دریچه کتاب
1.12K subscribers
1.37K photos
14 links
کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh
Download Telegram
گروه مشاوران هاروارد، که در سال ۱۳۴۱ در ایران بودند، این ویژگیِ فرهنگ ایرانی را یکی از مشکلات اجراییِ برنامه‌های توسعه می‌دانستند. آنان به این نتیجه رسیده بودند که ایرانیان به جای آنکه درست‌ترین راه‌حل را انتخاب کنند، اغلب راه‌حلی را برمی‌گزیدند که خوشایندتر و مطلوب‌تر بود، گویی با این اقدام می‌خواستند رضایت همگان را جلب کنند و ظاهر را حفظ کنند.
#همه_دروغ_میگویند
#داوید_وویتس #ست_استیونز
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
پرنده مهاجر عاشق را امید به طلوع خورشید و سر زدن سپیده از سیاهی و تاریکی شب می گذراند و به صبح می رساند، و در هوای خوب و روشن صبح، از عشق می خواند و  بال می زند در بی نهایت اسمانی که رویایش رسیدن به اوج ان و نفس کشیدن در ان هوای دست نایافتنی است، و نمی ترسد که برود و نرسد، که رفتن و نماندن، برایش خود انگار همان رسیدنست
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
مسئله غریبی است! انسان همیشه با خویشتن در جدال است. آرزوهایش را بر اثر آلام کنونی از دست میدهد، و آلام خود را به امید آینده‌ای که به او تعلق ندارد فریب میدهد. از این‌جاست که همه‌ی کار‌های انسان رنگ نابخردی و ناتوانی دارد. آری، در این دنیا هیچ چیزی کامل نیست، مگر بدبختی.
#چرم_ساغری
#اونوره_دو_بالزاک
دریچه کتاب
@daricheketab
رادیارد کیپلینگ: آدم نمی‌تواند برای مردم کتاب تجویز کند، حتی بهترین کتاب ها را، مگر اینکه چیزهای زیادی درباره ی هر فرد بداند. فکر می‌کنم اگر کسی مشتاق خواندن است، باید پذیرای نظر فردی باتجربه تر از خودش باشد که او و زندگی اش را می‌شناسد و نصایح او را در این باره بپذیرد، و مهم تر از همه، درباره ی اولین کتاب هایی که برایش جالب است با او گفت و گو کند.
#لذت_خواندن_در عصر_حواس‌پرتی
#آلن_جیکوبز
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
و عاقبت ان شب رسید!
گلپا درگذشت
اکبر گلپایگانی معروف به گلپا از خوانندگان موسیقی ایران و شاگرد استادان سرشناسی از جمله ادیب خوانساری، نورعلی برومند، عبدالله دوامی بود.

هنوز انقلاب نشده بود که با شنیدن اواز فریاد عشق که میان خواندن، گلپا بغضش در تلویزیون ترکید و به گریه افتاد، این ترانه در همان نوجوانی بدلمان نشست، و ملکه ذهنمان شد، مدتی بعد هم سکته شدید قلبی کرد، و حال عصر امروز شنبه ۱۳ آبان ماه در سن ۸۹ سالگی عاقبت قلبش ایستاد
روحش شاد
فریاد عشق
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا سرگرم بزمه هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
پس چرا پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که میدانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم
گلپا در آخرین گفتگوی رسانه ای خود گفته بود:
«من در این دنیا به صفا و صمیمیت رسیدم و همه چیز را به دست آوردم. الان به هیچ چیزی احتیاج ندارم و منتظر مرگ هستم»
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
وقتی که تاریکی به اوج خود می رسد، سر می زند سپیده در انتهای شب، طلوع می کند خورشید، پایان می گیرد سیاهی و ظلمت، از راه می رسد روزی به وسعت لحظه هایی که همراهش هست، جان دوباره ای می گیرد امید، لبخند می زند عشق به زندگی و همراه می شود با راه افتادگان عاشقی که می روند در هر هوایی بسوی رویایی  که بخود می خواندشان و نمی ترسند از سایه ها و حرف ها و نگاه ها، چون که عشق در هر قدم همراهشان و چون خون در رگ هایشان هست
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
این اصل اساسی را شروع کنید که شما نیازی به تایید کسی ندارید. درست است؟ بله، اگر کسی شما را دوست ندارد، زندگی شما نابود نمی‌شود. شما می‌توانید شادمانه قدم بزنید، کتاب بخوانید، رمان بنویسید، ورزش کنید، روی چمن‌ها دراز بکشید، غروب را تماشا کنید، می‌توانید با شخص خودتان شاد باشید.
زمانی که به این درک برسید، از نگرانی اینکه دیگران در مورد شما چه فکر می‌کنند رها می‌شوید. زمانی که احساس‌های بد به سراغتان می‌آیند (خارج از کنترل ما)، درک کنید که این‌ها بوی خواستن تایید دیگران را می‌دهند و به یاد بیاورید که شما نیازی به تایید دیگران ندارید. بدون آن هم انسان خوبی هستید. در شوق تایید دیگران، زندگی ما رنج آور می‌شود و ما نیازی به این رنج نداریم.
#کتاب_کوچک_رضایت
#لئو_بابوتا
دریچه کتاب
@daricheketab
Toro Asoon Beh Dast Nayavordam
Golpa
گلپا ، یادش گرامی باد .
من تو را آسان نیاوردم بدست
ای از عشق پاک من همیشه مست ،
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من ،
زیرِ باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن ، کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بامِ آسمان ،
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی ،
زیرِ سنگینی بارِ غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در به دست آوردنت بردباری ها شده
بی قراری ها شده ، شب زنده داری هاشده
در به دست آوردنت پایداری ها شده
با ظلم و جور روزگار ، سازگاری ها شده
ای از عشق پاک من همیشه مست ،
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من ،
زیرِ باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
می خواند با همه توان و وجود ار عشق مینای مهاجری که خسته از راه امده بر بلندای شاخه درختی نشسته و می لرزد با شاخه و برگی که جدا می شود از ساقه، و چشم براه برامدن و طلوع خورشید است تا شور و حس دوباره ای بگیرد از شراره های آفتاب و جدا شود از پنجه های سکوت و سایه های تاریکی شب و برود و بگذرد از کویر و طوفان و برسد به ارزوهای گمشده و  رویایش دریا
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
دوشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
«نیمی از نگرانی‌ها و اضطراب های ما مربوط به نظر دیگران است... ما باید این خار را از بدن خود بیرون بکشیم».

