کارمند کونی بانک
#گی
سلام
مجیدم . دوست دخترهای جورواجوری داشتم ولی قرار نیست در مورد اونها بگم، چون همه تجربه اش کردن و چیز خاصی در اون نیست! ولی ماجرایی که میخوام بگم برمیگرده به سالیان سال قبل. هر وقت ۲۸ سالم بود، چون مردک دانشگاهی نداشتم به توصیه پدرم برای گرفتن وام به بانک رفته بودم تا یه پولی بیاد دستم و یه کاسبی شروع کنم، چندمین بار بود اومده بودم، اعصابم از کاغذ بازی خورد میشد ولی باید انجامش میدادم. شروع کردم به تکمیل مدارک و تمام مشخصات خودم رو نوشتم، یک گوشه نشسته بودم تا نوبتم بشه، احساس بدی داشتم چون چندین بار برای کارهای مشابه به بانک مراجعه کرده بودم و کارم پیش نرفته بود ولی اینبار خیلی اذیت شده بودم، جرات اعتراض هم نداشتم چون ممکن بود همه چی بدتر بشه!!
خلاصه رفتم پیش رئیس بانک. همزمان یه دختره که نمیشناختمش هم باهام اومد داخل و انگار اونم مثل من وام اشتغال میخواست. خلاصه آقای رئیس شرایطو گفت که باید ضامن کارمند داشته باشی و کلی شرط و شروط دیگه. دختره شروع کرد التماس و اینا منم راستش دلم براش سوخت و همزمان اعصاب خودمم خورد بود که انگار قرار نیست به وامم برسم. زنه رئیس بانک هم اومد و دیگه رئیسه گفت: خب دیگه بفرمایید برید با مدارک کامل برگردید. قشنگ میخواست ما رو دک کنه و با زنش بره. دختره گفت: یعنی چی آقا من کجا برم بدون وام؟ منم گفتم: شما حقوق میگیری که اینجا باشی یا با زنت بری گردش؟ یه دفعه رییس بانک صداشو برد بالا و دختره همون لحظه چنان خوابوند توی گوش رییس که مثل یک سگ افتاد زمین جلوی پای دختره. واقعا دستهای دختره زور زیادی داشت! منو چند بار سیلی زده بود که چند درصدی از شنواییم کم شده بود . رئیس بانک روی زمین زیر پای دختره افتاده بود و زوزه میکشید ! سوتین دختره از پشت تاپی که به تن داشت مشخص بود و پستونهاش داشتند میزدند بیرون ازبس که گنده بودند! در همین حال به رئیس گفت یک بار دیگه صدات رو بندازی سرت میرینم توی حلقت تا خفه بشی مردک! رییس ،زوزه می کشید مثل سگ! و روی زمین افتاده بود زیر پاهای قدرتمند دختره. زنه رئیس هم شروع کرد به دری وری گفتن و فحش دادن به دختره، همینجور هم جیغ میزد. دختره با اون بازوهای کلفتش رفت جلوی زنه رئیس و موهاشو گرفت و چنان کشید به سمت خودش که زنه مثل ماهی پیچ خورد و جلوی دختره زانو زد و نشست، دختره همینجور که موهای زنه توی دستهای قدرتمندش بود گفت: دوست داری توی دهن توهم برینم ،جنده خانم؟ واقعا این کارو هم کرد. خیلی بی رحم و بی انصاف بود ، اون جلوی چشم من و همه کارمندهای بانک توی دهن رئیس و زنش واقعا رید. و اونارو وادار کرد که همه اش رو هم بخورند و حتی یک ذره هم نباید بمونه. رئیس همه رو خورد و حتی اون مقداری که از دهن زنش بیرون ریخته بود هم خودش خورد. بعد یه دفعه دختره داد زد سر من گفت: چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟ مگه وام نمیخوای؟ لااقل برو یکی از کارمندها رو بکن. من یکی از کارمندها که حواسش نبود و داشت کار مشتری رو راه می انداخت انتخاب کردم و یواشکی بهش نزدیک شدم و یه دفعه از پشت بغلش کردم و گذاشتم درش. حالا نکن کی بکن. بعد یه دفعه مامور گشت ارشاد با کلاشینکف اومد توی بانک و از من و دختره پرسید: شما با هم چه نسبتی دارین؟ یه دفعه دختره داد زد: زَوَّجتُکَ نَفسی عَلَی المَهرِ المَعلوم فِی المُدَّةِ المَعلومَه من هم گفتم: قَبِلتُ. بعد به ماموره گفت: ما زن و شوهریم ولی اینا به ما وام نمیدن که ازدواج کنیم و فرزندآوری کنیم برای نظام. ماموره هم آمپرش زد بالا و همون لحظه رئیس بانکو به رگبار بست. خلاصه همه کارمندا ترسیدن و وام ما رو دادن و من و دختره هم ازدواج کردیم و سالیان سال با هم خوش بودیم تا همین اواخر که شروع کرده بود به غر زدن که من حوصله ام سر میره و دوست دارم برم سرکار ولی من موافق نبودم تا کار به غر زدن و اینا رسید ومن بهش گفتم خودم واست یه جای مطمئن پیدا میکنم و یه روز اتفاقی یه دوستام که اسمش سعید بود را در مغازه اش دیدم و دیدم زده به یه فروشنده خانم نیازمندیم و من چون سعید از دوستای قدیمیم بود به خانمم پیشنهاد دادم و با سعید هم صحبت کردم و خانمم اونجا مشغول شد و چند ماهی گذشت .کم کم دیدم مینا مثل قبل هات و شهوتی نیست و وقتی من میام مرخصی مثل قبل نیست گفتم حتما چون درگیر مغازه است اینجوری شده خلاصه بعضی وقتا میگفتم نکنه داره بهم خیانت میکنه ولی خب هرموقع زنگش میزدم میدیدم پیش سعید هستش و سعید هم میگفت سلام برسان ومن باز شک ام برطرف میشد یکبار که تازه از مرخصی برگشته بودم سرکار به خاطر تعمیرات شرکت تعطیل شد و من مجبور شدم برگردم دوباره به شهرمون و گفتم میرم در مغازه دوستم و خانمم سوار میکنم و میریم خونه ولی وقتی رسیدم دیدم مغازه بسته است زنگ زدم و رفتم خونه و در را باز کردم رفتم تو دیدم صدای آهنگ ملایم
#گی
سلام
مجیدم . دوست دخترهای جورواجوری داشتم ولی قرار نیست در مورد اونها بگم، چون همه تجربه اش کردن و چیز خاصی در اون نیست! ولی ماجرایی که میخوام بگم برمیگرده به سالیان سال قبل. هر وقت ۲۸ سالم بود، چون مردک دانشگاهی نداشتم به توصیه پدرم برای گرفتن وام به بانک رفته بودم تا یه پولی بیاد دستم و یه کاسبی شروع کنم، چندمین بار بود اومده بودم، اعصابم از کاغذ بازی خورد میشد ولی باید انجامش میدادم. شروع کردم به تکمیل مدارک و تمام مشخصات خودم رو نوشتم، یک گوشه نشسته بودم تا نوبتم بشه، احساس بدی داشتم چون چندین بار برای کارهای مشابه به بانک مراجعه کرده بودم و کارم پیش نرفته بود ولی اینبار خیلی اذیت شده بودم، جرات اعتراض هم نداشتم چون ممکن بود همه چی بدتر بشه!!
خلاصه رفتم پیش رئیس بانک. همزمان یه دختره که نمیشناختمش هم باهام اومد داخل و انگار اونم مثل من وام اشتغال میخواست. خلاصه آقای رئیس شرایطو گفت که باید ضامن کارمند داشته باشی و کلی شرط و شروط دیگه. دختره شروع کرد التماس و اینا منم راستش دلم براش سوخت و همزمان اعصاب خودمم خورد بود که انگار قرار نیست به وامم برسم. زنه رئیس بانک هم اومد و دیگه رئیسه گفت: خب دیگه بفرمایید برید با مدارک کامل برگردید. قشنگ میخواست ما رو دک کنه و با زنش بره. دختره گفت: یعنی چی آقا من کجا برم بدون وام؟ منم گفتم: شما حقوق میگیری که اینجا باشی یا با زنت بری گردش؟ یه دفعه رییس بانک صداشو برد بالا و دختره همون لحظه چنان خوابوند توی گوش رییس که مثل یک سگ افتاد زمین جلوی پای دختره. واقعا دستهای دختره زور زیادی داشت! منو چند بار سیلی زده بود که چند درصدی از شنواییم کم شده بود . رئیس بانک روی زمین زیر پای دختره افتاده بود و زوزه میکشید ! سوتین دختره از پشت تاپی که به تن داشت مشخص بود و پستونهاش داشتند میزدند بیرون ازبس که گنده بودند! در همین حال به رئیس گفت یک بار دیگه صدات رو بندازی سرت میرینم توی حلقت تا خفه بشی مردک! رییس ،زوزه می کشید مثل سگ! و روی زمین افتاده بود زیر پاهای قدرتمند دختره. زنه رئیس هم شروع کرد به دری وری گفتن و فحش دادن به دختره، همینجور هم جیغ میزد. دختره با اون بازوهای کلفتش رفت جلوی زنه رئیس و موهاشو گرفت و چنان کشید به سمت خودش که زنه مثل ماهی پیچ خورد و جلوی دختره زانو زد و نشست، دختره همینجور که موهای زنه توی دستهای قدرتمندش بود گفت: دوست داری توی دهن توهم برینم ،جنده خانم؟ واقعا این کارو هم کرد. خیلی بی رحم و بی انصاف بود ، اون جلوی چشم من و همه کارمندهای بانک توی دهن رئیس و زنش واقعا رید. و اونارو وادار کرد که همه اش رو هم بخورند و حتی یک ذره هم نباید بمونه. رئیس همه رو خورد و حتی اون مقداری که از دهن زنش بیرون ریخته بود هم خودش خورد. بعد یه دفعه دختره داد زد سر من گفت: چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟ مگه وام نمیخوای؟ لااقل برو یکی از کارمندها رو بکن. من یکی از کارمندها که حواسش نبود و داشت کار مشتری رو راه می انداخت انتخاب کردم و یواشکی بهش نزدیک شدم و یه دفعه از پشت بغلش کردم و گذاشتم درش. حالا نکن کی بکن. بعد یه دفعه مامور گشت ارشاد با کلاشینکف اومد توی بانک و از من و دختره پرسید: شما با هم چه نسبتی دارین؟ یه دفعه دختره داد زد: زَوَّجتُکَ نَفسی عَلَی المَهرِ المَعلوم فِی المُدَّةِ المَعلومَه من هم گفتم: قَبِلتُ. بعد به ماموره گفت: ما زن و شوهریم ولی اینا به ما وام نمیدن که ازدواج کنیم و فرزندآوری کنیم برای نظام. ماموره هم آمپرش زد بالا و همون لحظه رئیس بانکو به رگبار بست. خلاصه همه کارمندا ترسیدن و وام ما رو دادن و من و دختره هم ازدواج کردیم و سالیان سال با هم خوش بودیم تا همین اواخر که شروع کرده بود به غر زدن که من حوصله ام سر میره و دوست دارم برم سرکار ولی من موافق نبودم تا کار به غر زدن و اینا رسید ومن بهش گفتم خودم واست یه جای مطمئن پیدا میکنم و یه روز اتفاقی یه دوستام که اسمش سعید بود را در مغازه اش دیدم و دیدم زده به یه فروشنده خانم نیازمندیم و من چون سعید از دوستای قدیمیم بود به خانمم پیشنهاد دادم و با سعید هم صحبت کردم و خانمم اونجا مشغول شد و چند ماهی گذشت .کم کم دیدم مینا مثل قبل هات و شهوتی نیست و وقتی من میام مرخصی مثل قبل نیست گفتم حتما چون درگیر مغازه است اینجوری شده خلاصه بعضی وقتا میگفتم نکنه داره بهم خیانت میکنه ولی خب هرموقع زنگش میزدم میدیدم پیش سعید هستش و سعید هم میگفت سلام برسان ومن باز شک ام برطرف میشد یکبار که تازه از مرخصی برگشته بودم سرکار به خاطر تعمیرات شرکت تعطیل شد و من مجبور شدم برگردم دوباره به شهرمون و گفتم میرم در مغازه دوستم و خانمم سوار میکنم و میریم خونه ولی وقتی رسیدم دیدم مغازه بسته است زنگ زدم و رفتم خونه و در را باز کردم رفتم تو دیدم صدای آهنگ ملایم
میاد و یه جفت کفش مردونه همدم دره و صدای یه مرد هم میاد حالم خیلی بد شده بود و بدنم سرد یواش یواش رفتم از لای در نگاه کردم وای خدای من مینا و سعید لخت تو بغل هم بودن و چنان لب های هم را میخورن که تو این ده سال هیچوقت مینا لبهای منا اینجوری نخورده بود نمیدونستم چیکار کنم گفتم بزار یواشکی ازشون فیلم بگيرم. سعید میگفت این چندروز که محمد اینجا بود و سکس نداشتیم داشتم میمردم از شهوت و زنم هم میگفت منم همینجور کاش همیشه نگهش دارن سرکار و هی قربون صدقه اش میرفت و میگفت این کوس خوشکلم فقط کیرتورا میخواد عشقم و سریع زانو زد که واسش ساک بزنه.وقتی که کیر سعید را دیدم از تعجب دهنم باز مونده بود که واقعا مینا چجوری تحمل میکنه زیر این کیر باشه. یه کیر بزرگ شاید از ۲۰سانت هم بزرگتر کلفت و سفید.مینا شروع کرد واسش خوردن و هی میگفت این کیرفقط مال منه و به این میگن کیر نه هسته خرمای محمد که آدم هیچی نمیفهمه ازش.من زن توام سعیدم .محمد فقط باید کار کند و خرج من و تو را بده و التماسش میکرد و میگفت بیا بکن تو کوس کونم که یه هفته بود آتیش گرفته بود واسه کیرت.سریع خوابید و سعید هم نامردی نکرد کیرشو یهو کرد تو کوسش که صدای جیغ مینا رفت بالا اخخخخخ وای جووووون بکن جندتو. خلاصه همه جوره سعید تلمبه میزد بعدش گفت قنبل شو میخام کونتا جر بدم و مینا قنبل کرد و با دستش کیر سعید را میزون کرد رو سوراخ کونش و گفت آروم آروم بکن که چند تا گوز هم کرد زیر کیر وسعید گفت آبم داره میاد همش را ریخت تو کون مینا منم یواش یواش آمدم بیرون و هرچی فکر کردم که برم و طلاقش بدم ولی دیدم آبرو خودم میره و به جاش تصمیم گرفتم دفعه بعدی مسلح بشم و از سعید انتقام بگیرم. روز موعود وسط سکسشون یهو اسلحه رو گذاشتم پشت سر سعید و از ترس جونش به گوه خوردن افتاده بود. ازش پرسیدم: ما رفیق بودیم چرا این کارو کردی؟ اونم گفت: مفصله. گفتم: عیب نداره تعریف کن. اونم تعریف کرد که حدود ۶ ماه پیش با یه دختر دانشجو ۲۶ ساله کارشناسی ارشد اهل مشهد بود رفیق شدم
