو فرمه یه تتو هم رو باسنش داره که من چند بار لخت شده برای حموم دیدم فقط ، یه قلب روی لپ سمت چپ. چهره خوشگلی هم داره با دماغ کوچیک و گونه های سرخ و پوست به شدت سفید که اگه یه چک آروم به هر جاش بزنی سرخ میشه. موهاشو اکثرا رنگ میکنه و رنگ های روشن میزنه معمولا بلوند و بعضی اوقات هم شراره ای یا همون قرمز کم رنگ. توی دورانی که بهم فشار میومد بدن مادرم برام جالب شد برعکس بعضی داستانا من با شورت و سوتین حال نمی کردم و فقط به یاده خودش میزدم. همیشه موقعی که خواب بود پشت در اتاقش می ایستادم و نگاش میکردم جق میزدم. اون پاهای سفید بدون موش منو میکشت با اون باسن نسبتا بزرگش از پشت در نگاه میکردم و جق میزدم. همیشه به خوابیدن باهاش فکر میکردم ولی راهشو بلد نبودم پس سعی کردم به حس مادرنش و حس جنسی خودش فشار بیارم تا به خواستم برسم. خیلی دیگه داشتم اذیت میشدم چون واقعا هم تنها بودم و هم حشری دیگه جق هم جواب نمیداد. اسم مادرم الناز هستش و مثل خودش ناز داره. از این بعد داستان را گفتگو و بینمون جلو میبرم. یه روز بهش الکی گفتم من:مامان ، مامان. تو سالن بود رفتم پیشش الناز:بله من:مامان خیلی درد دارم. الناز:درد چی من:درد داره خیلی زیاد الناز:درد چی خب بگو کجات. من:خجالت میکشم بگم الناز:بگو خجالت چیه کجات؟ اونجاته؟ بیضه یا چی؟ من:آره همونجا خیلی درد میکنه. قبل اینکه برم پیشش کیرمو راست کردم و بعد رفتم الناز:بیا اینجا من:نه خجالت میکشم نمیخوام الناز:بیا بهت میگم ببینم چته. رفتم پیشش چون کیرمو به سمت بالا داده بودم سیخ به سمت جلو نبود ولی دقت میکردی معلوم بود نسبت به سن من بد نبود کیرم کلفت بود یه خورده ولی زیاد دراز نه. رفتم جلوش گفت الناز:کجاته یه دونس یا جفتش؟ من:جفتش ، سفت شده درد میکنه. یه نگاه به شلوارم کرد فهمید راست شده کیرم بهتون بگم البته این درد ها عادی بود قبلا بخاطر حشری شدن زیاد میکشیدم ولی این دفعه فیلم بود. الناز:خب بزار وقت بگیرم بریم دکتر الان. من:نه اصلا نمیام بدم میاد خجالت میکشم الناز:ول کن بابا خجالت چیه میریم دکتر من:نه نمیام اصلا خوشم نمیاد.
