دریچه کتاب
1.14K subscribers
1.37K photos
14 links
کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh
Download Telegram
دریچه کتاب
#تاریخ_زنده (۲۴) #هیلاری_رادم_کلینتون نفیسه معتکف از آنجا که دور و برم را پدر و برادرانی احاطه کرده بودند که نسبت به ورزش تعصب داشتند، من هم یکی از طرفداران پر و پا قرص ورزش شدم و گهگاه هم در مسابقات شرکت می کردم. طرفدار تیم مدرسه ام بودم و حتی الامکان برای…
#تاریخ_زنده (۲۵)
#هیلاری_رادم_کلینتون
نفیسه معتکف
در دوران دبیرستان عضو لیگ سافت بال بودم و آخرین تیمی که عضویت آن را داشتم، توسط یک توزیع کننده ی آب نبات حمایت می شد. همه ی ما به احترام شرکت توزیع کننده‌ی آب نبات که گوداند پلتی Good and Plenty نام داشت، جوراب زیر زانویی سفید و شلوار کوتاه سیاه و بلوز صورتی می پوشیدیم، بچه های محله ی پارک ریج دسته جمعی به هینکلی پارک Hinckley Park می رفتند، که تابستانها در استخر آنجا شنا می کردند و زمستانها در پیست اسکیت آنجا که در فضای باز قرار داشت، اسكیت می کردند. ما همه جا یا پیاده می رفتیم و یا با دوچرخه، بعضی اوقات هم پشت کامیونهای شهری را که تابستانها در هوای گرگ و میش آهسته حرکت می کردند و به اطراف گرد د.د.ت میپاشیدند، میگرفتیم و پیش میرفتیم. آن موقع هیچ کس به فکرش نمی رسید حشره کش سمی است.
از نظر ما خیلی کیف داشت که در میان غبار مه مانند آن گرد و در هوایی که رایحه ی مطبوع و تند و تیز چمن کوتاه شده را به مشام می رساند، روی آن آسفالت داغ و هوایی که رو به تاریکی میرفت، پدال بزنیم.
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#شمشیر_ایران (۱۹۴) #سرگذشت_نادرشاه_افشار #مایکل_اکس‌وُرسی نادرشاه همه ی فقها و علمای بزرگ را گرد آورد و آنان را به اجماع ناگزیر ساخت. اما هنگامی که علما و فقها به خانه هایشان بازگشتند، همه چیز مثل سابقش شد. شورا به دستاورد چندان مهمی نایل نیامده بود. شورا…
#شمشیر_ایران (١٩۵)
#سرگذشت_نادرشاه_افشار
#مایکل_اکس‌وُرسی
اردوگاه نادرشاه معمولا به یک شیوه برپا می شد. دیوانخانه در مرکز اردوگاه قرار می گرفت. دیوانخانه محل باریابی، رسیدگی به شکایات و انجام امور دولت بود. شاه از ساعت ۷ صبح تا ۱۰ شب به جز در مواقعی کوتاه در دیوانخانه حضور داشت. نادرشاه از سال ۱۷۴۴ به بعد میگساری را تعدیل کرد. شاید این تعديل در نتیجه ی توصیه ی علوی خان پزشک دربار صورت گرفته بود. افزایش روزافزون معاشرت با زنان و فرزندان بیانگر آن است که او دیگر در مجالس میگساری و بزم محفل دوستان شرکت نمی جست و پس از خروج از دیوانخانه در پایان روز یک راست به حرمسرا می رفت. دیوانخانه چادری بود که از پارچه ی قهوه ای مایل به سرخ دوخته شده بود. این چادر به وسیله ی سه دیرک بزرگ که بر سر هرکدام یک گوی مطلا قرار داشت، نگه داشته می شد. قسمت جلوی چادر حتی در هوای سرد نیز باز بود. قسمت های داخلی نیز بدون تزیین و پیرایه بود. محوطه ای باز و بزرگ که برای اعدام و تنبیه مجرمان در نظر گرفته شده بود. در جلو دیوانخانه قرار داشت. در انتهای این محوطه دروازه ای وجود داشت که توسط کشیکچیان شاه محافظت می گردید. این کشیک چیان مراجعان را نزد شاه می بردند. در طرف دیگر دروازه یک محوطه ی باز و بزرگ دیگر قرار داشت که از سه طرف با چادرهای کشیک چیان احاطه شده بود. در یک طرف این محوطه و در میان چادرهای کشیکچیان مجموعه چادرهای شاهزادگان قرار داشت. در طرف دیگر آن، دو پرچم بزرگ ابریشمی نصب شده بود. این پرچم ها چنان بلند و سنگین بود که بیش از دوازده نفر برای جابه جایی آنها نیاز بود.
