دوستانی که در جمله سازی انگلیسی و مکالمه روان نیستید!
این کانال معجزه میکنه.
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
کانال دوم ماست لطفا حمایت کنید👆👆
این کانال معجزه میکنه.
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
کانال دوم ماست لطفا حمایت کنید👆👆
Nicole's Drums
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Nicole has a new set of drums. She likes playing the drums. She practices playing the drums all the time.
نیکول یک درام ست (مجموعه تبل) جدید دارد. او زدن درامز را دوست دارد. او تمام وقت زدن درام را تمرین می کند.
Her parents tell her, “Nicole, we are happy that you like the drums, but you can’t play the drums all the time. There are other people in the apartment. There are other people in the building. There are other people in the neighborhood. And they all want to sleep sometimes!
والدینش به او می گویند، “نیکول، ما خوشحالیم که تو درامز را دوست داری، اما تو نمی توانی تمام وقت درامز بزنی. افراد دیگری هم در این آپارتمان هستند. افراد دیگری هم در این ساختمان هستند. افراد دیگری هم در این محله هستند. آنها همه گاهی می خواهند بخوابند.”
Nicole listens to them. She says she understands, but she doesn’t stop doing it. She practices playing the drums all the time!
نیکول به آنها گوش می کند. او می گوید که می فهمد، اما او این را متوقف نمی کند. او همه وقت زدن درامز را تمرین می کند.
Her parents complain, her sister complains, the neighbors complain. Even the cat complains!
والدین او اعتراض می کنند، خواهر او اعتراض می کند، همسایه ها اعتراض می کنند. حتی گربه هم اعتراض می کند.
“Ok, ok!” Nicole says, “I will be a good girl. I will do it more quietly.”
“باشه، باشه!” نیکول می گوید، “من دختر خوبی خواهم بود من این را آهسته انجام میدهم”
But this doesn’t help much. No one can work, no one can rest, and no one can sleep.
اما این کمک زیادی نمی کند. هیچ کس نمی تواند کار کند، هیچ کس نمی تواند استراحت کند، و هیچ کس نمی تواند بخوابد.
One day Nicole comes home and sees her parents and her sister in the living room. She sees new things: a guitar, a trumpet, and a piano. Nicole is very surprised! “Wow!” she says, “What is this?”
یک روز نیکول به خانه می آید و می بیند والدینش و خواهرش در اتاق نشیمن نشسته اند. او چیزهای جدیدی می بیند: یک گیتار، یک ترومپت، یک پیانو. نیکول خیلی متعجب است! “اوه!” او می گوید، “این چیست؟”
“Well,” her father answers, “we see that we can’t beat you, so we decide to join you!”
“خب!” پدرش جواب می دهد، “ما دیدیم که ما نمی توانیم تو را متوقف کنیم، پس ما تصمیم گرفتیم به تو ملحق شویم.”
#Short_story_10
💈 @coding_504 💈
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Nicole has a new set of drums. She likes playing the drums. She practices playing the drums all the time.
نیکول یک درام ست (مجموعه تبل) جدید دارد. او زدن درامز را دوست دارد. او تمام وقت زدن درام را تمرین می کند.
Her parents tell her, “Nicole, we are happy that you like the drums, but you can’t play the drums all the time. There are other people in the apartment. There are other people in the building. There are other people in the neighborhood. And they all want to sleep sometimes!
والدینش به او می گویند، “نیکول، ما خوشحالیم که تو درامز را دوست داری، اما تو نمی توانی تمام وقت درامز بزنی. افراد دیگری هم در این آپارتمان هستند. افراد دیگری هم در این ساختمان هستند. افراد دیگری هم در این محله هستند. آنها همه گاهی می خواهند بخوابند.”
Nicole listens to them. She says she understands, but she doesn’t stop doing it. She practices playing the drums all the time!
نیکول به آنها گوش می کند. او می گوید که می فهمد، اما او این را متوقف نمی کند. او همه وقت زدن درامز را تمرین می کند.
Her parents complain, her sister complains, the neighbors complain. Even the cat complains!
