مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان
29.1K subscribers
3.19K photos
892 videos
157 files
3.81K links
daroo100.com
🌐 مشاوره درمانی :
1️⃣ س18_22(آقای علیزاده): 09059103308

2️⃣ س14_1918(اقای رحمانی): 09357404545

بانوان:
1_ س12_16: 09059103306

☘️سفارش محصولات: 10_17: 09028645641
Download Telegram
🩸🩸🩸

🔴 بخش اول

#قاروره_خونین
#خاک_خونین

🔺 حدیث قاروره، حدیثی از پیامبر (ص) خطاب به ام المومنین ام سلمه در مورد روز شهادت امام حسین (ع)
قاروره به معنای ظرف یا شیشه است،
بسیاری از مورخین و محدثین اهل سنت نیز این حدیث را روایت کرده‌اند.

♦️ همسر گرامی رسول خدا «ص‏» و از سابقين در اسلام و از مهاجران به حبشه بود. از زنان خردمند عصر خويش به شمار می‌رفت. نامش هند بود. پس از بازگشت از حبشه، به مدينه هجرت کرد. شوهرش ابو سلمه در جنگ احد مجروح و سپس شهيد شد. پيش از جنگ احزاب به همسری پيامبر درآمد و سرپرستی فاطمه زهرا «ع‏» را بر عهده گرفت.
«چون حسين‏ «ع‏» به دنيا آمد، عهده‏دار نگهداری او شد». [1]

ام سلمه پس از رحلت رسول‏خدا «ص‏» همواره هوادار اهل بيت ‹ع› ماند و سالها بعد، از مخالفان سر سخت معاويه بود و طي نامه‏ای از برنامه‏های معاويه در سب و لعن امير المؤمنين‏ «ع‏» انتقاد کرد.[2]

اين بانوي ‏بزرگوار، از راويان حديث از پيامبر بود. حسين بن علي پيش از سفر به کربلا، علم و سلاح ‏پيامبر و ودايع امامت را به او سپرد تا از بين نرود. درخواست آنها نشانه امامت بود. او هم ‏آنها را به امام سجاد تحويل داد.[3]

اين، مکانت عظيم او را نزد اهل بيت می‌رساند.
ام سلمه، از طريق رسول خدا «ص‏» پيشاپيش از ماجرای کربلا و شهادت امام‏حسين‏ «ع‏» خبر داشت.
👈🏻 پيامبر، مقداري از خاک کربلا را به ام سلمه داده بود و در شيشه‏اي ‏نگهداری می‌شد. حضرت فرموده بود هر گاه ديدی که اين خاک، به خون تبديل شد، بدان‏که فرزندم حسين‏ «ع‏» کشته شده است. روزی ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهره‏ای ‏غمگين و لباسي خاک آلود ديد، که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا می‌آيم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شيشه کرد، خاک را خونين يافت، دانست که‏ حسين‏ «ع‏» شهيد شده است و صدايش به صيحه و شيون بلند شد و همسايگان آمدند و ماجرا را باز گفت.[4]

آن روز را به ياد سپردند که دهم محرم (عاشورا) بود، بعد از بازگشت اهل بيت ‏به مدينه، روز خواب را با روز شهادت امام، مطابق يافتند.

اين ماجرا در روايات، به‏ «حديث قاروره‏» معروف است.
پس از واقعه کربلا، وی به عزاداری بر شهيدان کربلا پرداخت و بنی هاشم به تعزيت و تسليت گويی او که تنها همسر باز مانده پيامبر بود، می‌رفتند.
ام سلمه در 84 سالگی، چندسال پس از واقعه کربلا (به نقلی در سال 62) در گذشت و در بقيع، مدفون شد.[5]


🔻پی نوشتها:
[1] بحار الانوار، ج 43، ص 245.
[2] دائرة المعارف تشيع، واژه‏ «ام سلمه‏».
[3] بحار الانوار، ج 26، ص 209، اصول کافي، ج 1، ص 235، اثبات الهداة، ج 5، ص 216.
[4] همان، ج 45، ص 89، 227 و 232، ج 44، ص 225، 231، 236 و 239، اثبات الهداة، ج 5، ص 192، امالي‏صدوق، ص 120
[5] دايرة المعارف تشيع

#حدیث_قاروره #تربت_خونین #تربت_کربلا #حائر_الحسین

﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
💢 مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان 💢