الناز:کاری نداره دکتر که نگاه میکنه یا فقط مشکلو میگی یه بهت میده خوب میشی آمپولم نمیزنه. من:نمیام نه بدم میاد. الناز:خب من چیکار کنم الان باید بیای دکتر دیگه. من:نمیخوام هیچی اصلا ولش کن. رفتم تو اتاقم راضی بودم که ماموریت انجام شده مادرم رفت بیرون بعد یه ساعت اومد و صدام کرد رفتم پیشش یه قرص داد گفت اینو بخور منم گفتم چیه نگفت ، گفت فقط بخور. خلاصه بعد اون قرصه متوجه شدم یه ذره حشرم خوابیده و کمتر حشری میشم. یه قرص داد بهم که اگه میخواستمم راست نمیشد. خلاصه فراش با همین مشکل رفتم پیشش دوباره ولی این دفعه گفتم دردش بیشتر شده کم کم واقعا داشت درد میگرفت دیگه چون جق هم نمیزدم. گفتم دردش بیشتر شده و اینا که گفت بریم دکتر گفتم نه باز همون قرص رو داد. دوباره روز بعد تکرار کردم گفتم دردش خیلی بیشتر شده خواست قرص بده قبول نکردم گفتم این قرصه واسه یه روزه و درد رو بیشتر میکنه. رفتم تو اتاق تا شب که خوابیدیم صداش کردم قبل خواب بود اومد گفتم مامانی دردش دیگه زیاد شده چیکار کنم الناز:من نمیدونم گفتم بریم دکتر که نمیای قرص بدم؟ من:نه نمیخوام قرص. الناز:خب چیکار کنم میخوای آب بیارم خنک شی یه خورده هوا هم گرمه. من:اره یه آب خنک بده. آب و آورد خوردم گفت بخواب دیگه که نقشمو پیاده کردم گفتم میشه پیشت بخوابم یه نگاه بهم کرد با مکث گفت آره این تخت تو که یه نفرست
خانواده فول داف

#مامان_دوست #گی

آقا سلام من اول کار بگم که تو یکی از روستا های شمال زندگی می کنیم من اسمم حسینه و طرف مقابلم محمد
داستان واقعیت داره
3 سال پیش یه پسر بود هب اسم محمد که اگه میدیدیش آبت میومد سفید سفید بدون یه مو 17 سال سن و سوراخ صورتی(سابقه دادن نداشت) خودمم 19 سال سن داشتم
این پسر همسایه ما بود و هر روز سال کارمون بازی کردن تو کوچه بود . یه روز که شب شده بود نشستیم تو یکی از اتاقهای خونه محمد اینا نشستیم تصمیم گرفتیم که سوپر ببینیم
از تو گوگل شانسی یه سوپر رو باز کردیم داشتیم میدیدیم که جفت حشری شدیم و من فکرم رفت سمت محمد . سوپرارو همینجوری سریع رد میکردم و من به محمد گفتم میدونستی اگه یه نفر کون بده یا کلا سکس کنه کیرش بزرگتر میشه؟ همینجور شوکه شده بود چون طول کیرش کلا 8.9 سانت نمیشد و دلش می خواست بزرگ بشه تصمیم گرفتیم کیر همو ببینیم اول اون کشید پایین که اندازه کیرشو دیدم و گفتم همون 8.9 سانت بود حدودا یه خنده ریز رفتم گفتم خیلیییی کوچیکه کصخل تو باید بفکر خودت باشی
