چه وسوسه ای دارد
خدا بودن !
فکرش را بکن ...
همیشه کنار تو ،
نزدیک تر از رگ گردنت باشم
| علیرضا سعادتی |
خدا بودن !
فکرش را بکن ...
همیشه کنار تو ،
نزدیک تر از رگ گردنت باشم
| علیرضا سعادتی |
جای خالی ات را پُر کن!
با بهترین واژه ای که میدانی
با "لبخند"
با "بوسه"
و یا شاید با "آغوش"ی لبریز از حسِ زنانگی
جای خالی ات را
جدی بگیر
برای پسر بچه ای که حالا مردی شده است
پسر بچه ای که هیچوقت نتوانست
تویِ سوالات فارسیِ دبستانش
جاهای خالی را
با کلمات مناسب پُر کند
| کامل غلامی |
با بهترین واژه ای که میدانی
با "لبخند"
با "بوسه"
و یا شاید با "آغوش"ی لبریز از حسِ زنانگی
جای خالی ات را
جدی بگیر
برای پسر بچه ای که حالا مردی شده است
پسر بچه ای که هیچوقت نتوانست
تویِ سوالات فارسیِ دبستانش
جاهای خالی را
با کلمات مناسب پُر کند
| کامل غلامی |
_گفتم: چرا ساکتی؟ یه چیزی بگو!
_گفت: با بعضی از آدما میشه ساعت ها حرف زد، بدون اینکه لازم باشه لباتو وا کنی..
با نگاه کردن بهشون،
با زل زدن توو چشاشون همه ی حرفاتو میزنی و اونم میشنوه؛
تو هم همینجور حرفای اونو میشنوی..
_گفتم: ولی تو خیلی کم با من صحبت میکنی!
_گفت:
من با اونایی که حرفی باهاشون ندارم، صحبت می کنم
و با اونایی که خیلی حرف دارم براشون، فقط نگاهشون می کنم...
| بعد از ابر / بابک زمانی |
_گفت: با بعضی از آدما میشه ساعت ها حرف زد، بدون اینکه لازم باشه لباتو وا کنی..
با نگاه کردن بهشون،
با زل زدن توو چشاشون همه ی حرفاتو میزنی و اونم میشنوه؛
تو هم همینجور حرفای اونو میشنوی..
_گفتم: ولی تو خیلی کم با من صحبت میکنی!
_گفت:
من با اونایی که حرفی باهاشون ندارم، صحبت می کنم
و با اونایی که خیلی حرف دارم براشون، فقط نگاهشون می کنم...
| بعد از ابر / بابک زمانی |
Faramooshkar
Evan Band @RozMusic.com
@music_cofeee «آیا شانس دیگری پیدا خواهم کرد
که کسی را این چنین دوست داشته باشم...»
که کسی را این چنین دوست داشته باشم...»
قول داده بودم
تنهایت نگذارم
حتی اگر در این دنیا نباشم
نسیمی که صورتت را نوازش کرد ،
دست های من بود ...
| زکیه خوشخو |
تنهایت نگذارم
حتی اگر در این دنیا نباشم
نسیمی که صورتت را نوازش کرد ،
دست های من بود ...
| زکیه خوشخو |
نه پیشانی بلندی دارم
نه انگشت های کشیده ای
از وقتی دوستت دارم
رو به هر آینه ای که می ایستم
بیش تر از آنکه زیبا باشم !
خوشبختم ...
به من بگو ناگهان چگونه شد
که از میان این همه درخت سر به فلک کشیده
این همه شاخه ی سرسبز
زنی را پذیرفتی
که چشم هایش !
همرنگ چوب سوخته است؟
و صدای قلبش ، صدای گر گر آتش ...
چگونه شد که از این جنگل بزرگ
از میان این همه گل های رنگارنگ
تنها یک گیاه ناشناخته را
خوشبخت کرده ای !
عشق من ؟
| مهسا چراغعلی |
نه انگشت های کشیده ای
از وقتی دوستت دارم
رو به هر آینه ای که می ایستم
بیش تر از آنکه زیبا باشم !
خوشبختم ...
به من بگو ناگهان چگونه شد
که از میان این همه درخت سر به فلک کشیده
این همه شاخه ی سرسبز
زنی را پذیرفتی
که چشم هایش !
همرنگ چوب سوخته است؟
و صدای قلبش ، صدای گر گر آتش ...
چگونه شد که از این جنگل بزرگ
از میان این همه گل های رنگارنگ
تنها یک گیاه ناشناخته را
خوشبخت کرده ای !
عشق من ؟
| مهسا چراغعلی |
از تمام دردهای این روزهایم
همین بس
که شب آزمون
لا به لای جزوات مهندسی
به این می اندیشم
که تو
سر جلسه امتحان
وقتی استرس میگیری
چه شکلی میشوی؟!
نخند عزیز دلم
تازه دیشب فکر میکردم
با خودکار آبی جزوه مینویسی
یا مشکی؟!!!
من دیوانه نیستم
یاد تو را زندگی میکنم....
| علی سلطانی |
همین بس
که شب آزمون
لا به لای جزوات مهندسی
به این می اندیشم
که تو
سر جلسه امتحان
وقتی استرس میگیری
چه شکلی میشوی؟!
نخند عزیز دلم
تازه دیشب فکر میکردم
با خودکار آبی جزوه مینویسی
یا مشکی؟!!!
من دیوانه نیستم
یاد تو را زندگی میکنم....
| علی سلطانی |
پیش از آنی که بخواهی، از کنارت میروم
تا بدانی عذر ما را خواستن، کار تو نیست
تا بدانی عذر ما را خواستن، کار تو نیست
پدرم
نصیحت می کند
_ به فکر آینده باش !
مگر ..
" تو" آنجایی ...!!!؟
| پوریا نبی پور |
نصیحت می کند
_ به فکر آینده باش !
مگر ..
" تو" آنجایی ...!!!؟
| پوریا نبی پور |
بسیار سالها گذشت تا بفهمم
آنکه در خیابان میگرید
از آنکه در گورستان میگرید
غمگینتر است
👤حسن آذری
آنکه در خیابان میگرید
از آنکه در گورستان میگرید
غمگینتر است
👤حسن آذری
معمولا به زبون نمیارم، اما تو یکی از قشنگترین چیزایی بودی که تاحالا برام اتفاق افتاده. پس لطفا با من بمون، حتی اگه دعوامون بشه و من ازت بخوام که ترکم کنی، لطفا غرورت رو بذار کنار و دوباره برگرد پیشم. من نمیخوام تو رو از دست بدم ♥️
دُفِنتُ تحت ترابِ حنينك !
و لم يأتي أحداً ليُنقذَني ..
زیر آوارِ دلتنگی اَت مدفونم ؛
و هیچکس ،
گروهِ نجاتی نخواهد فرستاد .
و لم يأتي أحداً ليُنقذَني ..
زیر آوارِ دلتنگی اَت مدفونم ؛
و هیچکس ،
گروهِ نجاتی نخواهد فرستاد .
خودمانیم...
خدا هم شاعر بوده!
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو از زیر درختان راه میروی خدا آن بالا
لای ابرها نشسته
دستهاش را زیر چانه اش زده
و تو را نگاه میکند!
و زیر لبش زمزمه میکند:
"رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست"
| حامد نیازی |
خدا هم شاعر بوده!
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو از زیر درختان راه میروی خدا آن بالا
لای ابرها نشسته
دستهاش را زیر چانه اش زده
و تو را نگاه میکند!
و زیر لبش زمزمه میکند:
"رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست"
| حامد نیازی |