جابه جایی و برداشتن پرچم نشانه ی برچیدن اردوگاه و نصب آن پس از چند روز راهپیمایی نشانه ی برپایی مجدد اردوگاه در محل مذکور بود. اندکی دورتر از پرچم ها اردو بازار و چادرهای بازرگانان و فروشندگان دوره گرد جای گرفته بود
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
(طلوع خورشید در قشم)
شب و سکوت و سیاهی و ظلمت همراه با برآمدن آفتاب و طلوع خورشید به پایانی دیگر می رسند و آغاز می شود روز روشن و زیبا و خوب دیگری پر از رنگ و عشق و شور و نور برای چشمها و ذهن هایی که در جستجوی راهی برای رهایی از قفس های تنگی که به گذشته تاریک بندشان کرده می باشند، و برمی خیزند و همراه صبح، می گذرند و دیوار های کهنه را می شکنند و می روند و نمی مانند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
جمعه بیست و نهم بهمن ١۴٠٠
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
سپندارمذگان- بیست و نهم بهمن- روز عشق ایرانی و زن و زمین، بر زنان و مردان این سرزمین، مبارک و فرخنده باد
توفان یزد
@Toofaneyazd
افسانه غار افلاطون
افلاطون ميگويد غاري را تصور كنيد كه در انتهاي آن افرادي را از ابتداي كودكي به زنجير بسته باشند به نحوي كه اين افراد نتوانند سر خود را به عقب برگردانند و پشت سر خود را ببينند.

□در پشت سر اين عده، افرادي زندگي ميكنند و آتشي نيز افروخته اند. در اثر نور اين آتش، تصاويري از رفت و آمد اين افراد و لوازمشان روي ديوار جلوي آن زندانيان در بند افتاده است و سر و صداهاي آن مردم نيز در اثر انعكاس در غار از جلوي همان تصاوير نقش بسته بر ديوار به گوش آن زندانيان ميرسد.

●بديهي است كه اين افراد (زندانيان غار افلاطون ) تصور ميكنند كه اين صداها از همين سايه ها مي آيد زيرا از ابتدا و كودكي اينچنين ديده و شنيده اند و هرگز نيز قادر نبوده اند پشت سر خود را نگاه كنند.

○حال فرض كنيد زنجير برخي از اين گروه زندانيان را باز كنيد و به آنها بگوييد دنيا اينگونه كه شما تصور ميكنيد نيست و آنها را براي مشاهده جهان بيرون از غار، به خارج از آن غار ببريد.

■در بيرون غار، نور شديد خورشيد چشم اين افراد را به شدت ناراحت خواهد كرد و آنها نخواهند توانست چيزي ببينند و به سرعت جلوي چشمان خود را گرفته و به غار بر ميگردند. اما فرض كنيد كه معدودي از اين افراد بتوانند در مقابل اين نور شديد مقاومت كرده و سپس نگاهي به جهان بيرون غار بيندازند.

□حال از افراد اين گروه اگر كسي براي نجات گروهي ديگر از زندانيان به داخل غار برگردد و به آنها كه اساسا بيرون را نديده اند، بگويند كه حقيقت چيز ديگري است و فقط بايد كمي تحمل داشته باشند، دست كم مورد تمسخر قرار خواهند گرفت.
-اگر جور دیگری به جهان بنگریم چیزی از دست نداده ایم و شاید چیزی بدست بیاوریم. اما برخی چنان به غل و زنجیر آویخته ایم که تصور اینکه زندگی جور دیگریست برایمان هولناک است و حقیقت آزرده خاطرمان خواهد کرد.

غار خود را ترک نمایید.
بلند شوید...