بعد من که کشیدم پایین اندازه کیرمو دید چشاش یه خورده بزرگ شد( اندازه کیرمم زیاد بزرگ نبود 17 سانت بود ولی خیلی کلفت بود نسبتا) چون تا حالا از نزدیک ندیده بود شوکه شده بود منم گفتم اگه میخوای بگیر دستت ولی فقط یبار( دست پیش گرفته بودم پس نیوفتم) اونم اومد یه خورده نزدیک و حواسمون هم به در بود چون اون اتاق خونشون اگه کسی میخواست بیاد سایش حتما میوفتاد زیر در و کاملا معلوم میشد( نور اتاق هم کم بود بخاطر همون) گرفت دستش گفتم بالا پایین کن لذت ببر چون همین یه باره اونم داشت ادامه میداد منم میخواستم از حشریت نیوفته رفتم سراغ سوپر اونم داشت همینجوری خشک بالا پایین میکرد یکی دو دقیقه گذشت گفتم حالا یه خورده هم بخور کلا ویتامین داره و خیلی کمک میکنه کیرت بزرگ شه یه خورده سفت بود ولی چون حشری بود دو دل بود منم گرفتم جلوش گفتم به سود خودته و میتونی آبمم ببینی چون خودش به اون صورت آب نداشت دیگه خر شد و یه نگاه کرد به در صورتشو اورد پایین منم یه خورده دادم بالا بدنمو که راحت بشه کار و زبونشو اول میزد فقط و اصلا هیچی نمیدونست . بعد گفتم کامل بکن تو دهنت . اونم سرشو اورد یه نگاه دوباره کرد به در و سر کیرمو کرد دهنش خورد رفت پایین تر بیشتر اون جا نمیشد بعد گفتم بهش بالا پایین کن . اونم شروع کرد بالا پایین کردن و واقعا حال میداد داغ داغ بود دهنش و دلم میخواست کل کیرم تو دهنش باشه سرشو گرفتم خودم بالا پایین میکردم
دندوناش اذیت میکرد و گفتم بهش که دهنتو کامل باز کن اونم باز کرد و سرشو بردم پایین تر هر دفعه یه خورده بیشتر فشار میدادم و حشری شده بودم . بی دلیل یه لحظه سرشو اورد بالا تفش چسبیده بود به کیرم بقیشم تو دهنش بود که با دستش جداش کرد و من گفتم بخور کامل تا آب بیاد . گفتم بهش بخوریش ویتامین میگیری و اونم گفت کسی نیاد . گفتم نترس بیاد معلوم میشه
کیرمو بردم از بغل شورت اوردم بیرون و گفتم اگه کسیم بیاد سریع فقط شلوارو میکشم بالا و چیزی نمیشه حشری حشری بود
سرشون برد پایین یدفعه یاد تخمام افتادم . یکیشو اوردم بیرون دادم بهش و گفتم بخور یخورده . اونم قبول کرد کرد دهنش گفتم میک بزن میک میزد که یه دفعه یه صدا اومد سریع سرشو برداشت و شلوارو کشیدم بالا
بعد حدود ده ثانیه دیدیم کسی نیست ولی بعدش خود محمد رفت درو باز کرد دید مامان باباش خوابن
منم تصمیم گرفتم برم تو اوج حشریت بودم ولی مجبور بودم
اونم چیزی نتونست بگه و بلند شدم کیرمو کامل انداختم تو شورت خوابش برده بود ولی خیس خیس بود . داشتم میرفتم بیرون سوتین مامانشو دیدم انداختش اونور باباش و باباش چسبیده بود به مامانش
مطمئن بودم داشتن سکس میکردن ولی خودشونو به خواب زده بودن( اون زمان مامانش انقد خوب بود به یادش جق میزدم) سوتین ننشو که دیدم بدجور حشری شدم و رفتم خونه یه دست جق زدم .
روز بعد من تصمیم داشتم این دفعه بکنمش بعد بازی با بقیه بچها کوچه نشستیم دم در خونشون درو بستیم و گفتم سوپر ببینیم؟ با کمی مکث گفت وایسا بریم داخل . رفتیم تو اتاق مامانش سلام علیک کردیم و اونم گوشیشو از روز میز ناهار خوری برداشت و اومد تو . گفت مامان میخوایم بازی کنیم و انلاینه یا حرف نزنید یا درو میبندم مامانش گفت ببند درو. درو بست یه خنده کسکشانه رفت و اومد نشست بغلم