نظر دیگران تصوری خام یا یک وهم است که هر لحظه می‌تواند تغییر کند.
نظر دیگران به نخی بند است و ما را برده آنان می‌کند. برده نظراتشان و بدتر، برده ‌آنچه وانمود می‌کنند به نظرشان می‌رسد.
#درمان_شوپنهاور
#اروین_د_یالوم
دریچه کتاب
@daricheketab
شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.

خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
#لطایف_الطوایف
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
دمی با #سعدی
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست


گر بزنندم به تیغ
در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر
صد چو منش خونبهاست


گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست


دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست

مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست


دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست
هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
از پشت پرده سیاه و تاریک شب ، صدای رسیدن پای صبح به گوش می رسد که می اید و طلوع می کند خورشید با از راه رسیدن صبح و یکبار دیگر سفر عشق در لحظه های خوبی که با تولد صبح متولد می شوند، آغاز می گردد و هر کس با هر توان، در هر کجا که هست ، قدمی برای رسیدن به رویایش برمی دارد، و فقط انهایی حرکت نمی کنند و قدم برنمی دارند، که رویایی و آرزویی و هدفی و امیدی برای رفتن و رسیدن ندارند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
سه شنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
به این نتیجه رسیده ام که بیشترِ مردم بزرگ نمی‌شوند. ما جای پارک خودمان را پیدا می‌کنیم و به کارت‌های اعتباری مان افتخار می‌کنیم. ازدواج می‌کنیم و جرأت می‌کنیم بچه دار شویم و به آن بزرگ شدن می‌گوییم. اما فکر کنم بیشترین کاری که می‌کنیم پیر شدن است. ما تراکم سال‌ها را در بدن‌های مان و روی صورت‌های مان این طرف و آن طرف می‌بریم اما معمولاً خود حقیقی ما، کودک درون مان، هنوز بی گناه است و مثل گیاه مگنولیا خجالتی است.
#نامه_ای_به_دخترم
#مایا_آنجلو
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
دمی با #عراقی
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست


بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا
چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست


زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست


در دام سر زلفش ماندیم همه حیران
وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ
غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست


چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اینک سرِ ما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست


از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار
وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست


می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار بترسیدم گفتم سخن سر بست
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
همه ذهنش یک تصویر و همه فکرش رویایی است که همیشه در روبرویش هست و جان می گیرد، و بی پروا و با همه وجود از عشق می خواند و از عشق می گوید و با عشق نفس می کشد و بال می زند در پهنه بی پایان آسمان پرنده عاشقی که زنده است تا نفس بکشد و حدیث عشق بگوید و عشق بورزد و در آسمان بال بزند و هر صبح و با هر طلوع خورشید، از نو آغاز کند دوباره از عشق گفتن  را که اگر عشق و پرواز و امید و رویا نبود، زندگی برای پرنده دیگر معنایی نداشت‌
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
عشق فعال بودن است، نه فعل پذيرى؛ پايدارى است، نه اسارت. به طور كلى، خصيصه فعال عشق در درجه اول نثار كردن است، نه گرفتن.نثار كردن برترين مظهر قدرت آدمى است. در حين نثار كردن است كه من قدرت و ثروت و توانايى خود را تجربه مى‌كنم. تجربه نيروى حياتى و قدرت درونى كه بدين وسيله به حد اعلاى خود مى‌رسد، مرا غرق در شادى مى‌كند. من خود را لبريز، فياض، زنده و در نتيجه شاد احساس مى‌كنم."
#هنر_عشق_ورزیدن
#اريك_فروم
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
دمی با #حافظ
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد


دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد


شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد


تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِّ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحتگو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟


گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد

توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
با صدای بوی عطر نرگس مستی که در آغوش نسیم می رقصد و می خندد، بیدار می شود ذهن خسته باغچه ای که همه شب، خواب خورشید را می دید،  و چشم های باز شده همراه با طلوع، می بینند رویش رویاها و  زیبایی هایی را که زیر شراره های نگاه آفتاب و در هوای خوب و بی غبار صبح جان می گیرند و جلوه های دیگری از شور و عشق را نشان می دهند و به تماشا می گذارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه هیجدهم آبان ۱۴۰۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
موقعیت اجتماعی تو را به جایی نمی‌رساند.
اگر قصد تو خودنمایی برای آدم‌های سطح بالاست، آن را فراموش کن. آن‌ها در هر صورت تو را تحقیر خواهند کرد. و اگر برای آدم‌های سطح پایین است، باز هم فراموشش کن. آنها فقط به تو غبطه خواهند خورد. موقعیت اجتماعی، تو را به جایی نمی‌رساند. فقط داشتن قلبی مهربان به تو اجازه می‌دهد که در موقعیتی برابر میان همه  آدم‌ها جایی به دست آوری ...
#سه_شنبه_ها_با_موری
#میچ_آلبوم
دریچه کتاب
@daricheketab