🟢 یادداشت وارده؛ از سری بهانههای سرکردن زمستان! 🟢
به قلم: محسن صادقی
📚 @darvishnameh
سلام بر او که همواره از آزار خاک پاک میهن است در تشویش،
بسیار بسیار بیدریغ گذشته از خویش، مهندس محمد درویش.
✍️ سالها بود که گاهگاه توشهای اندک جمع میکردیم و با کولهای بر دوش دل از دود و شلوغی تهران میبریدیم و فرهادوار به کوهستان پناه میآوردیم. در کنارهی خم رودخانه مینشستیم، شعری میخواندیم و همه دل را به تماشای پرندگان و درختان و آسمان و ابرها میبستیم. تا چندی پیش، که همانجا نشسته بودیم و با خود گفتیم سالهاست تا این تکهی پاک و پرنور مأمنی از برای آرامش و آسایش ما فراهم کرده، ولی ما برای او چه کردهایم؟ اینکه هربار به قدر وسع زباله در کوله برزیم که وظیفه است. کاری شایستهتر باید. این شد که عزم خویش جزم کردیم تا بر سبزی این نگین چیزی بیفزاییم.
سه نهال را بر دوش گذاشتیم تا به نقطهی معهود ببریم. رسیدیم سرانجام و آن سه نهال را به خاک پاک آن تکهی پاک و پُرنور سپردیم. دور نهالها را سنگ چیدیم تا هرکسی که میگذرد بداند تا اینجا مکان مقدسی است و این شاخههای سبز هم نشان آن. و از آن روز که بازگشتیم سخت بیتابیم. تا مبادا گزندی به آن سه دوست ما رسیده باشد.
🧿 گفتم تا این حدیث با محمد درویش بگویم؛ او که میدانم تا چه اندازه دلبستهی این خاک است. امید دارم که حتی برای لحظهای، مایهی خوشدلی و دلگرمی شما را فراهم کرده باشم، که این ملک به یاری فرزندانی چون شماست که سالهاست زنده است. گرنه چون روز روشن است که بیخردانی تیشه به ریشهاش میزنند. اما شما تنها نیستید در این راه، چنانکه فریدون تنها نبود در نبرد با ضحاک. حتم دارم که سعدی شیراز اگر بود، در گلستان همیشگی خودش و در باب «اخلاق درویشان» حتماً در حکایتی مینوشت از آنچه شما میکنید. یا حافظ اگر امروز بود حتماً بیتی در این حدود تقدیم شما میکرد:
شمشاد خرامان کن، و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد، از قد تو دلجویی
همواره شادمان باشید و تندرست،
با مهر.
@mohsensadeqi
#نامه_وارده
#بهانه_های_سرکردن_زمستان
#محسن_صادقی
#محمد_درویش
به قلم: محسن صادقی
📚 @darvishnameh
سلام بر او که همواره از آزار خاک پاک میهن است در تشویش،
بسیار بسیار بیدریغ گذشته از خویش، مهندس محمد درویش.
✍️ سالها بود که گاهگاه توشهای اندک جمع میکردیم و با کولهای بر دوش دل از دود و شلوغی تهران میبریدیم و فرهادوار به کوهستان پناه میآوردیم. در کنارهی خم رودخانه مینشستیم، شعری میخواندیم و همه دل را به تماشای پرندگان و درختان و آسمان و ابرها میبستیم. تا چندی پیش، که همانجا نشسته بودیم و با خود گفتیم سالهاست تا این تکهی پاک و پرنور مأمنی از برای آرامش و آسایش ما فراهم کرده، ولی ما برای او چه کردهایم؟ اینکه هربار به قدر وسع زباله در کوله برزیم که وظیفه است. کاری شایستهتر باید. این شد که عزم خویش جزم کردیم تا بر سبزی این نگین چیزی بیفزاییم.
سه نهال را بر دوش گذاشتیم تا به نقطهی معهود ببریم. رسیدیم سرانجام و آن سه نهال را به خاک پاک آن تکهی پاک و پُرنور سپردیم. دور نهالها را سنگ چیدیم تا هرکسی که میگذرد بداند تا اینجا مکان مقدسی است و این شاخههای سبز هم نشان آن. و از آن روز که بازگشتیم سخت بیتابیم. تا مبادا گزندی به آن سه دوست ما رسیده باشد.
🧿 گفتم تا این حدیث با محمد درویش بگویم؛ او که میدانم تا چه اندازه دلبستهی این خاک است. امید دارم که حتی برای لحظهای، مایهی خوشدلی و دلگرمی شما را فراهم کرده باشم، که این ملک به یاری فرزندانی چون شماست که سالهاست زنده است. گرنه چون روز روشن است که بیخردانی تیشه به ریشهاش میزنند. اما شما تنها نیستید در این راه، چنانکه فریدون تنها نبود در نبرد با ضحاک. حتم دارم که سعدی شیراز اگر بود، در گلستان همیشگی خودش و در باب «اخلاق درویشان» حتماً در حکایتی مینوشت از آنچه شما میکنید. یا حافظ اگر امروز بود حتماً بیتی در این حدود تقدیم شما میکرد:
شمشاد خرامان کن، و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد، از قد تو دلجویی
همواره شادمان باشید و تندرست،
با مهر.
@mohsensadeqi
#نامه_وارده
#بهانه_های_سرکردن_زمستان
#محسن_صادقی
#محمد_درویش