مهسا نه اهل مشروب بود نه سیگار بعد چند بار بیرون رفتن متوجه شدم پرده داره و نمیشه باهاش سکس کامل داشت تا اینکه یه شب باغ بودیم و بساط مشروب چیندم و با پیشنهاد من قبول کرد چند تا پیکی بخوره بعد مشروب بغلش کردم مهسا خیلی دختر سکسی و داغ و پر از شهوت بود. انقدر داغ شده بودیم که نفهمیدیم داریم چیکار میکنیم به خودم ک اومدم دیدم سر کیرم خونیه و پردشو زدم بعد از چند هفته که عذاب وجدان گرفته بودم که زندگی یه نفرو تباه کردم تصمیم گرفتیم بعد از چند ماه بره برای ترمیم چند بار دیگ تو سکس هامون درباره تریسام حرف میزدم و خیلی تحریک کننده بود واسم به مهسا پیشنهاد دادم یک بار امتحانش کنیم که خیلی مخالفت میکرد و با اصرار من قبول کرد. یه روز که مشروب خورده بودیم حسابی تحریکش کرده بودم گفتم زنگ بزنم امیر بیاد؟؟ گفت بزن زنگش زدم به یکی از دوستام آدرس باغ دادم گفتم بیا کارت دارم امیر هم از هیچی خبر نداشت گفت باشه ۱۵ دقیقه طول کشید تا رسیدن امیر منم تو این ۱۵ دقیقه حسابی کس مهسا رو مالیدم و خوردم و شهوتیش کردم ولی نکردم توش منتظر امیر بودیم امیر رسید و همین که در خونه باغ باز کرد مهسا رو لخت زیر پتو دید و به امیر گفتم خواستم سوپرایزت کنم امیر از خدا خواسته رفت زیر پتو و شروع به بقل و لب گرفتن کرد
نمیدونم چطور بگم ولی یه حس خیلی خوبی داشتم من فانتزی تری سام با زنم هم دارم ولی نمیدونم چرا زنم قبول نمیکنه
تو اون شرایط زنمو تصور میکردم و وقتی امیر لخت شد و حالت داگی محکم تلمبه میزد و مهسا رو ابرها بود منم داشتم داشتم مه مه هاشو میمالیدم و لباشو میخوردم مهسا حسابی اون شب بهش خوش گذشت تا اینکه ۱ ماه بعد یکی از دوستاش که قبلا راجبش حرف زده بود ۲۵ ساله و زحمت پردشو شوگر ددیش زده بود قرار بود برای پایان نامش از مشهد بیاد شهر ما که کاراشو انجام بده اسمش میترا بود همین که از مشهد رسید مهسا بهش زنگ زد و به اصرار اومد باغ پیش ما قرار بود شب برگردن خوابگاه که میترا دید باغ خیلی آزادتر از خوابگاه هست تصمیم گرفتن دو شب باغ بمونن و خوش بگذرونن مشروب به اندازه کافی باغ بود من جایی دعوت بودم باید میرفتم بخاطر اینکه متاهل بودم بهونه ای نداشتم شب پیششون باشم و باید میرفتم خونه
شب بعد از مهمونی رفتم بهشون یه سر بزنم ببینم چیکار میکنن دیدم مست دارن میرقصن و منم مهسا رو بغلش کردم و رفتیم زیر پتو یکم مالیدمش ولی سکس نکردیم میترا هم برای خودش میرقصید و حواسش به ما بود من زود برگشتم خونه و فردا ۵ شنبه بود و ظهر بعد از کار رفتم باغ و بهشون گفتم امشب به بهونه رفتن پیش رفیقام میام و میبرمتون روستای قلعه بالا یه روستای توریستی خیلی شیک هست استان سمنان که با شهر ما ۱ ساعت فاصله داره میترا فقط شراب
مهسا نه اهل مشروب بود نه سیگار بعد چند بار بیرون رفتن متوجه شدم پرده داره و نمیشه باهاش سکس کامل داشت تا اینکه یه شب باغ بودیم و بساط مشروب چیندم و با پیشنهاد من قبول کرد چند تا پیکی بخوره بعد مشروب بغلش کردم مهسا خیلی دختر سکسی و داغ و پر از شهوت بود. انقدر داغ شده بودیم که نفهمیدیم داریم چیکار میکنیم به خودم ک اومدم دیدم سر کیرم خونیه و پردشو زدم بعد از چند هفته که عذاب وجدان گرفته بودم که زندگی یه نفرو تباه کردم تصمیم گرفتیم بعد از چند ماه بره برای ترمیم چند بار دیگ تو سکس هامون درباره تریسام حرف میزدم و خیلی تحریک کننده بود واسم به مهسا پیشنهاد دادم یک بار امتحانش کنیم که خیلی مخالفت میکرد و با اصرار من قبول کرد. یه روز که مشروب خورده بودیم حسابی تحریکش کرده بودم گفتم زنگ بزنم امیر بیاد؟؟ گفت بزن زنگش زدم به یکی از دوستام آدرس باغ دادم گفتم بیا کارت دارم امیر هم از هیچی خبر نداشت گفت باشه ۱۵ دقیقه طول کشید تا رسیدن امیر منم تو این ۱۵ دقیقه حسابی کس مهسا رو مالیدم و خوردم و شهوتیش کردم ولی نکردم توش منتظر امیر بودیم امیر رسید و همین که در خونه باغ باز کرد مهسا رو لخت زیر پتو دید و به امیر گفتم خواستم سوپرایزت کنم امیر از خدا خواسته رفت زیر پتو و شروع به بقل و لب گرفتن کرد
نمیدونم چطور بگم ولی یه حس خیلی خوبی داشتم من فانتزی تری سام با زنم هم دارم ولی نمیدونم چرا زنم قبول نمیکنه
تو اون شرایط زنمو تصور میکردم و وقتی امیر لخت شد و حالت داگی محکم تلمبه میزد و مهسا رو ابرها بود منم داشتم داشتم مه مه هاشو میمالیدم و لباشو میخوردم مهسا حسابی اون شب بهش خوش گذشت تا اینکه ۱ ماه بعد یکی از دوستاش که قبلا راجبش حرف زده بود ۲۵ ساله و زحمت پردشو شوگر ددیش زده بود قرار بود برای پایان نامش از مشهد بیاد شهر ما که کاراشو انجام بده اسمش میترا بود همین که از مشهد رسید مهسا بهش زنگ زد و به اصرار اومد باغ پیش ما قرار بود شب برگردن خوابگاه که میترا دید باغ خیلی آزادتر از خوابگاه هست تصمیم گرفتن دو شب باغ بمونن و خوش بگذرونن مشروب به اندازه کافی باغ بود من جایی دعوت بودم باید میرفتم بخاطر اینکه متاهل بودم بهونه ای نداشتم شب پیششون باشم و باید میرفتم خونه
شب بعد از مهمونی رفتم بهشون یه سر بزنم ببینم چیکار میکنن دیدم مست دارن میرقصن و منم مهسا رو بغلش کردم و رفتیم زیر پتو یکم مالیدمش ولی سکس نکردیم میترا هم برای خودش میرقصید و حواسش به ما بود من زود برگشتم خونه و فردا ۵ شنبه بود و ظهر بعد از کار رفتم باغ و بهشون گفتم امشب به بهونه رفتن پیش رفیقام میام و میبرمتون روستای قلعه بالا یه روستای توریستی خیلی شیک هست استان سمنان که با شهر ما ۱ ساعت فاصله داره میترا فقط شراب
میخورد و منم فقط به قصد تریسام میخواستم ببرمشون و یکم عرق انگور قاطی شراب کردم و وسیله هارو جمع کردیم و راه افتادیم یک ساعت بعد رسیدیم و یه سوئیت گرفتم و بعد از کباب و شام مشروب اوردم ک ذره ذره ریختم و خوردیم بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم مست شدیم میترا گفت من میرم تو اتاق و شما راحت باشین که مانع شدم و گفتم ما همه باهم اومدیم و باهم هم هستیم گفت باشه پس شما راحت باشین و جلوی من سکس کنین و منم زود از فرصت استفاده کردم و بحث سکسی و شروع کردم و برق هارو خاموش کردم یهو جفتشونو خوابوندم و هم زمان دستمو بردم زیر شرتشون و کصشونو گفتم و شروع کردم به مالیدن و صداشون رفت بالا خیلی مست بودیم و از شهوت زیاد نمیشد کنترلشون کنی من لباساشونو در اوردم و شروع به کردن میترا کردم و مهسا با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و همین که خواست گریه کنه من میترا ولش کردم کیرمو کردم تو کص مهسا گفتم عزیزم ناراحت نشو یه شبه دیگه
بزار همه حال کنیم که یهو ارومشد و من بعد از ۱۰ دقیقه کردن مهسا رفتم سراغ میترا مهسا هم دیگر زد به در بیخیالی و سینه های میترا رو میمالید و منم میترا میکردم دیگه کلا سوتین هاشونو در آورده بودن و جفتشون حال میکردن بعد از چند تا تلمبه محکم آبم اومد و از روی میترا پا شدم کاندوم عوض کردم و رفتم سراغ مهسا ۲۰ دقیقه هم روی مهسا تلمبه میزدم و تقریبا تموم پوزیشن هارو انجام دادیم و آبم دوباره اومد و دیگه از شدت خستگی بیهوش شدیم صبح که بیدار شدم دیدم کیرم زود تر از من بیدار شده و یه نگاه به اطرافم کردم دیدم مهسا سمت راست و میترا سمت چپ لخت خوابیدن رفتم سمت میترا و شروع کردم ور رفتن باهاش که مستی از سرش پریده بود و هر کاری کردم دیگه پا نداد بهم
رفتم سراغ مهسا و دیدم بیداره و انگاری منتظر من بود که برم بکنمش دستم بردم لای کصش دیدم خیسه و پریدم روش چند بار ارضا شد ولی من دیگه ابم نیومد صبح برگشتم شهرمون و میترا بدون اینکه کار پایان نامشو انجام بده برگشت مشهد و این بهترین تریسام زندگیم بود خیلی خوش گذشت و از مهسا واقعا ممنونم بخاطر این خاطراتی که برای هم دیگه رقم زدیم.
خلاصه منم به این نتیجه رسیدم که مینا یه زن فعاله و دلش میخواد آزاد باشه و اگرچه وام رو برام جور کرد ولی نمیتونه زن خوبی برام باشه، منم هر وقت ۲۷ سالم بود طلاقش دادم و خلاص.
نوشته: majid
@dastan_shabzadegan
بزار همه حال کنیم که یهو ارومشد و من بعد از ۱۰ دقیقه کردن مهسا رفتم سراغ میترا مهسا هم دیگر زد به در بیخیالی و سینه های میترا رو میمالید و منم میترا میکردم دیگه کلا سوتین هاشونو در آورده بودن و جفتشون حال میکردن بعد از چند تا تلمبه محکم آبم اومد و از روی میترا پا شدم کاندوم عوض کردم و رفتم سراغ مهسا ۲۰ دقیقه هم روی مهسا تلمبه میزدم و تقریبا تموم پوزیشن هارو انجام دادیم و آبم دوباره اومد و دیگه از شدت خستگی بیهوش شدیم صبح که بیدار شدم دیدم کیرم زود تر از من بیدار شده و یه نگاه به اطرافم کردم دیدم مهسا سمت راست و میترا سمت چپ لخت خوابیدن رفتم سمت میترا و شروع کردم ور رفتن باهاش که مستی از سرش پریده بود و هر کاری کردم دیگه پا نداد بهم
رفتم سراغ مهسا و دیدم بیداره و انگاری منتظر من بود که برم بکنمش دستم بردم لای کصش دیدم خیسه و پریدم روش چند بار ارضا شد ولی من دیگه ابم نیومد صبح برگشتم شهرمون و میترا بدون اینکه کار پایان نامشو انجام بده برگشت مشهد و این بهترین تریسام زندگیم بود خیلی خوش گذشت و از مهسا واقعا ممنونم بخاطر این خاطراتی که برای هم دیگه رقم زدیم.
خلاصه منم به این نتیجه رسیدم که مینا یه زن فعاله و دلش میخواد آزاد باشه و اگرچه وام رو برام جور کرد ولی نمیتونه زن خوبی برام باشه، منم هر وقت ۲۷ سالم بود طلاقش دادم و خلاص.
نوشته: majid
@dastan_shabzadegan
منو دوست دوران بچگیم و زنم (۱)
#همسر #بیغیرتی
با سلام خدمت دوستان شهوانی
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم اتفاقاتی هست که بین منو دوستم افتاد و در آخرش پای زنم هم به این ماجرا باز شد.
اسم من علی و دوستم آرش هست
این داستان برمیگرده به زمان بچگی منو آرش
منو آرش توی یه کوچه زندگی می کردیم توی روستا
این داستان برمیگرده به سال هفتاد
منو آرش خیلی همدیگه را دوست داشتیم و همیشه باهم بودیم توی بازی با بچهای محله همیشه توی یه تیم بودیم.
در سن 9 سالگی وقتی دیدیم یه اسب نر چجوری داشت یه اسب ماده را میکرد به فکر کردن یکدیگر افتادیم و از همون موقع شروع کردیم به کون همدیگه گذاشتن.
اینم بگم که تو اون سن نه آب منی داشتیم ونه بلد بودیم داخل کون همدیگه بکنیم فقط لای باسن یکدیگه تلمبه میزدیم تا یه حالتی شبیه ارضا شدن بهمون دست میداد.
کم کم اینقدر برامون عادی شده بود و لذت میبردیم که بیشتر وقتمون را باهم میگذروندیم و از کوچکترین فرصت استفاده میکردیم و کون همدیگه میزاشتیم.
