Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
The snowman
آدم برفی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همهجا سفید و جادویی شده.
“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!
She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برفها رقص و پایکوبی کرد.
Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آنها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلولهی کوچکتر درست کردند. آنها را روی هم گذاشتند و یک آدمبرفی بزرگ درست کردند.
“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدمبرفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟
“Yes please!” they said.
آنها گفتند: بله، لطف میکنید.
The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدمبرفی بازوهایش را تکان داد. دانههای بلوری نقرهایرنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.
“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم
They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آنها هویجی برای بینیاش گذاشتند، شالگردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.
“Happy Christmas!” they said.
آنها گفتند: کریسمس مبارک
The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدمبرفی شروع به آب شدن کرد.
“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!
#Short_story_38
⛄️ @coding_504 ⛄️
آدم برفی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همهجا سفید و جادویی شده.
“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!
She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برفها رقص و پایکوبی کرد.
Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آنها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلولهی کوچکتر درست کردند. آنها را روی هم گذاشتند و یک آدمبرفی بزرگ درست کردند.
“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدمبرفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟
“Yes please!” they said.
آنها گفتند: بله، لطف میکنید.
The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدمبرفی بازوهایش را تکان داد. دانههای بلوری نقرهایرنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.
“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم
They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آنها هویجی برای بینیاش گذاشتند، شالگردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.
“Happy Christmas!” they said.
آنها گفتند: کریسمس مبارک
The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدمبرفی شروع به آب شدن کرد.
“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!
#Short_story_38
⛄️ @coding_504 ⛄️
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
🎧 Lets Talk About Love 🎧
🎼 Modern Talking 🎙
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
Take my hand
دستمو بگیر
I will take you to a new start
تورو به یک ستاره جدید میبرم
Calling the promised land
عرض موعود رو صدا می کنم
Let me love you, let me hold you
بذار عاشقت باشم، بذار در آغوشت بگیرم
With all my heart
با تمام قلبم
Trust me baby, like I trust you
عزیزم به من اعتماد کن، درست مثل من
I did it from the start
من از همون اول بهتو اعتماد کردم
And each and every day
و هر روز
I’m gonna always say
میخوام هر لحظه بهت بگم
Let’s talk about love, love, love, love
بیا راجع به عشق صحبت کنیم
That’s all I’m dreaming of
و این تمام چیزیه که همش در رویاهام میبینم
Let’s talk about love
بیا راجع به عشق حرف بزنیم
It’s up to you
به تو ربط داره
To make your dreams come true
که بخوای رویاهات رو به حقیقت تبدیل کنی یا نه
Look in my eyes, there’s a way
تو چشمام نگاه کن، یک راهی وجود داره
Don’t throw your dreams away
نذار رویاهات از بین برن
You’ll never lose
هرگز از دستشون نمیدی
Keep love alive
بذار عشق زنده بمونه
Baby, then our love survive
عزیزم اونوقته که عشقمون نجات پیدا می کنه
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
I’ll be close to you
کنارت می مونم
We can have a one way trip to paradise for two
میتونیم جفتمون به بهشت سفر کنیم و دیگه بر نگردیم
There’s so much
I can give you
چیزهای زیاد دیگه ای هم هست که میتونم بهت بدم
I’ll give all my heart
من تمام قلبم رو بهت میدم
We can always be together
میتونیم همیشه با هم باشیم
And never break apart
و هرگز از هم جدا نشیم
And each and every day I’m gonna always say
و هر روز میخوام بهت بگم
🎧 @coding_504 🎼
🎼 Modern Talking 🎙
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
Take my hand
دستمو بگیر
I will take you to a new start
تورو به یک ستاره جدید میبرم
Calling the promised land
عرض موعود رو صدا می کنم
Let me love you, let me hold you
بذار عاشقت باشم، بذار در آغوشت بگیرم
With all my heart
با تمام قلبم
Trust me baby, like I trust you
عزیزم به من اعتماد کن، درست مثل من
I did it from the start
من از همون اول بهتو اعتماد کردم
And each and every day
و هر روز
I’m gonna always say
میخوام هر لحظه بهت بگم
Let’s talk about love, love, love, love
بیا راجع به عشق صحبت کنیم
That’s all I’m dreaming of
و این تمام چیزیه که همش در رویاهام میبینم
Let’s talk about love
بیا راجع به عشق حرف بزنیم
It’s up to you
به تو ربط داره
To make your dreams come true
که بخوای رویاهات رو به حقیقت تبدیل کنی یا نه
Look in my eyes, there’s a way
تو چشمام نگاه کن، یک راهی وجود داره
Don’t throw your dreams away
نذار رویاهات از بین برن
You’ll never lose
هرگز از دستشون نمیدی
Keep love alive
بذار عشق زنده بمونه
Baby, then our love survive
عزیزم اونوقته که عشقمون نجات پیدا می کنه
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
I’ll be close to you
کنارت می مونم
We can have a one way trip to paradise for two
میتونیم جفتمون به بهشت سفر کنیم و دیگه بر نگردیم
There’s so much
I can give you
چیزهای زیاد دیگه ای هم هست که میتونم بهت بدم
I’ll give all my heart
من تمام قلبم رو بهت میدم
We can always be together
میتونیم همیشه با هم باشیم
And never break apart
و هرگز از هم جدا نشیم
And each and every day I’m gonna always say
و هر روز میخوام بهت بگم
🎧 @coding_504 🎼
✨✨
اگر نیاز مبرم به روانشناس دارید، اما شرایط رفتن پیش مشاور را ندارید...
