Forwarded from Lesson 15
175. Casual ˈkæʒəwəl
Happening by chance; not planned or expected; not calling attention to itself
تصادفاً رخ می دهد، برنامه ریزی نشده یا غیرمنتظره، توجه را به خود جلب نمی کند
a. As the villain stole the money form the blind man, he walked away in a casual manner.
وقتی آن تبهکار پول های مرد نابینا را ربود، با حالت بی تفاوتی از او دور شد.
b. The bartender made a casual remark about the brawl in the backroom.
وقتی آن تبهکار پول های مرد نابینا را ربود، با حالت بی تفاوتی از او دور شد.
c. Following a casual meeting on the street, the bachelor renewed his friendship with the widow.
بدنبال دیداری اتفاقی در خیابان، مرد مجرد دوستی اش با آن زن بیوه را تجدید کرد.
❄️ @coding_504 ❄️
Happening by chance; not planned or expected; not calling attention to itself
تصادفاً رخ می دهد، برنامه ریزی نشده یا غیرمنتظره، توجه را به خود جلب نمی کند
a. As the villain stole the money form the blind man, he walked away in a casual manner.
وقتی آن تبهکار پول های مرد نابینا را ربود، با حالت بی تفاوتی از او دور شد.
b. The bartender made a casual remark about the brawl in the backroom.
وقتی آن تبهکار پول های مرد نابینا را ربود، با حالت بی تفاوتی از او دور شد.
c. Following a casual meeting on the street, the bachelor renewed his friendship with the widow.
بدنبال دیداری اتفاقی در خیابان، مرد مجرد دوستی اش با آن زن بیوه را تجدید کرد.
❄️ @coding_504 ❄️
Forwarded from Deleted Account
pursue:
تعقیب کردن، پیگیری کردن، دنبال کردن
کدینگ: این کار خیلی پرسوده پس دنباله کارو تعقیب کن
❄️ @coding_504 ❄️
تعقیب کردن، پیگیری کردن، دنبال کردن
کدینگ: این کار خیلی پرسوده پس دنباله کارو تعقیب کن
❄️ @coding_504 ❄️
176. Pursue pərˈsuː
Follow; proceed along
پیروی کردن، دنبال کردن
a. We pursued the bicycle thief until he vanished form our vision.
دزد دوچرخه را تا جایی تعقیب کردیم که از دید ما ناپدید شد.
b. Ernie rowed up the river, pursuing it to its source.
«ارنی» در رودخانه پارو زد و آن را تا سرچشمه دنبال کرد.
c. The senior wanted to pursue urban affairs as his life's work.
دانشجوی سال آخر تصمیم داشت شغل امور شهری را بعنوان کار دائمی دنبال کند.
❄️ @coding_504 ❄️
Follow; proceed along
پیروی کردن، دنبال کردن
a. We pursued the bicycle thief until he vanished form our vision.
دزد دوچرخه را تا جایی تعقیب کردیم که از دید ما ناپدید شد.
b. Ernie rowed up the river, pursuing it to its source.
«ارنی» در رودخانه پارو زد و آن را تا سرچشمه دنبال کرد.
c. The senior wanted to pursue urban affairs as his life's work.
دانشجوی سال آخر تصمیم داشت شغل امور شهری را بعنوان کار دائمی دنبال کند.
❄️ @coding_504 ❄️
Forwarded from Deleted Account
unanimous
هم رای شدن،یک دل شدن، موافق
کدینگ: باهم یکدل و همزبان بگید، ترکیب یون و مس میشه یون مس.
❄️ @coding_504 ❄️
هم رای شدن،یک دل شدن، موافق
کدینگ: باهم یکدل و همزبان بگید، ترکیب یون و مس میشه یون مس.
❄️ @coding_504 ❄️
177. Unanimous juːˈnænəməs
In complete agreement
در توافق کامل ، هم رای
a. The class was unanimous in wanting to eliminate study halls.
دانش آموزان کلاس در خواهش برای حذف سالن های مطالعه هم رای بودند.
b. The has never been an election in our union that was won by a unanimous vote.
تاکنون در اتحادیه ی ما انتخاباتی نبوده است که با رأیی هماهنگ برنده شده باشد.
c. The senate, by a unanimous vote, decided to decrease taxes.
مجلس سنا، با رأیی هماهنگ، تصمیم گرفت که مالیات ها را کاهش دهد.
❄️ @coding_504 ❄️
In complete agreement
در توافق کامل ، هم رای
a. The class was unanimous in wanting to eliminate study halls.
دانش آموزان کلاس در خواهش برای حذف سالن های مطالعه هم رای بودند.
b. The has never been an election in our union that was won by a unanimous vote.
تاکنون در اتحادیه ی ما انتخاباتی نبوده است که با رأیی هماهنگ برنده شده باشد.
c. The senate, by a unanimous vote, decided to decrease taxes.
مجلس سنا، با رأیی هماهنگ، تصمیم گرفت که مالیات ها را کاهش دهد.
❄️ @coding_504 ❄️
178. Fortunate ˈfɔːrt͡ʃənət
Having good luck; lucky
دارای اقبال خوب، خوش شانس
a. Wesley was fortunate to have an adequate sum of money in the bank
«وسلی» خوش شانس بود که مبلغ کافی پول در بانک داشت.
b. It is fortunate that the famine did not affect our village.
جای خوشبختی است که قحطی بر روستای ما تاثیر نگذاشت.
c. The underdog was fortunate enough to come out a winner.
ورزشکار بازنده آنقدر خوش شانس بود که به عنوان برنده ظاهر شود
❄️ @coding_504 ❄️
Having good luck; lucky
دارای اقبال خوب، خوش شانس
a. Wesley was fortunate to have an adequate sum of money in the bank
«وسلی» خوش شانس بود که مبلغ کافی پول در بانک داشت.
b. It is fortunate that the famine did not affect our village.
جای خوشبختی است که قحطی بر روستای ما تاثیر نگذاشت.
c. The underdog was fortunate enough to come out a winner.
ورزشکار بازنده آنقدر خوش شانس بود که به عنوان برنده ظاهر شود
❄️ @coding_504 ❄️
179. Pioneer ˌpaɪəˈnɪr
One who goes first or prepares a way for others
فردی که ابتدا می رود یا راهی را برای دیگران آماده می سازد، پیشگام
a. My grandfather was a pioneer in selling wholesale products.
پدر بزرگم در فروش محصولات عمده فروشی پیشتاز بود.
b. England was a pioneer in building large vessels for tourists.
انگلستان در ساخت کشتی های بزرگ جهان گردی، پیشگام بود.
c. In the fourth grade I assembled a picture collection of great American pioneers.
در کلاس چهارم مجموعه ای از تصاویر پیشگامان بزرگ آمریکا را جمع آوری کردم.
❄️ @coding_504 ❄️
One who goes first or prepares a way for others
فردی که ابتدا می رود یا راهی را برای دیگران آماده می سازد، پیشگام
a. My grandfather was a pioneer in selling wholesale products.
پدر بزرگم در فروش محصولات عمده فروشی پیشتاز بود.
b. England was a pioneer in building large vessels for tourists.
انگلستان در ساخت کشتی های بزرگ جهان گردی، پیشگام بود.
c. In the fourth grade I assembled a picture collection of great American pioneers.
در کلاس چهارم مجموعه ای از تصاویر پیشگامان بزرگ آمریکا را جمع آوری کردم.
❄️ @coding_504 ❄️