چند سال به همین منوال گذشت و توی این چند سال چند تا از بچهای محله را ردیف کردیم و منو آرش اونا را میکردیم
بخاطر همین موضوع بیشتر بچها ازمون دوری میکردن
ولی منو آرش روز به روز دوستیمون قوی تر میشد اینم بگم که منو آرش بخاطر اینکه زیاد سکس می کردیم تو سن سیزده سالگی آب منی ما جاری شد و یاد گرفته بودیم داخل کون همدیگه بکنیم.
حدودا چهارده پانزده سالمون بود که هروقت میرفتم دنبال آرش تا بیاد خونه و کون همدیگه بزاریم میگفت من دیگه نمیتونم سکس کنم و نمیخوام دیگه با تو اینکارو انجام بدم و خودم دوست دختر دارم
هرچی بهش میگفتم که دوست دخترت کیه
میگفت من به کسی نمیگم
گفتم منو تو بهترین دوستانی بودیم که توی این کوچه بودیم چرا دوست دخترت را نمیاری تا منم بکنم
گفت نه اون قبول میکنه نه من میخوام که تو دوست دختر منو بکنی. یه روز که رفتم در خونه آرش که بهش بگم بریم بیرون بگردیم دیدم در حیاطشون بازه منم رفتم داخل.
نزدیک در خونشون بودم که صدای آرش و خواهرشو شنیدم
آرش یه خواهر حدودا ده ساله داشت به اسم سارا
سارا دختری تپل با باسنی بزرگ و سفید
یواش نزدیک در خونشون شدم شنیدم که سارا داشت میگفت اگه میخوای بکنی زود باش تا مامان نیومده خواستم برگردم
با صدای آخ گفتن سارا فکری به ذهنم رسید
یواشکی رفتم از لای در خونه که باز بود نگاه کردم دیدم سارا روی شکم خوابیده و شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین و آرش روش خوابیده بود و داشت لای باسنش تلمبه میزد
رفتم داخل یه دفعه هردوتاشون شوکه شدن
آرش و سارا بلند شدن و سریع شلوارشون را پوشیدن
سارا خواست بدوه بیرون که گرفتمش
شروع کرد به التماس کردن و گریه کردن و میگفت بخدا آرش مجبورم کرده که اجازه بدم یه دفعه منو بکنه منم قبول کردم ولی الان نزدیک یه ماهه که هرروز منو میکنه و میگه اگه قبول نکنی کونت بزارم به مامانم میگم چیکار کردی
منم میترسم و چیزی نمیگم
گفتم که الان من میخوام به مامانت بگم که چیکار میکردین
هر دو بهم التماس میکردن که چیزی نگم
گفتم اگه سارا اجازه بده که منم بکنمش به کسی نمیگم
سارا همینجوری که گریه میکرد گفت باشه فقط یه دفعه
ولی آرش گفت اجازه نمیدم که خواهرم را بکنی
منم از اتاق اومدم بیرون گفتم الان به تموم بچهای کوچه میگم که داشتی خواهرتو میکردی
آرش اومد تو حیاط و دستمو گرفت و التماس میکرد ولی من بهش میگفتم که میخوام حرف بزنم تا بترسه و قبول کنه که سارا را بکنم. سارا هم در خونه ایستاده بود وگریه میکرد
آرش قبول کرد ولی گفت فقط یه دفعه
منم گفتم باشه قبوله
و اومدم تو اتاق. سارا سریع شلوارشو کشید تا زانوش و روی شکم درازکش خوابید منم شلوارمو در آوردم و کیرمو خیس کردم و با دستام لای باسنش را باز کردم و یه کمی تف انداختم روی سوراخ کونش و کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و کم کم فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود و داخل نمیرفت
سارا مثل مار به خودش از درد میپیچید و گریه میکرد
گفت بخدا آرش توی این یه ماه هنوز نتونسته بکنه داخل
خیلی درد دارم علی جون خودت همین جوری بکن یا لای کصم بکش تا آبت بیاد ولی من گفتم تا نکردم داخل ولت نمیکنم
یه دفعه چشمم به وازلین توی طاقچه خونه افتاد
به آرش گفتم وازلین را بده
آرش وازلین را بهم داد به سارا گفتم داگی بخوابه و با انگشت
وازلین را روی سوراخ کونش کشیدم و انگشتم را یواش یواش فشار دادم توی کونش ولی خیلی تنگ بود با زور کردمش توی کونش که سارا جیغ کشید و خودشو پرت کرد جلو و گریه میکرد و با دستش کونشو میمالید
دوباره گفتم داگی شد و با انگشت باهاش بازی میکردم و انگشتم را تو کونش عقب جلو میکردم
اومدم پشتش و دوباره وازلین به کونش زدم و کیر خودمم چرب کردم و گذاشتم روی سوراخ کونش و یواش یواش فشار دادم ولی کیر نسبتا بزرگ من داخل نمیرفت
اینم بگم که کیر منو آرش تقریبا یه اندازه بود نه خیلی بزرگ بود
#همسر #بیغیرتی
با سلام خدمت دوستان شهوانی
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم اتفاقاتی هست که بین منو دوستم افتاد و در آخرش پای زنم هم به این ماجرا باز شد.
اسم من علی و دوستم آرش هست
این داستان برمیگرده به زمان بچگی منو آرش
منو آرش توی یه کوچه زندگی می کردیم توی روستا
این داستان برمیگرده به سال هفتاد
منو آرش خیلی همدیگه را دوست داشتیم و همیشه باهم بودیم توی بازی با بچهای محله همیشه توی یه تیم بودیم.
در سن 9 سالگی وقتی دیدیم یه اسب نر چجوری داشت یه اسب ماده را میکرد به فکر کردن یکدیگر افتادیم و از همون موقع شروع کردیم به کون همدیگه گذاشتن.
اینم بگم که تو اون سن نه آب منی داشتیم ونه بلد بودیم داخل کون همدیگه بکنیم فقط لای باسن یکدیگه تلمبه میزدیم تا یه حالتی شبیه ارضا شدن بهمون دست میداد.
کم کم اینقدر برامون عادی شده بود و لذت میبردیم که بیشتر وقتمون را باهم میگذروندیم و از کوچکترین فرصت استفاده میکردیم و کون همدیگه میزاشتیم.
چند سال به همین منوال گذشت و توی این چند سال چند تا از بچهای محله را ردیف کردیم و منو آرش اونا را میکردیم
بخاطر همین موضوع بیشتر بچها ازمون دوری میکردن
ولی منو آرش روز به روز دوستیمون قوی تر میشد اینم بگم که منو آرش بخاطر اینکه زیاد سکس می کردیم تو سن سیزده سالگی آب منی ما جاری شد و یاد گرفته بودیم داخل کون همدیگه بکنیم.
حدودا چهارده پانزده سالمون بود که هروقت میرفتم دنبال آرش تا بیاد خونه و کون همدیگه بزاریم میگفت من دیگه نمیتونم سکس کنم و نمیخوام دیگه با تو اینکارو انجام بدم و خودم دوست دختر دارم
هرچی بهش میگفتم که دوست دخترت کیه
میگفت من به کسی نمیگم
گفتم منو تو بهترین دوستانی بودیم که توی این کوچه بودیم چرا دوست دخترت را نمیاری تا منم بکنم
گفت نه اون قبول میکنه نه من میخوام که تو دوست دختر منو بکنی. یه روز که رفتم در خونه آرش که بهش بگم بریم بیرون بگردیم دیدم در حیاطشون بازه منم رفتم داخل.
نزدیک در خونشون بودم که صدای آرش و خواهرشو شنیدم
آرش یه خواهر حدودا ده ساله داشت به اسم سارا
سارا دختری تپل با باسنی بزرگ و سفید
یواش نزدیک در خونشون شدم شنیدم که سارا داشت میگفت اگه میخوای بکنی زود باش تا مامان نیومده خواستم برگردم
با صدای آخ گفتن سارا فکری به ذهنم رسید
یواشکی رفتم از لای در خونه که باز بود نگاه کردم دیدم سارا روی شکم خوابیده و شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین و آرش روش خوابیده بود و داشت لای باسنش تلمبه میزد
رفتم داخل یه دفعه هردوتاشون شوکه شدن
آرش و سارا بلند شدن و سریع شلوارشون را پوشیدن
سارا خواست بدوه بیرون که گرفتمش
شروع کرد به التماس کردن و گریه کردن و میگفت بخدا آرش مجبورم کرده که اجازه بدم یه دفعه منو بکنه منم قبول کردم ولی الان نزدیک یه ماهه که هرروز منو میکنه و میگه اگه قبول نکنی کونت بزارم به مامانم میگم چیکار کردی
منم میترسم و چیزی نمیگم
گفتم که الان من میخوام به مامانت بگم که چیکار میکردین
هر دو بهم التماس میکردن که چیزی نگم
گفتم اگه سارا اجازه بده که منم بکنمش به کسی نمیگم
سارا همینجوری که گریه میکرد گفت باشه فقط یه دفعه
ولی آرش گفت اجازه نمیدم که خواهرم را بکنی
منم از اتاق اومدم بیرون گفتم الان به تموم بچهای کوچه میگم که داشتی خواهرتو میکردی
آرش اومد تو حیاط و دستمو گرفت و التماس میکرد ولی من بهش میگفتم که میخوام حرف بزنم تا بترسه و قبول کنه که سارا را بکنم. سارا هم در خونه ایستاده بود وگریه میکرد
آرش قبول کرد ولی گفت فقط یه دفعه
منم گفتم باشه قبوله
و اومدم تو اتاق. سارا سریع شلوارشو کشید تا زانوش و روی شکم درازکش خوابید منم شلوارمو در آوردم و کیرمو خیس کردم و با دستام لای باسنش را باز کردم و یه کمی تف انداختم روی سوراخ کونش و کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و کم کم فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود و داخل نمیرفت
سارا مثل مار به خودش از درد میپیچید و گریه میکرد
گفت بخدا آرش توی این یه ماه هنوز نتونسته بکنه داخل
خیلی درد دارم علی جون خودت همین جوری بکن یا لای کصم بکش تا آبت بیاد ولی من گفتم تا نکردم داخل ولت نمیکنم
یه دفعه چشمم به وازلین توی طاقچه خونه افتاد
به آرش گفتم وازلین را بده
آرش وازلین را بهم داد به سارا گفتم داگی بخوابه و با انگشت
وازلین را روی سوراخ کونش کشیدم و انگشتم را یواش یواش فشار دادم توی کونش ولی خیلی تنگ بود با زور کردمش توی کونش که سارا جیغ کشید و خودشو پرت کرد جلو و گریه میکرد و با دستش کونشو میمالید
دوباره گفتم داگی شد و با انگشت باهاش بازی میکردم و انگشتم را تو کونش عقب جلو میکردم
اومدم پشتش و دوباره وازلین به کونش زدم و کیر خودمم چرب کردم و گذاشتم روی سوراخ کونش و یواش یواش فشار دادم ولی کیر نسبتا بزرگ من داخل نمیرفت
اینم بگم که کیر منو آرش تقریبا یه اندازه بود نه خیلی بزرگ بود
و نه کوچیک یه کیر عالی بود
کیرمو یواش یواش فشار میدادم و سارا از درد خودشو جلو میکشید. دستمو انداختم دور رون سارا و محکم گرفتمش و با یه فشار کیرمو تا نصفه کردم توی کونش که سارا جیغ بلندی کشید و چون محکم گرفته بودمش دستاشو روی زمین برداشت و روی زانو ایستاده بود و یه لحظه نفسش بند اومده بود ولی من کیرمو در نیاورده بودم. همینجوری که اشک می ریخت گفتم دوباره داگی شد و منم کیرمو یواش یواش تو کونش عقب جلو میکردم تا جا باز کرد و دیگه سارا گریه نمیکرد.
دو سه دقیقه که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم تو کون سارا
من کیرمو از کونش کشیدم بیرون و خودمو پاک کردم و سارا هم بلند شد شلوارش را پوشید و رفت پیش دخترها تو کوچه بازی کنه ولی از درد کونش درست نمی تونست بدوه.
آرش گفت منو تو دوستای قدیمی هستیم به کسی چیزی نگی که آبرومون بره. منم بهش قول دادم که بین خودمون سه نفر میمونه ولی اونم با سارا صحبت کنه و راضیش کنه که مال دوتامون باشه و اونم بهم قول داد.
چند روز بعد آرش اومد دنبالم و گفت بریم خونه کارم داره
منم فکر کردم که میخواد توی خونه کاری انجام بده و به کمکم نیاز داره و بدون اینکه چیزی بپرسم باهاش رفتم.
وقتی وارد خونشون شدم دیدم هیچ کسی اونجا نیست فقط سارا تو خونه هست.
اومدم تو خونه و نشستم. آرش گفت با سارا حرف زده و قبول کرده که به دوتامون بده ولی هیچ وقت نباید بهش خیانت بکنم و پرده سارا را بزنم فقط میتونم از کون بکنمش و از کص فقط لای کصش بکشم منم قول شرف دادم از هیچ وقت با کس سارا کاری نداشته باشم.
خلاصه سارا شلوارش را کشید پایین و آرش با وازلین کونشو باز کرد و کیرشو کرد تو کونش و بعد از پنج شش دقیقه آبشو تو کون خواهرش خالی کرد سارا که داگی خوابیده بود گفت زانوهام درد میکنه و میخوام درازکش بخوابم و روم بخواب و بکن.
منم کیرمو با وازلین چرب کردم و چون تازه آرش کرده بودش راحت کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم تلمبه زدن
چون آب آرش تو کونش بود خیلی کونش لیز شده بود و با تلمبه زدن مقداری آب دور کونش جمع شده بود.
منم بعد از چند دقیقه ارضا شدم و آبمو توی کونش خالی کردم.
سارا رفت دستشویی و منو آرش داشتیم از لذت کون سارا حرف میزدیم.
سارا اومد تو خونه و گفت کلی آب از تو کونم اومد بیرون.
به سارا گفتم بیا وسط منو آرش بشینه اونم اومد و وسطمون نشست و منو آرش شروع کردیم به مالیدن روی سینه و کصش
سینه هاش کوچیک بود ولی کس سفید و پنیری داشت نوبتی با کصش بازی میکردیم و کیرمونو لای کصش میکشیدیم
چهار سال گذشت و منو آرش و سارا یه گروه سه نفره سکسی بودیم و از هر فرصتی استفاده میکردیم و با سارا سکس میکردیم.