اول یخورده رفتیم اینستا حدود یه ربع بعد باباش گفت محمد ما میخوایم بریم خونه مسلم اینا( داییش) اگه میای بیا بریم نمیای هم نری جایی شبه . من که انگار دنیا رو داده بودن بهم اون لحظه محمدم گفت میخوایم بازی کنیم بعد حسین منو میاره تا اونجا اگه خواستم بیام . باباش گفت باشه رفت بیرون درو بست چند لحظه منتظر موندیم صدا در حیاط هم اومده بود و رفتم مستقیم یه سوپر گذاشتم کیرمو در اوردم راحت شلوارو تا سر زانو کشیدم پایی
مروری بر جندگی های مامان (۱)

#بیغیرتی #مامان

سلام دوستان
متنی که دارم می‌نویسم یه سری خاطرات از هرزگی های مامانمه می‌خوام براتون تعریف کنم از بچگی تا الان چی به من گذشت
دوست دارم درک کنید داشتن یه مادر خراب چه حسی داره
این متن و خیلی راحت و با جزئیات می‌نویسم چون از وقتی یادم میاد اسم مادرم سر زبوناست و از بچگی نگاه سنگین دیگران احساس کردم و انقدر از جنده بازی های مامانم دیدم و شنیدم که برام عادی شده دیگه احساسی به اسم غیرت ندارم
من امیرحسینم و تو خیابون نور شهر آمل زندگی می‌کنم
اسم مامانم سمیراست و نزدیک خونمون آرایشگاه داره
وقتی پونزده سالش بود با پدرم ازدواج کرد و وقتی هیجده سالش بود من به دنیا اومدم
چون پدرش زود فوت شده بود و وضع مالی خونوادش خوب نبود به اصرار مادرش زود ازدواج کرد
فکر کنم چون مامانم به بابام علاقه نداشت از همون اوایل ازدواج جنده بازی هاش شروع شد و هرچی گذشت بیشترم شد تا جایی که وقتی پدرم نبود دوست پسرشو میاورد خونه
وقتی که هفت سالم بود پدرم دیگه از کارای مادرم خسته شده بود و فهمید که مادرم بهش خیانت می‌کنه برای همین ازش جدا شد
مامانم یه زن پرانرژی و پرجنب و جوشه و خیلی زودم با بقیه گرم می‌گیره
رفتار و صحبت کردنش، طرز نگاه کردن و خندیدنش، لباس پوشیدن و حالت راه رفتنش حتی عطری که میزنه طوری که حتی اگه مامانم و نشناسی خیلی زود میفهمی که اهل برنامه هست
پوستش سفیده و رنگ چشم و موهاش مشکیه
با این که صورتش قشنگه ولی برای دوتا چیز دیگه معروفه یکی بدن سکسی و خوش فرمیه که داره یکی دیگه هم این که اگه با طرف حال کنه ازش پول نمی‌گیره
از بچگی به خاطر مامانم معروف بودم بالاخره بچه‌ی زنی بودم که کلی آدم باهاش خاطره داشتن مامانم تو محل برای خودش کون کرمی بوده
از یه جایی به بعد دیدن پوزخند و شنیدن پچ پچ ها و حرفایی که مردم پشت من و مامانم می‌گفتن اذیتم نمی‌کرد دیگه تیکه انداختن مردم برای عادی شده بود
از هفت هشت سالگی عادت کرده بودم مامانو تو بغل مردای مختلف ببینم عادت کرده بودم صدای سکس و ناله های مادرم بشنوم.