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#تاریخ_زنده (۲۵) #هیلاری_رادم_کلینتون نفیسه معتکف در دوران دبیرستان عضو لیگ سافت بال بودم و آخرین تیمی که عضویت آن را داشتم، توسط یک توزیع کننده ی آب نبات حمایت می شد. همه ی ما به احترام شرکت توزیع کننده‌ی آب نبات که گوداند پلتی Good and Plenty نام داشت، جوراب…
#تاریخ_زنده (۲۶)
#هیلاری_رادم_کلینتون
نفیسه معتکف
گاهی روی رودخانه ی یخ زده‌ی دِ پلین Des Plain اسكیت می کردیم، در حالی که پدران ما دور آتش خودشان را گرم می کردند و در مورد گسترش کمونیسم که به نوعی زندگی ما را تهدید می کرد و بمبهای روسیه و اینکه به دلیل وجود ماهواره‌ی اسپات نیک Sputnik شوروی است که ما در مسابقات فضایی مغلوب می شویم، حرف می زدند.
اما از نظر من، جنگ سرد صرفا خیال بود و دنیای بلافصل من، دنیایی امن و پایدار. تا وقتی وارد دبیرستان نشده بودم، بچه ای را نمی شناختم که پدر و مادرش از هم طلاق گرفته باشند، و هیچ کسی را هم نمی شناختم که به دلیلی جز کهولت مرده باشد. ولی بعد پی بردم که این پیله ی بی خطر و پر مهر، فقط وهم و تصور بوده است، ولی همان وهم و خیال را برای هر بچه ای آرزو می کنم.
من در دوره‌ای بزرگ شدم که در تاریخ آمریکا عصر تطابق به شمار می رود، ولی در بحران روش تربیتی «پدران بهتر می دانند»، یا به عبارتی پدر سالاری، به من یاد داده شد در برابر فشار همسن و سالان مقاومت کنم. مادرم هرگز دلش نمی خواست در مورد اینکه دوستانم چه نوع لباسهایی می پوشند یا اینکه در مورد من یا هر چیزی دیگر چه فکری می کنند، چیزی بشنود. او همیشه می گفت: «تو منحصر به فرد هستی. تو می توانی نظریه ی مخصوص به خودت را داشته باشی. برایم مهم نیست دیگران چه می کنند. ما هر کسی نیستیم. تو هم هر کسی نیستی.»
این حرف به مذاق من خوش می آمد، زیرا اغلب خودم هم چنین احساسی داشتم. ناگفته نماند تا حدی تلاش کردم تا توانستم با آن کنار بیایم. به حد کافی غرور و تکبر اقتصادی سن و سالم را داشتم که گاهی از زدن عینک ته استکانی که از نه سالگی می بایست از آن استفاده میکردم تا بدرستی ببینم، امتناع کنم. دوستم بتسی جانسون Betsy Johnson که تازه کلاس ششم را شروع کرده بود، مثل یک سگ چهار چشم همه جا مراقبم بود تا عینکم را بزنم. گاهی پیش می آمد که با یکی از همکلاسانم برخورد می کردم و او را به جا نمی آوردم، نه برای اینکه در عالم هپورت بودم، بلکه چون درست او را نمی دیدم و تشخیص نمیدادم. سی ساله بودم که فهمیدم می توانم لنز قوی بگذارم تا عیب بینایی ام را رفع کند
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#شمشیر_ایران (١٩۵) #سرگذشت_نادرشاه_افشار #مایکل_اکس‌وُرسی اردوگاه نادرشاه معمولا به یک شیوه برپا می شد. دیوانخانه در مرکز اردوگاه قرار می گرفت. دیوانخانه محل باریابی، رسیدگی به شکایات و انجام امور دولت بود. شاه از ساعت ۷ صبح تا ۱۰ شب به جز در مواقعی کوتاه…
#شمشیر_ایران (١٩۶)
#سرگذشت_نادرشاه_افشار
#مایکل_اکس‌وُرسی
اقامتگاه ویژه ی شاه که در پانصد قدمی دیوانخانه قرار داشت، شبانه روز توسط چندین هزار کشیکچی به نوبت محافظت می شد. در همین مکان چادر کوچکی وجود داشت که ملاقات های محرمانه ی شاه در آنجا انجام می گرفت. از پشت این چادر دری به حرمسرا باز می شد. حرمسرا توسط یک حصارگرد احاطه شده بود. درون حصار نیز یک پرده گرداگرد حرمسرا را پوشانده بود. یک عده از خواجه سراهای سیاه میان حصار و پرده کشیک می دادند. این خواجه سراها حدود ۶۰ نفر بودند. در میان این دو حصار یک چادر برای استراحت روزانه ی شاه، یک چادر برای خواب وی و چندین چادر دیگر جهت اقامت زنان وی در نظر گرفته شده بود. درون بعضی از این چادرها به چندین قسمت تقسیم شده بود. در یک گوشه از حرمسرا تعدادی چادر برای رقاصه ها، آواز خوانان و مطربه ها اختصاص داشت. کل مجموعه چادرهای سلطنتی در مرکز اردوگاه برپا می شد. و بر گرداگرد آن چادرهای فرماندهان، سربازان و عناصر غیر جنگی اردوگاه برپا می شد. هنوی نتوانست به حضور نادر شاه بار یابد اما روزی او را حین حرکت از حرمسرا به طرف دیوانخانه دید. لباس نادر شاه ساده و بی پیرایه بود. اما سنگ های گرانبها به لباس های او نصب شده بود.