چند سال قبل برای روستا تلفن کشیده بودن و منو سارا کم و بیش با تلفن وقتی کسی نبود باهم قرار میزاشتیم و حتی وقتی آرش نبود و خونه خالی گیر میومد سارا میومد پیشم و باهاش سکس میکردم
چون همسایه بودیم وخانواده هامون باهم خیلی خوب بودن کسی به رابطمون شک نمیکرد و راحت خونه همدیگه رفت وآمد میکردیم.
بعد از اینکه منو آرش دیپلم گرفتیم باهم دیگه رفتیم دفترچه اعزام به خدمت گرفتیم و قرار بود دو ماه دیگه بریم سربازی.
سارا دیگه خیلی بی پروا شده بود و جلوی آرش قربون صدقم میرفت و گفت که خیلی دوست دارم و میخوام تا قبل از اینکه برید سربازی حسابی منو بکنید تا تو سربازی دلتون نخواد.
رفتیم سربازی و چون تو یکی از استانهای همجوار خدمت می کردیم دو سه ماه یه بار بهمون مرخصی میدادن و توی راه منو آرش همش برنامه میریختیم که توی این چند روز چجوری خونه را خالی کنیم تا سارا را بکنیم
سارا هم حسابی دلتنگ ما بود تا رسیدیم خونه طولی نکشید به بهانه اینکه چیزی میخواد اومد خونه پیش مامانم تا منو ببینه و باهام احوالپرسی کنه.
خلاصه توی این چند روز مرخصی دو سه باز موفق شدم سارا را بکنم.
خلاصه سربازی ما تموم شد و برگشتیم خونه
حالا سارا خانم یه دختر شانزده ساله با قدی کشیده و خیلی خوشگل شده بود
یه بار زنگ زدم خونشون و سراغ آرش را گرفتم سارا گفت که رفته شهر برای خرید و خودش و مامانش خونه هستن
گفتم مامانم داشت میگفت میخواد با مامانت برن خونه یکی از فامیلها اگه تنها شدی زنگ میزنی بیام پیشت چون برادر من خونه هست اونم با خوشحالی قبول کرد.
مامانم از خونه رفت بیرون و من کنار تلفن دراز کشیده بودم که بعد از چند دقیقه تلفن زنگ خورد دیدم شماره آرش اینا هست
جواب دادم سارا بود گفت در حیاط را باز گذاشتم زود بیا خونه
وقتی رفتم کلی خودشو خوشگل کرده بود و منتظر من بود
گفت علی خیلی دوست دارم و عاشقتم تو مرد منی کاش کصم را باز میکردی تا بتونی حسابی لذت ببری
منم فقط تو فکر سکس بودم و نمیدونستم منظورش چیه فقط گفتم زود باش تا کسی نیومده بکنم و برم
اونم سریع لخت شد و یه بالش زیر باسنش گذاشت و پاهاشو داد بالا و گفت بکن.
وقتی کیرم
کیرمو یواش یواش فشار میدادم و سارا از درد خودشو جلو میکشید. دستمو انداختم دور رون سارا و محکم گرفتمش و با یه فشار کیرمو تا نصفه کردم توی کونش که سارا جیغ بلندی کشید و چون محکم گرفته بودمش دستاشو روی زمین برداشت و روی زانو ایستاده بود و یه لحظه نفسش بند اومده بود ولی من کیرمو در نیاورده بودم. همینجوری که اشک می ریخت گفتم دوباره داگی شد و منم کیرمو یواش یواش تو کونش عقب جلو میکردم تا جا باز کرد و دیگه سارا گریه نمیکرد.
دو سه دقیقه که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم تو کون سارا
من کیرمو از کونش کشیدم بیرون و خودمو پاک کردم و سارا هم بلند شد شلوارش را پوشید و رفت پیش دخترها تو کوچه بازی کنه ولی از درد کونش درست نمی تونست بدوه.
آرش گفت منو تو دوستای قدیمی هستیم به کسی چیزی نگی که آبرومون بره. منم بهش قول دادم که بین خودمون سه نفر میمونه ولی اونم با سارا صحبت کنه و راضیش کنه که مال دوتامون باشه و اونم بهم قول داد.
چند روز بعد آرش اومد دنبالم و گفت بریم خونه کارم داره
منم فکر کردم که میخواد توی خونه کاری انجام بده و به کمکم نیاز داره و بدون اینکه چیزی بپرسم باهاش رفتم.
وقتی وارد خونشون شدم دیدم هیچ کسی اونجا نیست فقط سارا تو خونه هست.
اومدم تو خونه و نشستم. آرش گفت با سارا حرف زده و قبول کرده که به دوتامون بده ولی هیچ وقت نباید بهش خیانت بکنم و پرده سارا را بزنم فقط میتونم از کون بکنمش و از کص فقط لای کصش بکشم منم قول شرف دادم از هیچ وقت با کس سارا کاری نداشته باشم.
خلاصه سارا شلوارش را کشید پایین و آرش با وازلین کونشو باز کرد و کیرشو کرد تو کونش و بعد از پنج شش دقیقه آبشو تو کون خواهرش خالی کرد سارا که داگی خوابیده بود گفت زانوهام درد میکنه و میخوام درازکش بخوابم و روم بخواب و بکن.
منم کیرمو با وازلین چرب کردم و چون تازه آرش کرده بودش راحت کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم تلمبه زدن
چون آب آرش تو کونش بود خیلی کونش لیز شده بود و با تلمبه زدن مقداری آب دور کونش جمع شده بود.
منم بعد از چند دقیقه ارضا شدم و آبمو توی کونش خالی کردم.
سارا رفت دستشویی و منو آرش داشتیم از لذت کون سارا حرف میزدیم.
سارا اومد تو خونه و گفت کلی آب از تو کونم اومد بیرون.
به سارا گفتم بیا وسط منو آرش بشینه اونم اومد و وسطمون نشست و منو آرش شروع کردیم به مالیدن روی سینه و کصش
سینه هاش کوچیک بود ولی کس سفید و پنیری داشت نوبتی با کصش بازی میکردیم و کیرمونو لای کصش میکشیدیم
چهار سال گذشت و منو آرش و سارا یه گروه سه نفره سکسی بودیم و از هر فرصتی استفاده میکردیم و با سارا سکس میکردیم.
چند سال قبل برای روستا تلفن کشیده بودن و منو سارا کم و بیش با تلفن وقتی کسی نبود باهم قرار میزاشتیم و حتی وقتی آرش نبود و خونه خالی گیر میومد سارا میومد پیشم و باهاش سکس میکردم
چون همسایه بودیم وخانواده هامون باهم خیلی خوب بودن کسی به رابطمون شک نمیکرد و راحت خونه همدیگه رفت وآمد میکردیم.
بعد از اینکه منو آرش دیپلم گرفتیم باهم دیگه رفتیم دفترچه اعزام به خدمت گرفتیم و قرار بود دو ماه دیگه بریم سربازی.
سارا دیگه خیلی بی پروا شده بود و جلوی آرش قربون صدقم میرفت و گفت که خیلی دوست دارم و میخوام تا قبل از اینکه برید سربازی حسابی منو بکنید تا تو سربازی دلتون نخواد.
رفتیم سربازی و چون تو یکی از استانهای همجوار خدمت می کردیم دو سه ماه یه بار بهمون مرخصی میدادن و توی راه منو آرش همش برنامه میریختیم که توی این چند روز چجوری خونه را خالی کنیم تا سارا را بکنیم
سارا هم حسابی دلتنگ ما بود تا رسیدیم خونه طولی نکشید به بهانه اینکه چیزی میخواد اومد خونه پیش مامانم تا منو ببینه و باهام احوالپرسی کنه.
خلاصه توی این چند روز مرخصی دو سه باز موفق شدم سارا را بکنم.
خلاصه سربازی ما تموم شد و برگشتیم خونه
حالا سارا خانم یه دختر شانزده ساله با قدی کشیده و خیلی خوشگل شده بود
یه بار زنگ زدم خونشون و سراغ آرش را گرفتم سارا گفت که رفته شهر برای خرید و خودش و مامانش خونه هستن
گفتم مامانم داشت میگفت میخواد با مامانت برن خونه یکی از فامیلها اگه تنها شدی زنگ میزنی بیام پیشت چون برادر من خونه هست اونم با خوشحالی قبول کرد.
مامانم از خونه رفت بیرون و من کنار تلفن دراز کشیده بودم که بعد از چند دقیقه تلفن زنگ خورد دیدم شماره آرش اینا هست
جواب دادم سارا بود گفت در حیاط را باز گذاشتم زود بیا خونه
وقتی رفتم کلی خودشو خوشگل کرده بود و منتظر من بود
گفت علی خیلی دوست دارم و عاشقتم تو مرد منی کاش کصم را باز میکردی تا بتونی حسابی لذت ببری
منم فقط تو فکر سکس بودم و نمیدونستم منظورش چیه فقط گفتم زود باش تا کسی نیومده بکنم و برم
اونم سریع لخت شد و یه بالش زیر باسنش گذاشت و پاهاشو داد بالا و گفت بکن.
وقتی کیرم
و تو کونش کردم منو خوابوند روی سینه هاشو شروع کرد لب گرفتن و قربون صدقم میرفت.
حدود ده دقیقه تلمبه میزدم و سارا همش بین آه و اوه کردناش ازم تعریف میکرد و میگفت تو مرد منی، کس من مال توئه، تو باید پردشو بزنی، منم توی این عالم نبودم و فقط فکر ارضا شدن بودم.
بعد از اینکه آبمو توی کونش خالی کردم گفت نوش جونت باشه به امید روزی که پردمو بزنی و همین جوری روم بخوابی و من لباتو بخورم.
گفتم سارا جون من به آرش قول دادم که هیچ وقت به کصت دست نزنم و سر قولمم هستم.
سارا گفت وقتی زنت باشم که دیگه کسی نمیتونه بگه حق نداری پرده زنتو بزنی اونوقت دیگه مال خودتم.
یه آن دنیا روی سرم خراب شد
یعنی سارا منو میخواد
ولی من نمیتونم با دختری که شش ساله دارم با برادرش میکنمش ازدواج کنم
چیزی نگفتم و اومدم خونه
وقتی مامانم اومد بهش گفتم میخواستی دختر دوستت را برام خواستگاری کنی چی شد
مامانم گفت با مامانش و دختر صحبت کردم حرفی ندارن و منتظرم باباش آخر هفته از کار بیاد اونوقت بریم خواستگاری
من دیگه سعی میکردم به آرش و سارا نزدیک نشم و وقتی آرش میگفت بیا خونه به یه بهانه میپیچوندمش و نمیرفتم.
تا اینکه رفتم خواستگاری و توی محله همه فهمیدن
یه روزی توی کوچه که رد میشدم سارا منو دید گفت بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم
وقتی رفتم شروع به گریه کرد و با مشت به سینم میزد و گفت خیلی نامردی.
قلبمو شکستی.
من چند ساله عاشقتم و با عشق تو بغلت میخوابیدم و اگه به آرش اجازه میدادم باهام سکس کنه بخاطر این بود که میخواستم تو رو بیاره پیشم. ولی دیگه همه چی تموم شد دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت و هیچ وقت به آرش هم اجازه نمیدم بهم دست بزنه.
فردای اون روز آرش اومد پیشم و دیدم خیلی ناراحته و بهم گفت که سارا بهش گفته اگه فقط دست بهم بزنی اینقدر سرو صدا میکنم که همه همسایه ها بفهمند
گفت علی چند روز هست که سکس نداشتم بیا بیاد قدیما خودمون دوتایی همو بکنیم.
بهش گفتم امشب مهمون داریم و نامزدم با خانوادش میخوان بیان خونمون یه روز دیگه میام
آرش گفت نامزدت را ندیدم دلم میخواد ببینمش ببینم خوشگله یا نه.
گفتم پس بیا خونه تا وقتی میان ببینیش و بعدش برو
اسم نامزدم حلما بود
حلما یه دختر بلند قد، سفید، با سینه های ورزیده و بزرگ و کون برجسته و قوس کمرش باسنشو حسابی تو دید میاورد
و یع استایل عالی داشت وقت راه رفتن
من خودم بهش میگفت حلما وقتی راه میری مثل یه کبک مستی.
خلاصه مهمونا رسیدن و با آرش رفتیم در حیاط را باز کردیم
پس از سلام و احوالپرسی آرش خداحافظی کرد و رفت
حلما ازم پرسید این پسره کی بود
گفتم پسر همسایه قدیمی و بهترین دوستم هست و از بچگی تا الان باهم هستیم حتی سربازی هم باهم بودیم
حلما گفت حتما خیلی باهم صمیمی هستید که این همه سال با هم موندید
گفتم بیش از اونی که بتونی بهش فکر کنی
خلاصه رفتیم داخل و بعد از شام قراره عقد و عروسی را گذاشتیم
و مهمونا رفتن.
فردا صبح آرش اومد پیشم و گفت علی نامزدت خیلی خوشگل و خوش تیپه دیگه همه چیتون تمومه
گفتم آره چند روز دیگه عقد میکنیم و دو ماه دیگه عروسی میکنیم
گفت سارا خیلی ناراحت هست و همش گریه میکنه و اصلا اجازه نمیده بهش دست بزنم اگه میتونی باهاش حرف بزن
گفتم باشه هر وقت مامانت خونه نبود خبرم کن تا بیام باهاش حرف بزنم
گفت مامانم رفته مغازه خرید و تا بیاد یه ربعی طول میکشه
بعدش هم من خونه هستم و هیچ مشکلی نیست
سریع رفتم پیش سارا تا منو دید بلند شد از اتاق بره بیرون که بزور جلوشو گرفتم و گفتم سارا منم خیلی دوست دارم ولی مامانم از بچگی می گفت حلما عروس خودمه و وقتی بهم گفت من گفتم که من سارا زا میخوام
مامانم گفت من اسم تو رو از بچگی روی حلما گذاشتم و فقط تو باید با حلما ازدواج کنی
منم بخاطر خواسته مامانم مجبورم و الا من تو رو خیلی بیشتر از حلما دوست دارم
خلاصه با کلی دروغ تونستم سارا را یه کمی آروم کنم و رفتم
دوستان تا اینجا ی داستان مجردی من بود و از این پس زندگی من بعد از ازدواج با حلما و وارد شدن آرش به زندگی متاهلی من هست
اگه دیدم که مورد توجه قرار گرفت و دوستان مایل به شنیدن زندگی متاهلی من بودن ادامه زندگیم را براتون مینویسم
با لایک و کامنت های خودتون میدونید منو دلگرم به نوشتن قسمت دوم داستان زندگی متاهلی من بکنید
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
حدود ده دقیقه تلمبه میزدم و سارا همش بین آه و اوه کردناش ازم تعریف میکرد و میگفت تو مرد منی، کس من مال توئه، تو باید پردشو بزنی، منم توی این عالم نبودم و فقط فکر ارضا شدن بودم.
بعد از اینکه آبمو توی کونش خالی کردم گفت نوش جونت باشه به امید روزی که پردمو بزنی و همین جوری روم بخوابی و من لباتو بخورم.
گفتم سارا جون من به آرش قول دادم که هیچ وقت به کصت دست نزنم و سر قولمم هستم.
سارا گفت وقتی زنت باشم که دیگه کسی نمیتونه بگه حق نداری پرده زنتو بزنی اونوقت دیگه مال خودتم.
یه آن دنیا روی سرم خراب شد
یعنی سارا منو میخواد
ولی من نمیتونم با دختری که شش ساله دارم با برادرش میکنمش ازدواج کنم
چیزی نگفتم و اومدم خونه
وقتی مامانم اومد بهش گفتم میخواستی دختر دوستت را برام خواستگاری کنی چی شد
مامانم گفت با مامانش و دختر صحبت کردم حرفی ندارن و منتظرم باباش آخر هفته از کار بیاد اونوقت بریم خواستگاری
من دیگه سعی میکردم به آرش و سارا نزدیک نشم و وقتی آرش میگفت بیا خونه به یه بهانه میپیچوندمش و نمیرفتم.
تا اینکه رفتم خواستگاری و توی محله همه فهمیدن
یه روزی توی کوچه که رد میشدم سارا منو دید گفت بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم
وقتی رفتم شروع به گریه کرد و با مشت به سینم میزد و گفت خیلی نامردی.
قلبمو شکستی.
من چند ساله عاشقتم و با عشق تو بغلت میخوابیدم و اگه به آرش اجازه میدادم باهام سکس کنه بخاطر این بود که میخواستم تو رو بیاره پیشم. ولی دیگه همه چی تموم شد دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت و هیچ وقت به آرش هم اجازه نمیدم بهم دست بزنه.
فردای اون روز آرش اومد پیشم و دیدم خیلی ناراحته و بهم گفت که سارا بهش گفته اگه فقط دست بهم بزنی اینقدر سرو صدا میکنم که همه همسایه ها بفهمند
گفت علی چند روز هست که سکس نداشتم بیا بیاد قدیما خودمون دوتایی همو بکنیم.
بهش گفتم امشب مهمون داریم و نامزدم با خانوادش میخوان بیان خونمون یه روز دیگه میام
آرش گفت نامزدت را ندیدم دلم میخواد ببینمش ببینم خوشگله یا نه.
گفتم پس بیا خونه تا وقتی میان ببینیش و بعدش برو
اسم نامزدم حلما بود
حلما یه دختر بلند قد، سفید، با سینه های ورزیده و بزرگ و کون برجسته و قوس کمرش باسنشو حسابی تو دید میاورد
و یع استایل عالی داشت وقت راه رفتن
من خودم بهش میگفت حلما وقتی راه میری مثل یه کبک مستی.
خلاصه مهمونا رسیدن و با آرش رفتیم در حیاط را باز کردیم
پس از سلام و احوالپرسی آرش خداحافظی کرد و رفت
حلما ازم پرسید این پسره کی بود
گفتم پسر همسایه قدیمی و بهترین دوستم هست و از بچگی تا الان باهم هستیم حتی سربازی هم باهم بودیم
حلما گفت حتما خیلی باهم صمیمی هستید که این همه سال با هم موندید
گفتم بیش از اونی که بتونی بهش فکر کنی
خلاصه رفتیم داخل و بعد از شام قراره عقد و عروسی را گذاشتیم
و مهمونا رفتن.
فردا صبح آرش اومد پیشم و گفت علی نامزدت خیلی خوشگل و خوش تیپه دیگه همه چیتون تمومه
گفتم آره چند روز دیگه عقد میکنیم و دو ماه دیگه عروسی میکنیم
گفت سارا خیلی ناراحت هست و همش گریه میکنه و اصلا اجازه نمیده بهش دست بزنم اگه میتونی باهاش حرف بزن
گفتم باشه هر وقت مامانت خونه نبود خبرم کن تا بیام باهاش حرف بزنم
گفت مامانم رفته مغازه خرید و تا بیاد یه ربعی طول میکشه
بعدش هم من خونه هستم و هیچ مشکلی نیست
سریع رفتم پیش سارا تا منو دید بلند شد از اتاق بره بیرون که بزور جلوشو گرفتم و گفتم سارا منم خیلی دوست دارم ولی مامانم از بچگی می گفت حلما عروس خودمه و وقتی بهم گفت من گفتم که من سارا زا میخوام
مامانم گفت من اسم تو رو از بچگی روی حلما گذاشتم و فقط تو باید با حلما ازدواج کنی
منم بخاطر خواسته مامانم مجبورم و الا من تو رو خیلی بیشتر از حلما دوست دارم
خلاصه با کلی دروغ تونستم سارا را یه کمی آروم کنم و رفتم
دوستان تا اینجا ی داستان مجردی من بود و از این پس زندگی من بعد از ازدواج با حلما و وارد شدن آرش به زندگی متاهلی من هست
اگه دیدم که مورد توجه قرار گرفت و دوستان مایل به شنیدن زندگی متاهلی من بودن ادامه زندگیم را براتون مینویسم
با لایک و کامنت های خودتون میدونید منو دلگرم به نوشتن قسمت دوم داستان زندگی متاهلی من بکنید
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
مطلقهی ۴۲ سالهی کاربلد
#زن_مطلقه #میلف
با سلام
خاطره ای که میخوام تعریف کنم برای تقریبا دوازده سال پیش هست یعنی سال 92. یک روز بارونی داشتم از یکی از خیابونهای شهرمون رد میشدم دیدم یکی از روبرو تو پیاده رو میاد هیکلش جلب توجه کرد یعنی ریز و جمع و جور و بدون شکم.رفتم ده متر جلو تر دور زدم که اگر شد سوارش کنم دور زدم یکم جلو تر وایسادم تازه میخواستم حرف بزنم دیدم خودش داره میاد طرفم و یک ادرس سوال کرد که یک خیابان جلوتر بود گفتم سوار شو برسونمت پشت نشست و منم رسوندمش.تو راه گفتم مگه بچه اینجا نیستی که یک خیابون بالاتر بلد نیستی الکی گفت نه ولی بچه همین شهر خودمون بود. پیاده شد گفتم شمارت بده برگشت بیام دنبالت گفت نه نمیخواد دومین بار گفتم شماره داد و من زنگ زدم شمارم گرفت.ظهر زنگ زد رفتم دنبالش تا نزدیکی خونش رسوندم تو کوچه نرفت مثلا خونش پیدا نکنم. پیاده شد و فردا تلفنی صحبت کردیم یک هفته بعد گفتم بریم بیرون خونه بگیرم اکی داد.اون 42 ساله بود و من 26 ساله. رفتم یک ساعته خونه گرفتم با هم رفتیم اونجا زمستون بود بارون میزد رفتیم داخل یکم ناز داد نه و فلان ولی یکم بغل و بوس شل شد لختش کردم سینه های 80 سفت بدن سفید یکم شکم خیلی کم.قد 170 شاید وزنش هم 65 یعنی ریزه بود و ردیف.منم لخت شدم کیرم دادم خورد عالی بود کاربلد فقط میخواستم بزارم داخل کسش باز ناز میداد که اگر کردی باید باهام ازدواج کنی گفتم باشه تا اخر باهات هستم.کیرم گذاشتم داخل کسش نمیدونم چیکار کردی بود عمل کرد یا چی خیلی تنگ بود میگفت مادرزادی لگنم طوری هست که تنگم و عمل نکردم. کیرم بزور میرفت از بس تنگ بود.ده دقیقه براش تلمبه زدم و ابم داشت میومد ریختم تو دستمال و رفت دستشویی و آمدیم.دفعه دوم شاید سه روز بعد باز رفتیم همون خونه و لخت شدیم برام یک ساک مجلسی زد پاهاش باز کردم گذاشتم تو کسش ده دقیقه ای کردم بعد داگ استایلش کردم از پشت گذاشتم تو کسش چند دقیقه ای کردم گفتم آبم داره میاد بریزم رو سینت یا میخوری میخواستم ببینم چی میگه گفت چون دوست دارم بریز دهنم فکر نمیکردم قبول کنه بلند شدم اون زیرم زانو زد ساک زد و آبم همه تو دهنش خالی کردم و خورد فکر میکردم ریختم دهنش میره خالی میکنه ولی همه رو نوش جان کرد. یک سالی باهاش بودم دیگه میرفتم خونش و انواع مدل میکردمش حتی کون هم میداد بعد یک مدت آبم یا تو کونش خالی میکردم یا تو دهنش یا تو کسش.می گفت قرص میخورم باردار نمیشم تا اینکه رفت صیغه یک پولدار شد و رفت.
نوشته: بابک
@dastan_shabzadegan
#زن_مطلقه #میلف
با سلام
خاطره ای که میخوام تعریف کنم برای تقریبا دوازده سال پیش هست یعنی سال 92. یک روز بارونی داشتم از یکی از خیابونهای شهرمون رد میشدم دیدم یکی از روبرو تو پیاده رو میاد هیکلش جلب توجه کرد یعنی ریز و جمع و جور و بدون شکم.رفتم ده متر جلو تر دور زدم که اگر شد سوارش کنم دور زدم یکم جلو تر وایسادم تازه میخواستم حرف بزنم دیدم خودش داره میاد طرفم و یک ادرس سوال کرد که یک خیابان جلوتر بود گفتم سوار شو برسونمت پشت نشست و منم رسوندمش.تو راه گفتم مگه بچه اینجا نیستی که یک خیابون بالاتر بلد نیستی الکی گفت نه ولی بچه همین شهر خودمون بود. پیاده شد گفتم شمارت بده برگشت بیام دنبالت گفت نه نمیخواد دومین بار گفتم شماره داد و من زنگ زدم شمارم گرفت.ظهر زنگ زد رفتم دنبالش تا نزدیکی خونش رسوندم تو کوچه نرفت مثلا خونش پیدا نکنم. پیاده شد و فردا تلفنی صحبت کردیم یک هفته بعد گفتم بریم بیرون خونه بگیرم اکی داد.اون 42 ساله بود و من 26 ساله. رفتم یک ساعته خونه گرفتم با هم رفتیم اونجا زمستون بود بارون میزد رفتیم داخل یکم ناز داد نه و فلان ولی یکم بغل و بوس شل شد لختش کردم سینه های 80 سفت بدن سفید یکم شکم خیلی کم.قد 170 شاید وزنش هم 65 یعنی ریزه بود و ردیف.منم لخت شدم کیرم دادم خورد عالی بود کاربلد فقط میخواستم بزارم داخل کسش باز ناز میداد که اگر کردی باید باهام ازدواج کنی گفتم باشه تا اخر باهات هستم.کیرم گذاشتم داخل کسش نمیدونم چیکار کردی بود عمل کرد یا چی خیلی تنگ بود میگفت مادرزادی لگنم طوری هست که تنگم و عمل نکردم. کیرم بزور میرفت از بس تنگ بود.ده دقیقه براش تلمبه زدم و ابم داشت میومد ریختم تو دستمال و رفت دستشویی و آمدیم.دفعه دوم شاید سه روز بعد باز رفتیم همون خونه و لخت شدیم برام یک ساک مجلسی زد پاهاش باز کردم گذاشتم تو کسش ده دقیقه ای کردم بعد داگ استایلش کردم از پشت گذاشتم تو کسش چند دقیقه ای کردم گفتم آبم داره میاد بریزم رو سینت یا میخوری میخواستم ببینم چی میگه گفت چون دوست دارم بریز دهنم فکر نمیکردم قبول کنه بلند شدم اون زیرم زانو زد ساک زد و آبم همه تو دهنش خالی کردم و خورد فکر میکردم ریختم دهنش میره خالی میکنه ولی همه رو نوش جان کرد. یک سالی باهاش بودم دیگه میرفتم خونش و انواع مدل میکردمش حتی کون هم میداد بعد یک مدت آبم یا تو کونش خالی میکردم یا تو دهنش یا تو کسش.می گفت قرص میخورم باردار نمیشم تا اینکه رفت صیغه یک پولدار شد و رفت.
نوشته: بابک
@dastan_shabzadegan
عشق ابدی جاوید (۱)
#گی
سلام اسمم جاوید (مستعار)
الان 29 سالمه ولی داستانی که میخوام براتون بنویسم از 8 سال پیش شروع شده یعنی زمانی که 21 سالم بود .قد 185 و وزن 58 لاغر اندام و چهره کاملا معمولی داشتم .
نمیدونم این حس از کجا شروع شد و چجوری وارد این ماجرا شدم ولی خلاصه بگم از فیلم های پورن مردهای تپل با زن های جوون شروع شد و کم کم رسید به فیلم های مرد های تپل و سن بالا با زن ها ولی اتفاقی یه فیلم دیدم که یه مرد تپل سن بالا با یه پسر جووون سکس میکردن اونجا جرقه ای در ذهن من شکل گرفت و من حسم یه سن بالا های تپل شروع شد و کم کم وارد گروه های تلگرامی دوست یابی شدم و ولی بیشتر چت میکردم و فکر اینکه با یکی حضوری اوکی بشم رو هم نمیکردم .چون اهل یه شهر کوچیک بودم دنبال دوست از شهرهای مشهد و تهران و اصفهان بودم ولی هیچ وقت جرات نکردم حضوری برم پیش کسی .
یه بار با یکی تو مشهد رفتم در حد سافت ولی خیلی خوشم نیومد .من دنبال چیزی بیشتر از سکس خالی بودم .دنبال دوستی رفاقت و یه عشق واقعی بودم .