کلی از مشتری ها و دوست پسراش می‌اومدن خونمون بعضی هاشون باهام گرم میگرفتن حتی تو نوشتن تکالیف مدرسه کمک می‌کردن یه عده دیگه هم از سر دلسوزی باهام خیلی مهربون بودن و برام کادو میگرفتن چون وقتی تو خونه بودم با مامانم سکس می‌کردن خجالت میکشیدن و عذاب وجدان داشتن ولی برعکس اونا مامانم هیچ شرم و حیایی نداشت
بعضی وقتا پیش می‌اومد با مامانم بریم خونه یا ویلای مشتریاش گاهی اوقات یکی دوتا از دوستای جنده مامانم همراهمون میامدن
چند بارم پیش اومد که دو سه نفر منتظر بودن تا به نوبت با مامانم سکس کنن وقتی یکی با مامانم می‌رفت تو اتاق اون یکی دو نفر دیگه منو سرگرم می‌کردن برام اسباب بازی میگرفتن یا باهام پلی‌استیشن بازی می‌کردن تا نوبتشون بشه
یه وقتایی هم مامانم منو می‌برد خونه‌ی دوستاش و چند روزی می‌رفت پی جنده بازی هاش
هرکی مامانمو می‌شناخت یه جور باهام برخورد می‌کرد یه عده همیشه منو با تحقیر نگاه می‌کردن و مسخرم می‌کردن یه عده برام دلسوزی می‌کردن ولی اکثر اونایی که مامانمو کرده بودن بیشتر هوامو داشتن و با معرفت تر از بقیه بودن
وقتی رفتم دبیرستان فهمیدم مامانم خیلی از سکس با پسرای جوون و کم سن و سال خوشش میاد چون از یه تایمی به بعد دیدم بیشتر کسایی که باهاشون می پره پسرای جوونن
حتی بعد یه مدت فهمیدم با چندتا از دوستام رابطه داره
اولین دوستم که فهمیدم با مامان رابطه داره محمدرضا بود
یه روز وقتی که موبایل مامان دستم بود اتفاقی رفتم تو تلگرامش و دیدم با محمدرضا کلی چت کرده، کل چت خوندم و فهمیدم فردا بعدازظهر وقتی رفتم باشگاه قرار گذاشتن محمدرضا بیاد خونمون و با مامان سکس کنه برای همین بجای این که برم باشگاه بیرون منتظر موندم تا محمدرضا بره خونمون همینم شد نیم ساعت بعد از این که محمدرضا رفت خونمون منم رفتم خونه آروم دروازه و در خونه رو باز کردم و رفتم تو خونه تا وارد شدم همون صداهای همیشگی رو شنیدم آروم رفتم تا دم اتاق مامان در کامل باز بود مامان و محمدرضا مشغول سکس بودن انقدر که نفهمیدن دارم نگاهشون می‌کنم بعد چند ثانیه برگشتم و از خونه زدم بیرون و دیگه بیخیال این اتفاق شدم
اشکان یه دوست دیگمه که مامان باهاش رابطه داشت
اشکان نزدیک‌ترین دوستم بود و از بچگی باهم رفیق بودیم و بیشتر روز و باهم وقت میگذروندیم.
اگه قرار بود با دوستامون بیرون بریم یا باهم خوش بگذرونیم یا خلاصه یه جور باهم وقت بگذرونیم اولین نفر به همدیگه زنگ می‌زدیم
از وقتی یاد می‌اومد هر وقت خونه اشکان خالی می‌شد و تنها بود به من زنگ میزد تا باهم باشیم و حوصلمون سرنره ولی یه مدت شده بود که یا بهم زنگ نمیزد یا بعد همه بهم میگفت منم که از دستش ناراحت شده بودم چند باری ازش گله کردم‌ ولی هربار یه بهونه اورد و سعی کرد از
تراژدی سیاه سفید

#مامان

