🍁عشق، تنها مقولهای در عالم است که پیر نمیشود!🍁
🇮🇷 @darvishnameh
1️⃣ پاییز است و موسمِ عشقورزی ... سلطانی است برای خودش این پاییزِ رنگ به رنگ ... کیف میکنم از وجودش، از اینکه میریزد با وقار و رنگ میپاشد با غرور و میرقصد تا واپسین نفس ... دیگر چه درسی از این والاتر برای ما آدمهایی که همهی درنگمان در دنیای چندمیلیاردساله پیرامونی، به اندازهی عمرِ کوتاهِ حبابی که به آسمان میلغزد تا بترکد هم نیست! هست؟
2️⃣ یادمه یه روز که از گروه یازده توپخانه مراغه - بهار ۱۳۶۴ - برای چند روز مرخصی تشویقی برگشته بودم خونه، مادرم خدابیامرز داشت برای خاله اعظم تعریف میکرد که کوکبخانم انگار به آقا مصطفی جواب مثبت داده و بدون رضایت فرزندانشان، میخواهند با هم ازدواج کنند! خیلی برایم عجیب بود! کوکبخانم حدود چهل سالی داشت و آقامصطفی هم قدر آقاپیره سن داشت🙈 - طفلک ۵۲ ساله بود! - با خودم میگفتم: مگه اون موقع هم حس و حالی برای عشق و عشقورزی هست؟!
3️⃣ الان که پنجاه و ششساله هستم، درمییابم که چقدر آن روزها اشتباه میکردم؛ چون تنها چیزی که هیچگاه پیر نمیشود، عشق است!
4️⃣ همین چند روز پیش بود که یک خواستگاری عجیب در نزدیکیهای ما رخ داد! یک خلبانِ هفتاد و پنج ساله از بانویی هفتادساله با ارسال یک وانت گلهای تمام سرخ مخملی خواستگاری کرد ... حالا هر دو در ماه عسل هستند و من هرگاه آنها را میبینم که چه سخاوتمندانه، با دقت و پروقار دست یکدیگر را گرفته، بهترین عطر دنیا را زده، شیک میگردند و رنگ تنپوشهایی که انتخاب میکنند، یکدیگر را کامل میکند، کیف میکنم ...
5️⃣ به همدیگر بهانه دهیم برای عشقورزی ... برای تماشاکردنِ چشمها و نگاه به لبخندها ... حتی اگر ریختنِ تکهای بستنی روی لباس باشد آن بهانه سرخ ... تازه الان میفهمم که چرا پدرم خدابیامرز آنقدر دوست داشت که کفشهای مادر را برق بیاندازد، از بس که مادر زود به زود کفشهایش را خاکی و غبارآلود میکرد و چقدر دکمههای پیراهنش زود به زود میافتاد تا به مادر بگوید: من نمیتوانم نخ را از سوراخ سوزن عبور دهم، بیا کمک ... تا دلیلِ حالِ خوبِ هم بمانیم ...
6️⃣ دوباره به این ویدئوی کوتاه دقت کنید ... انگار پیرمرد میخواهد با چشمانش به زن بفهماند که بخند ... صدای خندههای تو، افتادنِ تکههای یخ در لیوان بهارنارنج در یک بعدازظهر داغ تابستانی است، میخواهم گلویی تازه کنم لامصب!
🍁 این یادبرگ را تقدیم به #تو میکنم که بانوی بیرقیبِ پاییز و بهانه ممتاز تابآوریهای منی💞
#عشق_پیری_نمیشناسد
#دلیل_حال_خوب_هم_باشیم
#بهانه_های_سرکردن_زمستان
https://www.instagram.com/p/CUPOTyyAa0_/?utm_medium=copy_link
🇮🇷 @darvishnameh
1️⃣ پاییز است و موسمِ عشقورزی ... سلطانی است برای خودش این پاییزِ رنگ به رنگ ... کیف میکنم از وجودش، از اینکه میریزد با وقار و رنگ میپاشد با غرور و میرقصد تا واپسین نفس ... دیگر چه درسی از این والاتر برای ما آدمهایی که همهی درنگمان در دنیای چندمیلیاردساله پیرامونی، به اندازهی عمرِ کوتاهِ حبابی که به آسمان میلغزد تا بترکد هم نیست! هست؟
2️⃣ یادمه یه روز که از گروه یازده توپخانه مراغه - بهار ۱۳۶۴ - برای چند روز مرخصی تشویقی برگشته بودم خونه، مادرم خدابیامرز داشت برای خاله اعظم تعریف میکرد که کوکبخانم انگار به آقا مصطفی جواب مثبت داده و بدون رضایت فرزندانشان، میخواهند با هم ازدواج کنند! خیلی برایم عجیب بود! کوکبخانم حدود چهل سالی داشت و آقامصطفی هم قدر آقاپیره سن داشت🙈 - طفلک ۵۲ ساله بود! - با خودم میگفتم: مگه اون موقع هم حس و حالی برای عشق و عشقورزی هست؟!
3️⃣ الان که پنجاه و ششساله هستم، درمییابم که چقدر آن روزها اشتباه میکردم؛ چون تنها چیزی که هیچگاه پیر نمیشود، عشق است!
4️⃣ همین چند روز پیش بود که یک خواستگاری عجیب در نزدیکیهای ما رخ داد! یک خلبانِ هفتاد و پنج ساله از بانویی هفتادساله با ارسال یک وانت گلهای تمام سرخ مخملی خواستگاری کرد ... حالا هر دو در ماه عسل هستند و من هرگاه آنها را میبینم که چه سخاوتمندانه، با دقت و پروقار دست یکدیگر را گرفته، بهترین عطر دنیا را زده، شیک میگردند و رنگ تنپوشهایی که انتخاب میکنند، یکدیگر را کامل میکند، کیف میکنم ...
5️⃣ به همدیگر بهانه دهیم برای عشقورزی ... برای تماشاکردنِ چشمها و نگاه به لبخندها ... حتی اگر ریختنِ تکهای بستنی روی لباس باشد آن بهانه سرخ ... تازه الان میفهمم که چرا پدرم خدابیامرز آنقدر دوست داشت که کفشهای مادر را برق بیاندازد، از بس که مادر زود به زود کفشهایش را خاکی و غبارآلود میکرد و چقدر دکمههای پیراهنش زود به زود میافتاد تا به مادر بگوید: من نمیتوانم نخ را از سوراخ سوزن عبور دهم، بیا کمک ... تا دلیلِ حالِ خوبِ هم بمانیم ...
6️⃣ دوباره به این ویدئوی کوتاه دقت کنید ... انگار پیرمرد میخواهد با چشمانش به زن بفهماند که بخند ... صدای خندههای تو، افتادنِ تکههای یخ در لیوان بهارنارنج در یک بعدازظهر داغ تابستانی است، میخواهم گلویی تازه کنم لامصب!
🍁 این یادبرگ را تقدیم به #تو میکنم که بانوی بیرقیبِ پاییز و بهانه ممتاز تابآوریهای منی💞
#عشق_پیری_نمیشناسد
#دلیل_حال_خوب_هم_باشیم
#بهانه_های_سرکردن_زمستان
https://www.instagram.com/p/CUPOTyyAa0_/?utm_medium=copy_link