''زوال''
305 subscribers
278 photos
24 videos
2 files
102 links
[سرگشته‌ی محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم.]

t.me/HidenChat_Bot?start=5632935333
یا این:

https://t.me/HarfinoBot?start=5996ae9ead6aa94
Download Telegram
حضرت امیر می‌فرمایند:
﴿چشمِ عاشق از ديدن عيب هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدن زشتىِ بدى‌های‌ش كر.﴾

غررالحکم، ۶۳۱۴
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Sangeh Saboor
Mohsen Chavoshi
[هیچکی نمی‌فهمه چه حالی دارم،
چه دنیای رو به زوالی دارم.]
ماهِ امشب.
عطرِ گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندانِ خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطراتِ بی‌شماری پشتِ این افسوس بود ...

سجاد سامانی
https://t.me/DarkChocolatete
﴿زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی
بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم.﴾

شهریار
امام باقر می‌فرمایند:
﴿سزاوار است كه مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتارى دعا می‌کند.﴾

الکافی
Forwarded from "سفیر"
کاش یک شب، ماه دروازه ی قلبت را نشانم بدهد.
این روزها درونِ خود گم شده‌ام و هرچه بیشتر این باتلاقِ عمیقِ ذهن را پرسه می‌زنم کمتر به نتیجه می‌رسم، گویی درون همین ذهن به فراموشی رسیدم و حتی ذره‌ای از خاکسترِ خودِ گذشته‌ام را نمی‌یابم. گاهی هم گمان می‌کنم که نکند غریبه‌ای در من متولد شده، بسیار متفاوت از من و این فکر یکی از بزرگترین ترس‌های این روزهای من است؛ اینکه باید وانمود کنی خودت هستی درحالی که درونِ یک منِ جدید غریبانه و وحشت‌زده به دنبال گذشته می‌گردی. به مانند دوره‌گردی، کوچه به کوچه‌ی ذهنم را برای یافتنِ خود طی می‌کنم و در نهایت عاجز و ناتوان درونِ تاریکیِ آسمانِ بی‌ستاره‌ی ذهن غرق می‌شوم. شاید همین روزها، که تماشای رویا و خیال را رها کرده‌ام برای حلقه‌ی جدیدِ افکار آغوش باز کنم و به این نتیجه برسم که پس از خاکسپاری خودِ گذشته باید برای پذیرشِ منِ جدید خود را آزاد کنم. شاید حالا زمان‌ش رسیده، زمان پاک شدن تو از درونِ من و استراحت دادن به خودم، خودِ گذشته‌ام. حتی اگر این نتیجه، به معنای تسلیم شدن در برابر کینه‌ی عمیق این سرنوشتِ شوم باشد.

نتیجه جنون و آشفتگیِ عمیقِ ذهن،
پس از نیمه‌شب.
ماهِ امشب.
بچه‌ها یه صلوات بفرستید لطفاً، مرسی.
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Forwarded from ''زوال''
اون‌ها از اینکه ما حال خوبی نداریم، غمگین هستیم و از موضوعی درد می‌کشیم ناراحت هستن، با غصه ما غصه می‌خورن و حسابی هم نگران می‌شن. پس برای رفع این مشکل شروع به انکار رنج ما می‌کنن، خودخواهانه و بی‌فایده به نظر می‌رسه اما اون‌ها فکر می‌کنن با این کار واقعا رنج و درد ناپدید می‌شه و روح آسیب دیده آروم می‌گیره. این یکی از آسیب‌هاییه که ممکنه ناخواسته وارد کنیم به کسی.
دلم می‌خواد آدم‌ها رو به دنیای خودم دعوت کنم، براشون حرف بزنم و خوشحالی‌هام رو توصیف کنم، غم‌هام رو براشون به تصویر بکشم و نشون‌ بدم دنیای یه آدم متفاوت چطور می‌تونه باشه. دلم می‌خواد براشون توصیف کنم دیدن ماه توی آسمون شب چطور چشم‌ها رو پر از برق می‌کنه، چطور یه اتفاق کوچیکِ غم انگیز می‌تونه باعث باز شدن زخم‌های دیگه بشه و چقدر صبوری کردن در برابرشون سخته، ولی در نهایت سکوتی که من رو غرق می‌کنه این اجازه رو بهم نمی‌ده.
Forwarded from پـائـول
من یه تیکه فکرم که نفس می‌کشه.
گاهی وقت‌ها دونستن نه تنها فایده نداره بلکه فقط به آدمی‌زاد آسیب می‌زنه، مثلا زندگی درحالی که با تمام وجود بدونی و بفهمی میون یه عالمه آدمِ هیولا نفس می‌کشی جز ترس و ناامیدی چیزی در پی نداره.
''زوال''
گاهی وقت‌ها دونستن نه تنها فایده نداره بلکه فقط به آدمی‌زاد آسیب می‌زنه، مثلا زندگی درحالی که با تمام وجود بدونی و بفهمی میون یه عالمه آدمِ هیولا نفس می‌کشی جز ترس و ناامیدی چیزی در پی نداره.
گاهی هم آدم خودش رو فریب می‌ده که اینطوری‌ها هم نیست، همین فریب باعث ایجاد یکم امید و نور توی تصورات تاریکمون می‌شه اما دونستن، تمامِ این حباب پر از رویا رو خراب می‌کنه.
طبیعیه که آدمی‌زاد بعد از تجربه‌ی خوشی‌های موقت و تلخی‌های مداوم دلش بخواد روزهای خوب رو متوقف و تکرار کنه؟! فکر کنم وحشت از کوتاه بودنِ حال خوب و یا تموم شدن‌ش هم یکی از علائم تبدیل به آدم بزرگ شدن باشه، ترس از برگشتن لحظه‌های سختی که حتی مرورشون هم کام‌ آدم رو تلخ می‌کنه.
و در نهایت، عجب از آدم‌ها.