(شروع داستان اصلی ) توی یکی از همین روزها توی گروه به یکی برخوردم به اسم مستعار علی ۴۵ ساله تپل متاهل و بچه دار از یه شهر تقریبا کوچک مرکز کشور همونی بود که میخواستم .و شروع داستان زندگی من اواخر سال ۱۳۹۶ بود
ولی مشکل ما فاصله بود بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر فاصله داشتم
ولی برای من مهم نبود و من واقعا عاشقش شده بودم
ساعت ها با هم چت میکردیم عکس میدادیم تصویری صحبت میکردم و به امید روزی بودیم که همو از نزدیک ببینیم
گذشت و گذشت پنج ماه بعد در تیر ۱۳۹۷ تونستیم برنامه بچینیم و توی مشهد همو ببینیم .
(روایت اولین لحظه دیدار )
من ۲ ساعت زودتر رسیده بودم ترمینال مشهد منتظر بودم برسه .استرس داشتم و شوق .پیامک داد اتوبوسمون وارد ترمینال شد .قلبم به شدت شروع کرد به تپش .مشخصات اتوبوس رو میدونستم رفتم بیرون و منتظر شدم یکی یکی آدما اومدن بیرون یهویی قلبم ریخت اونی که پنج ماه منتظرش بودم بالاخره اومد پایین و من از فاصله ۵۰ متری داشتم نگاهش میکردم رفت چمدونش رو از توی صندوق اتوبوس برداره رفتم پشت سرش تا برگشت چشم تو چشم شدیم و من بغلش کردم و روبوسی کردیم و راه افتادیم به سمت بی آر تی ها .و شروع کردیم به صحبت کردن .آدرس هتل رو ازش گرفتم و سوار بی آر تی شدیم سر کوچه هتل پیاده شدیم و یه مسیری رو پیاده کنار هم قدیم زدیم دستم توی دستش بود بینمون سکوت بود تا خود هتل .وقتی رسیدیم من رفتم نشستم و اون کارای پذیرش رو کرد بعد رفتیم تو اتاق بلافاصله که توی اتاق شدیم و در و بستیم پریدم بغلش و اولین بوسه عشق رو از هم گرفتیم 💋💋طعم زندگی بود یه دقیقه ای لبامون رو هم بود بعد رفتیم روی تخت و کنار هم دراز کشیدم منو بغلم کرد و من فقط عطر تنش رو استشمام میکردم برگشت بهم گفت همون طوری هستم که میخوای گفتم بیشتر از اون .
و دوباره رفتیم تو بغل هم و لب بازی بعد گفت بریم دوش بگیریم رفتیم با هم توی حموم و دوش گرفتیم و اومدیم دوباره روی تخت جفتمون حشری بودیم و دلمون اولین رابطه رو میخواست کم کم شروع کردیم از لباش شروع کردم به خوردن بعد کردنش سینه هاشو و. رفتم سراغ کیرش و حسابی شروع کردم به خوردن یه کیر کوتاه ولی کلفت حسابی خوشکل کلی خوردمش
بعد نوبت اون بود شروع کرد به خوردن گردنم سینه هام شکمم بعد حالت ۶۹ شدیم من شروع کردم به خوردن کیرش اونم پماد روان کننده برداشت و شروع کردن به انگشت کردن من ( من در کل سافت بودم تا اون موقع با دو نفر هم بیشتر نبودم .ولی چون واقعا دوستش داشتم و میخواستم لذت کامل رو ببره خودم بهش گفتم هارد سکس کنیم ) و بعد کاندوم گذاشت سر کیرش و گفت خودت بشین روش منم نشستم ولی کیرش کلفت بود تو نمیرفت ذره ذره به سختی سرش جا شد ولی نتونستم تحمل کنم خودش منو بلند کرد و دوباره زل زد تا کمی بی حس بشه بعد پامامو گذاشت رو شونه هاشو و آروم آروم سرش رو تو کرد درد داشتم ولی تحمل کردم یکم همون تو گذاشت و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن منم داشتم نگاش میکردم با سینه هاش بازی میکردم حس بی نظیری بود اینکه ببنیم داره لذت میبره ولی خودم هنوز درد داشتم .اونم با کیرم بازی میکردم و کم کم سرعت تلمبه هاش رو بیشتر کرد بعد دوباره پوزیشن رو عوض کردیم لبه تخت دو زانو خم شدم اونم گذاشت توش و تلمبه میزد کم کم اومد روم من کامل روی تخت خوابیدم اونم کامل خوابید روم و زنش هم زیاد بود من داشتم زیرش له میشدم ولی هر دومون این حالت رو خیلی دوست داشتیم .کم کم صدای ناله هاش بلند شد و آبش اومد ولو شدیم روی تخت .یه پنج دقیقه ای تو بغل هم بودیم بعد گفت حالا تو لاپایی بزار منم از جلو گذاشتم زیر کیرش چهار پنج تا تلمبه که زدم آبم اومد 🙈 دوتایی رفتیم حموم تو حموم کلی بدن همو لیف زدیم و کلی لب و بوس و ماساژ بعد اومدیم بیرون تو بغل هم دو سه ساعتی خ
#گی
سلام اسمم جاوید (مستعار)
الان 29 سالمه ولی داستانی که میخوام براتون بنویسم از 8 سال پیش شروع شده یعنی زمانی که 21 سالم بود .قد 185 و وزن 58 لاغر اندام و چهره کاملا معمولی داشتم .
نمیدونم این حس از کجا شروع شد و چجوری وارد این ماجرا شدم ولی خلاصه بگم از فیلم های پورن مردهای تپل با زن های جوون شروع شد و کم کم رسید به فیلم های مرد های تپل و سن بالا با زن ها ولی اتفاقی یه فیلم دیدم که یه مرد تپل سن بالا با یه پسر جووون سکس میکردن اونجا جرقه ای در ذهن من شکل گرفت و من حسم یه سن بالا های تپل شروع شد و کم کم وارد گروه های تلگرامی دوست یابی شدم و ولی بیشتر چت میکردم و فکر اینکه با یکی حضوری اوکی بشم رو هم نمیکردم .چون اهل یه شهر کوچیک بودم دنبال دوست از شهرهای مشهد و تهران و اصفهان بودم ولی هیچ وقت جرات نکردم حضوری برم پیش کسی .
یه بار با یکی تو مشهد رفتم در حد سافت ولی خیلی خوشم نیومد .من دنبال چیزی بیشتر از سکس خالی بودم .دنبال دوستی رفاقت و یه عشق واقعی بودم .
(شروع داستان اصلی ) توی یکی از همین روزها توی گروه به یکی برخوردم به اسم مستعار علی ۴۵ ساله تپل متاهل و بچه دار از یه شهر تقریبا کوچک مرکز کشور همونی بود که میخواستم .و شروع داستان زندگی من اواخر سال ۱۳۹۶ بود
ولی مشکل ما فاصله بود بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر فاصله داشتم
ولی برای من مهم نبود و من واقعا عاشقش شده بودم
ساعت ها با هم چت میکردیم عکس میدادیم تصویری صحبت میکردم و به امید روزی بودیم که همو از نزدیک ببینیم
گذشت و گذشت پنج ماه بعد در تیر ۱۳۹۷ تونستیم برنامه بچینیم و توی مشهد همو ببینیم .
(روایت اولین لحظه دیدار )
من ۲ ساعت زودتر رسیده بودم ترمینال مشهد منتظر بودم برسه .استرس داشتم و شوق .پیامک داد اتوبوسمون وارد ترمینال شد .قلبم به شدت شروع کرد به تپش .مشخصات اتوبوس رو میدونستم رفتم بیرون و منتظر شدم یکی یکی آدما اومدن بیرون یهویی قلبم ریخت اونی که پنج ماه منتظرش بودم بالاخره اومد پایین و من از فاصله ۵۰ متری داشتم نگاهش میکردم رفت چمدونش رو از توی صندوق اتوبوس برداره رفتم پشت سرش تا برگشت چشم تو چشم شدیم و من بغلش کردم و روبوسی کردیم و راه افتادیم به سمت بی آر تی ها .و شروع کردیم به صحبت کردن .آدرس هتل رو ازش گرفتم و سوار بی آر تی شدیم سر کوچه هتل پیاده شدیم و یه مسیری رو پیاده کنار هم قدیم زدیم دستم توی دستش بود بینمون سکوت بود تا خود هتل .وقتی رسیدیم من رفتم نشستم و اون کارای پذیرش رو کرد بعد رفتیم تو اتاق بلافاصله که توی اتاق شدیم و در و بستیم پریدم بغلش و اولین بوسه عشق رو از هم گرفتیم 💋💋طعم زندگی بود یه دقیقه ای لبامون رو هم بود بعد رفتیم روی تخت و کنار هم دراز کشیدم منو بغلم کرد و من فقط عطر تنش رو استشمام میکردم برگشت بهم گفت همون طوری هستم که میخوای گفتم بیشتر از اون .
و دوباره رفتیم تو بغل هم و لب بازی بعد گفت بریم دوش بگیریم رفتیم با هم توی حموم و دوش گرفتیم و اومدیم دوباره روی تخت جفتمون حشری بودیم و دلمون اولین رابطه رو میخواست کم کم شروع کردیم از لباش شروع کردم به خوردن بعد کردنش سینه هاشو و. رفتم سراغ کیرش و حسابی شروع کردم به خوردن یه کیر کوتاه ولی کلفت حسابی خوشکل کلی خوردمش
بعد نوبت اون بود شروع کرد به خوردن گردنم سینه هام شکمم بعد حالت ۶۹ شدیم من شروع کردم به خوردن کیرش اونم پماد روان کننده برداشت و شروع کردن به انگشت کردن من ( من در کل سافت بودم تا اون موقع با دو نفر هم بیشتر نبودم .ولی چون واقعا دوستش داشتم و میخواستم لذت کامل رو ببره خودم بهش گفتم هارد سکس کنیم ) و بعد کاندوم گذاشت سر کیرش و گفت خودت بشین روش منم نشستم ولی کیرش کلفت بود تو نمیرفت ذره ذره به سختی سرش جا شد ولی نتونستم تحمل کنم خودش منو بلند کرد و دوباره زل زد تا کمی بی حس بشه بعد پامامو گذاشت رو شونه هاشو و آروم آروم سرش رو تو کرد درد داشتم ولی تحمل کردم یکم همون تو گذاشت و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن منم داشتم نگاش میکردم با سینه هاش بازی میکردم حس بی نظیری بود اینکه ببنیم داره لذت میبره ولی خودم هنوز درد داشتم .اونم با کیرم بازی میکردم و کم کم سرعت تلمبه هاش رو بیشتر کرد بعد دوباره پوزیشن رو عوض کردیم لبه تخت دو زانو خم شدم اونم گذاشت توش و تلمبه میزد کم کم اومد روم من کامل روی تخت خوابیدم اونم کامل خوابید روم و زنش هم زیاد بود من داشتم زیرش له میشدم ولی هر دومون این حالت رو خیلی دوست داشتیم .کم کم صدای ناله هاش بلند شد و آبش اومد ولو شدیم روی تخت .یه پنج دقیقه ای تو بغل هم بودیم بعد گفت حالا تو لاپایی بزار منم از جلو گذاشتم زیر کیرش چهار پنج تا تلمبه که زدم آبم اومد 🙈 دوتایی رفتیم حموم تو حموم کلی بدن همو لیف زدیم و کلی لب و بوس و ماساژ بعد اومدیم بیرون تو بغل هم دو سه ساعتی خ
وابیدیم .بعدش رفتیم بیرون کلی دور زدیم .پارک ملت . کلی جای دیگه و حرم و بازار و …
سه روز با هم بودیم کلی بهمون خوش گذشت
سه چهار بازی سکس کردیم .موقع خداحافظی من زودتر اتوبوسم حرکت کرد .تا اتوبوس حرکت کرد بغضم ترکید کلی گریه کردم آخه معلوم نبود کی دوباره از نزدیک همو ببینیم
این هم از اولین دیدار ما ممنون که خوندین بقیه داستان رو توی عشق ابدی 2 مینویسم
نوشته: جاوید
@dastan_shabzadegan
سه روز با هم بودیم کلی بهمون خوش گذشت
سه چهار بازی سکس کردیم .موقع خداحافظی من زودتر اتوبوسم حرکت کرد .تا اتوبوس حرکت کرد بغضم ترکید کلی گریه کردم آخه معلوم نبود کی دوباره از نزدیک همو ببینیم
این هم از اولین دیدار ما ممنون که خوندین بقیه داستان رو توی عشق ابدی 2 مینویسم
نوشته: جاوید
@dastan_shabzadegan
لذت بردن جندگی نیست (۱)
#فانتزی #زن_شوهردار
اسمم ساراس و الان که این خاطرات رو براتون مینویسم ۳۴ سالمه و متاهلم
میخوام براتون از خاطرات سکسی خودم تعریف کنم
همه خاطراتی که براتون میگم عین واقعیته و فقط اسمها توش تغییر کرده ولی اسم خودم واقعا ساراس
من تو عمرم خیلی سکس کردم . شاید در حدی که نتونم تعداد آدمهایی رو که باهاشون سکس کردم حتی بشمرم چه برسه به مرتبه سکسم
سکس کردن رو جندگی نمیدونم و برام مهم نیست کسی نظرش مخالف من باشه
از الانم میدونم یسری ها چه کامنت هایی میزارن ولی برای اونی مینویسم که طرز فکرش عین منه
تو خاطراتم از سکس هایی براتون مینویسم که جذابیتش اونقدریه که فراموشش نمیکنم
از این صلاح همیشه برای لذتم و به رخ کشیدن جذابیتم استفاده کردم
قدم !۱۷۰ و سایزم ۳۸ و سینه هام ۸۵ هست . هیچ عملی نکردم و ورزش میکنم و هیکلم رو فرم بوده همیشه
بیست سالم بود و جایی مشغول بکار بودم وحید صاحب کارم بود و بسیار ادم شیطونی بود و همیشه تو کارم بود
۳۵ سالش بود مرد جذاب و شیطونی بود
محیط کار شادی داشتیم و با همکارا دورهمی زیاد داشتیم و با وحید هم خیلی راحت بودم
همیشه تو مهمونی و دورهمی تا فرصت گیر میاورد خودشو میچسبوند به من و میگفت من کی تو رو بکنم
بدم نمیومد باهاش سکس داشته باشم ولی زود بود و میخواستم بیشتر تشنه اش کنم
