The Full Warren
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 قرار راس و ریچل در خشکشویی 3⃣
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
A Spider in the Museum
عنکبوت در موزه
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once upon a time, there was a painting spider, one of those artistic species of spider, that live in the basements of museums and galleries. They live there alongside paintings left and forgotten for years; certainly a suitable place to spin the most impressive of webs. Our spider spun the best webs in the whole museum, and his house was really spectacular. All his efforts went into looking after the web, which he considered to be the most valuable in the world.
روزی روزگاری،یک عنکبوتِ نقاش بود،یکگونه از آن عنکبوتهای هنرمند، که در زیرزمینهای موزهها و گالریها زندگی میکنند. این عنکبوتها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشیهایی که برای سالهای سال فراموششدهاند، زندگی میکنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارقالعاده است. عنکبوت قصهی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانهاش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانهاش باشد؛ زیرا خانهاش را ارزشمندترین چیز روی زمین میدانست.
However, as time went on, the museum set about reorganising its paintings, and it started making space upstairs to put some of the basement paintings back on display. Many of the basement spiders realised what was happening, and were cautious about it, but our spider paid it no mind:
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشیهایش را سازماندهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکانهایی را برای نمایش تعدادی از نقاشیهای زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوتهای زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصهی ما هیچ توجهی نداشت.
-“Doesn’t matter,”he would say
,-“it’ll just be a few paintings.”
میگفت: “مهم نیست (بابا)!”. “تنها تعداد اندکی از نقاشیها را بالا میبرند”.
More and more paintings were removed from the basement, but the spider carried on reinforcing his web,
-“Where am I going to find a better place than this?”
he would say.
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشیهای زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و میگفت: “کجا میتوانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟”.
That was, until early one morning when, too quick for him to react, they took his own painting, along with the spider and his web. The spider realised that just for not having wanted to lose his web, he was now going to end up in the exhibition room.
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زودیک روز، درحالیکه فرصت هیچ عکسالعملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصهی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمیخواست دل از خانهاش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم میشد.
In an act of strength and decisiveness, he chose to abandon his magnificent web, the web he had worked his whole life to build up. And it’s a good thing he did so, because that way he saved himself from the insect killer they were spraying on the paintings up in the exhibition room.
دریک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگیاش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آنها در اتاق نمایش به نقاشیها میپاشیدند، نجات داد.
In his escape, after overcoming many difficulties, the spider ended up in a secluded little garden, where he found such a quiet corner that there he was able to spin an even better web, and became a much happier spider.
پسازاین فرار، با فائق آمدن بر سختیهای بسیار، عنکبوت قصهی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن،یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانهی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحالتری تبدیل شود.
#Short_story_36
🕷 @coding_504 🕷
عنکبوت در موزه
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once upon a time, there was a painting spider, one of those artistic species of spider, that live in the basements of museums and galleries. They live there alongside paintings left and forgotten for years; certainly a suitable place to spin the most impressive of webs. Our spider spun the best webs in the whole museum, and his house was really spectacular. All his efforts went into looking after the web, which he considered to be the most valuable in the world.
روزی روزگاری،یک عنکبوتِ نقاش بود،یکگونه از آن عنکبوتهای هنرمند، که در زیرزمینهای موزهها و گالریها زندگی میکنند. این عنکبوتها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشیهایی که برای سالهای سال فراموششدهاند، زندگی میکنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارقالعاده است. عنکبوت قصهی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانهاش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانهاش باشد؛ زیرا خانهاش را ارزشمندترین چیز روی زمین میدانست.
However, as time went on, the museum set about reorganising its paintings, and it started making space upstairs to put some of the basement paintings back on display. Many of the basement spiders realised what was happening, and were cautious about it, but our spider paid it no mind:
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشیهایش را سازماندهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکانهایی را برای نمایش تعدادی از نقاشیهای زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوتهای زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصهی ما هیچ توجهی نداشت.
-“Doesn’t matter,”he would say
,-“it’ll just be a few paintings.”
میگفت: “مهم نیست (بابا)!”. “تنها تعداد اندکی از نقاشیها را بالا میبرند”.
More and more paintings were removed from the basement, but the spider carried on reinforcing his web,
-“Where am I going to find a better place than this?”
he would say.
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشیهای زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و میگفت: “کجا میتوانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟”.