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
طلوع خورشید در قشم
با شنیدن صدای پای صبح، که با زمزمه کردن از عشق قدم برمی دارد، شب سایه سیاه و سکوت تلخ و ظلمتش را بر می دارد و قبل از آنکه خورشید سر زدند و طلوع کند محو می شود در خود و رد و نشانی از سیاهی او در لحظه های روز خوبی که آمده برجای نمی ماند، آنقدر که انگار هیچ وقت سیاهی و شبی اینجا نبوده و کسی در تاریکی و سکوت خواب نرفته بوده است
صبح بخیر
سلام
شنبه سی بهمن ١۴٠٠
توفان یزد
@Toofaneyazd
رویکرد کوتوله پروری در مدیریت
یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی و عدم توسعه و پیشرفت در کشورهای جهان سوم رویکرد کوتوله پروری است، و سپردن سکان حکمرانی و مدیریت بدست کوتوله ها می باشد.
مدیران کوتوله دارای چه ویژه گی های مشترکی می باشند و چگونه حکمرانی می کنند!؟ (١)
مدیران کوتوله :
۱- فاقد دانش، توانایی و شایستگی لازم هستند ولی با اطلاعات سطحی که دارند در مورد هر چیزی اظهار نظر می کنند
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#تاریخ_زنده (۲۶) #هیلاری_رادم_کلینتون نفیسه معتکف گاهی روی رودخانه ی یخ زده‌ی دِ پلین Des Plain اسكیت می کردیم، در حالی که پدران ما دور آتش خودشان را گرم می کردند و در مورد گسترش کمونیسم که به نوعی زندگی ما را تهدید می کرد و بمبهای روسیه و اینکه به دلیل وجود…
#تاریخ_زنده (٢٧)
#هیلاری_رادم_کلینتون
نفیسه معتکف
من و بتسی اجازه داشتیم شنبه ها بعد از ظهر بتنهایی به سینما پیک ویک Pickwick برویم. یک روز دوبار به تماشای فیلم عشاق باز می گردند، با شرکت دوریس دی Doris Day و راک هود سون Rock Hudson نشستیم. بعد هم برای خوردن سیب زمینی سرخ کرده و کوکا کولا به رستوران رابین هود رفتیم. ما سیب زمینی سرخ کرده را در کچاپ می زدیم و می خوردیم و وقتی پیشخدمت آنجا گفت قبلا هرگز ندیده بود کسی این کار را بکند، امر به ما مشتبه شد که این روش اختراع ماست. تا سال ۱۹۹۰ که خانواده ام رفتن به رستوارن مک دونالد را شروع کرد، من اصلا نمی دانستم غذای فوری Fast Food چیست. اولین رستوران مک دونالد در سال ۱۹۵۵ در شهر دِ پلین که نزدیک ما بود، باز شد. ما خبر نداشتیم که آن یک همبرگر فروشی زنجیره ای است، تا اینکه یکی هم در شهر نیلز Niles باز شد. از آن به بعد، ما به مناسبتهایی بخصوص به آنجا می رفتیم. هنوز به یاد دارم تعداد همبرگرهای فروخته شده را روی تابلوی قوسی شکل مک دونالد می دیدم که از هزاران به میلیونها رسید.
دریچه کتاب
@daricheketab
#برشی_از_یک_تکه_کتاب
باید افراد را به سه دسته قسمت کرد:
احمق، باهوش، و بسیار باهوش
با احمق هر چه بخواهیم می توانیم انجام دهیم
باهوش را می توانیم به خدمت درآوریم
اما بسیار باهوش، حتی اگر در کنار ما هم باشد
خطرناک است؛
نمی تواند دست از کنکاش خود بکشد
و همواره باید مراقب او باشیم.
