Forwarded from Marlboro. (خورشید)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
The picture we posted + our convo:
تجربه اولین بار رانندگی یاد گرفتن بهترین بود.
خوش گذشت، گواهینامه رو بگیرم میام دنبالتون.
خوش گذشت، گواهینامه رو بگیرم میام دنبالتون.
قبل اینکه بشینم پشت فرمون فکر میکردم رانندگی خیلی چیز سختی باشه هست ولی نه در حدی که من فکر میکردم واقعا. بابامم قبل اینکه من رانندگی کنم اینطوری بود که دو سه روز با دنده یک میریم احتیاط میکنیم تا یاد بگیری ولی بعد یک ساعت ماشین رو دنده سه بود و بابام اینطوری بود که گاااااز بدههههه مهدیس گاز بدهههه.
یک ترک واقعی هم شنیدین دیگه همیشه هرکجا ، هر شرایطیم باشه مهم نیست چایی دستشه بابام که گفت بیا بشین پشت فرمون اول رفت از عقب ماشین فلاکس چاییشو آورد خیلی ریلکس چایی میخورد تصور کنید ساعت یک دو ظهر تو دمای 34 درجه.
اگر یادتون باشه تقریبا یک ماه پیش بود فکر کنم اومدم اینجا نوشتم یه بچه گربه تو حیاط ساختمونمون میو میو میکنه و انگار کمک میخواد که متوجه شدم بچه گربه خیلی خیلی خیلی کوچیکه (قهوه ای روشن بود رنگش)، دیوار حیاط بلنده نمیتونه بره پیش مامانش، مامانشم رو دیوار قدم میزد این بچه پایین ترسیده بود منم سریع رفتم براش غذا بیارم برگشتم دیدم رفتن نبودن اینارو نوشتم خیلیم ناراحت بودم چون خورده بود تو ذوقم یه چند روز بعد از پنجره اتاقم اتفاقی دیدم این بچه گربه همراه چندتا بچه گربه دیگه تو حیاط خونه بغلیمون دارن بازی میکنن، باز بیشتر ناراحت شدم چرا این طرف نیستن، اون روز که از اموزش رانندگی برگشتیم دیدم اومدن زیر ماشین همسایمون خوابیدن چهارتا بچه گربه کوچیک بودن(سیاه، سیاه قهوه ای شبیه مامانش، سفید سیاه، قهوه ای خیلی روشن)، یکم رفتم استراحت کردم بعد براشون غذا اوردم ولی فقط مامانشون غذا خورد بچه ها یه حالتی بودن انگار نمیدونستن غذا چیه با ظرف غذا بازی میکردن، مامانم اولش اینطوری بود که نزدیکشون نشو، الان تقریبا چند روزه مامانم دائم ناهار شام میبره براشون حواسش هست بهشون و انقدر باهاشون اونس گرفته تا صدای مامانم میاد گربه ها میدوئن سمت مامانم.
مَهدیس.
‹جاده چالوس،هوای خنک، بانو هایده، چایی›
‹جاده هراز، هندزفری،لقمه های مامان و چایی›