دریچه کتاب
1.14K subscribers
1.37K photos
14 links
کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh
Download Telegram
روانشناسانی که روی انگیزه‌های افراد مطالعه می‌کنند، دریافته‌اند که بسیاری از زنان موفق پدرانی داشته‌اند که استعداد آنها را پرورش داده و باعث شده‌اند تا از کودکی احساس جذابیت و دوست داشتنی بودن کنند. ماجوری لوزاف دانشمند علوم اجتماعی به مدت چهار سال روی زنان موفق مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که وقتی پدران با دختران خود مانند افراد جالب و شایسته احترام و تشویق رفتار می‌کنند آنها به زنان موفق‌تری بدل می‌شوند. احساس زنانی که چنین رفتاری از جانب پدر خود می‌دیدند این بوده که پرورش استعدادها در آنها باعث به خطر افتادن زنانگی نمی‌شود.

این پدران علاقه زیادی به زندگی دختران خود نشان می‌دادند و آنها را تشویق می‌کردند تا به طور فعال به زندگی حرفه‌ای یا علاقمندی‌های خود در زمینه‌ی سیاست، ورزش یا هنر توجه نشان دهند. زنانی که تایید و پذیرش پدر را احساس کرده‌اند، اطمینان دارند که از سوی دنیا پذیرفته خواهند شد.
#ژرفای_زن_بودن
#مورین_مورداک
دریچه کتاب
@daricheketab
کالیگولا [امپراتور روم باستان]سناتورها را می‌گذاشت که به منظور احترام، پای او را ببوسند. برای اسب مسابقه‌اش، به نام اینکیتاتوس غرفه‌ای از مرمر و آخوری از عاج ساخت، اسب را به صرف شام دعوت کرد و خیال داشت آن را کنسول کند.  

به جلادان دستور داده بود قربانیان را با زخم های متعدد خفیف بکشند. وقتی گوشت برای غذا دادن به حیوانات سبع[درنده] که جهت مبارزه گلادیاتورها نگاهداری می‌شدند، کم آمد، کالیوگولا دستور داد تمامی زندانیان سر طاس را به نفع عامه به حیوانات بخورانند. آخرین تفریح کالیگولا آن بود که خود را خدا و برابر خود یوپیتر (ژوپیتر) اعلام کند. 

عاقبت یکی از تریبون‌های گارد، به نام کاسیوس خایرئا، که از الفاظ زشت و ناپسندی که هر روز کالیگولا به جای کلمه عبور تحویل او می داد، به جان آمده بود، کالیگولا را در یکی از دالان‌های نهان کاخ کشت. کالیگولا لقب این امپراتور بود، به معنای چکمه کوتاه
#تاریخ_تمدن
#ویل_دورانت
ترجمه حمید عنایت و پرویز داریوش و علی اصغر سروش، جلد سوم، ص ۳۱۷
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
خورشید هر روز زیباتر از طلوع قبلی، سرخ و چون جوشش خون اتش گرفته از انتهای ابی از سیاهی شب جدا شده دریا برمی اید و ارام ارام از دریا و موج هایی که همراه با رنگ و نورش می رقصند و از عشق بی پایان می خوانند، فاصله گرفته و اوج می گیرد و دیگر به چشمه چشمانش که خیره مانده اند، نمی شود نگاه کرد و با او حرف زد و از رویاها گفت، و اما می شود در آئینه دریا نگاه کرد و آفتابش را در همه طول ساحل دید و قدم برداشت و نفس کشید و رفت و همراه با لحظه های زیبای روزی که امده شد
صبح بخیر
سلامد
محمدرضا شوق الشعراء
دوشنبه چهارم تیر ۱۴۰۳ #ساحل_روستای_سنگاچین_بندر_انزلی
توفان یزد
@Toofaneyazd
دنبال وکیلی نباش که با قانون آشنا باشه؛ دنبال وکیلی باش كه با قاضی آشنا باشه!

جمله‌ی فوق از «محمود سعدانی» طنزپرداز مصری است.
سادات که بعد از عبدالناصر رئیس جمهور شد زندانیش کرد چون در طعنه به او گفته بود: زمان اون قبلی از ترس می‌مردیم، زمان این یکی کم مانده از خنده بمیریم.
سادات از او خواست از تمسخر دولت دست بردارد.
پاسخ داد: مضحکه‌ را شما تولید می‌کنید ما فقط بازگو می‌کنیم.
در رمانش (حمارالشرق) جمله‌‌ای دارد که: در جوامع ما وقتی معترض باشی بی‌بروبرگرد یکی از این سه‌چیز را از دست می‌دهی؛ یا شغلت را یا آزادی‌ات را و یا زندگی‌ات را و در بیشتر موارد هر سه را.