#بینایی
#ژوزه_ساراماگو
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
انتظار برای طلوع خورشید و رسیدن صبحی که برای دیشب فردا بود به پایان می رسد و شب می گذرد و روزی از راه می رسد و می آید که بهتر و زیباتر و خوبتر از دیروز است، روز خوبی پر از حس خوب و شور عشق و لحظه های بکر و ناب و تصویرهایی زیبا که می توان در هر لحظه اش به اندازه یک عمر عشق ورزید و زندگی کرد و به چیزی جز بودن و عشق ورزیدن نیندیشید
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
یکشنبه اول اسفند ١۴٠٠
توفان یزد
@Toofaneyazd
دریچه کتاب
رویکرد کوتوله پروری در مدیریت یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی و عدم توسعه و پیشرفت در کشورهای جهان سوم رویکرد کوتوله پروری است، و سپردن سکان حکمرانی و مدیریت بدست کوتوله ها می باشد. مدیران کوتوله دارای چه ویژه گی های مشترکی می باشند و چگونه حکمرانی می کنند!؟…
مدیران کوتوله دارای چه ویژه گی های مشترکی می باشند و چگونه حکمرانی می کنند!؟ (۲)
مدیران کوتوله:
حوزه مدیریت شان به مثابه ملک شخصی است که بر اساس سلیقه و به فراخور زمان از آن هزینه می کنند
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#تاریخ_زنده (٢٧) #هیلاری_رادم_کلینتون نفیسه معتکف من و بتسی اجازه داشتیم شنبه ها بعد از ظهر بتنهایی به سینما پیک ویک Pickwick برویم. یک روز دوبار به تماشای فیلم عشاق باز می گردند، با شرکت دوریس دی Doris Day و راک هود سون Rock Hudson نشستیم. بعد هم برای خوردن…
#تاریخ_زنده (۲۸)
#هیلاری_رادم_کلینتون
نفیسه معتکف
من عاشق مدرسه بودم و به قدری اقبالم بلند بود که در دبستان ایگن فیلد Eugene Field و دبیرستانهای رالف والدو امرسون Ralph Waldo Emerson و مین تاون شیپ Maine Township، آموزگارانی نازنین داشتم. سالها بعد، وقتی رئیس کمیته ی معیارهای آموزشی آرکانزاس شدم، فهمیدم چقدر بخت یارم بوده که به مدارسی کاملا مجهز می رفتم که آموزگارانی بسیار مجرب و واحدهای درسی تعلیم و تربیتی و برنامه های آموزشی فوق برنامه داشته است. وقتی یادم می آید که معلم کلاس اولم خانم تیلور Tylor، هر روز صبح سر کلاس از روی کتاب وینی - دِ - پو Winnie - The - Pooh برایمان می خواند، خنده ام می گیرد. معلم کلاسم دومم خانم کاپوچيو Cappuccio ما را وا می داشت از یک تا هزار بنویسیم؛ تکلیفی که برای داستانی کوچولو با آن مدادهای کلفت، به نظر می رسید تا ابد طول می کشد. آن تمرین به من یاد داد که تمام کردن یک پروژه از اول تا آخر یعنی چه. مدتی بعد خانم کاپوچیو تمام شاگردان کلاس را به جشن عروسی اش دعوت کرد و از آن پس، خان الافلین olaughlin شد معلم کلاس ما. این کار او حرکتی برجسته بود، و برای دختری هفت ساله که آموزگارش را به شکل عروسی زیبا ببیند، واقعه ای به یاد ماندنی میشد.
در طول دوران دبستان، همه مرا دختری پسری مآب به حساب می آوردند. وقتی کلاس پنجم بودم، بدترین و اصلاح ناپذیر ترین پسرها همکلاس من بودند.
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
این هم یک حرفی است!
نوشته بود:
پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمی‌شود برایش کرد. راحتش بگذار و فقط و فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در.
یکدفعه دکتر صدایم کرد و آرام گفت: ببین! همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت، حس کند اونقدر پول دارد که بتواند برود بهترین بیمارستان شهر.
این حرف را هجده‌سال پیش استادم گفت. هجده‌سال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیه‌ای بکنم، می‌گویم سعی کن پولدار شوی!
.
