🔻مثل کرکسکوه بود ... دریادل، استوار و البته زخمی ...🔻
🇮🇷 @darvishnameh
1️⃣ اکبر گوهرزاد اهل روستای هنجن در دامنههای کرکسکوه است. او را در آخرین روز تیرماه هزار و چهارصد دیدم؛ زخمخورده از روزگار، اما بدون کمترین افسوسی و عجیب دریادل، مهماننواز و روادار ...
2️⃣ گفتم تاکنون در این کوهستان زیبا یوزپلنگ دیدهای؟ گفت خیلی وقته که دیگه نه یوز و نه پلنگ ندیدهام؛ اما تا دلتان بخواهد شکارچی دیده و میبینم ... میگفت: از وقتی این معادن سر و کلهشان پیدا شده، جادههای زیادی احداث شده و حالا شکارچیها به راحتی تردد میکنند ...
3️⃣ در بین جملات کوتاهش، پیوسته سکوت میکرد ... انگار با هر پرسش من، برمیگشت به پنجاه شصت سالِ پیش ... و خودش هم باورش نمیشد که الان به نزدیکیهای هشتاد رسیده است ...
4️⃣ من، کاوه، عباس و محمد را به خوشمزهترین کره و ماست محلی تمام عمرمان مهمان کرد و در حالی که میخندید، میگفت: کاش بیشتر در زندگی میخندیدم، کمتر حرص میخوردم و بیشتر میبخشیدم ... نگاه کن به همین کرکس، ببین ما آدمها کم در حقش نامردی و کملطفی نکردیم، با دینامیت دل و رودهاش را از هم بازکرده، بوتههای خوش عطرش را از ریشه درآورده و کلی زباله در آن جا میگذاریم و میرویم ... اما او همچنان ایستاده و برای ما آب تولید کرده و هوای قناتهامان را دارد ...
5️⃣ هنوز دارم به حرفهایش فکر میکنم ... به سلوکش، به بینیازی غبطهبرانگیزش ... به خاطرهای که از عمهاش تعریف کرد مربوط به زمستانی سوزان و پربرف در پنجاه سال پیش، زمانی که از روی ردپای پلنگ بر روی برف، فهمیده بودیم که خطر نزدیک است و به اهل آبادی خبر دادیم که مواظب باشند ... حالا اما سالهاست که هیچ ردی از پلنگها نمیبینم ...
6️⃣ هاروکی موراکامی میگوید: "یک اسم در زندگی هر آدمی حک شده؛ که هر جایی آن را بشنود، ناخودآگاه برمیگردد به همان سمت؛ کاش از روی ذوق برگردد و نه حسرت یا نفرت ..." برقِ نگاه اکبر طوری بود که ردپایی از نفرت نیافتم، هرچه بود شور بود، ذوق بود و البته اندکی حسرت ...
#اکبر_گوهرزاد
#روستای_هنجن
#کرکس_کوه
#معدن_خواری
#هاروکی_موراکامی
https://www.instagram.com/p/CR3PBSnBrGZ/?utm_medium=copy_link
🇮🇷 @darvishnameh
1️⃣ اکبر گوهرزاد اهل روستای هنجن در دامنههای کرکسکوه است. او را در آخرین روز تیرماه هزار و چهارصد دیدم؛ زخمخورده از روزگار، اما بدون کمترین افسوسی و عجیب دریادل، مهماننواز و روادار ...
2️⃣ گفتم تاکنون در این کوهستان زیبا یوزپلنگ دیدهای؟ گفت خیلی وقته که دیگه نه یوز و نه پلنگ ندیدهام؛ اما تا دلتان بخواهد شکارچی دیده و میبینم ... میگفت: از وقتی این معادن سر و کلهشان پیدا شده، جادههای زیادی احداث شده و حالا شکارچیها به راحتی تردد میکنند ...
3️⃣ در بین جملات کوتاهش، پیوسته سکوت میکرد ... انگار با هر پرسش من، برمیگشت به پنجاه شصت سالِ پیش ... و خودش هم باورش نمیشد که الان به نزدیکیهای هشتاد رسیده است ...
4️⃣ من، کاوه، عباس و محمد را به خوشمزهترین کره و ماست محلی تمام عمرمان مهمان کرد و در حالی که میخندید، میگفت: کاش بیشتر در زندگی میخندیدم، کمتر حرص میخوردم و بیشتر میبخشیدم ... نگاه کن به همین کرکس، ببین ما آدمها کم در حقش نامردی و کملطفی نکردیم، با دینامیت دل و رودهاش را از هم بازکرده، بوتههای خوش عطرش را از ریشه درآورده و کلی زباله در آن جا میگذاریم و میرویم ... اما او همچنان ایستاده و برای ما آب تولید کرده و هوای قناتهامان را دارد ...
5️⃣ هنوز دارم به حرفهایش فکر میکنم ... به سلوکش، به بینیازی غبطهبرانگیزش ... به خاطرهای که از عمهاش تعریف کرد مربوط به زمستانی سوزان و پربرف در پنجاه سال پیش، زمانی که از روی ردپای پلنگ بر روی برف، فهمیده بودیم که خطر نزدیک است و به اهل آبادی خبر دادیم که مواظب باشند ... حالا اما سالهاست که هیچ ردی از پلنگها نمیبینم ...
6️⃣ هاروکی موراکامی میگوید: "یک اسم در زندگی هر آدمی حک شده؛ که هر جایی آن را بشنود، ناخودآگاه برمیگردد به همان سمت؛ کاش از روی ذوق برگردد و نه حسرت یا نفرت ..." برقِ نگاه اکبر طوری بود که ردپایی از نفرت نیافتم، هرچه بود شور بود، ذوق بود و البته اندکی حسرت ...
#اکبر_گوهرزاد
#روستای_هنجن
#کرکس_کوه
#معدن_خواری
#هاروکی_موراکامی
https://www.instagram.com/p/CR3PBSnBrGZ/?utm_medium=copy_link