That was, until early one morning when, too quick for him to react, they took his own painting, along with the spider and his web. The spider realised that just for not having wanted to lose his web, he was now going to end up in the exhibition room.
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زودیک روز، درحالیکه فرصت هیچ عکسالعملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصهی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمیخواست دل از خانهاش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم میشد.
In an act of strength and decisiveness, he chose to abandon his magnificent web, the web he had worked his whole life to build up. And it’s a good thing he did so, because that way he saved himself from the insect killer they were spraying on the paintings up in the exhibition room.
دریک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگیاش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آنها در اتاق نمایش به نقاشیها میپاشیدند، نجات داد.
In his escape, after overcoming many difficulties, the spider ended up in a secluded little garden, where he found such a quiet corner that there he was able to spin an even better web, and became a much happier spider.
پسازاین فرار، با فائق آمدن بر سختیهای بسیار، عنکبوت قصهی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن،یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانهی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحالتری تبدیل شود.
#Short_story_36
🕷 @coding_504 🕷
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 اشتباه مانیکا، برادر یا دوست پسر؟؟
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
The story of quinine
داستان کنین
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Have you ever heard of quinine?
آیا چیزی درباره کنین شنیدهای؟
It is one of many famous medicines discovered here in the Amazon rainforest. Let’s find out more about it.
این دارو یکی از داروهای معروفی است که در اینجا در جنگلهای بارانی آمازون کشف شد.
Quinine is used to cure malaria, a very dangerous disease that is spread by mosquitoes. It is made from the bark of the Cinchona tree.
کنین در درمان مالاریا به کار میرود. مالاریا بیماری خطرناکی است که نیش پشه آن را منتقل میکند. این دارو از پوست درخت گنه گنه ساخته میشود.
The tree is named after the Countess of Chinchon from Peru. In 1630 she was very sick with malaria and had a high fever.
اسم این درخت از نام بانوی اشرافی پرو گرفته شده است. در سال ۱۶۳۰ او به بیماری مالاریا مبتلا شد و تب بالایی داشت.
Her doctor gave her a drink made from Cinchona and she got better.
پزشک به او نوشیدنیای داد که از درخت گنه گنه گرفته شده بود و حالش بهتر شد.
People in Europe heard about this medicine and then came to the rainforest to collect the plant.
مردم اروپا از این دارو خبردار شدند و به جنگلهای بارانی آمدند تا گنه گنه جمع کنند.
It was first called quinine in 1820 by two French scientists, Mr. Pelletier and Mr. Caventou, who made the first modern medicine from the tree bark.
دو دانشمند فرانسوی به نام پُلتیه و کونتو در سال ۱۸۲۰ اولین داروی مدرن را از شاخههای گنه گنه ساخته و آن را کنین نامیدند.
For almost three hundred years quinine was used to cure malaria as well as many other dangerous illnesses.
کنین تقریبا سیصد سال برای درمان مالاریا و نیز بسیاری از بیماریهای خطرناک دیگر به کار میرفت.
In 1944 scientists made the first artificial quinine.
در سال ۱۹۴۴ دانشمندان اولین کنین صنعتی را ساختند.
But natural quinine is now very important again because many kinds of malaria cannot be cured using modern drugs anymore.
اما کنین طبیعی هنوز خیلی مهم است زیرا داروهای صنعتی نمیتوانند بسیاری از انواع مالاریا را درمان کنند.
So remember, we must protect our rainforests because maybe other important medicines will be found.
پس یادمان باشد باید از جنگلهای بارانی محافظت کنیم زیرا ممکن است داروهای مهم دیگری در آنجا کشف شوند.
#Short_story_37
🌳🌴 @coding_504 🌴🌳
داستان کنین
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Have you ever heard of quinine?
آیا چیزی درباره کنین شنیدهای؟
It is one of many famous medicines discovered here in the Amazon rainforest. Let’s find out more about it.
این دارو یکی از داروهای معروفی است که در اینجا در جنگلهای بارانی آمازون کشف شد.
Quinine is used to cure malaria, a very dangerous disease that is spread by mosquitoes. It is made from the bark of the Cinchona tree.
کنین در درمان مالاریا به کار میرود. مالاریا بیماری خطرناکی است که نیش پشه آن را منتقل میکند. این دارو از پوست درخت گنه گنه ساخته میشود.