پسرم !اون ضربه ای که جلیل بهم زده انقدر اینجا رو میسوزونه که فکر نکنم با انگشتات بتونی راحت این ضد سوزش و همه جا اون داخلی میگم پخشش کنی . کرمشو فهمیده بودم . کوسش می خارید . هیجان فوق العاده ای بهم دست داده بود . داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم که گاییدن مامان گوهر بود می رسیدم مگه من و اون چند سال تفاوت سنی داشتیم ؟/؟هرکی منو اونو باهم میدید فکر میکرد خواهر بزرگمه . بدون این که سرشو برگردونه دستشو به طرف شلوارکم دراز کرد و سر کیرمو با دستش گرفت -صابر شلوارت خیلی خیس شده می تونم بپرسم چرا ؟/؟…با این که می دونستم داره تسلیم میشه ولی نمی خواستم کوچیکش کنم -مامان عرق زده چیزی نیست .-شلوارتو درش بیار کارت دارم . صورتم مثل لبو سرخ شده بود . داغ شده بودم . حالا دیگه دستشو به کیر لختم رسونده بود .-ماشاالله از مال بابای نامردت که معلوم نیست کدوم قبرستونیه خیلی کلفت تره . سرشو برگردوند . -دراز ترم که هست -دیگه شلوار پام نبود . -پسرم تو باید با این آلت دوا و این چسبندگی رو تا اونجایی که جا داره پخشش کنی . این پیراهنت در بیار میخوره به شومبولت اون وقت اونو از حالت استریل خارج می کنه . ممکنه داخل بدنم میکروبی بشه. البته این کوس شعر می گفت واسه این که دوست داشت لخت شم تا بیشتر صفا کنه . معلوم نبود کی سوتینشو در آورد که اصلا متوجه نشدم . منم خواستم یه خورده حشری ترش کنم .-مامان !شومبول همون کیییییییررررره دیگه .باید بذارم توی کوسسسسسسستتتتت تا این مرهم کارشو بکنه ؟/؟-قربون پسر باهوشم برم . یه موقع خیال بد نکنی ها دوست ندارم برم دکتر یه مرد اجنبی با یه لوله ای این کارو واسم انجام بده .-مامان پشیمون نشیها ؟/؟-صابر !کیه که از سلامتی بدش بیاد ؟/؟-مامان مطمئنی ؟/؟-آره پسرم بذارش تو .انگشت وسطی دست چپمو گذاشتم توی کوسش که یه بار دیگه سوراخشو با نگاه و کیرم تنظیم کنم چون اولین تجربه سکسیم بود .-عزیزم دستاتو بچسبون به سینه هام !باهاشون بازی کن !ترشح دوا زیاد میشه . اثر بخشی بیشتری داره .سینه های درشت مامانو از زیر گرفتم توی دستام . کیرمو هم از وسط درزکونش به دور و بر کوسش رسوندم . سوراخو گم کرده بودم . مامان یه تکونی به خودش داد و کیرم رفت توی کوسش . می رفتم تا اولین سکس خودمو تجربه کنم . دیگه جای تعارف و این حرفا نبود . مامان !این کاری رو که من دارم انجام میدم بهش میگم گاییدن ؟/؟من دارم تو رو میگام ؟/؟-بهش میگن گایش درمانی . کییییییییرررر توفروکن . بیشتر بیشششتر بیششششششششششتر بذاررررررتا ته کوسسسسسسسم برررررره وایییییی صابر این کیییییییییرررررررره یا فلفله -مامان دوای زیادی اذیتت نکنه ؟/؟-نه نه مگه من تو عمرم چند دفعه از این دواها خوردم .؟/؟جلیل نیست . خواهرش نیست . هیچ مزاحمی نیست . صابر !من و توییم . فقط کاش جلیل به جای عمره می رفت تمتع -مامان اون که وقتش حالا نیست .-من چه میدونم .خل شدم . هوسسسسسسسسس دارم . کییییییییرررررررتو میخوام یه عمره سبک نشدم . کون و کمر مامانو بالا آورده و یه حالت سگی بهش دادم دو تا دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به همون سبک قبلی گاییدن مامانو ادامه دادم . محکم و با سرعت خودمو عقب و جلو میکردم و با هر ضربه تمام تنشو پرت میکردم طرف جلو . از این حرکت وحشیانه ام خیلی خوشش میومد .