🟢 تجربه گفتگو با دانشجویان دانشگاه هنر درباره محیطزیست! 🟢
📚 @darvishnameh
1️⃣ روز گذشته - سوم دیماه ۱۴۰۲ - به آخرین کلاس درس بومشناسی در دانشگاه هنر تهران دعوت شدم. دلیل این دعوت ظاهراً برمیگردد به گفتگویی که استاد کلاس - دکتر مازیار عبایی، مدیر دپارتمان آموزش و پژوهش در مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری ایران - درباره نگارنده کرده بود که یکی از دانشجویان میگوید: من میتوانم آقای درویش را به کلاس بکشانم! خلاصه روزی زنگ تلفنم خورد و آن سوی خط، خانم بیدی بود که روزگاری در دفتر آموزش سازمان حفاظت محیطزیست درخدمتش بودم و چه همکار درجه یکی هم بود و حتماً هست. ماجرا را تعریف کرد ... باورم نمیشد فرزند کوچکش حالا دانشجو شده باشد تا اینکه از من پرسید آقا اروند الان چه میکند؟! واقعاً که چه زود و شتابان روزگار میگذرد، به ویژه در نیمقرن دوم زندگی ...
2️⃣ در پایان کلاس مانده بودم که چرا آنقدر به من در طول این دو ساعت خوش گذشت؟ یعنی دانشجوها خیلی شنوندههای خوب و همراه و ششدانگی بودند یا استادشان، بیش از حد درجه یک و سبزاندیش بود؟ شاید هم هر دو ...
3️⃣ قضاوت را وامیگذارم به شما بعد از اینکه محتوای شنیداری این ملاقات و گفتگو را در یکساعت و چهل و پنج دقیقه و پنجاه و چهار ثانیه - در درویشنامه بارگذاری کردهام - گوش کردید. خوشحال میشوم نظرتان را بدانم. البته حتماً روایت مازیار عبایی را از این ملاقات هم در صفحهاش پیش از درج کامنت بخوانید:
@mazyarabaee
4️⃣ طرز سلوک مازیار با شاگردانش به نحوی بود که انگار داشت به آنها تقلب میرساند و چه تقلبِ حلالی! اینکه بچهها! سواد از طریق خواندن به دست نمیآید؛ بل براثر اندیشیدن به آنچه خواندهایم، آفریده میشود و اینک مجالی برای اندیشیدن فراهم شده است تا دلیلِ حالِ خوبِ هم و ایرانجان باشیم ...
#دانشگاه_هنر
#مازیار_عبایی
#دلیل_حال_خوب_هم_باشیم
#دلنوشته_های_محمد_درویش
https://www.instagram.com/p/C1RNf84Nyae/?igsh=dXI4YmpjZGwxcG42
📚 @darvishnameh
1️⃣ روز گذشته - سوم دیماه ۱۴۰۲ - به آخرین کلاس درس بومشناسی در دانشگاه هنر تهران دعوت شدم. دلیل این دعوت ظاهراً برمیگردد به گفتگویی که استاد کلاس - دکتر مازیار عبایی، مدیر دپارتمان آموزش و پژوهش در مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری ایران - درباره نگارنده کرده بود که یکی از دانشجویان میگوید: من میتوانم آقای درویش را به کلاس بکشانم! خلاصه روزی زنگ تلفنم خورد و آن سوی خط، خانم بیدی بود که روزگاری در دفتر آموزش سازمان حفاظت محیطزیست درخدمتش بودم و چه همکار درجه یکی هم بود و حتماً هست. ماجرا را تعریف کرد ... باورم نمیشد فرزند کوچکش حالا دانشجو شده باشد تا اینکه از من پرسید آقا اروند الان چه میکند؟! واقعاً که چه زود و شتابان روزگار میگذرد، به ویژه در نیمقرن دوم زندگی ...
2️⃣ در پایان کلاس مانده بودم که چرا آنقدر به من در طول این دو ساعت خوش گذشت؟ یعنی دانشجوها خیلی شنوندههای خوب و همراه و ششدانگی بودند یا استادشان، بیش از حد درجه یک و سبزاندیش بود؟ شاید هم هر دو ...
3️⃣ قضاوت را وامیگذارم به شما بعد از اینکه محتوای شنیداری این ملاقات و گفتگو را در یکساعت و چهل و پنج دقیقه و پنجاه و چهار ثانیه - در درویشنامه بارگذاری کردهام - گوش کردید. خوشحال میشوم نظرتان را بدانم. البته حتماً روایت مازیار عبایی را از این ملاقات هم در صفحهاش پیش از درج کامنت بخوانید:
@mazyarabaee
4️⃣ طرز سلوک مازیار با شاگردانش به نحوی بود که انگار داشت به آنها تقلب میرساند و چه تقلبِ حلالی! اینکه بچهها! سواد از طریق خواندن به دست نمیآید؛ بل براثر اندیشیدن به آنچه خواندهایم، آفریده میشود و اینک مجالی برای اندیشیدن فراهم شده است تا دلیلِ حالِ خوبِ هم و ایرانجان باشیم ...
#دانشگاه_هنر
#مازیار_عبایی
#دلیل_حال_خوب_هم_باشیم
#دلنوشته_های_محمد_درویش
https://www.instagram.com/p/C1RNf84Nyae/?igsh=dXI4YmpjZGwxcG42