والدین او اعتراض می کنند، خواهر او اعتراض می کند، همسایه ها اعتراض می کنند. حتی گربه هم اعتراض می کند.
“Ok, ok!” Nicole says, “I will be a good girl. I will do it more quietly.”
“باشه، باشه!” نیکول می گوید، “من دختر خوبی خواهم بود من این را آهسته انجام میدهم”
But this doesn’t help much. No one can work, no one can rest, and no one can sleep.
اما این کمک زیادی نمی کند. هیچ کس نمی تواند کار کند، هیچ کس نمی تواند استراحت کند، و هیچ کس نمی تواند بخوابد.
One day Nicole comes home and sees her parents and her sister in the living room. She sees new things: a guitar, a trumpet, and a piano. Nicole is very surprised! “Wow!” she says, “What is this?”
یک روز نیکول به خانه می آید و می بیند والدینش و خواهرش در اتاق نشیمن نشسته اند. او چیزهای جدیدی می بیند: یک گیتار، یک ترومپت، یک پیانو. نیکول خیلی متعجب است! “اوه!” او می گوید، “این چیست؟”
“Well,” her father answers, “we see that we can’t beat you, so we decide to join you!”
“خب!” پدرش جواب می دهد، “ما دیدیم که ما نمی توانیم تو را متوقف کنیم، پس ما تصمیم گرفتیم به تو ملحق شویم.”
#Short_story_10
💈 @coding_504 💈
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
شجاع باشید؛ حتی اگر نمیتوانید، با تظاهر کردن به شجاعت شروع کنید!
و با گذشت زمان ترسهایتان از بین میروند.
@OfficialEnglishTwitter
و با گذشت زمان ترسهایتان از بین میروند.
@OfficialEnglishTwitter
Walter Summerford
#داستان_کوتاه_انگلیسی
🌀والتر سامرفورد یکی از بدشانس ترین انسانهای طول تاریخ است. در زمان حیاتش ۳ بار مورد اصابت صاعقه قرار گرفت. وقتی فوت کرد ۴ روز بعد از دفن به سنگ قبرش هم صاعقه برخورد کرد.
در این قسمت داستان زندگی او را قرار دادیم.
✨A British officer, Major Summerford, while fighting in the fields of Flanders in February 1918 was knocked off his horse by a flash of lightning and paralyzed from the waist down.
⚡️Summerford retired and moved to Vancouver. One day in 1924, as he fished alongside a river, lightning hit the tree he was sitting under and paralyzed his right side.
💥Two years later Summerford was sufficiently recovered that he was able to take walks in a local park.
💫He was walking there one summer day in 1930 when a lightning bolt smashed into him, permanently paralyzing him. He died two years later. But lightning sought him out one last time.
💫Four years later, during a storm, lightning struck a cemetery and destroyed a tombstone.
💥Sullivan was a park ranger, so he upped his odds by being outdoors a lot. The same went for a sportsman named Major Walter Summerford, struck three times, whose gravestone took a shot four years after his death.
#Short_story_11
⚡️⚡️ @coding_504 💥
#داستان_کوتاه_انگلیسی
🌀والتر سامرفورد یکی از بدشانس ترین انسانهای طول تاریخ است. در زمان حیاتش ۳ بار مورد اصابت صاعقه قرار گرفت. وقتی فوت کرد ۴ روز بعد از دفن به سنگ قبرش هم صاعقه برخورد کرد.
در این قسمت داستان زندگی او را قرار دادیم.
✨A British officer, Major Summerford, while fighting in the fields of Flanders in February 1918 was knocked off his horse by a flash of lightning and paralyzed from the waist down.
⚡️Summerford retired and moved to Vancouver. One day in 1924, as he fished alongside a river, lightning hit the tree he was sitting under and paralyzed his right side.
💥Two years later Summerford was sufficiently recovered that he was able to take walks in a local park.
💫He was walking there one summer day in 1930 when a lightning bolt smashed into him, permanently paralyzing him. He died two years later. But lightning sought him out one last time.
💫Four years later, during a storm, lightning struck a cemetery and destroyed a tombstone.