اگر خجالتی و کمحرف هستید
اگر مدام از درون خودخوری میکنید
اگر به شدت بدبین و ناامید شدهاید
روزی چند دقیقه با ما باشید، قول میدهیم مطالب این کانال کمکتان کند:
@milyarder
@milyarder
@milyarder
اگر نیاز مبرم به روانشناس دارید، اما شرایط رفتن پیش مشاور را ندارید...
اگر خجالتی و کمحرف هستید
اگر مدام از درون خودخوری میکنید
اگر به شدت بدبین و ناامید شدهاید
روزی چند دقیقه با ما باشید، قول میدهیم مطالب این کانال کمکتان کند:
@milyarder
@milyarder
@milyarder
هر چقد بیشتر از آدمای منفی باف فاصله بگیری زندگیت مثبت تر میشه.
Join 👉 @Coding_504 | @OfficialEnglishTwitter
Join 👉 @Coding_504 | @OfficialEnglishTwitter
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
The bird king
سلطان پرندگان
#داستان_کوتاه_انگلیسی
All the animals in the jungle had a king. The birds were jealous. They wanted a king too.
همه حیواناتِ جنگل رئیس و سلطانی داشتند. پرندهها حسودیشان شد. آنها هم یک سلطان میخواستند.
“Let me be king. Look at my wonderful colours!” said the beautiful parakeet.
طوطی دمدراز گفت: «بزارید من سلطان بشم. پرهای رنگارنگ و فوقالعادهام رو ببینید!»
“No, no,” said the myna. “I can speak and talk to the other animals. I should be king.”
مینا گفت: نه نه، من می تونم حرف بزنم و با حیوونای دیگه صحبت کنم. من باید سلطان بشم.»
“And I have a fantastic beak!” said Toucan. “I want to be the bird king.”
توکان گفت: من منقاری عجیبوغریب دارم. من میخواهم سلطان پرندگان شوم.»
“I know,” said the macaw. “Why don’t we have a competition? The bird who can fly the highest will be the bird king.”
طوطی مکو گفت: می دونم. چرا مسابقه ندهیم؟ پرندهای که بتواند از بقیه بالاتر پرواز کند، سلطان جنگل شود.»
Everyone thought this was an excellent idea, especially the eagle. “Make me king now,” he said. “I am the strongest, and I can fly the highest.”
همه و مخصوصاً عقاب قبول کردند که این فکر خوبی است. او گفت: «مرا سلطان کنید. من از همه قویترم و میتوانم بالاتر از همه پرواز کنم.»
“Ah,” said a little voice. “But you might not win!”
صدای ضعیفی گفت: «آه، شایدم تو برنده نشی!»
“Ha ha!” laughed the eagle. “You can’t beat me, little sparrow!”
عقاب خندهای کرد: «ها ها! گنجشک کوچولو تو نمی تونی منو شکست بدی!»
“We’ll see,” said the sparrow.
گنجشک گفت: «خواهیم دید.»
The race began, and all the birds flew high into the sky. They flew higher, and higher, and the eagle flew the highest. “Ha! I told you!” squawked the eagle. “I, I am the king!”
مسابقه شروع شد و همه پرندهها به اوج آسمان پرواز کردند. بالا و بالاتر رفتند و عقاب از همه بالاتر بود. عقاب جیغی زد: «من که گفته بودم. من سلطانم!»
But the sparrow was hiding under the eagle’s wing. Suddenly, he flew higher than the eagle’s head. The sparrow was the highest bird of all! He won the competition! And the sparrow was the new bird king.
اما گنجشک زیر بالهای عقاب قایم شده بود. ناگهان بالاتر از عقاب به پرواز درآمد. گنجشک بالاتر از سر عقاب پرواز میکرد. گنجشک از همه بالاتر بود! او برنده مسابقه و سلطان پرندگان شد.