The tree is named after the Countess of Chinchon from Peru. In 1630 she was very sick with malaria and had a high fever.
اسم این درخت از نام بانوی اشرافی پرو گرفته شده است. در سال ۱۶۳۰ او به بیماری مالاریا مبتلا شد و تب بالایی داشت.
Her doctor gave her a drink made from Cinchona and she got better.
پزشک به او نوشیدنیای داد که از درخت گنه گنه گرفته شده بود و حالش بهتر شد.
People in Europe heard about this medicine and then came to the rainforest to collect the plant.
مردم اروپا از این دارو خبردار شدند و به جنگلهای بارانی آمدند تا گنه گنه جمع کنند.
It was first called quinine in 1820 by two French scientists, Mr. Pelletier and Mr. Caventou, who made the first modern medicine from the tree bark.
دو دانشمند فرانسوی به نام پُلتیه و کونتو در سال ۱۸۲۰ اولین داروی مدرن را از شاخههای گنه گنه ساخته و آن را کنین نامیدند.
For almost three hundred years quinine was used to cure malaria as well as many other dangerous illnesses.
کنین تقریبا سیصد سال برای درمان مالاریا و نیز بسیاری از بیماریهای خطرناک دیگر به کار میرفت.
In 1944 scientists made the first artificial quinine.
در سال ۱۹۴۴ دانشمندان اولین کنین صنعتی را ساختند.
But natural quinine is now very important again because many kinds of malaria cannot be cured using modern drugs anymore.
اما کنین طبیعی هنوز خیلی مهم است زیرا داروهای صنعتی نمیتوانند بسیاری از انواع مالاریا را درمان کنند.
So remember, we must protect our rainforests because maybe other important medicines will be found.
پس یادمان باشد باید از جنگلهای بارانی محافظت کنیم زیرا ممکن است داروهای مهم دیگری در آنجا کشف شوند.
#Short_story_37
🌳🌴 @coding_504 🌴🌳
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
The snowman
آدم برفی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همهجا سفید و جادویی شده.
“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!
She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برفها رقص و پایکوبی کرد.
Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آنها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلولهی کوچکتر درست کردند. آنها را روی هم گذاشتند و یک آدمبرفی بزرگ درست کردند.
“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدمبرفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟
“Yes please!” they said.
آنها گفتند: بله، لطف میکنید.
The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدمبرفی بازوهایش را تکان داد. دانههای بلوری نقرهایرنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.
“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم
They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آنها هویجی برای بینیاش گذاشتند، شالگردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.
“Happy Christmas!” they said.
آنها گفتند: کریسمس مبارک
The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدمبرفی شروع به آب شدن کرد.
“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!
#Short_story_38
⛄️ @coding_504 ⛄️
آدم برفی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همهجا سفید و جادویی شده.
“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!
She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برفها رقص و پایکوبی کرد.
Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آنها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلولهی کوچکتر درست کردند. آنها را روی هم گذاشتند و یک آدمبرفی بزرگ درست کردند.
“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدمبرفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟
“Yes please!” they said.
آنها گفتند: بله، لطف میکنید.
The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدمبرفی بازوهایش را تکان داد. دانههای بلوری نقرهایرنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.
“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم
They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آنها هویجی برای بینیاش گذاشتند، شالگردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.
“Happy Christmas!” they said.
آنها گفتند: کریسمس مبارک
The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدمبرفی شروع به آب شدن کرد.
“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!