💥Sullivan was a park ranger, so he upped his odds by being outdoors a lot. The same went for a sportsman named Major Walter Summerford, struck three times, whose gravestone took a shot four years after his death.
#Short_story_11
⚡️⚡️ @coding_504 💥
🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
Walter Summerford #داستان_کوتاه_انگلیسی 🌀والتر سامرفورد یکی از بدشانس ترین انسانهای طول تاریخ است. در زمان حیاتش ۳ بار مورد اصابت صاعقه قرار گرفت. وقتی فوت کرد ۴ روز بعد از دفن به سنگ قبرش هم صاعقه برخورد کرد. در این قسمت داستان زندگی او را قرار دادیم.…
والتر سامرفورد در زمان حیاتش ۳ بار مورد اصابت صاعقه قرار گرفت. وقتی فوت کرد به سنگ قبرش هم صاعقه برخورد کرد.
⚰ @coding_504 💥
⚰ @coding_504 💥
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
موفقیت چیزی فراتر از
چند قانون ساده نیست
هر روز تلاش کنید و قدمی بردارید
هر چند کوچک باشند
تا روزی نتیجه همه آن قدمها را ببینید
@OfficialEnglishTwitter
چند قانون ساده نیست
هر روز تلاش کنید و قدمی بردارید
هر چند کوچک باشند
تا روزی نتیجه همه آن قدمها را ببینید
@OfficialEnglishTwitter
Kimberly's Acting
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Kimberly works as a secretary. She answers phone calls and types letters. She makes coffee, and goes to the post office. She doesn’t like her work. She is bored! “I would like to do something more exciting,” she thinks, “I want an exciting job!”
کیمبرلی به عنوان یک منشی کار می کند. او به تلفن پاسخ می دهد و نامه ها را تایپ می کند. او قهوه درست می کند، و به اداره پست می رود. او کارش را دوست ندارد. او کسل شده است! “من دوست دارم کاری هیجان انگیزتر انجام دهم.”، او فکر می کند، “من یک کار هیجان انگیز می خواهم!”
Kimberly actually wants to be an actress. She goes to auditions, but she doesn’t pass any. She is confused. She doesn’t know what to do to solve this problem, so she decides to ask her friend Victoria.
کیمبرلی در واقع می خواهد بازیگر شود. او به مصاحبه هنرپیشگی می رود، اما او هیچ کدام را قبول نمی شود. او گیج شده است. او نمی داند چطور این مشکل را حل کند، پس او تصمیم می گیرد از دوستش ویکتوریا سوال کند.
Victoria is a good actress. She is not very famous, but she is more successful than Kimberly.
ویکتوریا بازیگر خوبی است. او خیلی معروف نیست، اما او از کیمبرلی موفق تر است.
Kimberly asks Victoria to look at her acting and tell her what the problem is.
کیمبرلی از ویکتوریا می خواهد که به بازی او نگاه کند و به او بگوید مشکل کجاست.
Victoria is happy to help. She watches Kimberly carefully. She takes notes. In the end, Kimberly asks her: “Well… be honest! What is wrong with me?”
ویکتوریا خوشحال می شود که کمک کند. او با دقت کیمبرلی را تماشا می کند. او یادداشت برمی دارد. در پایان، کیمبرلی می پرسد: “خب… صادق باش! مشکل من چیست؟ “
Victoria smiles and says: “Kimberly, you are a wonderful actress. You act very well. There is only one problem.”
ویکتوریا لبخند می زد و می گوید: “کیمبرلی، تو بازیگر فوق العاده ای هستی. تو خیلی خوب بازی می کنی. فقط یک مشکل وجود دارد.”
“What? What is the problem?” Kimberly calls.
“چی؟ مشکل چیست؟” کیمبرلی می پرسد.
“Well,” Victoria answers, “You act very well, but you speak too quietly. I can’t hear a word!”
“خب” ویکتوریا جواب می دهد، “تو خیلی خوب بازی می کند، اما تو آهسته صحبت می کند. من نمی توانم یک کلمه هم بشنوم.”
#Short_story_12
👩🏻 @coding_504 👧🏼
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Kimberly works as a secretary. She answers phone calls and types letters. She makes coffee, and goes to the post office. She doesn’t like her work. She is bored! “I would like to do something more exciting,” she thinks, “I want an exciting job!”