-صابر تو چقدر محشری ؟/؟میدونی چطوری حالمو جا بیاری . راستشو بگو تا حالا چند تا کوس کردی ؟/؟-مامان به روح پدر بزرگ قسم تو اولیشی .-مامان حالا تو راستشو بگو این چند وقته که خودتو خوشگل تر میکردی و میرفتی بیرون …-چیه ادامه بده -به کسی هم چراغ سبز نشون دادی ؟/؟-پسرم چند بار بهت بگم حالا دیگه حرف مادر تو باور نداری ؟/؟به جای این حرفا حال بده . حالللللل بکن . بچسب به دو تا رون پام . کووووووووووووووووو به طرف کیییییییییرررررررت بکششششششش بچسسسسسسبونششششششش طررررررف تنت . محکم فرو کن توی کوسسسسسسسسسم -مامان چقدر درون و بیرون کوسسسسسست خیسسسسسه ؟/؟دیگه نمیتونم جلومو بگیرم -نه پسسسسسسررررررگلللللللم یه خورده استقامت داشته باش . هنوز هوسسسسسسم زیاده هنوزززززززز می خوام زوده . اگه خالیششش کنی حالا وارفته میشی . وکوسسسسسسسسمممممم باید تو هوسسسسسس کییییرررررت بسسسسوززززه -ماااااااامااااااان -جووووووووون ماااااامااااااان -مامان فدای کیر یکی یدونه پسر یکی یدونه اش . با دستان با کووووووووننننننم بازی کن . زود باش با همه جام ور برو.ببینم چیکار میکنی .-قربون پسر نجیب و سر بزیرم برم که تا حالا با هیشکی سکس نداشته و با مامانش افتتاح کرده .-ماااااااامااااااان خیلی حال میده . تماشای کوووووووووون آتیشششششششپاررررررررت کوسسسسسسسس داغ وخیسسسسسسم کییییییررررررکلفت که میرررررره توش و میاد بیرون …پس کی راضی میشی ؟/؟به دندونا و تموم تن و اعصابم فشار آوردم که آبم توی کوسسسسسس ماما
پدرخوانده‌ ام سیامک

#میلف #مامان

سلام و عرض ادب خدمت بروبچ شهوانی عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد و دورتون پرکص باشه.
اسم من پارسا هستش و 15 سالمه میخوام داستان واقعی که برام اتفاق افتاده رو براتون بازگو کنم تا انشالله لذت برده باشید و این داستان مسیر زندگی منو حسابی تغییر داد.!!
پدرم متأسفانه چند سالی میشه که از بین ما رفته من و مامانم دوتایی زندگی می‌کنیم البته بود و نبود بابام هم اهمیتی نداشت تو زندگی ما چون معتاد بود آخرش هم سر این آت و آشغالا خودشو بگا داد.
اما از مامانم بگم براتون که اسمش پرستو هستش و 34 سالشه یه زن خوشگل و مهربون و زحمتکش که خودش کار می‌کنه و کارای خونمون رو هم انجام میده من که خیلی دوسش دارم و اونم همیشه هوای منو داشته و تو این مدت هم زندگی خوبی باهاش داشتیم.
منو مامانم تو یه جایی از این ایران کوفتی زندگی میکنیم تو محله ای که هستم دوستای خوبی دارم البته خودتون میدونید که تو ایران پشت سر هر زن بیوه ای حرف در میارن و مامانم هم از این قضیه مستثنی نیست البته دوستام جرات ندارن جلوی من از مامانم بگن ولی خب مامانم با اینکه یه زن بیوه هستش خیلی به خودش میرسه و آرایش غلیظ داره البته حقم داره چون که خیلی خوشگله و اندام خوبی هم داره البته من به حرفای اونا اهمیتی نمیدادم.!