#Short_story_40
🦉 @coding_504 🦅
سلطان پرندگان
#داستان_کوتاه_انگلیسی
All the animals in the jungle had a king. The birds were jealous. They wanted a king too.
همه حیواناتِ جنگل رئیس و سلطانی داشتند. پرندهها حسودیشان شد. آنها هم یک سلطان میخواستند.
“Let me be king. Look at my wonderful colours!” said the beautiful parakeet.
طوطی دمدراز گفت: «بزارید من سلطان بشم. پرهای رنگارنگ و فوقالعادهام رو ببینید!»
“No, no,” said the myna. “I can speak and talk to the other animals. I should be king.”
مینا گفت: نه نه، من می تونم حرف بزنم و با حیوونای دیگه صحبت کنم. من باید سلطان بشم.»
“And I have a fantastic beak!” said Toucan. “I want to be the bird king.”
توکان گفت: من منقاری عجیبوغریب دارم. من میخواهم سلطان پرندگان شوم.»
“I know,” said the macaw. “Why don’t we have a competition? The bird who can fly the highest will be the bird king.”
طوطی مکو گفت: می دونم. چرا مسابقه ندهیم؟ پرندهای که بتواند از بقیه بالاتر پرواز کند، سلطان جنگل شود.»
Everyone thought this was an excellent idea, especially the eagle. “Make me king now,” he said. “I am the strongest, and I can fly the highest.”
همه و مخصوصاً عقاب قبول کردند که این فکر خوبی است. او گفت: «مرا سلطان کنید. من از همه قویترم و میتوانم بالاتر از همه پرواز کنم.»
“Ah,” said a little voice. “But you might not win!”
صدای ضعیفی گفت: «آه، شایدم تو برنده نشی!»
“Ha ha!” laughed the eagle. “You can’t beat me, little sparrow!”
عقاب خندهای کرد: «ها ها! گنجشک کوچولو تو نمی تونی منو شکست بدی!»
“We’ll see,” said the sparrow.
گنجشک گفت: «خواهیم دید.»
The race began, and all the birds flew high into the sky. They flew higher, and higher, and the eagle flew the highest. “Ha! I told you!” squawked the eagle. “I, I am the king!”
مسابقه شروع شد و همه پرندهها به اوج آسمان پرواز کردند. بالا و بالاتر رفتند و عقاب از همه بالاتر بود. عقاب جیغی زد: «من که گفته بودم. من سلطانم!»
But the sparrow was hiding under the eagle’s wing. Suddenly, he flew higher than the eagle’s head. The sparrow was the highest bird of all! He won the competition! And the sparrow was the new bird king.
اما گنجشک زیر بالهای عقاب قایم شده بود. ناگهان بالاتر از عقاب به پرواز درآمد. گنجشک بالاتر از سر عقاب پرواز میکرد. گنجشک از همه بالاتر بود! او برنده مسابقه و سلطان پرندگان شد.
#Short_story_40
🦉 @coding_504 🦅
Forwarded from فرندز فارسی و انگلیسی
🔴 دریافت بسته ویژه و جامع آموزش لغات 504 به روش کدینگ و با تدریس استاد یکتا
با واریز مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به شماره کارت زیر و ارسال فیش به ادمین دریافت کنید :💳💳
بنام محمدصادق عسکری(بانک سامان)
🌐یا از طریق درگاه امن پرداخت👇
www.moneyar.me/Coding
👤 روابط عمومی ثبتنام (پاسخگوی 24 ساعته)
🆔 t.me/O2021
با واریز مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به شماره کارت زیر و ارسال فیش به ادمین دریافت کنید :💳💳
6219-8619-1842-6064بنام محمدصادق عسکری(بانک سامان)
🌐یا از طریق درگاه امن پرداخت👇
www.moneyar.me/Coding
👤 روابط عمومی ثبتنام (پاسخگوی 24 ساعته)
🆔 t.me/O2021
فرندز فارسی و انگلیسی
🔴 دریافت بسته ویژه و جامع آموزش لغات 504 به روش کدینگ و با تدریس استاد یکتا با واریز مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به شماره کارت زیر و ارسال فیش به ادمین دریافت کنید :💳💳 6219-8619-1842-6064 بنام محمدصادق عسکری(بانک سامان) 🌐یا از طریق درگاه امن پرداخت👇 www.moneyar.me/Coding…
جهت ثبت نام عدد ۱ را برای ادمین ارسال کنید
@O2021
@O2021
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 چندلر و ماجرای کات کردن 2
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
Little Red Riding Hood
شنل قرمزی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Little Red Riding Hood lived in a wood with her mother. One day Little Red Riding Hood went to visit her granny. She had a nice cake in her basket.
