ما به هم وصلیم. کوچکترین رفتارها و چیزهای بیاهمیت میتونن توی سر ما به بزرگترین و مهمترین مسئلهها تبدیل بشن؛ چقدر چیزهای کوچیک میتونن مارو تغییر بدن و مسیرمون رو عوض کنند. خیلی جالبه که انقدر روی هم اثر داریم.
همهی ما توی دنیاهای کوچیک و بزرگ خودمون در جریانایم. گاهی اونهارو با هم شریک میشیم و گاهی مهر و مومشون میکنیم مبادا کسی پا به اونجا بذاره، انقدر غرق میشیم که نمیبینیم اطرافیانمون و چقدر دور کردیم و اونها رو پشت در جا گذاشتیم. همیشه پشت در منتظر برگشتنمون نمیمونن ولی ما فکر میکنیم که میمونن و اونهارو به حال خودشون رها میکنیم. این روزها با خودم فکر میکنم چند بار بقیه رو تنها گذاشتم؟ چندبار نادیدشون گرفتم و فکر میکردم اونها پشت دیوارهای خودشون جاشون امنه؟ الان که پشت درهای بسته و دیوارهایی که دور کشیدم نشستهام، با خودم فکر میکنم چرا انقدر دور افتادم؟ این دیوارها انقدرام بلند نبودن، مطمئنم. دنیای من بزرگتر از این حصارهای تنگ بود.
قوز کردن/درآوردن یکی از بزرگترین حساسیتها و نگرانیهامه و تنها چیزی که دانشگاه و رشته تحصیلیم و پشت سیستم نشستن بهم میده همین قوز کردنه
زیبایی از عشق میآید و عشق از توجه. توجه به چیزهای ساده و فروتنانهای مثل گرفتن انگشتان یخزدهی کسی که دوستش داری.
بهار اینجوریه که شما میبینی یه آدم گنده یه جعبه دستمال کاغذی گرفته دستش داره راه میره؛ اون منم با حساسیت فصلیم🌹
جدیدا سر هر کلاس توی دانشگاه اینجوریم که: دیگه نمیکشمممم دیگه نمیکشممم👏🏻👏🏻
Forwarded from در آغوش یک ابر
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM