Forwarded from Moon-minded (Nazanin ☾︎)
آدمیزاد چه موجود پیچیدهایه گاهی اوقات خودشم نمیتونه خودشو درک کنه!
ی نقطه دور اونجاست، باید بهش برسم و اگر منحرف بشم میوفتم؛ بعدشم پیاده بشم و به راهم ادامه بدم تا به خونه برسم.
زنگهای خطر مدتها بود به صدا درآمده بودند؛ سالها. هیچکس به یاد ندارد اولین آتش کجا و چهزمان روشن شد اما ویرانیهای بعد از آن ادامه داشت.
جهان به یک سوگواری نیاز داشت. شاید خاکسترها از تکههای نور از دسترفته جوانهای تازه زدند.
هیچکس آخرین آتش را ندید. این پایان شاهدی نداشت؛ آخرین گلوله را من شلیک کردم. انفجار آخرین خورشید، من خاموش شدم.
این جهان از دست رفته باید نوری تازه بیابد.
جهان به یک سوگواری نیاز داشت. شاید خاکسترها از تکههای نور از دسترفته جوانهای تازه زدند.
هیچکس آخرین آتش را ندید. این پایان شاهدی نداشت؛ آخرین گلوله را من شلیک کردم. انفجار آخرین خورشید، من خاموش شدم.
این جهان از دست رفته باید نوری تازه بیابد.