@daroo100

🩸🩸🩸
🩸🩸🩸

🔴 بخش دوم

#قاروره_خونین
#خاک_خونین

🔺 خون شدن تربت سیدالشهداء که نزد ام سلمه بود

♦️ الثاقب فى المناقبـ به نقل از امام باقر ‹ع›: هنگامى كه حسين ‹ع› خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه كه خدا از او خشنود بادـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين ‹ع›، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين ‹ع› بود و در نزدش، در شيشه اى، تربت حسين ‹ع›، بود كه پيامبر خدا ‹ص› آن را به وى سپرده بود. پرسيد: اى پسر عزيزم! آيا مى‌خواهى [از مدينه] خارج شوى؟ به او فرمود: «اى مادر! مى‌خواهم به عراق بروم» . اُمّ سلمه گفت: من خداى متعال را به يادت مى‌آورم كه مبادا به سوى عراق بروى. فرمود: «چرا، اى مادر؟». اُمّ سلمه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا ‹ص› مى‌فرمايد: «فرزندم حسين، در عراق كشته مى‌شود». اى پسر عزيزم! تربتت در شيشه اى دربسته، نزد من است كه پيامبر خدا، آن را به من سپرد. حسين ‹ع› فرمود: «اى مادر ! به خدا سوگند، من كشته مى‌شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمى‌گريزم». اُمّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [مى‌دانى كه] كشته خواهى شد، كجا [و چرا ]مى‌روى؟ فرمود: «اى مادر! اگر امروز نروم، فردا مى‌روم و اگر فردا نروم، پس فردا خواهم رفت. اى مادر! به خدا سوگند كه از مرگ، گريزى نيست. من، جايى را كه در آن كشته مى‌شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد، همان گونه مى‌شناسم كه تو را مى‌شناسم، و همان گونه به آن مى‌نگرم كه به تو مى‌نگرم»
اُمّ سلمه گفت: تو آن را ديده اى؟ فرمود: «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم، چنين كنم». اُمّ سلمه گفت: [آرى ،] مى‌خواهم. ايشان تنها يک بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت، به او داد. امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر ‹ص›] نزدش بود، مخلوط كرد. سپس حسين ‹ع› بيرون آمد و به او فرمود: «من، روز عاشورا كشته مى‌شوم». همان شبى كه صبحش حسين ‹ع› كشته شد ، پيامبر خدا ‹ص› پريشان و گريان و غبارآلوده، به خواب اُمّ سلمه آمد. اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى‌بينم؟ پيامبر ‹ص› فرمود: «هم اكنون، پسرم حسين و يارانش را به خاک سپردم». امّ سلمهـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت: واى پسرم! ساكنان مدينه، گرد آمدند و به او گفتند: چه پيش آمده است؟ اُمّ سلمه گفت: پسرم حسين بن على، كشته شد. به او گفتند: از كجا مى دانى؟ اُمّ سلمه گفت: پيامبر خدا، گريان و پريشان و غبارآلوده، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت، حسين و يارانش را به خاک سپرده است .
آنان گفتند: اينها خواب هاى پريشان است. اُمّ سلمه گفت: بِايستيد! تربت حسين، نزد من است. سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود...

📕 منبع: الثاقب في المناقب، ابن حمزه طوسی: ص ٣٣٠ ح ٢٧٢

#حدیث_قاروره #تربت_خونین #تربت_کربلا #حائر_الحسین

﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
💢 مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان 💢