گول‌مان زدند که پول خوب نیست. علم بهتر است و آدم‌های پولدار آخرش بدبخت می شوند و بچه‌هاشون معتاد و دربدر.
پولدارها خیلی افسردن، قرص می‌خورن و خودکشی میکنند و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما اینها همه افسانه است.
ساخته‌اند که دست زیاد نشود.

وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سبیل شاه هم می‌توانید نقاره بزنید. وکیل و وزیر و نظمیه‌چی که سهل است.
غذای سالمتری می‌خورید، کمتر مریض می‌شوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، و مثل خر کار کنید و سگ دو بزنید!
آب میوه می‌خورید، پوست‌تان بهتر می‌شود، ورزش می‌کنید، روز به روز به اذن الهی خوش‌تیپ‌تر و جوان تر می‌شوید.
کار خیر می‌کنید، جاهای خوب بهشت را رزرو می‌کنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیس‌ جمهور است و چه کسی وزیر و چه کسی استاندار.

شما پول دارید. هوا پس شد بچه‌هایتان را می‌فرستید جای امن، بدتر شد خودتان هم پشت سرشان می‌روید.

وقتی پول دارید، خیابان که بوی خون گرفت می‌روید پاریس خرید می‌کنید. یا اونطرف تر، لندن
می‌شوره میبره به خدا!
گرم‌تان شد می‌روید سوئیس اسکی می‌کنید، سردتان شد می‌روید دبی حمام آفتاب می‌گیرید. نخواستید می روید آفریقای جنوبی.
باور کنید
ایران بهشت پولدارهاست.
در هیچ کجا براحتی ایران نمی شود پولدار شد.
یک نگاهی به پولدارهای اطرافتان بیندازید!
پس بروید و پولدار شوید.

اینکه می‌گویند همه می‌میرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه می‌میریم اما تفاوت در کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سی‌سالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دور و برش را گرفته‌اند به ملکوت اعلی بپیوندد. انهم در بهترین بیمارستان و در خوش اب و هواترین شهر!

آمار نشان می‌دهد پولدارها بیشتر عمر می‌کنند. گول چند نفری که زود می‌میرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان داده‌اند.
باقی‌ دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کرده‌اند.
و اما
اینکه چطور و چگونه پولدار شویم، خود داستان دیگری است. داریم می رویم یاد بگیریم، هر وقت یاد گرفتیم یادتان می‌دهیم.
تبصره اول: بعضی حرف ها را جدی نگیرید
تبصره دوم: بعضی حرف ها را جدی بگیرید
توفان یزد
@Toofaneyazd
دریچه کتاب
#شمشیر_ایران (١٩۶) #سرگذشت_نادرشاه_افشار #مایکل_اکس‌وُرسی اقامتگاه ویژه ی شاه که در پانصد قدمی دیوانخانه قرار داشت، شبانه روز توسط چندین هزار کشیکچی به نوبت محافظت می شد. در همین مکان چادر کوچکی وجود داشت که ملاقات های محرمانه ی شاه در آنجا انجام می گرفت.…
#شمشیر_ایران (۱۹۷)
#سرگذشت_نادرشاه_افشار
#مایکل_اکس‌وُرسی
هنوی که احتمالا در هنگام حضورش در اردوگاه تنها بخشی از قشون نادر را دیده بود. شمار قشون او را ۲۰۰۰۰۰ نفر برآورد کرده است. هنوی ترکیب قشون و تجهیزات و ساز و برگ سربازان را با ذکر جزئیات نوشته است. اکثر سربازان مجهز به تفنگ و خنجر بودند. اما ازبکها و دیگر افراد سواره نظام سبک احتمالا فقط به نیزه، کمان یا تپانچه و خنجر مجهز بودند. هنوی می نویسد سربازان پول لباسشان را خود می پرداختند، اما چون آنها را از شاه می خریدند، لباس شان تا اندازه ای متحدالشکل بود.گزارش های نماینده ی شرکت هند شرقی هلند حاکی از آن است که نادرشاه مکررا برای سربازانش در حجم زیادی لباس سفارش می داده است. ایرانیان به طور کلی به مهارتشان در تیراندازی و هدف زنی می بالیدند و به وزن و مقدار باروت در هنگام بارگذاری تفنگ، جز در گرماگرم جنگ، دقت به خرج می دادند. افغانها به نیزه مسلح بودند. هنوی به طور ویژه به دلیری و بیباکی آنان اشاره کرده است. ۵۰۰۰۰ افغان ۶۰۰۰ ازبک ۶۰۰۰ ترکمن و ۶۰۰۰ بلوچ در قشون نادر شاه حضور داشتند، ۱۰۰۰ نفر از فرزندان روسا و بزرگان، ۲۰۰۰ نفر از فرزندان نجبا و ۱۰۰۰ غلام گارد ویژه ی سلطنتی را تشکیل می دادند. هنوی می نویسد سه عنصر مذکور نخبه ترین سربازان قشون را تشکیل می دادند و همچون دوره‌ی صفویان سواره نظام بودند. از سوی دیگر کشیک چیان به صورت پیاده نظام خدمت می کردند و در اردوگاه و هنگام حرکت قشون از نادر شاه محافظت می کردند و گویا در جنگ شرکت نمی جستند.