#Short_story_38
⛄️ @coding_504 ⛄️
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
🎧 Lets Talk About Love 🎧
🎼 Modern Talking 🎙
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
Take my hand
دستمو بگیر
I will take you to a new start
تورو به یک ستاره جدید میبرم
Calling the promised land
عرض موعود رو صدا می کنم
Let me love you, let me hold you
بذار عاشقت باشم، بذار در آغوشت بگیرم
With all my heart
با تمام قلبم
Trust me baby, like I trust you
عزیزم به من اعتماد کن، درست مثل من
I did it from the start
من از همون اول بهتو اعتماد کردم
And each and every day
و هر روز
I’m gonna always say
میخوام هر لحظه بهت بگم
Let’s talk about love, love, love, love
بیا راجع به عشق صحبت کنیم
That’s all I’m dreaming of
و این تمام چیزیه که همش در رویاهام میبینم
Let’s talk about love
بیا راجع به عشق حرف بزنیم
It’s up to you
به تو ربط داره
To make your dreams come true
که بخوای رویاهات رو به حقیقت تبدیل کنی یا نه
Look in my eyes, there’s a way
تو چشمام نگاه کن، یک راهی وجود داره
Don’t throw your dreams away
نذار رویاهات از بین برن
You’ll never lose
هرگز از دستشون نمیدی
Keep love alive
بذار عشق زنده بمونه
Baby, then our love survive
عزیزم اونوقته که عشقمون نجات پیدا می کنه
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
I’ll be close to you
کنارت می مونم
We can have a one way trip to paradise for two
میتونیم جفتمون به بهشت سفر کنیم و دیگه بر نگردیم
There’s so much
I can give you
چیزهای زیاد دیگه ای هم هست که میتونم بهت بدم
I’ll give all my heart
من تمام قلبم رو بهت میدم
We can always be together
میتونیم همیشه با هم باشیم
And never break apart
و هرگز از هم جدا نشیم
And each and every day I’m gonna always say
و هر روز میخوام بهت بگم
🎧 @coding_504 🎼
🎼 Modern Talking 🎙
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
Take my hand
دستمو بگیر
I will take you to a new start
تورو به یک ستاره جدید میبرم
Calling the promised land
عرض موعود رو صدا می کنم
Let me love you, let me hold you
بذار عاشقت باشم، بذار در آغوشت بگیرم
With all my heart
با تمام قلبم
Trust me baby, like I trust you
عزیزم به من اعتماد کن، درست مثل من
I did it from the start
من از همون اول بهتو اعتماد کردم
And each and every day
و هر روز
I’m gonna always say
میخوام هر لحظه بهت بگم
Let’s talk about love, love, love, love
بیا راجع به عشق صحبت کنیم
That’s all I’m dreaming of
و این تمام چیزیه که همش در رویاهام میبینم
Let’s talk about love
بیا راجع به عشق حرف بزنیم
It’s up to you
به تو ربط داره
To make your dreams come true
که بخوای رویاهات رو به حقیقت تبدیل کنی یا نه
Look in my eyes, there’s a way
تو چشمام نگاه کن، یک راهی وجود داره
Don’t throw your dreams away
نذار رویاهات از بین برن
You’ll never lose
هرگز از دستشون نمیدی
Keep love alive
بذار عشق زنده بمونه
Baby, then our love survive
عزیزم اونوقته که عشقمون نجات پیدا می کنه
Let me rock you, let me roll you
بذار به وجد بیارمت
I’ll be close to you
کنارت می مونم
We can have a one way trip to paradise for two
میتونیم جفتمون به بهشت سفر کنیم و دیگه بر نگردیم
There’s so much
I can give you
چیزهای زیاد دیگه ای هم هست که میتونم بهت بدم
I’ll give all my heart
من تمام قلبم رو بهت میدم
We can always be together
میتونیم همیشه با هم باشیم
And never break apart
و هرگز از هم جدا نشیم
And each and every day I’m gonna always say
و هر روز میخوام بهت بگم
🎧 @coding_504 🎼
✨✨
اگر نیاز مبرم به روانشناس دارید، اما شرایط رفتن پیش مشاور را ندارید...
اگر خجالتی و کمحرف هستید
اگر مدام از درون خودخوری میکنید
اگر به شدت بدبین و ناامید شدهاید
روزی چند دقیقه با ما باشید، قول میدهیم مطالب این کانال کمکتان کند:
@milyarder
@milyarder
@milyarder
اگر نیاز مبرم به روانشناس دارید، اما شرایط رفتن پیش مشاور را ندارید...
اگر خجالتی و کمحرف هستید
اگر مدام از درون خودخوری میکنید
اگر به شدت بدبین و ناامید شدهاید
روزی چند دقیقه با ما باشید، قول میدهیم مطالب این کانال کمکتان کند:
@milyarder
@milyarder
@milyarder
هر چقد بیشتر از آدمای منفی باف فاصله بگیری زندگیت مثبت تر میشه.
Join 👉 @Coding_504 | @OfficialEnglishTwitter
Join 👉 @Coding_504 | @OfficialEnglishTwitter