@daroo100

🩸🩸🩸
🩸🩸🩸

🔴 متن عربی روایت بالا

#قاروره_خونین
#خاک_خونین

🟥 الثاقب في المناقب عن الباقر ‹ع›: لَمّا أرادَ الحُسَينُ ‹ع› الخُروجَ إلَى العِراقِ بَعَثَت إلَيهِ اُمُّ سَلَمَةَ ‹رَضِ› ـ وهِيَ الَّتي كانَت رَبَّتهُ ، وكانَ أحَبَّ النّاسِ إلَيها ، وكانَت أرَقَّ النّاسِ عَلَيهِ ، وكانَت تُربَةُ الحُسَينِ ‹ع› عِندَها في قارورَةٍ دَفَعَها إلَيها رَسولُ اللّه ِ ‹ص› ـ فَقالَت : يا بُنَيَّ ، أتُريدُ أن تَخرُجَ ؟ فَقالَ لَها : يا اُمَّه ، اُريدُ أن أخرُجَ إلَى العِراقِ . فَقالَت : إنّي اُذَكِّرُكَ اللّه َ تَعالى أن تَخرُجَ إلَى العِراقِ . قالَ : ولِمَ ذلِكِ يا اُمَّه ؟ قالَت : سَمِعتُ رَسولَ اللّه ِ ‹ص› يَقولُ : «يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِالعِراقِ» ، وعِندي يا بُنَيَّ تُربَتُكَ في قارورَةٍ مَختومَةٍ دَفَعَها إلَيَّ رَسولُ اللّه ِ ‹ص› . فَقال : يا اُمّاه ، وَاللّه ِ ، إنّي لَمَقتولٌ ، وإنّي لا أفِرُّ مِنَ القَدَرِ وَالمَقدورِ ، وَالقَضاءِ المَحتومِ ، وَالأَمرِ الواجِبِ مِنَ اللّه ِ تَعالى . فَقالَت : وا عَجَباه ! فَأَينَ تَذهَبُ وأنتَ مَقتولٌ ؟ فَقالَ : يا اُمَّه ، إن لَم أذهَبِ اليَومَ ذَهَبتُ غَدا ، وإن لَم أذهَب غَدا لَذَهَبتُ بَعدَ غَدٍ ، وما مِنَ المَوتِ ـ وَاللّه ِ يا اُمَّه ـ بُدٌّ ، وإنّي لَأَعرِفُ اليَومَ وَالمَوضِعَ الَّذي اُقتَلُ فيهِ ، وَالسّاعَةَ الَّتي اُقتَلُ فيها ، وَالحُفرَةَ الَّتي اُدفَنُ فيها ، كَما أعرِفُكِ ، وأنظُرُ إلَيها كَما أنظُرُ إلَيكِ . قالَت : قَد رَأَيتَها ؟ قالَ : إن أحبَبتِ أن اُرِيَكِ مَضجَعي ومَكاني ومَكانَ أصحابي فَعَلتُ . فَقالَت : قَد شِئتُها . فَما زادَ أن تَكَلَّمَ بِسمِ اللّه ِ ، فَخَفِضَت لَهُ الأَرضُ حَتّى أراها مَضجَعَهُ ، ومَكانَهُ ومَكانَ أصحابِهِ ، وأعطاها مِن تِلكَ التُّربَةِ ، فَخَلَطَتها مَعَ التُّربَةِ الَّتي كانَت عِندَها ، ثُمَّ خَرَجَ الحُسَينُ ‹ع› ، وقَد قالَ لَها : إنّي مَقتولٌ يَومَ عاشوراءَ .
فَلَمّا كانَت تِلكَ اللَّيلَةُ الَّتي صَبيحَتَها قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ‹ع› فيها ، أتاها رَسولُ اللّه ِ ‹ص› فِي المَنامِ أشعَثَ باكِيا مُغبَرّا . فَقالَت : يا رَسولَ اللّه ِ ، ما لي أراكَ باكِيا مُغبَرّا أشعَثَ ؟ فَقالَ : «دَفَنتُ ابنِيَ الحُسَينَ ‹ع› وأصحابَهُ السّاعَةَ» . فَانتَبَهَت اُمُّ سَلَمَةَ ‹رَضِ› ، فَصَرَخَت بِأَعلى صَوتِها ، فَقالَت : وَا ابناه ! فَاجتَمَعَ أهلُ المَدينَةِ ، وقالوا لَها : مَا الَّذي دَهاكِ ؟ فَقالَت : قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ‹ع› . فَقالوا لَها : وما عِلمُكِ بِذلِكِ ؟
قالَت : أتاني فِي المَنامِ رَسولُ اللّه ِ ‹ص› و آله باكِيا أشعَثَ أغبَرَ ، فَأَخبَرَني أنَّهُ دَفَنَ الحُسَينَ وأصحابَهُ السّاعَةَ
فَقالوا : أضغاثُ أحلامٍ ، قالَت : مَكانَكُم ! فَإِنَّ عِندي تُربَةَ الحُسَينِ ‹ع› ، فَأَخرَجَت لَهُمُ القارورَةَ ، فَإِذا هِيَ دَمٌ عَبيطٌ...

#حدیث_قاروره #تربت_خونین #تربت_کربلا #حائر_الحسین

﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
💢 مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان 💢

@daroo100

🩸🩸🩸
🩸🩸🩸

🔴 بخش سوم

#قاروره_خونین
#خاک_خونین

🔺 مرحوم شیخ مفید (رح) در کتاب الارشاد می‌نویسد:

«عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ اَشْعَثُ اَغْبَرُ وَیَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی اَرَاکَ اَشْعَثَ مُغْبَرّاً فَقَالَ اُسْرِیَ بِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ اِلَی مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَرَاَیْتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ اَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ اَزَلْ اَلْتَقِطُ دِمَاءَهُمْ فِیهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا فَقَالَ خُذِیهِ وَ احْتَفِظِی بِهِ فَاَخَذْتُهُ فَاِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ اَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ شَدَدْتُ رَاْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ (ع) مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَهْلِ الْعِرَاقِ کُنْتُ اُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَاَشَمُّهَا وَ اَنْظُرُ اِلَیْهَا ثُمَّ اَبْکِی لِمُصَابِهَا فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ اَخْرَجْتُهَا فِی اَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ اِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَاِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَضَجِجْتُ فِی بَیْتِی وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ اَنْ یَسْمَعَ اَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ اَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ وَ الْیَوْمِ حَتَّی جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحُقِّقَ مَا رَاَیْتُ.» [۱] [۲]

«از‌ ام‌سلمه روایت شده که وی گوید: در یکی از شب‌ها حضرت رسول از ما دور شدند و این غیبت مقداری بطول انجامید، پس از مدتی آمدند در حالی که غبار‌آلود و گرفته به نظر می‌رسیدند، و دست خود را هم بهم گذاشته بودند، عرض کردم: یا رسول اللَّه ترا غبار‌آلود می‌بینم، فرمودند: مرا در این شب به عراق بردند و در محلی بنام کربلا فرود آوردند، و من در آن جا محل شهادت حسین را دیدم که با گروهی از فرزندان و اهل‌بیتم در آن جا شهید خواهند شد، و من همواره خون آن‌ها را جمع می‌کردم و اینک مقداری از آن خون‌ها در دست من موجود است.
در این هنگام پیغمبر خون‌ها را به من دادند و فرمودند: این خون را نگه‌دارید من خون را از آن جناب گرفتم؛ در حالی که مانند خاک سرخی بودند، خون را در میان شیشه‌ای نگه‌داشتم، هنگامی که حسین (ع) به طرف عراق حرکت کردند من هر روز آن شیشه را نگاه می‌کردم و او را می‌بوئیدم، و به مصیبت او می‌گریستم.
روز دهم محرم که فرا رسید اول روز به شیشه نگاه کردم او را به حال اول دیدم و در آخر روز بار دیگر در وی نگاه کردم مشاهده کردم تبدیل بخون غلیظی شده، ناگهان فریادی کشیدم، و لیکن از ترس دشمنان او مطلب را مخفی داشتم، من همواره در انتظار بودم که ناگهان خبر قتل حسین بن علی (ع) را در مدینه اعلام کردند.»


🔺 و نیز می‌نویسد:

«وَ رَوَی السَّمَّاکُ عَنِ ابْنِ الْمُخَارِقِ عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ وَ الْحُسَیْنُ (ع) فِی حَجْرِهِ اِذْ هَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَرَاکَ تَبْکِی جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ (ع) فَعَزَّانِی بِابْنِیَ الْحُسَیْنِ وَ اَخْبَرَنِی اَنَّ طَائِفَةً مِنْ اُمَّتِی سَتَقْتُلُهُ لَا اَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی.» [۳]

«ام‌سلمه گوید: یکی از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسین (ع) نیز در دامن او بودند، در این هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد، عرض کردم:
یا رسول اللَّه تو را گریان مشاهده می‌کنم. فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت به حسین تسلیت گفت، و به من اطلاع داد که گروهی از امت من او را خواهند کشت، خداوند آنان را از شفاعت من محروم می‌گرداند.»


🔻پی نوشتها:

۱. ↑ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۳۰، فصل فی فضائل الامام الحسین و مناقبه.

۲. ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ص۴۲۹، الفصل الثالث فی ذکر بعض خصائصه و مناقبه و فضائله

۳. ↑ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۳۰، فصل فی فضائل الامام الحسین و مناقبه. و اعلام الوری باعلام الهدی، ص۲۱۹

#حدیث_قاروره #تربت_خونین #تربت_کربلا #حائر_الحسین

﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
💢 مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان 💢

@daroo100

🩸🩸🩸