تا شبی که باید میرسید رسید و خونه وحید یه دورهمی بود
ساعت یک و دو شب بود که همه بچه ها کمکم داشتن میرفتن و من به وحید گفتم میشه تو منو برسونی ؟ مشروب زیاد خوردم و نمیخوام با تاکسی و اینا برم
که گفت اره عزیزم بچه ها برن میرسونمت
از اونجایی که جفتمون مست بودیم و شیطنت وحید رو میشناختم شک نداشتم تنها شیم شانسشو میخواد امتحان کنه و منم بدم نمیومد هم یه حالی کنم هم جایگاه شغلیم بهتر شه
من یه دامن کوتاه و یه تاپ تنم بود
همه که رفتن به وحید گفتم من میرم بپوشم منو برسون و رفتم تو اتاق
بدون اینکه در رو ببندم دامنم رو دراوردم که شلوار بپوشم که وحید اومد تو اتاق
گفت دختر چه دافی شدی امشب تو
خندیدم و گفتم مرسی
گفت بزار یه دو پیک دیگه بخوریم بعد میرسونمت
گفتم دیر میشه که دستمو کشید و گفت زود میریم و منو برد از اتاق بیرون
با یه شورت و تاپ بودم که گفتم خب بزار بپوشم گفت نمیخواد اینجوری بهتره و قبول کردم
رفتیم نشستیم رو مبل و وحید از همون اول نشست کنارم پیک رو پرت کرد و دستشو گذاشت رو رونای پام و گفت سلامتی و پیک رو باهم رفتیم بالا
مست مست بودم و وحید دید چیزی نمیگم لمسش رو رونای پام رو بیشتر کرد
وحید : دختر اینجوری لباس میپوشی نمیگی تحریکم میکنی
من: من همیشه راحت میپوشم
وحید: خب همیشه دارم تحریک میشم
ازم تعریف مرد و دستش رو نزدیک کسم بیشتر میکرد
تا اینکه دیگه داشت از رو شورت کسم رو میمالوند و از لبم میبوسیدم
داغ داغ شده بودم و لعنتی خوب میدونست چطوری لبام رو بخوره . دستاش رفت رو سینه هام و آروم تاپم رو درآورد
منم همکاری میمردم و لذت
که یهو افتاد به جون سینه هام و با ولع سینه هام رو میخورد و منم شل کرده بودم و لذت میبردم
اصلا با کم سن و سال دوست نداشتم سکس کنم و وحید گزینه بسیار خوبی بود
کمکم کامل لختم می کرد و خودشم لخت میشد . حالا من لخت بودم و وحید با یه شورت که همینجوری که رو مبل نشسته بودم پاهام رو باز کرد و رفت با صورت لای پاهام و شروع کرد ب خوردن کسم
عین یه فرفره از لذت به خودم میپیچیدم
هیچکس تا حالا برام اینجوری نخورده بود
انگشتش رو میکرد تو کسم و برام میخورد و گاها با زبون میمرد تو کسم و می مکید
یه ربع برام خورد و یک بار ارضام کرد
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
من: وحید
وحید:جون
من : میشه منو بکنی؟
وحید : اره عشقم الان میکنمت کس کوچولوی خودم
شورتشو سریع دراورد . کیرش خیلی کوچیک بود نهایت ۱۲ سانت ولی کلفت بود نسبتا . انتظار کیر بزرگتر رو داشتم ولی تو جایی نبودم که بخواد خوشم نیاد و له له کیر بودم
یه فوس زیادم کیرش داشت
سرم رو کشوند سمت کیرش و شروع کردم خوردن
یه دقیقه ای براش خوردم و گفتم وحید بسه میکنی یا نه؟
پاهام رو باز کردو کیرشو کرد تو کسم تا ته
تموم بدنم لرزید و یه اخ گفتم که گفت جوووون جنده من و شروع کرد به کردن
بالاخره کردمت
کس کوچولوی من
جون
جنده خودم میشی . فهمیدی؟
منم میگفتم شدم
جون . هر زمان بخوام باید بدی
میدم عزیزم میدم
تو همون حالت دوباره ارضا شدم و لرزیدم و عین سگ داشتم به وحید میدادم وحید با ولع میکرد منو
مادرتو میگام هر زمان خواستم ندی
فکر کن ندم وحید . هر شب باید منو بکنی و وحشی تر میشد و محکم میکرد
تا اینکه بلندم کرد و داگ استایلم کرد
و از پشت شروع کرد محکم کردن و قربون صدقه کونم رفتن
تمام لذت دنیا رو داشتم میبردم
اینقدر خوب میکرد که کوچیک بودن کیرش اصلا اذیت نمیکرد
سه چهار دقیقه تو این حالت کرد و کشید بیرون و سریع منو برگردوند
کیرشو گذاشت لای سینه هامو با تموم و
#فانتزی #زن_شوهردار
اسمم ساراس و الان که این خاطرات رو براتون مینویسم ۳۴ سالمه و متاهلم
میخوام براتون از خاطرات سکسی خودم تعریف کنم
همه خاطراتی که براتون میگم عین واقعیته و فقط اسمها توش تغییر کرده ولی اسم خودم واقعا ساراس
من تو عمرم خیلی سکس کردم . شاید در حدی که نتونم تعداد آدمهایی رو که باهاشون سکس کردم حتی بشمرم چه برسه به مرتبه سکسم
سکس کردن رو جندگی نمیدونم و برام مهم نیست کسی نظرش مخالف من باشه
از الانم میدونم یسری ها چه کامنت هایی میزارن ولی برای اونی مینویسم که طرز فکرش عین منه
تو خاطراتم از سکس هایی براتون مینویسم که جذابیتش اونقدریه که فراموشش نمیکنم
از این صلاح همیشه برای لذتم و به رخ کشیدن جذابیتم استفاده کردم
قدم !۱۷۰ و سایزم ۳۸ و سینه هام ۸۵ هست . هیچ عملی نکردم و ورزش میکنم و هیکلم رو فرم بوده همیشه
بیست سالم بود و جایی مشغول بکار بودم وحید صاحب کارم بود و بسیار ادم شیطونی بود و همیشه تو کارم بود
۳۵ سالش بود مرد جذاب و شیطونی بود
محیط کار شادی داشتیم و با همکارا دورهمی زیاد داشتیم و با وحید هم خیلی راحت بودم
همیشه تو مهمونی و دورهمی تا فرصت گیر میاورد خودشو میچسبوند به من و میگفت من کی تو رو بکنم
بدم نمیومد باهاش سکس داشته باشم ولی زود بود و میخواستم بیشتر تشنه اش کنم
تا شبی که باید میرسید رسید و خونه وحید یه دورهمی بود
ساعت یک و دو شب بود که همه بچه ها کمکم داشتن میرفتن و من به وحید گفتم میشه تو منو برسونی ؟ مشروب زیاد خوردم و نمیخوام با تاکسی و اینا برم
که گفت اره عزیزم بچه ها برن میرسونمت
از اونجایی که جفتمون مست بودیم و شیطنت وحید رو میشناختم شک نداشتم تنها شیم شانسشو میخواد امتحان کنه و منم بدم نمیومد هم یه حالی کنم هم جایگاه شغلیم بهتر شه
من یه دامن کوتاه و یه تاپ تنم بود
همه که رفتن به وحید گفتم من میرم بپوشم منو برسون و رفتم تو اتاق
بدون اینکه در رو ببندم دامنم رو دراوردم که شلوار بپوشم که وحید اومد تو اتاق
گفت دختر چه دافی شدی امشب تو
خندیدم و گفتم مرسی
گفت بزار یه دو پیک دیگه بخوریم بعد میرسونمت
گفتم دیر میشه که دستمو کشید و گفت زود میریم و منو برد از اتاق بیرون
با یه شورت و تاپ بودم که گفتم خب بزار بپوشم گفت نمیخواد اینجوری بهتره و قبول کردم
رفتیم نشستیم رو مبل و وحید از همون اول نشست کنارم پیک رو پرت کرد و دستشو گذاشت رو رونای پام و گفت سلامتی و پیک رو باهم رفتیم بالا
مست مست بودم و وحید دید چیزی نمیگم لمسش رو رونای پام رو بیشتر کرد
وحید : دختر اینجوری لباس میپوشی نمیگی تحریکم میکنی
من: من همیشه راحت میپوشم
وحید: خب همیشه دارم تحریک میشم
ازم تعریف مرد و دستش رو نزدیک کسم بیشتر میکرد
تا اینکه دیگه داشت از رو شورت کسم رو میمالوند و از لبم میبوسیدم
داغ داغ شده بودم و لعنتی خوب میدونست چطوری لبام رو بخوره . دستاش رفت رو سینه هام و آروم تاپم رو درآورد
منم همکاری میمردم و لذت
که یهو افتاد به جون سینه هام و با ولع سینه هام رو میخورد و منم شل کرده بودم و لذت میبردم
اصلا با کم سن و سال دوست نداشتم سکس کنم و وحید گزینه بسیار خوبی بود
کمکم کامل لختم می کرد و خودشم لخت میشد . حالا من لخت بودم و وحید با یه شورت که همینجوری که رو مبل نشسته بودم پاهام رو باز کرد و رفت با صورت لای پاهام و شروع کرد ب خوردن کسم
عین یه فرفره از لذت به خودم میپیچیدم
هیچکس تا حالا برام اینجوری نخورده بود
انگشتش رو میکرد تو کسم و برام میخورد و گاها با زبون میمرد تو کسم و می مکید
یه ربع برام خورد و یک بار ارضام کرد
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
من: وحید
وحید:جون
من : میشه منو بکنی؟
وحید : اره عشقم الان میکنمت کس کوچولوی خودم
شورتشو سریع دراورد . کیرش خیلی کوچیک بود نهایت ۱۲ سانت ولی کلفت بود نسبتا . انتظار کیر بزرگتر رو داشتم ولی تو جایی نبودم که بخواد خوشم نیاد و له له کیر بودم
یه فوس زیادم کیرش داشت
سرم رو کشوند سمت کیرش و شروع کردم خوردن
یه دقیقه ای براش خوردم و گفتم وحید بسه میکنی یا نه؟
پاهام رو باز کردو کیرشو کرد تو کسم تا ته
تموم بدنم لرزید و یه اخ گفتم که گفت جوووون جنده من و شروع کرد به کردن
بالاخره کردمت
کس کوچولوی من
جون
جنده خودم میشی . فهمیدی؟
منم میگفتم شدم
جون . هر زمان بخوام باید بدی
میدم عزیزم میدم
تو همون حالت دوباره ارضا شدم و لرزیدم و عین سگ داشتم به وحید میدادم وحید با ولع میکرد منو
مادرتو میگام هر زمان خواستم ندی
فکر کن ندم وحید . هر شب باید منو بکنی و وحشی تر میشد و محکم میکرد
تا اینکه بلندم کرد و داگ استایلم کرد
و از پشت شروع کرد محکم کردن و قربون صدقه کونم رفتن
تمام لذت دنیا رو داشتم میبردم
اینقدر خوب میکرد که کوچیک بودن کیرش اصلا اذیت نمیکرد
سه چهار دقیقه تو این حالت کرد و کشید بیرون و سریع منو برگردوند
کیرشو گذاشت لای سینه هامو با تموم و
جود ارضا شد لای سینه هام
خیلی لذت بردم
شروع کرد بوسدن من و قربون صدقه رفتن و ازم تشکر میکرد
میگفت امیدوارم اولین و آخرین بار نباشه و منم امیدوار بودم
.
البته که آخرین بار نبود و بارها و بارها من با وحید سکس کردم
دوست پسرم نبود و فقط برام یه سکس پارتنری شد که فقط باهاش سکس میکردم
بارها باهاش گروپ کردم و جالبه بدونید الان که ۱۴ سال میگذره و من ازدواج کردم و وحید الان یه آدم چهل و نه سالس هنوزم دارم بهش میدم
و هنوزم میگه من تو رو نتونم بکنم یروز اون روز میمیرم
اگر غلطی داشتم جایی ببخشید و اگر دوست داشتید بگید که الباقی سکس های جذابم رو تعریف کنم براتون
نوشته: سارا
@dastan_shabzadegan
خیلی لذت بردم
شروع کرد بوسدن من و قربون صدقه رفتن و ازم تشکر میکرد
میگفت امیدوارم اولین و آخرین بار نباشه و منم امیدوار بودم
.
البته که آخرین بار نبود و بارها و بارها من با وحید سکس کردم
دوست پسرم نبود و فقط برام یه سکس پارتنری شد که فقط باهاش سکس میکردم
بارها باهاش گروپ کردم و جالبه بدونید الان که ۱۴ سال میگذره و من ازدواج کردم و وحید الان یه آدم چهل و نه سالس هنوزم دارم بهش میدم
و هنوزم میگه من تو رو نتونم بکنم یروز اون روز میمیرم
اگر غلطی داشتم جایی ببخشید و اگر دوست داشتید بگید که الباقی سکس های جذابم رو تعریف کنم براتون
نوشته: سارا
@dastan_shabzadegan
خاطرات یک روسپی (۱)
#بیغیرتی #روسپی #زن_شوهردار
هشدار: این قسمت شامل مسائل جنسی نیست
سلام ساغر هستم الان 30 سالمه، متاهلم و سکس ورکر هستم و شوهرم یه جورایی خبر داره ولی به روی هم خیلی نمیاریم. دوست دارم داستان سکس ورکر شدنم رو براتون بگم شاید چون فقط میتونم به شماها بگم. 17 سالم بود که با امیر که اون موقع 21 سالش بود ازدواج کردم. جفتمون از خانواده های فقیری میومدیم و پدر و مادرمون توانایی برای ساپورت مالی ما نداشتن. اون موقع امیر شاگرد یک مغازه تو بالاشهر بود و منم تازه دیپلم گرفته بودم. زندگی به اندازه امروز سخت نبود. ولی خب اوضاع کم کم خراب شد، ما رفتیم حاشیه تهران زندگی کردیم، امیر هم برام یک کاری تو یک آرایشگاه تو منطقه بالاشهر جور کرد که اونجا کار کنم بلکه یکم فشار کم بشه اون موقع من 20 سالم بود. من عاشق آرایش کردن هستم و انصافا خودم رو خوشگل درست میکردم. یادمه اون موقع ها بعد کارم گاهی چیتان پیتان میکردم میرفتم بالاشهر بیشتر دوست داشتم پولدارها برام صف بکشن بوق بزنن و … ولی خب هیچوقت به هیچکس محل نمیدادم.