هنوی جزایرچیها را در ردیف پیاده نظام ذکر کرده است. شمار جزایرچیها ۱۲۰۰۰ نفر بود. هنوی می نویسد نادرشاه خود شخصا واحد جزایرچیها را تشکیل و در شکل گیری آن دقت به خرج داد. آنان لباس های عالی بر تن داشتند و تفنگ های سنگین با کالیبر بزرگ حمل می کردند. هنوی با لحنی جانبدارانه می نویسد که واحد جزایرچی ها «شباهت ناقصی به پیاده نظام ارتش های اروپاییان داشتند.»
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد (توفان)
رو کن بسوی عشق و نور در هر صبح، همراه شو با خورشید در طلوع، فریاد بزن عشق و زندگی را، نفس بکش، قدم بردار، حرکت کن، برو، و فقط زندگی کن چرا که فقط یکبار حق و فرصت زندگی کردن داری و این شعر و حرف و آوازی است که در هر طلوع، پرندگان در هر جا که باشند، آن را می خوانند و تکرار می کنند و فریاد می زنند
صبح بخیر
سلام
محمدرضا شوق الشعراء
دوشنبه دوم اسفند ١۴٠٠
توفان یزد
@Toofaneyazd
Forwarded from توفان یزد (توفان)
عاقبت باران امد
تن زمین تشنه خیس شد
نرگس زیر باران خندید
مرغ عشق اسیر قفس باز حسرت باران بر پر و بال خسته اش ماند
راه رفتن و قدم زدن زیر این باران، خیس شدن و لرزیدن دارد
اما لذت هم دارد
رفتیم و خیس شدیم و از سرما لرزیدیم و کاش می شد دوباره کودک شد و بی واهمه زیر باران در کوچه ها دوید و اواز خواند
بارون میاد شر شر
پشت خونه هاجر
هاجر عروسی دارد...
باران برای بعضی ها پر از خاطره است
برای بعضی یک رویا..
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۰/۱۲/۲
توفان یزد
@Toofaneyazd
دریچه کتاب
مدیران کوتوله دارای چه ویژه گی های مشترکی می باشند و چگونه حکمرانی می کنند!؟ (۲) مدیران کوتوله: حوزه مدیریت شان به مثابه ملک شخصی است که بر اساس سلیقه و به فراخور زمان از آن هزینه می کنند دریچه کتاب @daricheketab
مدیران کوتوله دارای چه ویژه گی های مشترکی می باشند و چگونه حکمرانی می کنند!؟ (۳)
مدیران کوتوله:
نگاه شان به مسند، نگاهی عنکبوتی است، بدان معنی که چینش زیر مجموعه را بر اساس بقاء خویش انجام می دهند
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#تاریخ_زنده (۲۸) #هیلاری_رادم_کلینتون نفیسه معتکف من عاشق مدرسه بودم و به قدری اقبالم بلند بود که در دبستان ایگن فیلد Eugene Field و دبیرستانهای رالف والدو امرسون Ralph Waldo Emerson و مین تاون شیپ Maine Township، آموزگارانی نازنین داشتم. سالها بعد، وقتی رئیس…
#تاریخ_زنده (۲۹)
#هیلاری_رادم_کلینتون
نفیسه معتکف
معلم کلاس ششم، اليزابت کینگ Elizabeth King، به ما تمرین دستور زبان می داد و در عین حال تشویقمان می کرد فکر کنیم و جمله های خلاقانه بسازیم، و ما را وا می داشت شکلهای جدید اصطلاح را تمرین کنیم. اگر بسرعت پاسخ سؤالهای او را نمیدادیم، می گفت: «شما از لاک پشتی که دارد سر بالایی را می رود، کندتر هستید.» گاهی هم از انجيل نقل قول می کرد و می گفت:
چراغ خودتان را زیر سبد نگذارید. از آن برای روشن شدن دنیا استفاده کنید. او به من و بتی جانسون و گیل الیوت Gayle Elliot و کارول فرلی Carol Farley و جون تروپ Joan Throop فشار می آورد که نمایشنامه ای در مورد پنج دختری که سفری تخیلی به اروپا می روند، بنویسیم و آن را تهیه کنیم. تکلیف درسی خانم کینگ باعث شد من اولین مطلب را در مورد زندگینامه ی خودم بنویسم. وقتی می خواستم کاخ سفید را ترک کنم، آن را در جعبه ای که کاغذهای قدیمی ام را در آن نگه می داشتم، پیدا کردم و خواندنش باعث شد به دوران نوجوانی ام برگردم. در آن سن و سال من هنوز خیلی بچه بودم و افکارم بیشتر به خانواده و مدرسه و ورزش معطوف بود. اما دوران دبیرستان پایان خط بود و وقتش رسیده بود که به دنیایی پیچیده تر از آنچه قبلا می شناختم، قدم بگذارم.
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
#شمشیر_ایران (۱۹۷) #سرگذشت_نادرشاه_افشار #مایکل_اکس‌وُرسی هنوی که احتمالا در هنگام حضورش در اردوگاه تنها بخشی از قشون نادر را دیده بود. شمار قشون او را ۲۰۰۰۰۰ نفر برآورد کرده است. هنوی ترکیب قشون و تجهیزات و ساز و برگ سربازان را با ذکر جزئیات نوشته است. اکثر…
#شمشیر_ایران (١٩٨)
#سرگذشت_نادرشاه_افشار
#مایکل_اکس‌وُرسی
هنوی نادر شاه را پس از بازگشت از عراق عثمانی در اردوگاه همدان دید.
شورشیان شیروان و داغستان که تحت رهبری سام میرزا از مدعیان دروغین شاهزادگی شورش کرده بودند، در این هنگام سرکوب شده بودند. شورشیان پس از چندین پیروزی اولیه یک نیروی ۲۰,۰۰۰ نفری گرد آوردند. اما با ورود نصر الله میرزا به قفقاز، که از جانب پدر در اردوگاه همدان مأمور سرکوب شورشیان و کمک به حکام محلی شده بود، کار شورشیان یکسره شد. نصر الله میرزا در ۲۰ دسامبر
۱۷۴۳ در نزدیکی شاماخی به مصاف شورشیان رفت و آنان را شکست داد. یک شورش دیگر در گرجستان درگرفت. سام میرزا این بار نزد شورشیان مذکور گریخت. اما گرجیان وفادار به نادرشاه، شورشیان را در ۳۰ دسامبر شکست دادند و سام میرزا را به اسارت درآوردند و او را تا رسیدن فرمان نادر به زندان افکندند.
با بروز شورش های تقریبا همزمان در شیراز و استرآباد در ۱۷۴۴ نادر ناگزیر از عراق عثمانی به داخل ایران عقب نشینی کرد.
پسر تبعید شده فتحعلی خان قاجار رهبری شورشیان را بر عهده داشت. فتحعلی خان همان کسی بود که به دستورشاه تهماسب به قتل رسید و نادر مقام سپهسالاری او را تصاحب کرد. ۱۰۰۰ نفر ترکمن يموت و ۲۰۰۰ قاجار که اکثر شان پیاده بودند، قوای شورشیان را تشکیل می دادند. شورشیان پس از دریافت نامه ای تحریک آمیز از سام میرزا استرآباد را در ۲۸ ژانویه به دست گرفتند. نادر شاه بهبود خان سردار کارکشته ی خود را که در ابیورد ۱۵۰۰ نفر سواره نظام در اختیار داشت، مأمور سرکوب شورشیان کرد. پیش از آغاز رویارویی بعضی از قاجارها به بهبود خان پیوستند، بدین جهت شورشیان به آسانی شکست خوردند. محمد حسن خان بار دیگر به اعماق بیابان گریخت و پس از مرگ نادرشاه خود را ظاهر ساخت.
دریچه کتاب
@daricheketab