کیمبرلی به عنوان یک منشی کار می کند. او به تلفن پاسخ می دهد و نامه ها را تایپ می کند. او قهوه درست می کند، و به اداره پست می رود. او کارش را دوست ندارد. او کسل شده است! “من دوست دارم کاری هیجان انگیزتر انجام دهم.”، او فکر می کند، “من یک کار هیجان انگیز می خواهم!”
Kimberly actually wants to be an actress. She goes to auditions, but she doesn’t pass any. She is confused. She doesn’t know what to do to solve this problem, so she decides to ask her friend Victoria.
کیمبرلی در واقع می خواهد بازیگر شود. او به مصاحبه هنرپیشگی می رود، اما او هیچ کدام را قبول نمی شود. او گیج شده است. او نمی داند چطور این مشکل را حل کند، پس او تصمیم می گیرد از دوستش ویکتوریا سوال کند.
Victoria is a good actress. She is not very famous, but she is more successful than Kimberly.
ویکتوریا بازیگر خوبی است. او خیلی معروف نیست، اما او از کیمبرلی موفق تر است.
Kimberly asks Victoria to look at her acting and tell her what the problem is.
کیمبرلی از ویکتوریا می خواهد که به بازی او نگاه کند و به او بگوید مشکل کجاست.
Victoria is happy to help. She watches Kimberly carefully. She takes notes. In the end, Kimberly asks her: “Well… be honest! What is wrong with me?”
ویکتوریا خوشحال می شود که کمک کند. او با دقت کیمبرلی را تماشا می کند. او یادداشت برمی دارد. در پایان، کیمبرلی می پرسد: “خب… صادق باش! مشکل من چیست؟ “
Victoria smiles and says: “Kimberly, you are a wonderful actress. You act very well. There is only one problem.”
ویکتوریا لبخند می زد و می گوید: “کیمبرلی، تو بازیگر فوق العاده ای هستی. تو خیلی خوب بازی می کنی. فقط یک مشکل وجود دارد.”
“What? What is the problem?” Kimberly calls.
“چی؟ مشکل چیست؟” کیمبرلی می پرسد.
“Well,” Victoria answers, “You act very well, but you speak too quietly. I can’t hear a word!”
“خب” ویکتوریا جواب می دهد، “تو خیلی خوب بازی می کند، اما تو آهسته صحبت می کند. من نمی توانم یک کلمه هم بشنوم.”
#Short_story_12
👩🏻 @coding_504 👧🏼
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
شما دوستان خود را از دست نمیدهید؛ چرا که دوستان واقعی هرگز از دست نمیروند. شما افرادی را از دست میدهید که به دوستی تظاهر میکنند و از دست رفتن آنان برای شما بهتر است...
🌿 @OfficialEnglishTwitte
🌿 @OfficialEnglishTwitte
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
یه دوست که اشکهات رو درک می کنه بسیار ارزشمندتر از دوستان بیشماری ست که فقط لبخندت رو میفهمند.
@OfficialEnglishTwitter
@OfficialEnglishTwitter
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✐ آموزش زبان BBC: ✎
معنی این جمله چیست؟
‘I am used to the cold weather’
در این ویدئو معنی و کاربرد used to را ببینید
🇬🇧 @coding_504 🇬🇧
معنی این جمله چیست؟
‘I am used to the cold weather’
در این ویدئو معنی و کاربرد used to را ببینید
🇬🇧 @coding_504 🇬🇧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✐ آموزش زبان BBC: ✎
در این ویدئو How to disagree را یاد بگیریم.👊🏼
چگونه به زبان انگلیسی تند و بیادبانه یا مودبانه مخالفتتان را بیان کنید؟ 😠😊
🇬🇧 @coding_504 🇬🇧
در این ویدئو How to disagree را یاد بگیریم.👊🏼
چگونه به زبان انگلیسی تند و بیادبانه یا مودبانه مخالفتتان را بیان کنید؟ 😠😊
🇬🇧 @coding_504 🇬🇧