''زوال''
300 subscribers
275 photos
24 videos
2 files
103 links
[سرگشته‌ی محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم.]

t.me/HidenChat_Bot?start=5632935333
Download Telegram
[اللهم العن قتلة امیرالمومنین]
امشب خیلی دعا کنید بچه‌ها، به خدا بگیم که با ظهور صاحب‌الزمان طلوع پرامید خورشید و غروب روشن‌ش رو به ما نشون بده ان شاءالله.
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Forwarded from •|مرجو 🌱؛

از محضر امام حسن مجتبی (ع) پرسیدند:
عقل چیست؟
آقا فرمودند:
جام اندوه را جرعه جرعه نوشيدن و سازش و نرمى با دشمنان.
Forwarded from مهموم
به روی دست شب ماندم، گذشته نیمه شب، امّا
پس از تو، خواب هم دیگر مرا گردن نمی‌گیرد...

• مهموم همدانی
Forwarded from ''زوال''
[هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت.]
داشتم تصور می‌کردم علاوه بر غمِ عمیقِ این بچه، اگه به بارونی‌ش رنگ زرد بدم موضوع می‌تونه حتی ترسناک و جنایی‌ هم بشه.
حضرت امیر می‌فرمایند:
﴿چشمِ عاشق از ديدن عيب هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدن زشتىِ بدى‌های‌ش كر.﴾

غررالحکم، ۶۳۱۴
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Sangeh Saboor
Mohsen Chavoshi
[هیچکی نمی‌فهمه چه حالی دارم،
چه دنیای رو به زوالی دارم.]
ماهِ امشب.
عطرِ گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندانِ خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطراتِ بی‌شماری پشتِ این افسوس بود ...

سجاد سامانی
https://t.me/DarkChocolatete
﴿زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی
بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم.﴾

شهریار
امام باقر می‌فرمایند:
﴿سزاوار است كه مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتارى دعا می‌کند.﴾

الکافی
Forwarded from "سفیر"
کاش یک شب، ماه دروازه ی قلبت را نشانم بدهد.
این روزها درونِ خود گم شده‌ام و هرچه بیشتر این باتلاقِ عمیقِ ذهن را پرسه می‌زنم کمتر به نتیجه می‌رسم، گویی درون همین ذهن به فراموشی رسیدم و حتی ذره‌ای از خاکسترِ خودِ گذشته‌ام را نمی‌یابم. گاهی هم گمان می‌کنم که نکند غریبه‌ای در من متولد شده، بسیار متفاوت از من و این فکر یکی از بزرگترین ترس‌های این روزهای من است؛ اینکه باید وانمود کنی خودت هستی درحالی که درونِ یک منِ جدید غریبانه و وحشت‌زده به دنبال گذشته می‌گردی. به مانند دوره‌گردی، کوچه به کوچه‌ی ذهنم را برای یافتنِ خود طی می‌کنم و در نهایت عاجز و ناتوان درونِ تاریکیِ آسمانِ بی‌ستاره‌ی ذهن غرق می‌شوم. شاید همین روزها، که تماشای رویا و خیال را رها کرده‌ام برای حلقه‌ی جدیدِ افکار آغوش باز کنم و به این نتیجه برسم که پس از خاکسپاری خودِ گذشته باید برای پذیرشِ منِ جدید خود را آزاد کنم. شاید حالا زمان‌ش رسیده، زمان پاک شدن تو از درونِ من و استراحت دادن به خودم، خودِ گذشته‌ام. حتی اگر این نتیجه، به معنای تسلیم شدن در برابر کینه‌ی عمیق این سرنوشتِ شوم باشد.

نتیجه جنون و آشفتگیِ عمیقِ ذهن،
پس از نیمه‌شب.
ماهِ امشب.
بچه‌ها یه صلوات بفرستید لطفاً، مرسی.
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]