نورم داره خاموش میشه.
هی اتصالی میکنم و روشن و خاموش میشم، یوقتایی هم دووم میارم و برای مدتی نورمو حفظ میکنم اما بالاخره مقاومتم یجایی شکسته میشه. چشمهام به تاریکی عادت ندارن ولی باید عادت کنم به مسیرم ادامه بدم. شایدم وقتی برسم اونجا روشن باشه و مهم نباشه که من نوری ندارم.
هی اتصالی میکنم و روشن و خاموش میشم، یوقتایی هم دووم میارم و برای مدتی نورمو حفظ میکنم اما بالاخره مقاومتم یجایی شکسته میشه. چشمهام به تاریکی عادت ندارن ولی باید عادت کنم به مسیرم ادامه بدم. شایدم وقتی برسم اونجا روشن باشه و مهم نباشه که من نوری ندارم.
Forwarded from HASTISTIC⋆ ੈ
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Loneliness
Birdy
My mind has been so lost, no way to break out with nowhere to be still It's time to cut these ties, and watch our shadows fly, let the dark flood in
به تقسیم بندی و برنامهریزی برای کارام اعتقادی ندارم یروز میشینم پای همش و تا تموم نشن بلند نمیشم. از صبح پشت میز نشستم و زل زدم به لپتاپ و برام مهم نبود که کل روز قوز کرده بودم، الان که حاضر شدم دست از کار بکشم فقط بخاطر اینه که اشک چشمهام نمیذاره بیشتر به مانیتور نگاه کنم برای همین برای استراحت خیر سرم به یه اسکرین کوچیک تر پناه اوردم. تمام مدت دیجی اسپاتیفای پلی بود ولی حتی یدونه از آهنگهایی که گویا شنیدم و به یاد ندارم. ساعت لپتاپ جلوتر از دنیای واقعیه، با اینکه میدونم ولی لحظه ای که دیدم ساعت ۹ رو نشون میده تقریبا سکته کردم. راستش و بخواید نمیخواستم راجع به روزم حرف بزنم میخواستم خیلی فیلسوفانه راجع به گذر زمان نطق کنم ولی الان که میبینم حوصلشو ندارم و شاید اصلا ته دلم میخواستم واقعا راجع به روزم حرف بزنم فقط.