اما اصل داستان از اون روزی شد که من و دوستم باهم قرار گذاشته بودیم تا اونشب تو خونه دوستم بمونم البته فکر میکردم مامان پرستو اجازه نده ولی با همین خواستم ازش اجازه بگیرم رفتم سراغش و قضیه رو بهش گفتم اما در کمال تعجب دیدم مامانم قبول کرد منم که خیلی خوشحال شده بودم رفتم صورت مامانمو بوسیدم و بعدش رفتم تو اتاقم تا آماده بشم یکم احساس تشنگی کردم از اتاق بیرون اومدم رفتم آشپزخونه تا از یخچال آب بردارم بخورم اما قبل اینکه برسم بدون اینکه مامانم بفهمه من اونجام داشت با گوشیش با یکی دیگه حرف میزد من خیلی بچه فضولی نبودم ولی اونشب ناخودآگاه حرفای مامانمو شنیدم که داشت میگفت اگه میتونی امشب بیا خونه و بعدشم گفت باشه و یه بوس هم فرستاد،قلبم داشت میومد تو دهنم از استرس خیلی سریع برگشتم اتاقم تو فکر فرو رفته بودم اینکه مامانم داشت با کی حرف میزد منو عذابم میداد اما هرطوری که شده تصمیم گرفتم تو خونه بمونم اونشب تا بفهمم قضیه از چه قراره اولش زنگ زدم به دوستم و بهش الکی گفتم که مامانم اجازه نداد و نمیتونم امشب بیام بعدش که رفتم پیش مامانم تا ازش خداحافظی کنم مامانم خیلی خوشحال بود و ذوق زده از قیافش معلوم بود منو بوسید و گفت خداحافظ عزیزم مواظب خودت باش شانس آوردم مامانم دنبالم نیومد و سریع رفت تو اتاق خودش منم یواشکی رفتم تو پارکینگ خونه قایم شدم درم الکی باز و بسته کردم که فکر کنه من رفتم همونجا نشستم تو تاریکی ساعت 9 شب بود تقریباً خیلی اونجا نشستم و دیگه داشت حوصلم سر میرفت یکم که گذشت دیدم یکی کلید انداخت تو در و باز کرد و اومد تو خونه البته من فقط صداشو میشنیدم و خودشو ندیدم با مامانم داشت خوش و بش میکرد و کصشر میگفتن به هم از صداش فهمیدم یه مرده و گفتم ای دل غافل مامان ما هم جنده از آب در اومد اونا که رفتن داخل هال خونه منم یواشکی خودمو رسوندم راه پله و داشتم از شیشه های در خونه اونارو می‌دیدم وااااااااااااای مامانم یه تیپ سکسی زده بود یه جوراب شلواری سیاه چسبان که کونش داشت منفجر میشد توش از بس تنگ بود یه سوتین سیاه هم پوشیده بود ولی از اونجا که من میدیدم ممه هاش بزرگ به نظر میومد تا بحال تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم و خیلی استرس داشتم ولی تا حدودی فهمیده بودم قراره چه اتفاقاتی بیوفته اونشب تا اینکه چشمم افتاد به اون مرده که کنار مامانم رو مبل نشسته بود خیلی بهش با دقت نگاه کردم ولی اصلاً نشناختم که اون مرتیکه کی‌ بود یه مرد تقریباً میانسالی میشد با هیکل گنده که از مامانم خیلی بزرگتر بود و ریش و سیبیل سیاه هم داشت ولی جذبه خاصی تو شکل و شمایلش بود تو اون نگاه اول ازش خوشم اومد مامانم براش شربت آورده بود و با هم میخوردن اون مرتیکه هم دستش فقط رو کون گنده مامانم بود و داشت میمالید مامانم هم خوشش میومد شربت رو که خوردن یه سری کصشر به هم تفت دادن ولی من درست نفهمیدم چی میگن به همدیگه مامانم بلند شد و دست اون یارو گرفت برد تو اتاقش منم تا دیدم اونا رفتن با استرس دلمو زدم به دریا و رفتم داخل هال خونه روبروی اتاق مامانم مبل بود منم بین اونا قایم شدم تا داخل اتاق رو ببینم خیلی استرس داشتم که نکنه مامانم منو ببینه و بد شه مامانم رو تخت خواب خودش دراز کشیده بود و دستش رو کصش بود و داشت از روی جوراب شلواری میمالیدش اون یارو هم کنار مامانم داشت لباساشو در میآورد طوری که فقط یه شرت مونده بود پاش من زاویه دید خوبی داشتم به اتاق و صداشونو هم تا حد امکان خوب میشنیدم راستش من خیلی دنب