امشب خیلی دعا کنید بچهها، به خدا بگیم که با ظهور صاحبالزمان طلوع پرامید خورشید و غروب روشنش رو به ما نشون بده ان شاءالله.
Forwarded from •|مرجو 🌱؛
از محضر امام حسن مجتبی (ع) پرسیدند:
عقل چیست؟
آقا فرمودند:
جام اندوه را جرعه جرعه نوشيدن و سازش و نرمى با دشمنان.
از محضر امام حسن مجتبی (ع) پرسیدند:
عقل چیست؟
آقا فرمودند:
جام اندوه را جرعه جرعه نوشيدن و سازش و نرمى با دشمنان.
''زوال''
داشتم تصور میکردم علاوه بر غمِ عمیقِ این بچه، اگه به بارونیش رنگ زرد بدم موضوع میتونه حتی ترسناک و جنایی هم بشه.
پ.ن: اشاره به تمام شاهکارهایی که نقش و شخصیت اول با بارونی زرد به دردسر افتادن.
حضرت امیر میفرمایند:
﴿چشمِ عاشق از ديدن عيب هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدن زشتىِ بدىهایش كر.﴾
غررالحکم، ۶۳۱۴
﴿چشمِ عاشق از ديدن عيب هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدن زشتىِ بدىهایش كر.﴾
غررالحکم، ۶۳۱۴
Sangeh Saboor
Mohsen Chavoshi
[هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم،
چه دنیای رو به زوالی دارم.]
چه دنیای رو به زوالی دارم.]
Forwarded from |پارادایسِدلشکستهها|
عطرِ گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندانِ خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطراتِ بیشماری پشتِ این افسوس بود ...
سجاد سامانی
https://t.me/DarkChocolatete
پادشاهی را که در زندانِ خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطراتِ بیشماری پشتِ این افسوس بود ...
سجاد سامانی
https://t.me/DarkChocolatete
﴿زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی
بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم.﴾
شهریار
بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم.﴾
شهریار
امام باقر میفرمایند:
﴿سزاوار است كه مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتارى دعا میکند.﴾
الکافی
﴿سزاوار است كه مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتارى دعا میکند.﴾
الکافی
این روزها درونِ خود گم شدهام و هرچه بیشتر این باتلاقِ عمیقِ ذهن را پرسه میزنم کمتر به نتیجه میرسم، گویی درون همین ذهن به فراموشی رسیدم و حتی ذرهای از خاکسترِ خودِ گذشتهام را نمییابم. گاهی هم گمان میکنم که نکند غریبهای در من متولد شده، بسیار متفاوت از من و این فکر یکی از بزرگترین ترسهای این روزهای من است؛ اینکه باید وانمود کنی خودت هستی درحالی که درونِ یک منِ جدید غریبانه و وحشتزده به دنبال گذشته میگردی. به مانند دورهگردی، کوچه به کوچهی ذهنم را برای یافتنِ خود طی میکنم و در نهایت عاجز و ناتوان درونِ تاریکیِ آسمانِ بیستارهی ذهن غرق میشوم. شاید همین روزها، که تماشای رویا و خیال را رها کردهام برای حلقهی جدیدِ افکار آغوش باز کنم و به این نتیجه برسم که پس از خاکسپاری خودِ گذشته باید برای پذیرشِ منِ جدید خود را آزاد کنم. شاید حالا زمانش رسیده، زمان پاک شدن تو از درونِ من و استراحت دادن به خودم، خودِ گذشتهام. حتی اگر این نتیجه، به معنای تسلیم شدن در برابر کینهی عمیق این سرنوشتِ شوم باشد.
نتیجه جنون و آشفتگیِ عمیقِ ذهن،
پس از نیمهشب.
نتیجه جنون و آشفتگیِ عمیقِ ذهن،
پس از نیمهشب.