شنل قرمزی به همراه مادرش در جنگلی زندگی میکرد. یک روز شنل قرمزی به دیدن مادربزرگش رفت. او یک کیک خیلی خوب در سبد داشت.
On her way Little Red Riding Hood met a wolf. “Hello!” said the wolf. “Where are you going?”
در راه گرگی را دید. گرگ گفت: سلام! کجا میروی؟
“I’m going to see my grandmother. She lives in a house behind those trees.”
شنل قرمزی: به دیدن مادربزرگم میروم. خانهاش پشت آن درختها است.
The wolf ran to Granny’s house and ate Granny up. He got into Granny’s bed. A little later, Little Red Riding Hood reached the house. She looked at the wolf.
گرگ بهطرف خانه مادربزرگ دوید و او را خورد. بعد در رختخواب او خوابید. کمی بعد شنل قرمزی به آنجا رسید. او به گرگ نگاهی کرد.
“Granny, what big eyes you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه چشمهای بزرگی دارید!
“All the better to see you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه تو را بهتر ببینم!
“Granny, what big ears you have!”
شنل قرمزی: شما چه گوشهای بزرگی دارید!
“All the better to hear you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه صدای تو را بهتر بشنوم!
“Granny, what a big nose you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه بینی بزرگی دارید!
“All the better to smell you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه تو را بهتر بو کنم!
“Granny, what big teeth you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه دندانهای بزرگی دارید!
“All the better to eat you with!” shouted the wolf. A woodcutter was in the wood. He heard a loud scream and ran to the house.
گرگ فریاد زد: برای اینکه تو را بهتر بخورم. هیزمشکنی در جنگل بود. او صدای جیغ بلندی را شنید و بهطرف خانه دوید.
The woodcutter hit the wolf over the head. The wolf opened his mouth wide and shouted and Granny jumped out.The wolf ran away and Little Red Riding Hood never saw the wolf again.
هیزمشکن ضربهای به سر گرگ زد. گرگ دهانش را باز کرد و داد زد و مادربزرگ بیرون پرید. گرگ فرار کرد و شنل قرمزی دیگر هیچوقت او را ندید.
#Short_story_43
🌳 @coding_504 🌳
شنل قرمزی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Little Red Riding Hood lived in a wood with her mother. One day Little Red Riding Hood went to visit her granny. She had a nice cake in her basket.
شنل قرمزی به همراه مادرش در جنگلی زندگی میکرد. یک روز شنل قرمزی به دیدن مادربزرگش رفت. او یک کیک خیلی خوب در سبد داشت.
On her way Little Red Riding Hood met a wolf. “Hello!” said the wolf. “Where are you going?”
در راه گرگی را دید. گرگ گفت: سلام! کجا میروی؟
“I’m going to see my grandmother. She lives in a house behind those trees.”
شنل قرمزی: به دیدن مادربزرگم میروم. خانهاش پشت آن درختها است.
The wolf ran to Granny’s house and ate Granny up. He got into Granny’s bed. A little later, Little Red Riding Hood reached the house. She looked at the wolf.
گرگ بهطرف خانه مادربزرگ دوید و او را خورد. بعد در رختخواب او خوابید. کمی بعد شنل قرمزی به آنجا رسید. او به گرگ نگاهی کرد.
“Granny, what big eyes you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه چشمهای بزرگی دارید!
“All the better to see you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه تو را بهتر ببینم!
“Granny, what big ears you have!”
شنل قرمزی: شما چه گوشهای بزرگی دارید!
“All the better to hear you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه صدای تو را بهتر بشنوم!
“Granny, what a big nose you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه بینی بزرگی دارید!
“All the better to smell you with!” said the wolf.
گرگ: برای اینکه تو را بهتر بو کنم!
“Granny, what big teeth you have!”
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه دندانهای بزرگی دارید!
“All the better to eat you with!” shouted the wolf. A woodcutter was in the wood. He heard a loud scream and ran to the house.
گرگ فریاد زد: برای اینکه تو را بهتر بخورم. هیزمشکنی در جنگل بود. او صدای جیغ بلندی را شنید و بهطرف خانه دوید.
The woodcutter hit the wolf over the head. The wolf opened his mouth wide and shouted and Granny jumped out.The wolf ran away and Little Red Riding Hood never saw the wolf again.
هیزمشکن ضربهای به سر گرگ زد. گرگ دهانش را باز کرد و داد زد و مادربزرگ بیرون پرید. گرگ فرار کرد و شنل قرمزی دیگر هیچوقت او را ندید.
#Short_story_43
🌳 @coding_504 🌳