Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
17. #inhabit : ˌɪnˈhæbət
live in
اقامت داشتن در
a. Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.
اسکیمو ها در بخش بسیار سرد آلاسکا ساکن هستند
b. Because Sidney qualified,
he was allowed to inhabit the vacant apartment.
به خاطر واجد شرایط بودن به سیدنی اجازه داده شد تا در آپارتمان خالی ساکن شود
c. Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.
آن هایی که در محله های فقیرنشین شهر ما زندگی می کنند، هرساله قربانی جنایات بسیاری میشوند.
🍂 @coding_504 🍂
live in
اقامت داشتن در
a. Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.
اسکیمو ها در بخش بسیار سرد آلاسکا ساکن هستند
b. Because Sidney qualified,
he was allowed to inhabit the vacant apartment.
به خاطر واجد شرایط بودن به سیدنی اجازه داده شد تا در آپارتمان خالی ساکن شود
c. Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.
آن هایی که در محله های فقیرنشین شهر ما زندگی می کنند، هرساله قربانی جنایات بسیاری میشوند.
🍂 @coding_504 🍂
#inhabit
سکونت داشتن، ساکن بودن، اقامت داشتن
کدینگ:اینها بیت ما هستن دراینجا سکونت داریم.
🍂 @coding_504 🍂
سکونت داشتن، ساکن بودن، اقامت داشتن
کدینگ:اینها بیت ما هستن دراینجا سکونت داریم.
🍂 @coding_504 🍂
#inhabit
معنی: سکونت داشتن، ساکن بودن، اقامت داشتن
کدینگ:اینها بیت ما هستن دراینجا سکونت داریم
🍂 @coding_504 🍂
معنی: سکونت داشتن، ساکن بودن، اقامت داشتن
کدینگ:اینها بیت ما هستن دراینجا سکونت داریم
🍂 @coding_504 🍂
18. #numb : ˈnəm
without the power of feeling, deadened
بدون قدرت احساس، کرخت
a. My fingers quickly became numb in the frigid room.
انگشتان من در اتاق بسیار سرد به سرعت کرخت شد
b. A numb feeling came over Mr. Massey as he read the telegram.
احساس کرختی و بی حسی آقای "ماسی" را فراگرفت وقتی که تلگرام را خواند
c. When the nurse stuck a pin in my numb leg, I felt nothing.
وقتی پرستار سوزن را در پای بی حس من فرو کرد هیچ چیز احساس نکردم
🍂 @coding_504 🍂
without the power of feeling, deadened
بدون قدرت احساس، کرخت
a. My fingers quickly became numb in the frigid room.
انگشتان من در اتاق بسیار سرد به سرعت کرخت شد
b. A numb feeling came over Mr. Massey as he read the telegram.
احساس کرختی و بی حسی آقای "ماسی" را فراگرفت وقتی که تلگرام را خواند
c. When the nurse stuck a pin in my numb leg, I felt nothing.
وقتی پرستار سوزن را در پای بی حس من فرو کرد هیچ چیز احساس نکردم
🍂 @coding_504 🍂