امیر از همه اینا خبر داشت فقط ازم خواسته بود تو محلمون اینطوری نگردم که خب منم نمیخواستم انگشت نما بشم. تو آرایشگاهی که بودم اکثرا یا دوست پسر داشتن یا متاهل بودن شوهرشون رو میپیچوندن تا یکی رو تیغ بزنن ولی خب من اهل این ماجراها هم نبودم. یه جورایی تنها کسی که سرش تو زندگی خودش بود و پی دوس پسر و تیغ زدن و اینجور چیزا نبود من بودم. شیطنت هایی مثل همین که با یه پسر چت کنم یا با دوستم و دوست پسرش و دوستش برم بیرون رو داشتم ولی اینکه با کسی باشم یا بیشتر از دست دادن به پسرها کاری کرده باشم هرگز. یک مشتری آرایشگاه داشت به نام آوا که سکس ورکر بود و یه جورایی همه باهاش لج بودن یعنی وقتی میومد همه عزیزم عزیزم میکردنش ولی پشتش حرفی نبود نزده باشن و شاید تنها کسی که باهاش خوب بود و واقعا مشکلی نداشت من بودم. راستش چون آوا رو خیلی شریف تر از خیلی بچه های سالن میدونستم، حداقل با طرف طی میکنه چقدر میگیره تا سکس کنه نه اینکه کلی لوندی کنه تا بتونه طرف رو تا دسته تیغ بزنه. آوا هم میدونست که من باهاش مشکلی ندارم میومد پیش من و معمولا ناخن هاش رو من براش درست میکردم و از هر دری حرف میزدیم، اون موقع ها با خودم فکر میکردم اگر آوا سکس ورکر نبود قطعا باهاش دوست خیلی صمیمی میشدم. آوا یک زن حدود 33 ساله(10 سال از من بزرگتره) و مجرد بود که به شدت خوشگل و لوند بود و معلوم بود اگه کسی بخواد باهاش سکس کنه باید حسابی سرکیسه شل کنه. طنز تلخ روزگار اونجایی بود که من ساغر که همه جوره به شوهرم وفادار بودم در آینده سکس ورکر شدم نه هیچ کدوم از بچه های سالن. یک روز آوا بهم پیام داد و ازم خواست که برم خونشون تا آرایشش کنم، منم که لاین ناخون کار میکردم گفتم کار من نیست ولی اون اصرار که پاشو بیا و حدود 9 سال پیش 1 تومن بهم پیشنهاد داد که برم آرایشش کنم شاید به اندازه نصف حقوق یک ماه من بود تازه من پرکار! با امیر درمیون گذاشتم و اونم اکی رو داد. قرارمون پنجشنبه صبح بود منم رفتم خونه ش سمت پارک ساعی تهران بود یک آپارتمان شیک و خوشگل و تا حدودی مشرف به پارک. در زدم و رفتم داخل آوا هم اومد در واحد رو باز کردم. یک تاپ سیاه پوشیده بود با یک شلوارک خونگی تو همین لباس ها هم خوشگل بود سینه های پروتزش و لباش ژل زدش قشنگ تو چشم بود. خودش بدون این عمل ها خوشگل بود ولی عمل ها بدجور روی تنش نشسته بودن. بعد خوش و بش رفتم داخل و وسایلم رو باز کردم و منتظر شدم بیاد. گفت امشب برای یک مشتری پولدار میخواد خودش رو حاضر کنه. یه جورایی جا خوردم چون انتظار نداشتم اینقدر بی پروا بهم بگه. گفت طرف خیلی پولداره واسه همین تمام سعیت رو بکن خوشگل شم. منم هرچی در چنته داشتم رو رو کردم حدود 3 ساعتی روی صورتش و موهاش کار کردم. کارم تموم شد بهم گفتش بدون ناهار نمیگذارم بری، برام پیتزا سفارش داد ولی خودش موهیتو خورد. همینطور که داشتم غذا میخوردم دست کرد تو جیبش و یه 200 دلاری درآورد و گفت اینم هزینه کارت من بهش گفتم این خیلی زیاده ولی بهم گفت این هزینه زحمتی هست که میکشی آمدم بگم نمیخوام ولی زیپ کیفم رو باز کرد و داخل کیفم انداخت بعدش گفت تو از معدود آدم هایی هستی که وقتی فهمید من سکس ورکرم نه بهش برخورد نه ناراحت شد نه هیچی. من از کارت خوشم اومده و همیشه دنبال آدمی مثل تو بودم. بدنم یخ زده بود منظورش چیه؟ آوا ادامه داد گفت من و یکسری دختر دیگه هستیم که سکس ورکریم و معمولا جاهایی میریم که خیلی آدم ها حتی قادر به تصور اونجا نیستن. درآمد یک شب هر کدوم از ماها حداقل روزی 150 دلاره ولی بعضی مواقع این درآمد خیلی خیلی بالاتر میره، مثل امروز که یکسری آدم پولدار ما رو جمع کردن واسه پارتی، یه جورایی سکس پارتی هستش منتها ما تو اینجور مهمونی نیاز ب
#بیغیرتی #روسپی #زن_شوهردار
هشدار: این قسمت شامل مسائل جنسی نیست
سلام ساغر هستم الان 30 سالمه، متاهلم و سکس ورکر هستم و شوهرم یه جورایی خبر داره ولی به روی هم خیلی نمیاریم. دوست دارم داستان سکس ورکر شدنم رو براتون بگم شاید چون فقط میتونم به شماها بگم. 17 سالم بود که با امیر که اون موقع 21 سالش بود ازدواج کردم. جفتمون از خانواده های فقیری میومدیم و پدر و مادرمون توانایی برای ساپورت مالی ما نداشتن. اون موقع امیر شاگرد یک مغازه تو بالاشهر بود و منم تازه دیپلم گرفته بودم. زندگی به اندازه امروز سخت نبود. ولی خب اوضاع کم کم خراب شد، ما رفتیم حاشیه تهران زندگی کردیم، امیر هم برام یک کاری تو یک آرایشگاه تو منطقه بالاشهر جور کرد که اونجا کار کنم بلکه یکم فشار کم بشه اون موقع من 20 سالم بود. من عاشق آرایش کردن هستم و انصافا خودم رو خوشگل درست میکردم. یادمه اون موقع ها بعد کارم گاهی چیتان پیتان میکردم میرفتم بالاشهر بیشتر دوست داشتم پولدارها برام صف بکشن بوق بزنن و … ولی خب هیچوقت به هیچکس محل نمیدادم.
امیر از همه اینا خبر داشت فقط ازم خواسته بود تو محلمون اینطوری نگردم که خب منم نمیخواستم انگشت نما بشم. تو آرایشگاهی که بودم اکثرا یا دوست پسر داشتن یا متاهل بودن شوهرشون رو میپیچوندن تا یکی رو تیغ بزنن ولی خب من اهل این ماجراها هم نبودم. یه جورایی تنها کسی که سرش تو زندگی خودش بود و پی دوس پسر و تیغ زدن و اینجور چیزا نبود من بودم. شیطنت هایی مثل همین که با یه پسر چت کنم یا با دوستم و دوست پسرش و دوستش برم بیرون رو داشتم ولی اینکه با کسی باشم یا بیشتر از دست دادن به پسرها کاری کرده باشم هرگز. یک مشتری آرایشگاه داشت به نام آوا که سکس ورکر بود و یه جورایی همه باهاش لج بودن یعنی وقتی میومد همه عزیزم عزیزم میکردنش ولی پشتش حرفی نبود نزده باشن و شاید تنها کسی که باهاش خوب بود و واقعا مشکلی نداشت من بودم. راستش چون آوا رو خیلی شریف تر از خیلی بچه های سالن میدونستم، حداقل با طرف طی میکنه چقدر میگیره تا سکس کنه نه اینکه کلی لوندی کنه تا بتونه طرف رو تا دسته تیغ بزنه. آوا هم میدونست که من باهاش مشکلی ندارم میومد پیش من و معمولا ناخن هاش رو من براش درست میکردم و از هر دری حرف میزدیم، اون موقع ها با خودم فکر میکردم اگر آوا سکس ورکر نبود قطعا باهاش دوست خیلی صمیمی میشدم. آوا یک زن حدود 33 ساله(10 سال از من بزرگتره) و مجرد بود که به شدت خوشگل و لوند بود و معلوم بود اگه کسی بخواد باهاش سکس کنه باید حسابی سرکیسه شل کنه. طنز تلخ روزگار اونجایی بود که من ساغر که همه جوره به شوهرم وفادار بودم در آینده سکس ورکر شدم نه هیچ کدوم از بچه های سالن. یک روز آوا بهم پیام داد و ازم خواست که برم خونشون تا آرایشش کنم، منم که لاین ناخون کار میکردم گفتم کار من نیست ولی اون اصرار که پاشو بیا و حدود 9 سال پیش 1 تومن بهم پیشنهاد داد که برم آرایشش کنم شاید به اندازه نصف حقوق یک ماه من بود تازه من پرکار! با امیر درمیون گذاشتم و اونم اکی رو داد. قرارمون پنجشنبه صبح بود منم رفتم خونه ش سمت پارک ساعی تهران بود یک آپارتمان شیک و خوشگل و تا حدودی مشرف به پارک. در زدم و رفتم داخل آوا هم اومد در واحد رو باز کردم. یک تاپ سیاه پوشیده بود با یک شلوارک خونگی تو همین لباس ها هم خوشگل بود سینه های پروتزش و لباش ژل زدش قشنگ تو چشم بود. خودش بدون این عمل ها خوشگل بود ولی عمل ها بدجور روی تنش نشسته بودن. بعد خوش و بش رفتم داخل و وسایلم رو باز کردم و منتظر شدم بیاد. گفت امشب برای یک مشتری پولدار میخواد خودش رو حاضر کنه. یه جورایی جا خوردم چون انتظار نداشتم اینقدر بی پروا بهم بگه. گفت طرف خیلی پولداره واسه همین تمام سعیت رو بکن خوشگل شم. منم هرچی در چنته داشتم رو رو کردم حدود 3 ساعتی روی صورتش و موهاش کار کردم. کارم تموم شد بهم گفتش بدون ناهار نمیگذارم بری، برام پیتزا سفارش داد ولی خودش موهیتو خورد. همینطور که داشتم غذا میخوردم دست کرد تو جیبش و یه 200 دلاری درآورد و گفت اینم هزینه کارت من بهش گفتم این خیلی زیاده ولی بهم گفت این هزینه زحمتی هست که میکشی آمدم بگم نمیخوام ولی زیپ کیفم رو باز کرد و داخل کیفم انداخت بعدش گفت تو از معدود آدم هایی هستی که وقتی فهمید من سکس ورکرم نه بهش برخورد نه ناراحت شد نه هیچی. من از کارت خوشم اومده و همیشه دنبال آدمی مثل تو بودم. بدنم یخ زده بود منظورش چیه؟ آوا ادامه داد گفت من و یکسری دختر دیگه هستیم که سکس ورکریم و معمولا جاهایی میریم که خیلی آدم ها حتی قادر به تصور اونجا نیستن. درآمد یک شب هر کدوم از ماها حداقل روزی 150 دلاره ولی بعضی مواقع این درآمد خیلی خیلی بالاتر میره، مثل امروز که یکسری آدم پولدار ما رو جمع کردن واسه پارتی، یه جورایی سکس پارتی هستش منتها ما تو اینجور مهمونی نیاز ب
ه یک آرایشگر داریم که کارش مثل تو خوب باشه و از طرفی دهنش قرص باشه چون ممکنه آدم هایی رو اونجا ببینی که نتونی باور کنی اون آدم ها اونجا هستن. اونجا یه جورایی یک گرداب شهوته که باید بی نقص باشی واقعا بی نقص واسه همین داشتن یک آرایشگر پیش من ضروریه که اگه آرایش خراب شد یا هرچی بتونه درستش کنه. گاهی مشتری ها نحوه آرایش منو نمی پسندن و اگه نتونم عوضش کنم اونوقت پول از دست میدم. حالا ازت میخوام تو اینجور مهمونی ها منو همراهی کنی بابت هردفعه که بیای مهمونی 50 دلار بهت میدم. در ضمن باید دخترای دیگه رو هم که من بهت میگم کیا هستن اونا رو هم آرایش کنی. اینجور مهمونی ها هر هفته هستش، جوابت چیه؟
من که با یک قیافه بهت زده بهش نگاه میکردم نمیدونستم چی بگم. گفتم باید فکر کنم اونم گفت باشه ولی یادت باشه این رو نباید جایی بگی مشتری های من آدم های خیلی پولدار و قدرتمندی هستن که دوست ندارن کسی بفهمه اینجور سکس ها دارن. اینو گفت بعدش بحث رو عوض کرد و از هر دری حرف زدیم واقعا دختر تو دل برویی بود هیچ بدجنسی و یا پدرسوخته بازی تو وجودش نبود. کم کم ساعت 4 شد و خداحافظی کردم و اومدم بیرون کلی فکر تو ذهنم بود هر آخر هفته 50 دلار یعنی 200 دلار ماهی این میتونه زندگی من و امیر رو واسه همیشه عوض کنه. با همین فکرا رسیدم خونه. امیر از تمام زندگی من خبر داشت و الانم میدونست رفتم پیش آوا که سکس ورکره. گفت چطور بود؟ 200 دلار رو گذاشتم روی میز و گفتم عجیبترین پیشنهاد دنیا بهم داده شد که شاید قبولش کنم…
پایان قسمت اول
نوشته: آسمان سرخ
@dastan_shabzadegan
من که با یک قیافه بهت زده بهش نگاه میکردم نمیدونستم چی بگم. گفتم باید فکر کنم اونم گفت باشه ولی یادت باشه این رو نباید جایی بگی مشتری های من آدم های خیلی پولدار و قدرتمندی هستن که دوست ندارن کسی بفهمه اینجور سکس ها دارن. اینو گفت بعدش بحث رو عوض کرد و از هر دری حرف زدیم واقعا دختر تو دل برویی بود هیچ بدجنسی و یا پدرسوخته بازی تو وجودش نبود. کم کم ساعت 4 شد و خداحافظی کردم و اومدم بیرون کلی فکر تو ذهنم بود هر آخر هفته 50 دلار یعنی 200 دلار ماهی این میتونه زندگی من و امیر رو واسه همیشه عوض کنه. با همین فکرا رسیدم خونه. امیر از تمام زندگی من خبر داشت و الانم میدونست رفتم پیش آوا که سکس ورکره. گفت چطور بود؟ 200 دلار رو گذاشتم روی میز و گفتم عجیبترین پیشنهاد دنیا بهم داده شد که شاید قبولش کنم…
پایان قسمت اول
نوشته: آسمان سرخ
@dastan_shabzadegan