در دهه‌‌۶۰ میلادی، رسم بود احزاب برای خود نام‌های اختصاری انتخاب می‌کردند. او همزمان که در زندان بود اثر طنز خود [زمش] را به عنوان مانیفست حزبش نوشت. او به نوعی مرامنامه‌ احزاب مصری را به سخره گرفت؛ «زمش» به اختصار یعنی: اینجا برای بقای حزب و منافعت باید چشم بر فجایع کشورت ببندی.
در «الولدالشقی» که اتوبیوگرافی اوست می‌گوید: در تبعید که بودم فهمیدم هر چه صدای سرودهای ملی بلندتر شود، حتماً شکست‌ها بیشتر شده و هرچه رهبران را بیشتر بستایند، مردم در ذلّت بیشتری دفن شده‌اند.
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
پرنده گذشته از قفس شب با شور عشقی بی پایان، نفس می کشد و  پر می زند در اسمان ، و وداع می کند با سنجاقکی که در غروب امروز دیگر نیست، سنجاقک سرشار از حس خوب زندگی، می رقصد روبروی چشم پرنده ای که به پیشواز صبح می رود و برایش بال تکان می دهد و صدای اوازش می پیچد در گوش غنچه گل کوچکی که کنار ساحل منتظر طلوع خورشید است تا گلبرگ هایش را بر باد دهد و زندگی جاری می شود چون یک رویا، در رود لحظه هایی که به پیش می روند و در مسیر رفتن، منتظر هیچکس نمی مانند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
سه شنبه پنجم تیر ۱۴۰۳ #ساحل_روستای_سنگاچین_بندر_انزلی
توفان یزد
@Toofaneyazd
در روابط عاطفی پخته‌تر می‌توانیم هر از چند گاهی به دیگری مجال واپس‌روی بدهیم. بخشی از دوست داشتن دیگری همین همراهی و بخشندگی نسبت به چنین وضعیتی است.
وضعیت واپس‌روی خود نشانه‌ای از این است که فرد به‌قدر کافی با شما احساس امنیت دارد (یا شما با او احساس امنیت دارید) که مدتی را در حالتی رقت‌بار به سر برید.
دوست داشتن دیگری تنها به‌معنی ستودن قدرت‌های او و دیدن عظمت او نیست؛ بلکه همچنین باید شامل پرستاری و محافظت آنها در لحظات کم‌تر قدرتمندشان نیز باشد. درخواست آغوش صرفاً درخواست دربرگرفتنِ بدنی نیست. بلکه این معنای جدی‌تر را می‌رساند که فرد از عهدهٔ امور برنمی‌آید و خواهان حمایت و پشتیبانی است.

آغوش نمادی است از آنچه در فرهنگ فردگرایانهٔ بسیار رقابتی‌مان فاقدش هستیم؛ تصدیق مثبتِ وابستگی و شکنندگی‌مان.
#آلن_دوباتن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
عید سعید غدیر خم بر پیروان و عاشقان مولا علی (ع) که علی را می شناسند و  بدون حب پست و قدرت راه علی را می روند و نمی ترسند از گفتن حقیقت و ان را قربانی مصلحت نمی کنند، مبارک باد
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۴/۵
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
تصویرهایی که پس از طلوع خورشید هر صبح در هر کجا نقش می بندد، زیبا و پر از حرف و عشق و حس خوب زندگیست و انهایی که دیر به تماشای این تصویرها و لحظه هایی که با این تصویرها متولد می شوند، می رسند، گاه شاید جز زشتی بجا مانده از ان همه زیبایی را نبینند و نتوانند تصویر رویای خود را در میان تصویرهای بر باد رفته پیدا کنند، دریا در هر صبح عشق و امید را با موج هایش فریاد می زند و کویر در سکوت ان را نشان می دهد و بستگی دارد به اینکه از کجا به کدام تصویر نگاه کنیم و از زندگی چه بخواهیم و چه بهانه ای برای بودن داشته باشیم
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
چهارشنبه ششم تیر ۱۴۰۳ #ساحل_روستای_سنگاچین_بندر_انزلی
توفان یزد
@Toofaneyazd
وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد ...
#برتراند_راسل
دریچه کتاب
@daricheketab
ایرانیان باستان به فرزندانشان چه می‌آموختند؟
ایرانیان به اطفال خود از سن ۵ تا ۲۰ سالگی سه چیز‌ می‌آموختند‌. سوارکاری، تیراندازی و راستگویی.  دروغ‌گویی را بدین‌ترتیب عیب می‌دانستند. دروغگو به دوزخ می‌رود.

پس از آن‌ قرض‌داری را زشت‌ترین معایب می‌دانستند زیرا معتقد بودند که فرد مقروض مجبور است همواره دروغ‌ بگوید‌. مغان و آموزگاران به کودکان می‌آموختند که دروغ نگویند، وام نستانند، بدکاری و ستمگری روا مدارند. میهن و پادشاه خود را دوست‌ بدارند، وفادار و مردم دوست باشند، می‌خواره و شکمباره و گدامنش و ژنده و چرکین‌ بار‌ نیایند.

به آنان یاد می‌دادند که در معابر آب دهن نیفکنند، در آبها و رودها قضای حاجت ننمایند و در معابر چیزی نخورند.

به اندازه بخورند و بنوشند و نیز احترام پدر و مادر را‌ نگاه‌ دارند‌. بنا به گفته هرودوت هیچ‌ پارسی‌ تا‌ به‌ حال‌ پدر و مادر خود را نکشته و اگر چنین حادثه‌ای روی داده‌ باشد حتما آن فرزند از تخمه آن پدر نبوده‌ است.
#تاریخ_هرودوت‌،
ترجمه‌ دکتر هادی هدایتی، جلد یکم،ص۱۳۶
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
ابرهای سیاه پر باران، در طلوع، روبروی چشم خورشید، همراه با صدای اهنگ طوفان می رقصند و ذره ذره های افتاب را می بلعند و بهم می پیچند از دردی پنهان و صدای غرش و  فریاد لحظه ای ابرها در اسمان، دل دریا و زمین و شاخه های عطش زده را می لرزاند و قطره های دریا با هر باران، بیشتر و بیشتر می شود و موج هایش پر شورتر و پرنده خیس شده در بارانی که منتظر رسیدن صبح بوده، در ساحل،  حیران می ماند بین پریدن با بالهای خیس یا نشستن و تماشای باران و خیس شدن و در گوش باران از عشق گفتن و  خواندن؟
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
پنجشنه هفتم تیر ۱۴۰۳ #ساحل_تکی_اباد_تالش
توفان یزد
@Toofaneyazd
استراگون: به من دست نزن، از من سوال نکن، با من حرف نزن، پیشم بمون!
ولادیمیر: تا حالا ترکت کردم؟
استراگون: نه، ولی تو بدترش رو انجام دادی
گذاشتی که من برم...
#در_انتظار_گودو
#ساموئل_بکت
دریچه کتاب
@daricheketab
هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست ...
رنج که نباید تو را غمگین کند، رنج قرار است تلنگری باشد که بفهمی زندگی ات نیاز به تغییر دارد.
آدم وقتی هوشیار می‌شود که زخم بردارد، مگذار رنج درمانده ات کند؛
رنج را تحمل نکن، آن را درک کن.
#انسان_و_سمبولهايش
#كارل_گوستاو_يونگ
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
زندگی سفری است کوتاه از گذرگاه طلوع تا غروب ، و فاصله بین این تولد تا مرگ لحظه هایی است که خورشید تعداد روزهایش را در این گذرگاه مشخص کرده، و هر کس از فرصتی که برای گذشتن سهمش شده، راهی را انتخاب و به گونه ای استفاده می کند ، یکی عشقی دارد و رویایی و می داند مقصد کجاست و راه چیست، و یکی می رود که فقط رفته و لحظه ها را برده باشد، یکی در هر لحظه از عبور در گذرگاه ردی از خود بر جای می گذارد و یکی بر رد پای جا مانده پای می گذارد و یکی پاک می کند ردهای برجای مانده را و اما عاقبت انکس که بیشتر با سپیده همراه بوده است و لحظه هایش پر از شور عشق، و هر لحظه از مسیر فرصتی بوده برای بهتر بودن و خوب قدم برداشتن و عشق ورزیدنش، برنده است، که می داند زندگی بجز با عشق آمدن و با عشق بودن و با عشق بجسجوی رویایی رفتن و رویایی برای رفتن داشتن، چیزی نیست،  و باخته است هر طلوع خورشیدی را که ندیده
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
جمعه هشتم تیر ۱۴۰۳ #ساحل_تکی_اباد_تالش
توفان یزد
@Toofaneyazd
افرادی که شکست خورده و زندگی‌شان را باخته‌اند بازهم تلاش می‌کنند، چون می‌دانند با اینکه شکست‌خوردن سخت است، ولی تلاش‌نکردن و درحسرت‌ماندن از آن هم سخت‌تر است.
#رها_کردن_آسان_نیست
#ام_سوسا
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
سختست دل کندن از هوای تازه
بدرود ای ساحل زیبا
بدرود ای موج های بی پروا
بدرود ای عشق من دریا
دلم دوباره برای تو در شب های پر ستاره کویر تنگ خواهد شد
برای در کنار تو و با تو  نفس کشیدن و حرف زدن
برای همراه با خنده هایت قدم زدن
سلام موج ها و  قطره قطره هایت را به  ذره ذره های ریگ های کویر و رویاهای مانده در دشت پر افتاب  می رسانم
از تو که دور شدم، دوباره باز صدایم کن
می ایم دوباره باز در یک شب مهتابی
بدرود ای عشق من، دریای پر فریاد
در هوای خنک ساحل و در وقتی که ابری دیگر در اسمان نیست، اخرین بار در ساحل   قدم می زنیم و بسوی جاده ای که انتهایش سکوت کویر است می رویم، تا در هیاهوی شب های کویر، باز برای دریا بنویسیم
بدرود ای ساحل زیبای تکی اباد
منتظر همیشه منتظرت باش
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۴/۸ #ساحل_تکی_اباد_تالش
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
پشت سایه های وحشت شب سیاه، دریای رنگ و نور و عشق است که با سر زدن سپیده، بارش باران نور برای از سیاهی و سایه بدراوردن و روشن کردن تصویرها آغاز می شود، تصویرهای ماتی که در آئینه آفتاب رنگ دیگری می گیرند، و در نگاه ها تبدیل به زشت و زیبا می شوند، انچه را که یکی زشت می بیند، دیگری زیبا می بیند، و انچه را دیگری زیبا می بیند دیگری زشت ، حتی خود صبح هم برای بعضی زیبا و برای بعضی زشت است، یکی می خواهد خورشید زودتر طلوع کند تا بسوی رویایش برود و یک می خواهد صبح هرگز از راه نرسد و شب همچنان  اوامه داشته باشد و تصویر هیچ رویایی در ذهنش نباشد، و به همان اندازه که دریا عاشق دارد، کویر هم دارد، حال یکی بدنبال سکوت  و بهت کویر است و یکی در پی فریاد و اواز دریا
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
شنبه نهم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن، در هر کار و هر حال. زندگی، فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده. ما به اشتباه اينگونه ميانديشیم.

مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنیم، هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست، بلکه آغاز فعاليتی ديگر است. پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری، لذت بردن را فراموش نکنيم. لذت، باعث قدرتمند شدن ميشود و به طرز باور نکردنی، باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود.

لذت بردن، هدف زندگی است. تا ميتوانی، همه کارها را با لذت همراه کن. حتی نفس کشيدن، که کمترين فعاليت توست!
#اثر_مرکب
#دارن_هاردی
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
لحظه های شب هم در سیاهی و سکوت و خواب می گذرد و  به صبح و روشنایی روز و بیداری و طلوع خورشید می رسد، و زندگی و نفس کشیدن ادامه می یابد در لحظه های روزی که امده ، با رفتن و نرفتن ها، بودن و نبودن ها، عشق ورزیدن ها و نفرت پراکنی ها، و گفتن ها و نگفتن ها، هر کس با نگاه و رویایی از لحظه های شب می گذرد و صبح، قبل یا پس از سپیده چشم از خواب باز می کند و با بیم و امید و یا همه تردید، از روز امده ای که فردای همان دیروز از دست رفته است، چیزی می خواهد.
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
یکشنبه دهم تیر ۱۴۰۳ 
توفان یزد
@Toofaneyazd
چرا ترس‌ها باید نوشته شوند؟
نوشتن ترس‌ها، احساسات منفی و اضطراب را از قلب بیرون می‌کند. نوشتن ترس‌ها روش خوبی است که احساسات منفی درون خود را وادار کنید که فقط روی کلمات، واکنش نشان دهند. اگر ترس‌هایتان را همانند آرزوهایتان بنویسید، خود را در مسیری قرار می‌دهید و گاهی می‌توانید این مسیر را هموارتر کنید. هرگاه ترس‌هایتان را می‌نویسید، از وجودتان خارج می‌شوند. نوشتن معکوس ترس‌ها، شما را توانمند و پرانرژی می‌سازد تا شروع به تفکری متفاوت کنید.
#بنویس_تا_اتفاق_بیفتد
#هنریت_آنه_کلوز
دریچه کتاب
@daricheketab